نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن نویسنده : الرازي، ابوالفتوح جلد : 5 صفحه : 47
عوف ذكره الثّعلبى في تفسيره برواية احمد بن حنبل عن عبد الرّزاق عن معمر بن [1]عثمان الخزريّ عن مقسم و هو صاحب الحديث.
قوله: وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّٰهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ ،جمع ذليل كعزيز و أعزّة،و حبيب و أحبّه،و لبيب و ألبّه،و شما ذليل بوديد [2]،يعنى شما را عددى و مددى و سازى و آلتى نبود،امّا به عدد سيصد و سيزده مرد بودند.
شعبه روايت كند عن ابي اسحاق عن حارثة بن المضرّب،كه او گفت از اميرالمؤمنين على شنيدم كه او گفت:ما به بدر حاضر آمديم و در ميان ما سوارى كه اسب داشت نبود الّا مقداد أسود،ديگران پا [3]پياده بودند يا [4]هر دو مرد و سه مرد بر شترى بوديم [5].و آن شب كه بر دگر روز كارزار بود [6]،همهكس بخفتند مگر رسول خداى-عليه السّلام-كه او در بن درختى [7]ايستاده بود نماز مىكرد تا صبح بر آمد.
ابو رافع روايت كرد-مولى [8]رسول اللّه-كه گفت:روز بدر مشركان صف كارزار راست كردند،و عتبة بن ربيعه و برادرش شيبه و پسرش وليد عتبه بيرون آمدند،و آواز دادند:يا محمّد!أخرج إلينا أكفاءنا من قريش،همسران ما را از قريش پيش ما فرست.سه برناى [9]انصارى برخاستند و پيش ايشان رفتند،ايشان گفتند:من انتم فانسبوا لنا،[شما كيستى [10]؟نسب خود] [11]با ما بگويى [12].ايشان نسب [13]بگفتند، گفتند:ما شما را نشناسيم و نخواهيم،ما همسران [14]خود را خواهيم از قريش و بنى اعمام خود را.