نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن نویسنده : الرازي، ابوالفتوح جلد : 15 صفحه : 238
چون خبر غلبۀ پارس [1]بر روم به رسول رسيد،رسول-عليه السّلام-دلتنگ شد براى آنكه روميان اهل كتاب بودند و مجوس را كتاب نبود.
و مشركان شاد شدند و به فال گرفتند،گفتند:پارسيان كتاب ندارند و ما كتاب نداريم،و روميان كتاب دارند.و شما كتاب داريد،و پارسيان [2]بر كتابيان روم ظفر يافتند،بس بر نيايد كه ما نيز بر شما ظفر يابيم.
رسول-عليه السّلام-از اين سبب دلتنگ شد،خداى تعالى اين آيت فرستاد:
الم، غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ -تا به آخر آيات.
ابو بكر [3]به كافران رفت و گفت:همانا شاد شدى به غلبۀ پارس بر روم!بس بر- نيايد كه روميان بر پارسيان [4]غالب شوند.گفتند:از كجا مىگويى؟گفت:مرا رسول خبر داد.ابىّ خلف [5]الجمحىّ برخاست و او را گفت:كذبت با فصيل [6]! ابو بكر گفت:بل دروغ تو گويى يا عدوّ اللّه! ابىّ خلف گفت:اگر راست مىگويى،وقتى بر زن و بياى تا گروبنديم كه اگر به آنوقت رسد [7]و چنان باشد كه تو گفتى من گرو بدهم،و اگر نباشد تو بدهى.
گرو ببستند بر سه سال برده شتر.
ابو بكر بيامد و رسول را خبر داد.رسول-عليه السّلام-گفت:خطا كردى،چه «بضع»سه نباشد،از سه باشد تا ده.[210-ر]برو و در گرو بيفزاى و در اجل.و اين پيش [8]آن بود كه گرو بستن و خطر [9]ستدن برآن حرام بود [10].او برفت و آن سخن بازراند و گفت:بيا تا [11]خطر [12]و اجل بيفزايم.شتر به صد كرد و مدّت به نه سال.
وقت آنكه ابو بكر از مكّه بخواست رفتن،ابىّ خلف بيامد و ملازمت كرد با او، گفت:رها نكنم تا ضامنى بنهدارى [13]كه چون وقت درآيد و اين كه تو گفتى نبوده