responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : فرهنگ معارف اسلامی نویسنده : سجادی، جعفر    جلد : 2  صفحه : 784

ز خالش حال دل جز خون شدن نيست كز آن منزل ره بيرون شدن نيست
ندانم خال او عكس دل ماست
دل اندر روى او يا اوست در دل بمن پوشيده شد اين كار مشكل
و دل بواسطۀ قرب احوال گاهى بنور روى همچون ماه دلبر روشن و تابانست و گاهى بواسطۀ ظلمت بعد و هجران حرمان تاريك و ظلمانى است و همچو خال سياه است.

شاعر گويد:

گهى روشن چو آن روى چو ماهست گهى تاريك چون خال سياهست
گه از روى تو مجموعم كه از زلفت پريشانم كزين در ظلمت كفر و،و ز ان در نور ايمانم
نيم يك لحظه ز سوداى زلف و خال او خالى گهى سرگشتۀ اينم گهى آشفتۀ آنم
حديث كفر و دين پيشم مگو زيرا من مسكين بجز رويش نمى‌بينم بجز مويش نمى‌دانم
گهى مسجد بود گاهى كنشت است گهى دوزخ بود گاهى بهشت است
گهى بر تر شود از هفتم افلاك گهى افتد بزير تودۀ خاك

خالِ سياه

-(اصطلاح عرفانى)خال سياه عالم غيب را گويند.

خالِق

-(اصطلاح عرفانى)آفريننده و بطور اطلاق ذات حق را گويند.(تهافت التهافت ص 193)

خالى السَّير

-(اصطلاح نجومى) ابو ريحان آرد.

اگر كوكبى به برجى باشد و تا او اندر آن برج باشد و بر هيچ كوكب نپيوندد هر چند ايشان را همى‌بيند او را خالى السير گويند.

خواهى منصرف باشد از پيوندى كه او را اندر آن برج بوده است يا نه.و او را خالى السير بدان نام كردنداى كه ميدان خالى يافت و تنها همى‌رود بى‌مشاركت و انبازى با ستارگان.

چون كوكب اندر برجى باشد و هيچ كوكب بدو ننگرد از شدن اندر برج تا برون آمدنش او را وحشى السير خوانند.و اين بكواكب علوى و شمس ممتنع است و هرگز نشايد بودن.و بقمر از جملۀ سفليان واجب است و بسيار بار باتفاق اوفتد او را.و گر قمر نيستى و سبكى رفتنش اين حال نيز هم عطارد را و هم زهره را اوفتادى و خالى السير بودندى و آنگاه ممكن شدى كه يكى ازيشان سخت سبك رفتى و ديگر گران.و گروهى هست كه چون قمر وحشى السير باشد بودن او بحدهاى كواكب اندر آن برج بجاى اتصال بر ايشان نهد و اين رايى است سخت ضعيف و ناپايدار بر پالودن.

(رجوع شود به التفهيم ص 491،492)

خام

-(اصطلاح عرفانى)آنان كه در بدايت سلو كند و هنوز اندر خم يك كوچه‌اند.

حافظ گويد:

خيال زلف تو پختن نه كار خامانست كه زير سلسله رفتن طريق عياريست
بيار باده كه رنگين كنيم جامعه زرق كه مست جام غروريم و نام هشيارى است
مولانا گويد:

گفت من گفتش برو هنگام نيست بر چنين خوانى مقام خام نيست.

خام را جز آتش هجر و فراق
عاقبت او پخته و استاد شد جست از رق جهان آزاد شد
از شراب لايزالى گشت مست شد مميز و ز خلايق باز رست
خامى و هرگز نخواهى پخت تو گر هزاران بار جوشى اى عتو

نام کتاب : فرهنگ معارف اسلامی نویسنده : سجادی، جعفر    جلد : 2  صفحه : 784
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست