نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن نویسنده : الرازي، ابوالفتوح جلد : 9 صفحه : 252
ابو بكر صدّيق و عامر بن فهير[ه] [1]و عبد اللّه بن اريقط اللّيثى.
زهرى گويد [2]:چون رسول-عليه السّلام-در غار رفت-و نام آن غار ثور بود- حقتعالى بر در آن غار ثمام برويانيد و عنكبوت را الهام داد تا آنجا خانه كرد،از كرد [3]او كبوتر [4]بيامد و آنجا خايه نهاد.چون سراقة بن مالك آنجا رسيد-و او پىگيرى هول بود-گفت:تا اين جا پى است از اين جا يا به آسمان رفته است يا به زمين فروشده است يا در اين غار رفته است،و در غار رفتن مصوّر نيست براى آنكه خانۀ عنكبوت بر جاى است و دريده شده نيست و خايۀ كبوتر شكسته شده نيست و ثمام را پاى برنهاده نيست.
راوى خبر گويد كه:چون ابو بكر را حزنى مىبود،رسول-عليه السّلام-او را تسلّى مىداد و مىگفت:ما ايشان را مىبينيم و ايشان ما را نمىبينند.آنگه يكى از ايشان خواست تا اراقتى كند،روى به غار كرد رسول-عليه السّلام-روى بگردانيد و گفت:يا ابا بكر!ديدى [5]اگر ما را ديدندى اين نكردندى و رسول-عليه السّلام-دعا مىكرد [6]:
اللّهمّ اعم ابصارهم عنّا ؛بار خدايا!چشمهايشان كور گردان از ما.
حقتعالى شرّ ايشان صرف كرد از رسول-عليه السّلام-و همۀ كوه [7]مىگرديدند و در غار نشدند.
محمّد بن سيرين گويد كه:جماعتى در عهد عمر خطّاب [8]به حضور او سخنى مىگفتند كه در آن سخن،تفضيلى مىدادند عمر را بر ابو بكر.عمر گفت:غرض از اين سخن آن است كه،مرا تفضيل مىدهى بر ابو بكر!و اللّه كه آن[يك] [9]شب از [10]ابو بكر كه شب غار بود كه او در صحبت رسول بود بهتر بود از همۀ عمر عمر،و يك روز از او بهتر بود از آل عمر.او آن شب با رسول به غار رفت،گاه در پيش رسول بودى [11]،گاه بازپس استادى،رسول-عليه السّلام-او را گفت:يا ابا بكر!چرا ساعتى