به حريم و عرض او نموده.و شكى نيست كه هر كه در باطن،بد به ديگرى برد و او را به شر و فساد نسبت دهد در ظاهر به نظر حقارت او را مىبيند،و اكرام او را«كما ينبغى» [1]بجا نمىآورد.و در حقوق او كوتاهى مىكند.بلكه مضايقه از غيبت،و اظهار آنچه گمان به او برده نمىكند.و همۀ اين امور منشأ هلاكت او مىشود.
و شبههاى نيست در اينكه هر كه ظن بد به مسلمانان مىبرد خبيث النفس و بد باطن است،و هر كسى را مثل خود مىداند.و خباثت باطن او به ظاهرش نيز سرايت مىكند.و دل هر مؤمن پاك طينتى نسبت به همه خلايق،پاك و صاف است و ظن بد به احدى نمىبرد.
آرى،آرى:از كوزه همان برون تراود كه در اوست.
مرا پير داناى مرشد شهاب دو اندرز فرمود بر روى آب
يكى آنكه:بر خويش خوش بين مباش دگر آنكه:بر خلق بدبين مباش و سرّ اينكه ظن بد به مردم بردن علامت خباثت نفس است و شارع از آن نهى فرموده آن است كه:آن نمىباشد مگر از القاى شيطان خبيث،زيرا كه بجز علام الغيوب احدى از باطن ديگرى آگاه نيست،و هيچ دلى را به دل ديگر راه نمىباشد.
پس چگونه مىتواند شد كه:كسى چيزى را ندانسته،و به چشم خود مشاهده نكرده،و از گوش خود نشنيده،در حق غير اعتقاد كند؟پس ظن بدى كه آدمى مىكند امرى است كه از راهى كه نمىداند به دل او افتاده.و نيست آن راه،مگر راه شيطان.پس شيطان آن گمان را به دل او انداخته و به آنچه گمان برده و خبر داده.و آدمى چگونه خبرى كه شيطان داده باشد قبول مىكند و حال آنكه شيطان از هر فاسقى فاسقتر است.
و خدا مىفرمايد: «إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا» يعنى:«اگر فاسقى شما را خبرى آورد تبين كنيد و آن را قبول نكنيد». [2]
پس از براى اهل ايمان جايز نيست كه تصديق آن لعين را كنند-اگر چه بعضى قراين خارجيه به آن ضم شود-تا به سرحد يقين رسد.
پس هر گاه عالمى را در خانۀ امير ظالمى ببينى شيطان به گمان تو مىاندازد كه:او به جهت طمع به آنجا رفته،تو بايد آن را به دل خود راه ندهى،زيرا كه شايد باعث رفتنش اعانت مظلومى باشد.و اگر از دهن مسلمانى بوى شراب يابى بايد جزم به اينكه او شراب حرام نوشيده است نكنى،زيرا كه مىشود كه مزمزه كرده باشد و ريخته باشد،يا بر آشاميدن آن مجبور بوده باشد،يا به تجويز طبيب حاذقى به جهت مداوائى آشاميده