باشد باز به جهت امتزاج آن به خيالات طبيعيّه و موهومات معتاده،انسان گويا در پس پردهاى است كه مانع از غايت وضوح آنها است،خصوصا هرگاه مشاغل دنيويّه نيز مخلوط به آنها گردد.
پس كمال وضوح آنها نيست مگر در عالم آخرت.پس اين سبب شوق آدمى مىگردد به خدا.و نيز امور الهيّه غير متناهيه است و هر قدر كه از براى صاحب معرفت حاصل شود باز امور غير متناهيه غير معلومه باقى مىماند كه او وجود آنها را اجمالا مىداند.پس پيوسته شايق دانستن آنهاست.و شوق به كمال وضوح بعضى از معلومات، ممكن است كه به واسطه رسيدن به آن در آخرت منتهى گردد.و امّا شوق به رسيدن به آنچه اجمالا وجود آن را دانسته و تفصيل آن مجهول است هرگز منتهى نمىشود،نه در دنيا و نه در آخرت.به جهت آنكه نهايت آن وقتى است كه:از براى بنده كشف شود از عظمت و كبريا و جلال و جمال و صفات و افعال و احكام الهى آنچه را كه از براى خدا معلوم است و اين محال است.
پس هميشه بنده عالم به اين هست كه:از معارف الهيّه امور غير معلومه به جهت او مانده است.پس هرگز آتش شوق او فرو نمىنشيند.و هيچ بندهاى نيست مگر اينكه درجات غير متناهيه را بالاتر از درجه خود مىبيند و مشتاق وصول به آنهاست،و ليكن آن شوق،موجب بهجت و لذّت است نه الم و محنت.و چون اين شوق،باعث ترقّى بنده است پس آنا فآنا درجات او در ترقّى است و مرتبه او بالا مىرود و ابد الآبد نعيم و لذّت و بهجت او در تزايد است و هرگز انقطاعى از براى او نيست.و از اشتغال او به لذّت،درجات متعدّده الم آتش شوق را احساس نمىكند.
« نُورُهُمْ يَسْعىٰ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمٰانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنٰا أَتْمِمْ لَنٰا نُورَنٰا ».يعنى:«نور ايشان اطراف و جوانبشان را فرو گرفته و مىگويند:خدايا نور ما را زياد كن». [1]
بلى ترقّى درجات و زيادتى ابتهاجات،موقوف به آن است كه:تخم آن را در دنيا كاشته باشد و اصل آن را كسب كرده باشد.و بنابر اين،ترقّى و زيادتى از براى كسى است كه اصل آن را تحصيل كرده باشد.و بسا باشد كسانى باشند كه در يك درجه بايستند و ديگر ترقّى و رفعت از براى ايشان نباشد.به جهت اينكه:اصل همان قدر را خود تحصيل نمودهاند و بس.و تعيين اصل و فرع انوار و ابتهاجات و مراتب آخرت به عنوان قطع از براى امثال ما ميسّر نيست.
بلى همچنان كه والد ماجد حقير-قدّس سره-در جامع السّعادات فرموده [2] مظنون