responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : کلیات مفاتیح الجنان نویسنده : قمی، شیخ عباس    جلد : 1  صفحه : 551

برگشته بودم در كاظمين سيد صالح مذكور را ملاقات كردم كه از سامره مراجعت كرده عازم عجم بود پس شرح حال او را چنانكه شنيده بودم پرسيدم از آن جمله قضيه معهوده همه را نقل كرد مطابق آن و آن قضيه چنان است كه گفت در سنه هزار و دويست و هشتاد به اراده حج بيت الله الحرام از دار المرز رشت آمدم به تبريز و در خانه حاجى صفر على تاجر تبريزى معروف منزل كردم چون قافله نبود متحير ماندم تا آنكه حاجى جبار جلودار سدهى اصفهانى بار برداشت به جهت طرابوزن تنها از او مالى كرايه كردم و رفتم چون به منزل اول رسيديم سه نفر ديگر به تحريص حاجى صفر على به من ملحق شدند يكى حاجى ملا باقر تبريزى حجه فروش معروف علماء و حاجى سيد حسين تاجر تبريزى و حاجى على نامى كه خدمت مى‌كرد پس به اتفاق روانه شديم تا رسيديم به ارزنة الروم و از آنجا عازم طربوزن و در يكى از منازل ما بين اين دو شهر حاجى جبار جلودار به نزد ما آمد و گفت اين منزل كه در پيش داريم مخوف است قدرى زود بار كنيد كه بهمراه قافله باشيد چون در ساير منازل غالبا از عقب قافله بفاصله مى‌رفتيم پس ما هم تخمينا دو ساعت و نيم يا سه به صبح مانده به اتفاق حركت كرديم بقدر نيم يا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بوديم كه هوا تاريك شد و برف مشغول باريدن شد به طورى كه رفقا هر كدام سر خود را پوشانيده تند راندند من نيز آنچه كردم كه با آنها بروم ممكن نشد تا آنكه آنها رفتند من تنها ماندم پس از اسب پياده شده در كنار راه نشستم و به غايت مضطرب بودم چون قريب ششصد تومان براى مخارج راه همراه داشتم بعد از تامل و تفكر بنا بر اين گذاشتم كه در همين موضع بمانم تا فجر طالع شود به آن منزل كه از آنجا بيرون آمديم مراجعت كنم و از آنجا چند نفر مستحفظ به همراه برداشته به قافله ملحق شوم در آن حال در مقابل خود باغى ديدم و در آن باغ باغبانى كه در دست بيلى داشت كه بر درختان مى‌زد كه برف از آنها بريزد پس پيش آمد به مقدار فاصله كمى ايستاد و فرمود تو كيستى عرض كردم رفقا رفتند و من ماندم راه را نمى‌دانم گم كرده‌ام فرمود به زبان فارسى نافله بخوان تا راه را پيدا كنى من مشغول نافله شدم بعد از فراغ از تهجد باز آمد و فرمود نرفتى گفتم و الله راه را نمى‌دانم فرمود جامعه بخوان من جامعه را حفظ نداشتم و تا كنون حفظ ندارم با آنكه مكرر به زيارت عتبات مشرف شدم پس از جاى برخاستم و جامعه را بالتمام از حفظ خواندم باز نمايان شد فرمود نرفتى هستى مرا بى‌اختيار گريه گرفت گفتم هستم راه را نمى‌دانم فرمود عاشورا بخوان و عاشورا را نيز حفظ نداشتم و تا كنون ندارم پس برخاستم و مشغول زيارت عاشورا شدم از حفظ تا آنكه تمام لعن و سلام و دعاى علقمه را خواندم ديدم باز آمد و فرمود نرفتى هستى گفتم نه هستم تا صبح فرمود من حال ترا به قافله مى‌رسانم پس رفت و بر الاغى سوار شد و بيل خود را

نام کتاب : کلیات مفاتیح الجنان نویسنده : قمی، شیخ عباس    جلد : 1  صفحه : 551
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست