نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن نویسنده : الرازي، ابوالفتوح جلد : 10 صفحه : 69
صحابه برگ خود بساختند و مرا وقت خوش مىآمد و ميوه و سايه،و عزم داشتم كه نروم و چيزكى چند بود از جمله ساز كه به دست نبود،هر روز گفتمى:بخرم، دگرباره گفتمى:نتوان خريدن،تا رسول-عليه السّلام-بيرون شد،من هر روز گفتمى:
امروز بخرم و فردا بروم براثر رسول.هر روز كه به بازار رفتمى،نيافتمى تا رسول -عليه السّلام-برفت و مرا ميسر نشد و از آن صحبت بازماندم.چون ايشان دور برفتند و من[و] [1]اين دو مرد ديگر بازمانديم،مرا پشيمانى سخت پديد آمد ازآنجا كه چندان كه در مدينه مىگشتم از بازماندگان جنس خود كس را نمىديدم،جماعتى منافقان بودند و جماعتى بيماران و اصحاب [2]الأعذار و الأمراض،و زنان [3]و كودكان،و عدد ايشان جمله هشتاد و اند كس بودند و ازآنكه مردم بسيار بودند با رسول-عليه السّلام- نظر وى به هريك [4]نرسيد [5]،مرا ياد نكرد تا كه به تبوك جمله رسيد،گفت:ما فعل كعب بن مالك،[كعب مالك] [6]چه كرد؟يكى از جملۀ ما گفت:او را تنعّم منع كرده است و خويشتندارى.معاذ جبل گفت:خلاف آن است كه تو گفتى،اى رسول اللّه!ما از او الّا خير ندانيم.ايشان در اين بودند كه ابو خيثمه برسيد كه قصّۀ او گفته شد.چون رسول-عليه السّلام-غزات تبوك تمام كرد و آنچه مقصود بود حاصل كرد [7]،برگشت ازآنجا روى به مدينه نهاد.من با خويشتن انديشه كردم،و گفتم:
چه عذر آرم و چه بهانه سازم؟چنان كه [8]انديشه كردم مرا به از آن نيامد كه راست گويم چون رسول-عليه السّلام-در مدينه آمد اوّل به مسجد رفت و دو ركعت نماز كرد و عادت او چنين بودى كه،چون از سفر در آمدى ابتدا به مسجد كردى [9]،دو ركعت نماز كردى،مردمان بازمانده مىرفتند و هريكى عذرى به دروغ مىخواستندى و رسول-عليه السّلام-از ايشان قبول مىكرد و براى ايشان استغفار مىكرد.من در پيش رسول شدم،در روى من تبسّمى كرد با خشم و مرا گفت:نه چهار پاى خريده بودى تا بيايى؟من گفتم:يا رسول اللّه!اگر به جاى تو ديگر كس بودى،من با او عذرها