و از آنچه مذكور شد روشن شد كه:سر حسد مردمان بر يكديگر منظور بودن امرى است كه كفايت همه را نمىكند.و وفا به مطلوب جميع نمىنمايد.و به اين جهت،اين صفت خبيثه از صفات گرفتاران زندان دنياست.
پس اى جان برادر!بر خود مهربان،و طالب راحت و عيش جاودان مباش.نعمتى را طلب كن كه مزاحمتى از براى آن نيست.و لذتى را بجوى كه كدورتى به آن نه.مالى را تحصيل كن كه از تصرف دزدان مأمون،و منصبى بگير كه از عزل،مصون باشد.
خيز و وداعى بكن ايام را از پى دانه مكش اين دام را
خط به جهان دركش و بىغم بزى [1]دور شو از دور و مسلّم بزى
مملكتى بهتر ازين ساز [2]كن خوشتر ازين حجره،درى باز كن و آن نعمت،نعمت معرفت خداست.و محبت و انس به آن مولى.و انقطاع به جناب مقدس او.و تسليم و رضا به مشيّت و اراده او.
پس اگر اين لذت،از براى تو نباشد،و مشتاق رسيدن به آن نباشى،و لذت تو منحصر باشد به نعمتهاى حسّيّۀ خسيسه دنيويّه،كه همه محض و هم و خيال،و عاقبت آن وبال و نكال است،پس بدان كه:جوهر ذات تو معيوب،و از عالم نور و بهجت،محجوب است.شيطان لعين تو را با خود قرين ساخته و تو را فريب داده است.و تو را چون خود از مشاهده انوار عالم قدس محروم ساخته است.و عن قريب با بهايم و شياطين محشور خواهى گشت،و در اسفل سافلين با آنها در غل و زنجير خواهى بود.همچنان كه در اين دنيا نيز به اين لذتهاى پست گرفتار گشتهاى.
رو مگس مىگير تا هستى هلا [3]سوى دوغى زن مگسها را صلا و تو را مرتبه ادراك بهجت و سرور معرفت پروردگار،و محبّت و انس به او نيست.
و مثال تو چون فرد«عنين»[1]است كه:ادراك لذّت جماع را ننمودهاند.پس همچنان كه فهميدن اين لذت،مخصوص مردان صحيح المزاج است،همچنين ادراك لذت معرفت خدا مخصوص به مردانى است كه «لاٰ تُلْهِيهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّٰهِ » .يعنى:«مشغول نمىسازد ايشان را هيچ گونه داد و ستدى از ياد خدا». [4]
به ياد حق از خلق بگريخته چنان مست ساقى كه مىريخته