از «قدريه» بودند و گفتند: هر كه گناهكار شد كافر گشت و توبۀ وى قبول نگردد. و از وى تبرى جوييم.
دبستان المذاهب، ج 2، ص 106.
متخيله
گويند كه: نفس ناطقه دو نوع است اوّل عملى و دوم نظرى، به عملى محسوسات را در توان يافت و به نظرى معقولات و حس اخصّ آلات است در ادراك محسوسات و محسوسات اخصّ مدركات است و معقولات بهترين مدركات است و عقل عاليترين اسباب ادراكات است و قوّت متخيله متصل است به هر دو و خادم ايشان است پس قوّت متخيله مادّۀ قوّت عملى باشد و قوت عملى مادّۀ قوت نظرى و عقل منفعل مادّۀ عقل مستفاد و عقل مستفاد مادّۀ عقل فعّال.
در حقيقت متخيله جمله يك چيز است و چون قوّت متخيله قوت عملى شود و عملى نظرى و نظرى عقل منفعل و عقل منفعل، عقل مستفاد و عقل مستفاد، عقل فعّال پس چون به افعال متحد شود به درجۀ كمال رسد و وحى به فعّال آيد و از فعّال به مستفاد و از مستفاد به منفعل آن كه حكيمى فيلسوف شود، اگر فيض كند به قوت متخيله به افعال يكى شود و جمله آنچه بود و آنچه باشد بداند و راه سعادت اعظم بنمايد و خيرات اوّل و آخر بيان كند و بفرمايد و حاكم و رئيس شود و در نفسها حكم كند و هيچ رئيسى بالاى وى نباشد و ناموسى بود كه طاعت وى واجب باشد و فعّال اينجا عبارت از جبرائيل است و مبدأ اوّل خداى تعالى و فيض وحى و اتصال معراج و ناموس نبوّت و اين چيزى است كه فلاسفه گويند در نواميس و مسلمانان آن را نبوت خوانند.
تبصرة العوام، ص 9.
متراقبه
گويند: خداى تعالى بر جاى است و همانى است كه توان دانست. اين فرقه از جهميهاند.