نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن نویسنده : الرازي، ابوالفتوح جلد : 12 صفحه : 102
مىكردند و گفتند:رسنى از ليف تافته [1]و سر آن گره بر زده [2]،بر سر او مىزدند تا كور شد و او مىگفت:خدا يكى است،تا او را بكشتند.و گفتند نيزهاى [3]بر اندام او زدند و او را بكشتند.و ياسر را نيز در زير عذاب بكشتند.عمّار ياسر چون چنان ديد،گفت:بس [4]فسوس باشد كه مرا در اسيرى بكشند [5]،آنچه ايشان مىخواستند از دشنام و نابايست در حقّ رسول-عليه السّلام-بگفت.او را رها كردند.و ياسر و سميّه اول كس [6]بودند در اسلام كه ايشان را بكشتند.قتاده گفت بنو المغيره عمّار را بگرفتند و در چاه ميمون كردند او را و گفتند:اگر به محمّد كافر شوى و الّا اين چاه بر تو بينباريم.او آنچه ايشان مىخواستند از او،بگفت به اكراه ايشان [7]و دلش به ايمان مطمئن و ساكن بود.رسول را-عليه السّلام و الصّلاة-گفتند [8]كه:عمّار كافر شد،گفت:
كلاّ إنّ عمّارا ملىء ايمانا من قرنه إلى قدمه و اختلط الإيمان لحمه [9]و دمه ،گفت:عمّار پر از ايمان است از سر تا پاى [10]و ايمان با گوشت و خون او آميخته است.عمّار با نزديك رسول آمد-عليه السّلام-گريان و مىگفت:،يا رسول اللّه!شرمسارم از كلمتى كه نه به اختيار،بل به اكراه بر زبان من رفته است.
رسول-عليه الصّلاة و السّلام- [11]چشم او مىسترد و مىگفت: [12]باكى نيست اگر دگربار در مثل اين حال گرفتار شوى و از تو خواهند تا مانند آن گويى،بگو كه بر تو حرج نيست.خداى تعالى در حقّ او اين آيت فرستاد و عمّار از جمله أجلاّ و بزرگان صحابه [13]است و او را در اسلام قدمى [14]و قدمى [15]تمام است.
راوى خبر گويد كه:آن روز كه مسجد رسول-عليه الصّلاة و السّلام-بنا مىكردند،رسول صحابه را تحريض و ترغيب مىكرد و مىگفت:هركس كه او