responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : فرهنگ معارف اسلامی نویسنده : سجادی، جعفر    جلد : 2  صفحه : 682

4-مبدأ و معاد صدرا ص 182 و رجوع شود به مجموعۀ دوم مصنفات ص 208- شفا ج 1 ص 291)

حاقّ

-(اصطلاح فلسفى)كلمۀ حاق بمعناى وسط آمده است و معناى حاق الحاق وسط وسط است و متن الواقع و حاق السرمد در كلمات مير داماد زياد ديده ميشود (از قبسات ص 116-دستور ج 2 ص 2)

حاكِم

-(اصطلاح كلامى و فقهى) حكومت‌كننده و كسى را گويند كه بر سرزمينى و بلدى حكومت كند و امير و والى را نيز گويند و حاكم مطلق نزد اصوليان و متكلمان ذات احديت است و محكوم عليه مكلفين و محكوم به موارد خطاب الهى است«از كشاف ج 1 ص 417»و دليل حاكم و محكوم از اصطلاحات اصولى است.

حاكِم عَدل

-(اصطلاح فقهى)رجوع به قضا و قاضى شود.

حالّ

-(اصطلاح فلسفى،عرفانى،ادبى) كلمۀ حال در لغت بمعناى حلول آمده است.

و اين اصطلاح را هم صوفيه و هم فلاسفه و هم متكلمان بكار برده‌اند فلاسفه اعراض و كيفيات غير راسخه را حال ميگويند و كيفيات راسخه را ملكه مينامند.

خواجه طوسى گويد:حال دو گونه بود يا حالى بود كه سبب قوام محل باشد و محل بى‌او متقوم و موجود بالفعل نتواند بود مانند امتداد جسمانى آن چيز را كه قابل امتداد است چه قابل امتداد بى‌امتداد موجود نتواند بود و چنين حال را صورت خوانند و محل او را ماده و يا حالى بود كه محل بى‌او متقوم و موجود بالفعل باشد و آنگاه آن حال در او حلول كردهباشد مانند سياهى و جسم چه جسم بى‌سياهى جسم باشد و موجود بالفعل بود و چنين حال را عرض خوانند و محل او را موضوع.

(از اساس الاقتباس ص 35) حال يكى از كيفيات نفسانى است و هيئاتى بود كه عارض شود و هنوز راسخ نشده باشد و چون راسخ گردد ملكه باشد و بالجمله كيفيات نفسانى را حال و ملكه خوانند مانند علوم و اعتقادات و ظنون و عدالت و عفت و شجاعت و سخاوت و اضداد آنها كه آنچه سريع الزوال بود حال خوانند و آنچه بطيء الزوال بود ملكه خوانند.

(از اساس الاقتباس ص 44) بابا افضل گويد:بلفظ حال چيزى را خواهيم كه وجودش در محلى تواند بود و بگوهر چيزى را خواهيم كه وجودش نه در محلى بود و علماء چنين حال را اعراض خوانند.

(از مصنفات رساله 5 ص 35 و رجوع شود به شفا ج 1 ص 87-اسفار ج 2 ص 35) اما از نظر متكلمان واسطۀ ميان وجود و عدم را حال گويند.

علامۀ حلى گويد:ابو هاشم و پيروان معتزلى او و قاضى ابو بكر جوينى از اشاعره گويند كه بين موجود و معدوم واسطه‌ايست كه ثابت است و آن را حال ناميده و تعريف كرده‌اند«انها صفة لموجود لا يوصف بالوجود و العدم»و بنا بر اين ثابت را اعم از موجود و معدوم را اعم از منفى ميدانند.

(از كشف المراد ص 11-13 و رجوع به دستور ج 2 ص 3-شرح حكمة العين ص 28-درة التاج ص 79 شود).

نزد عرفا هر چه بمحض موهبت بر دل

نام کتاب : فرهنگ معارف اسلامی نویسنده : سجادی، جعفر    جلد : 2  صفحه : 682
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست