responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : روضة الشهداء نویسنده : کاشفی، ملا حسین    جلد : 1  صفحه : 395

سرو آراسته پيش عمّ عزيز خود آمد و گفت اى خلاصۀ خاندان رسالت و امامت و نقاوۀ دودمان ولايت و كرامت، مرا دستورى ده، كه طاقت فراق خويشان ندارم و بار مهاجرت ايشان را تحمّل نمى‌آرم امام حسين گفت: آه! تو را چگونه اجازت حرب دهم، كه تو مرا يادگار برادرى، و نزديك من با جان شيرين برابرى عبد اللّه امام را سوگند داد و اجازت حرب يافته روى به ميدان نهاد و گفت.

إن تنكرونى فأنا فرع الحسن سبط النّبى المصطفى و المؤتمن
و ابيات ابو المفاخر در ترجمۀ رجز او اين است و چه زيبا گفته:

خواجۀ هر دو جهان جدّ من است جدّ ديگر ولى ذو المنن است
پدر محترم محتشمم نور بينائى زهرا حسن است
وين شهنشاه گرانمايه حسين هادى راه حقّ و عمّ من است
نايب ذى المنن است، اندر دين آنكه امروز، امام ز من است
طاير قدسم و عمّ پدرم شهره طيّار مرصّع بدن است
تو چه مرغى و تو را خارجيان روش و پرورش اندر چه فن است
حاصل عمر شما اهل نفاق طاعت و پيروى أهرمن است
روز رفتن به سقر كار شماست جان ربودن ز بدن، كار من است
راوى گويد: كه چون عبد اللّه به ميدان آمد به طلب مبارز توقّف نكرد و از گرد راه روى به قلب لشكر عمر سعد نهاد و تا به نزديك پسر سعد رسيد خرمن عمر بيست و دو كس را به باد فنا برداد. عمر سعد از بيم تيغ شاهزاده عنان برتافته، در ميان سواران گريخته و عبد اللّه به ميدان بازگشته زمانى برآسود، آنگه مبارز طلبيد چون عمر سعد ديد كه عبد اللّه روى به عرصه‌گاه ميدان آورد، پيش صف لشكر آمد و مردان را به حرب او تحريص مى‌كرد و وعدۀ زر و خلعت و غلام و مركب مى‌داد. بخترى بن عمرو شامى پيش وى آمد و گفت: اى پسر سعد دعوى سپهسالارى لشكر مى‌كنى؟ و داعيه سالارى و سردارى سپاه دارى؟ نيك مى‌گريختى از بيم تيغ اين جوان هاشمى. عمر سعد خجل زده شد و گفت اى بخترى جان عزيز است و عمر بى‌عوض، اگر نگريختمى جان از كف او

نام کتاب : روضة الشهداء نویسنده : کاشفی، ملا حسین    جلد : 1  صفحه : 395
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست