از اين،سخن او در حق تو بىاثر،و كلام او از درجه اعتبار ساقط باشد.و چنين كسى خود را نزد پروردگار جبّار،ضايع و بىاعتبار خواهد كرد،به مظنّه اينكه:كسى او را در پيش مخلوقى بىاعتبار خواهد كرد.و خدا را دشمن خود مىكند،به گمان اينكه:ديگرى بندهاى را دشمن او خواهد كرد.
پس زهى سفاهت و بىخردى كه به مرض توهّم و خيال خلاص از غضب مخلوقى در دنيا،كه جزم و يقين نباشد،خود را به يقين در هلاكت آخرت مىاندازد،و حسنات خود را نقد از دست مىدهد به توقّع دفع مذمت مخلوقى به نسيه.
يازدهم:ترحم كردن است بر كسى،زيرا مىشود كه:شخصى چون ديگرى را مبتلا به نقصى يا عيبى بيند دل او بر او محزون گردد و اظهار تألّم و حزن خود را نمايد،و در آن اظهار صادق باشد.چنان كه شخصى در نزد بعضى پست و بىاعتبار شده باشد و تو،به اين جهت،محزون شده آن را در نزد ديگران اظهار نمائى.
دوازدهم:اگر معصيتى از كسى مطّلع شوى،از براى خدا بر او غضبناك گردى،و به محض رضاى خداى-تعالى-اظهار غضب خود نمائى،و نام آن شخص و معصيت او را ذكر كنى.و بسيارى از مردم،از مفسده اين دو قسم غافلاند و چنان پندارند كه:ترحم و غضب هرگاه از براى خدا باشد ذكر اسم مردم ضرر ندارد.و اين،خطا و غلط است، زيرا همچنان كه رحم و غضب از براى خدا خوب است،غيبت مردمان حرام و بد است، و مجرّد ترحم يا غضب باعث رفع حرمت آن نمىگردد.
و بسا باشد كه:از براى غضب كردن،بواعث ديگرى نيز باشد كه نزديك به يكى از اينها كه مذكور شد بوده باشد.و فساد آنها نيز از آنچه مذكور شد معلوم مىشود.
فصل چهارم:مواضعى كه غيبت در آنها جايز است
چون حرمت غيبت و معالجه آن را دانستى،بدان كه:چند موضع است كه غيبت در آنجا جايز است:
اول:«تظلّم»و«استغاثه»كردن در نزد كسى كه احقاق حق او تواند كرد،و انتقام ظلمى كه بر او شده تواند كشيد،يا اعانت او را تواند نمود.و ليكن شرط آن است كه:در شكايت ظالم،به خصوص ظلمى كه بر او واقع شده اكتفا نمايد و زبان به اظهار عيبى ديگر از آن ظالم نگشايد.
دوم:اظهار عيوب شرعيّه كسى را كردن به قصد امر به معروف و نهى از منكر براى رضاى خدا،نه به قصد رسوائى او بر وفق هوا و هوس.و[اين]بايد در جايى باشد كه