نام کتاب : روضة الشهداء نویسنده : کاشفی، ملا حسین جلد : 1 صفحه : 401
بگشاد ديد كه امام حسن «عليه السلام» به خطّ مبارك خود نوشته است كه اى قاسم وصيّت مىكنم تو را كه چون برادرم و عمّت امام حسين «عليه السلام» را بينى كه در صحراى كربلا بدست شاميان دغا و كوفيان بىوفا، گرفتار شده زنهار كه سر خود در قدم وى اندازى و جان خود را روان در بازى و هر چند تو را از مصاف بازدارند تو مبالغه نمائى و در الحاح و ابرام افزائى كه جان فداى حسين كردن مفتاح باب شهادت و وسيله ادراك اقبال و سعادت است.
كدام كشتۀ عشق وى است رو بر خاك كه جان غرقه به خونش غريق رحمت نيست قاسم كه اين وصيّتنامه فروخواند از شادى ندانست كه چه كند؟ زود از جاى بجست و به خدمت امام پيوست و آن نوشته را بوسيده بدست آن حضرت داد چون شه شهيدان آن مكتوب را بديد آه سوزناك از جگر بركشيده زار زار به ناليد و گفت اى جان عمّ اين وصيّت پدر است نسبت به تو و مىخواهى كه بدين وصيّت كار كنى و مرا نيز دربارۀ تو وصيّت ديگر فرموده و من نيز داعيه دارم كه آن را به جاى آرم بيا ساعتى بدين خيمه در آئيم و بدان وصيّت قيام نمائيم، پس دست قاسم گرفته به خيمه درآورد و برادران خود عون و عبّاس را طلبيد و مادر قاسم را گفت كه جامههاى نو در قاسم پوشان، و خواهر خود زينب را گفت بيار عيبۀ برادرم حسن را كه فى الحال بياوردند و در پيش وى حاضر كردند سر عيبه را بگشاد و دراعۀ امام حسن «عليه السلام» و يك جامه قيمتى خود در قاسم پوشانيد و عمامه زيبا بدست مبارك خود بر سر وى بست، و دست دخترى كه نامزد قاسم بود گرفته گفت اى قاسم اين امانت پدر توست كه به تو وصيّت كرده تا امروز نزديك من بود اكنون بستان پس دختر را با وى عقد بست و دستش بدست قاسم داد و از خيمه بيرون آمد. [1]
قاسم از يك جانب دست عروس گرفته در وى مىنگريست و سر در پيش مىانداخت كه ناگاه از لشكر عمر سعد آواز آمد، كه هيچ مبارز ديگر مانده است؟ قاسم
[1] -يعنى به وصيّت عمل بايد كرد حتّى وصيّت به عروسى در چنان حال نامناسب و لو مستحبّ باشد. داستان عروسى قاسم (ع) از ابعاد مختلف مخدوش مىباشد. (عقيقى) .
نام کتاب : روضة الشهداء نویسنده : کاشفی، ملا حسین جلد : 1 صفحه : 401