نام کتاب : فرهنگ معارف اسلامی نویسنده : سجادی، جعفر جلد : 2 صفحه : 1376
و گر رد نكند،تا هلاك شود،ضامن بيشترين قيمت وى باشد از زمان غصب كردن تا زمان تلف شدن.
و اگر جامه را رنك كرده باشد،و قيمت او زياده گشته،شريك مغصوب منه باشد.
بمقدار زيادت،براى آنكه عين مال اوست.
و اگر نقره بدرم زند،يا ريسمان را ببافد،در زيادتى قيمتش شريك نباشد، زيرا كه آن اثر فعل او است،نه عين مال او.
و اجبار كنند خداوندش را بر گرفتن قيمت،زيرا كه آن ملك مغصوب منه است، بتغير از ملك او زايل گردد.
و رسول ص فرموده است:«على اليد ما اخذت حتى تؤديه»،يعنى بر دستگيرنده باشد آنچه گرفته باشد تا آنگه كه آن را ادا كند.
و اگر گندم يا غير آن غصب كند،و بكارد،از آن خداوند باشد،بعين آن دليل كه گفته شد.
و گفتهاند:زرع غاصب را باشد،و برو قيمت آن بود،زيرا كه عين غصب تلف شده است.و مذهب قول اول است.
و هر منفعت كه بعقد اجارت ملك آن شوند،چون منفعت سراى و چهار پاى، ضامن آن باشد.
و اگر چهار پاى بسته را بگشايد، و چهارپاى برمد،و برود،ضامن باشد.
و اگر خيك افكنده را سر بگشايد،و آنچه درو باشد برود،ضامن باشد.
و اگر بجا باز گذاشته بود،و آنچه در آن باشد بماند،تا آنگه كه باد يا زلزله يا غير اين وى را بيندازد،ضامن نباشد، زيرا كه اين مباشرت و سبب از غير وى حاصل شده است.
و اگر بندهاى غصب كرد،و بنده گريخت،برو بود قيمت.و اگر خداوندش وى را بگيرد،مالك وى باشد،و غاصب مالك وى نباشد.
و اگر بنده بازآيد،قيمت او با غاصب دهد،زيرا كه قيمت عوض بنده نبود بر وجه بيع.
(معتقد الاماميه ص 387،388)
غَضَب
-(اصطلاح اخلاقى و فلسفى) و يكى از كيفيات نفسانى است كه«يتبعها حركة الروح»كه از توابع آن حركت روح است بخارج بدن جهت دفع منافرات طبع و طلب انتقام(از اسفار ج 2 ص 50).
بعضى گويند-غضب عبارت از شوق بدفع مضار و آنچه منافر با طبع است ميباشد و يا قوتى است كه باعث بر دفع مضار شود و منشأ آن حس صيانت ذات و حفظ بقاء نوع است«ان الغضب جعل فى الحيوان ليكون له به انتقام من الموذى و هذا العارض اذا افرط و جاوز حده حتى يفقد معه العقل فربما كانت نكابة فى الغاضب و ابلاغه اليه المضر اشد و اكثر منها فى المغضوب عليه»(رسائل فلسفيه رازى ص 55).
خواجه طوسى گويد.حركتى بود نفس را كه مبدأ آن شهوت و انتقام بود و اين حركت چون به عنف بود آتش خشم افروخته شود و خون در غليان آيد.(از اخلاق ناصرى ص 138).
غَطا
-(اصطلاح عرفانى)يعنى پوشش و حجاب دل،در قرآن مجيد آمده است: