بن سعيد كلاّبى و ابو العباس قلانسى و حارث بن اسد محاسبى رسيد. اينان نيز به علم كلام مشغول شده و عقايد و دلايل كلامى و براهين اصولى ايشان را تأييد كردند تا اين كه دور به ابو الحسن اشعرى رسيد و در مسأله «صلاح» و «اصلح» با استاد خود ابو على جبايى گفتگو كرد و سخن سلف را تأييد نمود.
چون كراميه و مشبّهه از اثبات كنندگان صفات خدا بودند از اين جهت علماى فرق آنان را از جمله «صفاتيه» شمردند.
ملل و نحل، شهرستانى، ص 84-85.
صفريه
به ضم صاد و كسر را، گروهى از «حروريه» و خوارج، منسوب به عبد اللّه بن صفّار، و يا به رئيس خود، زياد بن اصفرند و يا منسوب به صفره (رنگ زرد) هستند.
ابن عاصم بستى در اين باره گويد: فارقت نجدة و الذين تزرّقوا و ابن الزبير و شيعة الكذاب و الصفر الوان الّذين تحيروا دينا بلا ثقة و لا بكتاب يعنى من دور شدم از نجديه و ازارقه از خوارج و از عبد اللّه بن زبير و شيعيان دروغگو و از صفريهاى كه زرد رنگ بودند و بدون دليل و كتابى در دين خود به حيرت افتادند.
بعضى اين اسم را به كسر صاد گرفته و اين نسبت را به علّت بىدينى ايشان دانستهاند.
اصمعى گويد: مردى از «صفريه» با رفيقش در زندان مخاصمه مىكرد و به وى گفت: «انت و اللّه صفر من الدين» به خدا سوگند تو از دين هيچ ندارى.
به قول عبد القاهر بغدادى: اينان از پيروان زياد بن اصفرند و گفتارشان چون ازارقه است و گناهكاران را مشرك دانند و در كشتن كودكان و زنان مخالف خود همداستان نيستند.
گروهى از «صفريه» پنداشتند گناهانى را كه در شرع براى آنها حدى معين شده مرتكب آنها را جز به موضوع آن گناه مانند: زانى، قاذف و سارق نمىتوان ناميد و آنان را مشرك نتوان شمرد و هر گناهى كه در شرع برايش حدى معين نشده كفر است و صاحب آن كافر و مؤمن كافر به هر دو وجه نام ايمان را از دست مىدهد.
گروهى از «صفريه» با بيهسيه همداستان شده و گفتند تا گناهكار را نزد قاضى نبرند و او را حد نزنند حكم به كفر او نتوان داد.
پس «صفريه» بر سر سه دسته شدند: دستهاى مانند «ازارقه» هر گناهكارى را مشرك دانند، گروهى گفتند كه: نام كفر بر هر گناهكارى كه گناه او را حد شرعى نمىباشد اطلاق مىشود و آنكه براى