زنانشان مانند مردان در حالى كه روى بستهاند بر اسب نشسته و جنگ كنند. آنان در ناحيه سيستان و هرات و خراسان بسيارند و مردمانى شجاع و دليرند.
الفرق بين الفرق، ص 46.
التنبيه و الرد، ص 56.
الحور العين، ص 200.
المقالات و الفرق، ص 5.
حروفيه
اين فرقه كه خود را «اهل حق» يا «اهل الحقيقه» مىدانستند پيرو فضل اللّه نعيمى تبريزى استرآبادى بودند كه آن مذهب را در زمان امير تيمور بدعت گذارد.
وى پسر ابو محمد تبريزى بود و عقيده داشت كه همۀ «حروف» مقدسند و در هر حرفى رازى وجود دارد و حروف الفبا منسوخات انسانى مىباشند يعنى مظهر حروف، جمال انسان است.
بايد دانست كه اعتقاد به مقدس بودن «حروف» ، فكر تازهاى در اسلام نيست و در قرن دوم هجرى مغيره بن سعيد عجلى كه فرقه مغيريه از غلاة شيعه منسوب به وى هستند خداوند را شيءاى از نور مىدانست و اعضاى او را «به حروف هجاء» تشبيه مىكرد و مىگفت: «الف به مانند دو گام اوست و عين چشم وى است.»
فضل اللّه نعيمى مىگفت: آدمى در نتيجه رياضت و كمال مىتواند به درجه الوهيت برسد.
حروفيه، حروف را در صورتهاى زيبا متجلى دانسته، زيبارويان را مقدس و شايسته عشقبازى مىپنداشتند، و عقيده داشتند كه خداوند عرش و سدرة المنتهى را در خط چهرۀ آدمى مستتر ساخته و معراج حضرت ختمى مرتبت (ص) دريافتن خطوط سيماى خود و مشاهدۀ جمال فضل اللّه بود.
فضل اللّه استرآبادى كه در سال 740 در استرآباد تولد يافت، نخست مردى صوفى بود، و آن قدر در تقوا و پرهيزكارى شهرت يافت كه او را «حلال خور» لقب دادند. وى خود را از سادات علوى مىدانست، و در هجده سالگى (758 ه) به حج رفت و در بازگشت مدتى در خوارزم ماند و سرانجام به اصفهان آمد، و در آن شهر به صنعت كلاه مالى مشغول شد، و در چهل سالگى به تبريز كه مسقط الراس پدرانش بود برفت، و به قول خود به مبانى غيبى كتب آسمانى و تفاسير آنها ملهم شد، و به مرتبه نبوت و امامت رسيد و سپس از تبريز به اصفهان بازگشت، و در سال 788 دعوت خود را آشكار كرد، و كتاب اساسى يا آسمانى خود را كه « جاويداننامه كبير» باشد در سال 796 ه در زندان شروان تأليف كرد. آنگاه به دعوت اميران و پادشاهان زمان خود پرداخت.