responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : فرهنگ معارف اسلامی نویسنده : سجادی، جعفر    جلد : 2  صفحه : 976

بيا ساقى آن آب آتش خواص بمن ده كه تا يابم از غم خلاص
كه فيروز فرخ منوچهر چهر شنيدم كه در عهد بوذرجمهر
نوشته است بر جام نوشيروان -كه بفزاى از جام نوشين روان
اگر پور زالى و گر پير زال بدستان نمانى شوى پايمال
زمن بشنو اى پير آموزگار مكن تكيه بر گردش روزگار
كه اين منزل در دو جاى غم است در اين دامگه شادمانى كم است
فريدون صفت كاويانى علم بر افرازم از نيستى جام جم
بيا ساقى اين نكته بشنو ز نى كه يك جرعه مى به ز ديهيم كى
دم از سير اين دير ديرينه زن صلائى به شاهان پيشينه زن
بيا ساقى آن كيمياى فتوح كه با گنج قارون دهد عمر نوح
بده تا برويت گشايند باز در كامرانى و عمر دراز
بيا ساقى آن ارغوانى قدح كه يابد دل و جان ز فيضش فرح
بمن ده كه از غم خلاصم دهد نشان ره بزم خاصم دهد
بيا ساقى آن مى كه جان‌پرور است دل خسته را همچو جان در خور است
بده كز جهان خيمه بيرون زنيم سرا پرده بالاى گردون زنيم
بيا ساقى آن مى كه حال آورد
بيا ساقى آن آب انديشه‌سوز كه گر شير نوشد شود بيشه سوز
بده تا روم بر فلك شيرگير بهم برزنم دام اين گرگ پير
بيا ساقى آن بكر مستور مست كه اندر خرابات دارد نشست
بمن ده كه بدنام خواهم شدن مريد مى و جام خواهم شدن
بيا ساقى آن مى كه تيزى كند بباغ دلم مشك‌بيزى كند
بده تا بنوشم بياد كسى كه هست از غمش در دلم خون بسى
بيا ساقى از مى ندارم گريز بيك جام باقى مرا دست گير
كه از دور گردون بجان آمدم روان سوى دير مغان آمدم
بيا ساقى از جام صافى صفت كه بر دل گشايد در معرفت
بده ساقيا مى كه تا دم زنيم قلم بر سر هر دو عالم زنيم
سبك باش و رطل گرانم بده و گر فاش نتوان نهانم بده
كه اين چرخ و اين انجم آبنوس بسى ياد دارد چو بهرام و طوس
كسى كو زدى طبل بر پشت پيل زدندش بناكام طبل رحيل.

جز اين مركز هفت پر كار نيست جز اين هفت پرگار پر كار نيست
تو در خانۀ ششدرى ششدرى گرو مانده تا بنگرى بگذرى
بر ايوان شش طاق خضرا نشين بمنزلگه جان نشيمن گزين
بده ساقى آن آب آتش فشان از آن پيش كز ما نيابى نشان
كه در آتش است اين دل روشنم همانا كه آبى بر آتش زنم

سال

-(اصطلاح هيوى و نجومى) ابو ريحان در تعريف و تقسيم آن گويد:

سال طبيعى عبارت است از آن مدت كه اندر او يك بار گردش گرما و سرما و كشت و زه بتمامى بود.و آغاز اين مدت از بودن آفتابست بنقطه‌يى از فلك البروج تا بدو باز آيد.و زين جهت بآفتاب منسوب كرده آمد اين سال.و اندازۀ او سيصد و شست و پنج روز است و كسرى از چهار يك روز كمتر چنانك ما همى‌يابيم ،وز چهار يك روز بيشتر چنانك پيشينگان همه يافتند.و چون سال طبيعى اين است كه گفتيم ماه او كه نيم شش يك است از وى،ماه اصطلاحى است نه طبيعى.

و اما سال اصطلاحى آنست بنهاد مردمان كه دوازده بار چند ماه طبيعى است.و اندازۀ وى سيصد و پنجاه و چهار روز است و پنج يك روز و شش يك او جمله كرده.و اين يازده تير بود اگر شبانه‌روزى سى تير بود.و اين سال را سال قمرى خوانند.پس اين كسرها چگونه بسال آفتاب چهار سال روز بكار برند اندر سالها بحاصل آيد.و آنگه او را بر روزهاى سال بيفزايند تا جمع سيصد و شست و شش روز شوند.و اين فعل يونانيان و روميان و سريانيان و آن قبطيان مصر بود از زمانۀ اغسطس قيصر ملك روم

نام کتاب : فرهنگ معارف اسلامی نویسنده : سجادی، جعفر    جلد : 2  صفحه : 976
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست