اين يادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بندهاش زكريا، (2)
در آن هنگام كه پروردگارش را در خلوتگاه عبادت خواند. (3)
گفت: «پروردگارا! استخوانم سست شده؛ و شعله پيرى سرم را فراگرفته؛ و من هرگز
در دعاى تو اى پروردگار من، از اجابت محروم نبودهام. (4)
و من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم كه حق پاسدارى از آيين تو را نگاه
ندارند)؛ و در حالى كه همسرم نازا و عقيم است؛ تو ازنزد خود جانشينى به من ببخش،
(5)
كه وارث من و وارث دودمان يعقوب باشد؛ و او را اى پروردگار من مورد رضايت خود
قرار ده.» (6)
اى زكريا! ما تو را به پسرى بشارت مىدهيم كه نامش «يحيى» است؛ و پيش از اين،
همنامى براى او قرار ندادهايم. (7)
گفت: «پروردگارا! چگونه براى من پسرى خواهد بود؟! در حالى كه همسرم نازاست، و
من نيز به سبب پيرى ناتوان شدهام!» (8)
فرمود: «اين گونه است؛ پروردگارت گفته اين كار بر من آسان است؛ و قبلًا تو را
آفريدم در حالى كه چيزى نبودى!» (9)
عرض كرد: «پروردگارا! نشانهاى براى من قرار ده!» فرمود: «نشانه تو اين است كه
سه شبانه روز قدرت تكلّم با مردم را نخواهى داشت؛ در حالى كه سالم هستى.» (10)
او از محراب عبادت به سوى مردم بيرون آمد؛ و با اشاره به آنها گفت: « (به
شكرانه اين موهبت، صبح و شام خدا را تسبيح گوييد.» (11)