اوّل:خباثت نفس و بخل ذاتى به بندگان خدا،بدون سابقه عداوتي يا منشأ حسدى، بلكه به محض«خبث نفس» [1]و رذالت طبع،زوال نعمت غير را خواهد.و به گرفتارى بندگان خدا به محنت و بلا شاد و فرحناك گردد.و از راحت و رسيدن ايشان به مطالب خود،و وسعت معاش ايشان متألّم و محزون شود،اگر چه نسبت به وى هيچ ضررى متصوّر نباشد.
و چنين شخصى هرگاه اضطراب احوال مردم،و تنگى معيشت و«ادبار» [2]و «افلاس» [3]ايشان را بشنود شگفتگى در طبع او حاصل مىشود و مسرور و خوشوقت مىگردد.و بلكه گاهى بىاختيار مىخندد.و شماتت آغاز مىكند،اگر چه سابقا فيما بين او و ايشان عداوتي،بلكه رابطه آشنائى نبوده باشد.و اين كار،تفاوتى در حق او حاصل نمىكند از رسيدن به جاه و مال و غير اينها.
و هر گاه خوبى احوال يكى از بندگان خدا را بشنود و انتظام امر او را بفهمد،بر او گران مىآيد.و طبع او افسرده مىگردد،اگر چه هيچ نقصى به او نرسد.
و علاج اين نوع از حسد در نهايت صعوبت و دشوارى است،چون سببش خبث ذات،و رذالت جبلّت است.و معالجه امر ذاتى مشكل است.و همانا شاعر،اين نوع حسد را اراده كرده و گفته است:
كل العداوة قد يرجى اماتتها الا عداوة من عاداك من حسد يعنى:هر قسم عداوتي را اميد هست زايل كردن آن،مگر عداوت كسى كه دشمن تو باشد از محض حسد.
دوّم:عداوت و دشمنى.و اين بزرگترين اسباب حسد است،زيرا كه:هر كسى-الا نادرى از اهل تسليم و رضا-به گرفتارى و ابتلاى دشمن خود شاد و فرحناك مىگردد.
و تمنّاى نكبت و ادبار او را مىنمايد.و هر احدى-مگر يگانه از مقرّبين درگاه خدا- چون از كسى ايذائى به وى رسد و او قادر بر انتقام نباشد طالب آن است كه:روزگار، انتقام او را بكشد.و بسا باشد كه:اگر او به بليّهاى گرفتار شود آن را به جمع كرامات نفس حسود خبيث خود بندد و چنان گمان كند كه نفس زبون حسود او را در نزد خدا