و نيست بر تو كه او پارسا بنباشد.
و امّا آنكه آيد به تو مىشتابد.
و او مىترسد.
تو از او مشغول مىشوى.
نبايد چنين،اين يادگارى است.
هركه خواهد ياد كند او را.
در صحيفهها [1]گرامى كرده.
افراشته پاكيزه.
به دستهاى سفيرانى [2].
كريمان نكوكاران.
بكشاند آدمى را چه كافر است.
و ازچه چيز آفريد او را.
از آب منى آفريد او را به انداخت [3]او را.
پس راه خوار بكرد او را.
پس بميرانيد او را و گورش پديد كرد.
پس چون خواهد زنده كند او را.
پرگست نگذارد آنچه فرمودند او را.
گو درنگر آدمى را در طعامش.
ما بريختيم آب را ريختنى.
پس بشكافتيم زمين را شكافتنى.
برويانيديم در او دانه.
و انگور و سپست [4][64-ر].
[1] .آج:در نامها/در نامهها.
[2] .آج:فرشتگانى.
[3] .آج:پس اندازه كرد.
[4] .آج:اسپست.