نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن نویسنده : الرازي، ابوالفتوح جلد : 7 صفحه : 66
تمسّك كنيد گمراه نشويد:كتاب خدا و عترت من اهل البيت من،و خداى لطيف خبير مرا خبر داد كه اينان از يكدگر جدا نشوند تا بر كنار حوض با پيش من آيند،آنگه گفت:
اللّهمّ هل بلّغت، بار خدايا برسانيدم [1]؟ و فصلى ديگر گفت در عقب آن،گفت:
علىّ منّى بمنزلة هارون من موسى الّا انّه لا نبىّ بعدي ،على از من آن منزلت دارد كه هارون از موسى جز آنكه از پس من پيغامبر نيست،آنگه گفت:
اللّهمّ هل بلّغت ،بار خدايا برسانيدم؟و فصلهاى بسيار كه به ذكر آن كتاب مطوّل شود و آن در سير و تواريخ مشروح است و در آخر هر فصلى در حقّ اميرالمؤمنين حديثى مىگفت و مىگفت:
اللّهم هل بلّغت ،بار خدايا برسانيدم؟ آنگه اشاره كرد به اميرالمؤمنين على و او را بخواند [2]و با خود برآن منبر برد و بازوى او گرفت و او را [3]بر مردمان عرض كرد چنان كه عروس را كه [4]جلوه كنند،حتّى راى النّاس بياض ابطيهما [5]،تا مردمان سپيدى زيردست هر دو [6]بديدند و ساعتى خاموش مىبود.
چنين گويند كه:شبلى در روز غدير در نزديك يكى از [7]معروفان شد از علويان و او را تهنيت گفت [8]،آنگه گفت:يا سيّد [9]تو دانى تا اشارت در آنچه بود كه جدّت دست پدرت گرفت و برداشت و سخن نگفت؟گفت ندانم،گفت:اشارت بود به آنكه زنانى كه از جمال يوسف بىخبر بودند زبان ملامت در [10]زليخا دراز كردند و گفتند:
امرأة العزيز تراود فتاها عن نفسه قد شغفها حبّا انّا لنريها في ضلال مبين [11]،او خواست تا طرفى از جمال يوسف به ايشان نمايد مهمانى بساخت و آن زنان را بخواند و در خانه [12]به دو در [13]بنشاند [14]و يوسف را جامههاى سفيد