آن مىغلطيد،گاهى پشت خود را داغ مىكرد،و گاهى شكم خود را،و مىگفت:اى نفس!بچش حرارت اين ريگ را،كه عذاب خدا از آنچه با تو كردم بالاتر و شديدتر است.و حضرت رسول-صلّى اللّه عليه و آله-به او نظر مىكرد.پس چون جامه خود را پوشيد حضرت به دست مبارك اشاره كرد و او را طلبيد و فرمود:اى بنده خدا چه تورا بر آن داشت كه چنين كردى؟عرض كرد كه:خوف خدا.حضرت فرمود كه:به تحقيق كه حق خوف را به جا آوردى،به درستى كه خدا به تو مباهات نمود با اهل آسمان.پس حضرت روى مبارك به اصحاب خود كرد و فرمود كه:«نزديك اين مرد رويد تا دعا كند از براى شما». [1]
و نيز از حضرت رسول-صلّى اللّه عليه و آله-مروى است كه فرمودند:«هيچ بندۀ مؤمنى نيست كه از چشم او از خوف خدا اشكى بيرون آيد اگر چه به قدر سر مگسى باشد و بر روى او ريزد مگر اينكه خدا آتش جهنم را بر روى او حرام مىكند». [2]
و باز فرمودند كه:«چون دل مؤمن از خوف خدا بلرزد،گناهان او مىريزد،مانند برگى كه از درخت فرو ريزد». [3]
و نيز فرمودند كه:«كسى كه از خوف خدا بگريد داخل جهنم نمىشود تا شيرى كه از پستان دوشد به پستان باز گردد». [4]
آرى:
در پس هر گريه آخر خندهاى است مرد آخر بين مبارك بندهاىست
ز ابر گريان شاخ سبز و تر شود نور شمع از گريه روشنتر شود
اى خنك چشمى كه آن گريان اوست وى همايون دل كه آن بريان اوست از حضرت امام محمد باقر-عليه السّلام-مروى است كه:«در وقتى كه حضرت امير المؤمنين-عليه السّلام-در عراق بودند روزى نماز صبح را با مردم گزاردند،چون فارغ شدند موعظه فرمودند و گريستند و مردم را گريانيدند از خوف خدا،سپس فرمودند:به خدا قسم كه در عهد خليل خودم رسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله-قومى را دريافتم كه صبح و شام گريه مىكردند،ژوليده مو،غبار آلوده،با شكمهاى گرسنه،از كثرت سجده پيشانى ايشان مانند زانوى شتر پينه كرده،شبها را به سر مىبردند در قيام و سجود،گاهى بر پا ايستاده عبادت مىكردند،و زمانى به سجده مىرفتند،و با پروردگار