نام کتاب : روضة الشهداء نویسنده : کاشفی، ملا حسین جلد : 1 صفحه : 399
عمّ، غبار الم و غم بر دلش نشسته، به ميدان آمد و فحش بسيار نسبت به حيدر كرّار و فرزندان نامدار او كه خلاصۀ ابرارند، بگفت. عبد اللّه را تحمل نمانده در تاخت تيغى محرّف برو فروآورد كه سر و هر دو دست و يك نيمه از تنش بر زمين افتاد. و بعضى از بدن ناپاكش بر زين بماند، شاهزاده درآمد و پايش بگرفته از اسب دور انداخت و از مركب خود فرود آمده بر آن مركب گرانمايه تازى سوار شد و مبارز طلبيد لشكريان از ضرب تيغ او هراسان شده سر در پيش انداختند و هول و هيبتى از وى در دل دشمنان افتاد. عبد اللّه چون ديد كه هيچ مبارز به ميدان او نمىآيد دلتنگ شده خواست كه خود را بر سپاه دشمنان زند، ناگاه نيزهاى قوى در آن صحرا افتاده ديد فى الحال در ربوده گرد سر بگرداند و روى به ميمنۀ لشكر نهاد و صف ايشان را از جاى بركند و دوازده كس را به طعن نيزه بيفكند و برگشته نزديك امام حسين «عليه السلام» آمد و گفت: يا عمّاه! العطش! حضرت امام حسين «عليه السلام» فرمود كه اى روشنائى ديده عمّ! و «اى بهجتافزاى سينه پرغم» حالى جدّ و پدرت تو را آب خواهند داد و مرحم راحت بر جراحته اى دل تو خواهند نهاد پس عبد اللّه بدين بشارت مسرور گشته روى به ميدان نهاد قرب پنج هزار مرد به يك بار بر او حمله كردند و به تير و تيغ و نيزه و سنان و ناوك و زوبين و خنجر، زخم بر وى مىزدند، تا از كار بازماند و حمله كرده خواست كه به يك طرف بيرون رود نگذاشتند. عبّاس بن على «عليه السلام» كه علمدار لشكر امام بود، علم را بدست على اكبر داد و خود با برادرش عون بن على به مدد عبد اللّه آمده او را از ميان لشكر بيرون آوردند و عبد اللّه زخم بسيار خورده بود و آهسته مىراند ناگاه نبهان بن زهير از عقب وى درآمد و ضربى ميان دو كتف وى زد چنانچه آن جناب از مركب در افتاد و بدان افتادن قدم در عالم قدس نهاد «رضوان اللّه عليه» عباس بازنگريست و آن حال مشاهده نمود درتاخت و به يك ضرب تيغ سر نبهان را، ده گام دور انداخت پسرش حمزة بن نبهان خواست كه نيزه بر عبّاس زند كه عون بن على پيشدستى كرده به تيغ تيز دست و نيزه حمزه را بينداخت و عباس به تيغ ديگر كار آن ناتمام را تمام ساخت و عبد اللّه را برداشته پيش خيمۀ امام حسين «عليه السلام» آورد مخدّرات اهل بيت را دل
نام کتاب : روضة الشهداء نویسنده : کاشفی، ملا حسین جلد : 1 صفحه : 399