نام کتاب : نهج البلاغه با ترجمه فارسى روان نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 607
و به گفته شاعر «اين نقصى است كه گرد ننگ آن بر تو نمىنشيند»!
و گفتهاى كه مرا همچون شتر افسار زدند و كشيدند كه بيعت كنم! ...
عجبا، به خدا سوگند خواستهاى مذمّت كنى و ناخودآگاه مدح و ثنا گفتهاى،
خواستهاى رسوا كنى ولى رسوا شدهاى. اين براى يك مسلمان نقص نيست كه مظلوم واقع
شود، مادام كه در دين خود ترديد نداشته باشد و در يقين خود شك نكند و اين خلاصه
حجّت و دليل من است حتّى در برابر غير تو؛ من به همين خلاصه و كوتاهى اكتفا كردم
كه جاى شرحش نيست!
سپس درباره وضع من با عثمان يادآور شدهاى و حقّ توست كه از اين گفتار پاسخ
داده شوى، چرا كه از خويشان و بستگانش بودى، حال كداميك از ما دشمنيش با او
شديدتر بود و راه را براى كشندگانش مهيّاتر ساخت؟ آيا كسى كه به ياريش پرداخت و از
او خواست كه به جايش بنشيند و دست بكشد؟ و يا كسى كه (عثمان) از او يارى خواست و
او تأخير كرد تا مرگ بر سرش هجوم آورد و زندگيش به سرآمد؟
نه، به خدا سوگند «خداوند مانعان از نصرت را خوب مىشناسد و هم آنان كه به
برادران خود مىگفتند: به سوى ما آييد و به هنگام ناراحتى جز مقدار كمى به كمك
نمىشتافتند». [1] من
نمىگويم: در مورد بدعتهايى كه به وجود آورده بود بر او عيب نمىگرفتم، مىگرفتم و
از آن عذرخواهى نمىكنم، اگر گناه من هدايت و ارشاد اوست، بسيارند كسانى كه مورد
ملامت واقع مىشوند و بى گناهند.
و به گفته شاعر: «گاهى شخص ناصح و خيرخواه از بس اصرار در نصيحت مىكند، مورد
تهمت قرار مىگيرد».
و من قصدى «جز اصلاح تا حدّ توانايى ندارم و موفقيّت من تنها به لطف خداست
وتوفيق را جز از خداوند نمىخواهم، بر او توكّل كردم و به او بازگشتم». [2] و گفتهاى كه
نزد تو براى من و اصحابم جز شمشير چيزى نيست؛ راستى مضحك است بعد از آن گريه كردن!
...
كى به ياد دارى و چه وقت بوده كه فرزندان «عبدالمطلب» به دشمن پشت كنند و از
شمشير بترسند؟!
«پس كمى صبر كن كه حريفت به ميدان
خواهد آمد»!
بزودى آن كس را كه تعقيب مىكنى به تعقيب تو برخواهد خواست و آنچه را كه از آن
فرار مىكنى، در نزديكى خود خواهى يافت و من در ميان سپاهى عظيم از