نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن نویسنده : الرازي، ابوالفتوح جلد : 4 صفحه : 265
[1]
نبايد كه گيرند مؤمنان كافران [2]را دوستان جز از گرويدگان،و هركه كند آن [3]،نيست از خداى در چيزى مگر كه ترسى [4]از ايشان ترسيدنى،بترساند [5]شما را خداى از [6]خود،و با خداست بازگشت [7].
قوله تعالى: لاٰ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكٰافِرِينَ ،عبد اللّه عبّاس گفت:جماعتى [8]انصاريان با جماعتى [9]جهودان [10]دوستى مىكردند چون:عمرو بن الحجاج و سلام بن أبى الحقيق و قيس بن زيد و مىخواستند كه ايشان را در دين به فتنه آرند.رفاعة بن المنذر و عبد اللّه بن جبير و سعيد بن خيثمه ايشان را از آن نهى كردند،قول ايشان [11]بنشنيدند،خداى تعالى اين آيت بفرستاد.
مقاتلان گفتند:آيت در حاطب بن أبى بلتعه[415-ر]آمد و جماعتى از صحابه رسول كه با اهل مكّه اظهار مودّت مىكردند و نامه مىنوشتند به ايشان [12]،تا در خبر مىآيد كه:چون رسول-عليه السلام-خواست تا به مكّه رود اين حديث پوشيده مىداشت،و مىخواست تا اهل مكّه ندانند تا ناگاه رسول آنجا رود.
حاطب بن ابى بلتعه نامهاى نوشت به اهل مكّه و ايشان را خبر داد از عزم رسول -عليه السلام-و انذار كرد ايشان را،و نامه به زنى سياه داد [13]از اهل [14]مكّه كه به مدينه آمده بود به سؤال كردن.او نامه بستد و در ميان موى خود پنهان كرد و برفت.
جبريل آمد و رسول را خبر داد.رسول-عليه السلام-اميرالمؤمنين على را و زبير عوّام را گفت:از پس او بروى و نامه از او بستانى،و بگفت كه:او [15]به كدام راه مىرود.ايشان برفتند و او را در يافتند.اوّل زبير به او رسيد و او را تهديد كرد و گفت: