جهت حسد بر او مىبرد و زوال نعمت او را دوست مىدارد.و حسد اكثر كفار با رسول مختار-صلى الله عليه و آله-از اين قبيل بود.چون مىگفتند:چگونه تحمّل كنيم كه بر ما مقدم شود،طفل فقيرى يتيم؟ «وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ هٰذَا الْقُرْآنُ عَلىٰ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ » .يعنى:«چگونه نازل نشد قرآن بر مرد عظيم الشانى از اهل اين دو ولايت؟و به اين مرد تهى دست بىيار و ياور نازل گرديد؟!». [1]
هفتم:تعجب و استبعاد است.و اين در وقتى است كه:محسود،در نظر حاسد حقير و پست و در نعمت عظيم باشد.پس تعجب كند كه مثل آن شخص به چنين نعمتى رسيد! و به اين سبب،بر او حسد برد و زوال آن نعمت را از او خواهد.و از اين قبيل بود حسد بسيارى از امتها بر پيغمبران خود كه مىگفتند: «مٰا أَنْتُمْ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا» يعنى:«شما نيستيد مگر بشرى مانند ما». [2]
پس چگونه سزاوار خلعت نبوت،و افسر كرامت گرديديد،و مرتبه وحى و رسالت يافتيد؟! و بدان كه:بسا باشد كه بيشتر اين اسباب،يا همه آنها در يك نفر جمع شود.و در اين وقت حسد نهايت قوت مىگيرد.و به حدى مىرسد كه:ديگر حاسد قدرت بر اخفاء آن ندارد.و باطن خود را ظاهر مىسازد و عداوت را آشكار مىكند.
و گاه باشد كه حسد چندان قوت گيرد كه صاحب آن هر نعمتى را كه از براى هر كسى بيند از براى خود خواهد،و طالب اين باشد كه هر نعمت و چيزى كه از براى هر كسى حاصل است به او عايد شود.و اين نيست مگر از جهل و حماقت.
فايده حسدورزى هر صنفى به صنف خود
بدان كه:اكثر اسباب مذكورۀ حسد،ميان اشخاصى است كه با يكديگر ربطى دارند، و در مجالس و محافل يكديگر جمع هستند،و منظور ايشان يك مطلب است.و از اين جهت است كه اغلب،ما بين اشخاصى كه شهرهاى ايشان از هم دور است حسدى نمىباشد،زيرا كه:رابطهاى ميان ايشان نيست.و از اين سبب است كه:غالب،آن است كه:هر صنفى حسد به صنف خود مىبرند نه به صنفى ديگر،چون مقصود اهل يك