نام کتاب : فرهنگ معارف اسلامی نویسنده : سجادی، جعفر جلد : 2 صفحه : 865
در كيمياى سعادت است.اول جادوئى دنيا آنست كه خويشتن را بتو نمايد چنانكه تو پندارى كه وى ساكن است و يا قرار گرفته است و حال آنكه وى جنبانست و بر دوام از تو گريزانست،و لكن بتدريج و ذره ذره حركت مىكند.
و مثل وى چون سايه است كه در وى نگرى ساكن نمايد و وى بر دوام همىرود و معلومست كه عمر تو همچنين بر دوام مىرود ديگر سحر وى آنست كه خويشتن بتو دوستى نمايد تا ترا عاشق كند و آنگاه ناگاه از دوستى تو بدشمنى تو بدل شود،چون زنى نابكار كه مردان را بخويشتن غره كند تا عاشق كند و آنگاه بخانه برود و هلاك كند.
(از كيمياى سعادت ص 71) حضرت مصطفى فرمود
«الدنيا ملعونة، ملعون ما فيها الا ذكر الله عالما او متعلما؟» اين دنيا سراى بينوائى است،دولت بيدولتى است،طبل ميان تهى است،بساط فرو مايگى است،روى معرفت سياه كند، جامۀ عصمت چاك كند.
خبر ندارى كه اين دنياى دنى ديريست تا به مثال عروس آراسته بر طارم طرارى نشسته و از شبكۀ شك بيرون مىنگرد و با تو مىگويد:
من چون تو هزار عاشق از غم كشتم نابوده بخون هيچ كس انگشتم آن على مرتضى و هژبر درگاه رسالت داماد حضرت نبوت،هر گاه بر دنيا بر گذشتى دامن ديانت خويش فراهم بر گرفتى،ترسان ترسان و گفتى
«غرى غيرى» .
(از عده ج 2 ص 1597) اى جوانمرد؟؟اين حيات دنيا باد است، تا بنگرى از دست رفته است،اين دنيا همچون خندۀ ديوانگان است و گريه مستان ديوانه بىشادى خندد و مست بىاندوه گريد دنيا مثال يخ است در آفتاب بهار و يا شكر كه در دهن نهاده آرى بس شيرين است بطعم،لكن گذرنده است بجرم،دنيا نظاره گاه خوش است.آمدنى آمده گير، رفتنى شده گير و اين روز روشن تاريك شده گير و غروب روز بسر آمده گير(از عده ج 5 ص 502).
دربارۀ دنيا روايات و اخبار بسيار است از جمله بجز آنچه گذشت اين روايات است.
الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر .
الدنيا رأس كل خطيئة
ارض باليسير من الدنيا مع سلامة دينك كما رضى قوم بكثيرها مع ذهاب دينهم .
الدنيا سعة المنزل و كثرة الخدم و طيب الطعام و لين الثياب الدنيا دار المرضى و الناس فيها مجانين .
دَوَات
-(اصطلاح عرفانى)و مراد از دوات در كلمات مشايخ صوفيه رمزى است از نطفه كه عالم صغير است و نطفه چون در رحم افتاد و مدتى بر آمد خطاب آمد كه به شكاف پس شكافت و بدو شاخ شد يك شاخ وى طبيعت شد كه قلم عالم صغير است و يك شاخ وى علقه شد كه لوح عالم صغير است و ابتداى اعضاى انسانى از اين علقه است كه فرمود خَلَقَ الْإِنْسٰانَ مِنْ عَلَقٍ اى درويش نطفه درياى كل بود از جهت آنكه درياى كل صافى بود و شامل محسوس و معقول بود چون بشكافت و بدو شاخ شد و يك شاخ وى طبيعت شد و يك شاخ وى علقه گشت.
(از انسان كامل عزيز الدين نسفى ص
نام کتاب : فرهنگ معارف اسلامی نویسنده : سجادی، جعفر جلد : 2 صفحه : 865