آنچه در آيات فوق بر آن تكيه شده (بازگشت و رجوع همه انسانها به سوى خداست)
همان چيزى است كه با دلائل عقلى نيز مىتوان به آن رسيد، زيرا جامعه بشرى بسان
كاروانى است كه از نقطه تاريك عدم آغاز به حركت كرده است و به سوى نور مطلق پيش
مىرود، اين حركت تحت فرمان خداوند و در سايه ربوبيّت او قرار دارد (توجه داشته
باشيد كه اين بحثها همه بعد از قبول اصل توحيد و صفات است).
تعبير «ربّ» در بسيارى از اين آيات نشان مىدهد كه اين حركتى است كه در پرتو ربوبيت
خداوند و به طور حساب شده انجام مىگيرد.
از طرفى اگر نقطه پايان اين حركت، مرگ باشد، حركت تهى از هدف فاقد قرارگاه، و
يا به تعبير ديگر حركتى بىمقصد، خواهد بود، در حالى كه يقين است كه اين حركت الهى
به سوى مقصدى مناسب پيش مىرود.
هنگامى كه خوب دقّت مىكنيم مىبينيم هر حركت تكاملى براى رسيدن به يك مرحله
بالاتر و عالىتر صورت مىگيرد، و نقطه اعلاى وجود، ذات مقدّس واجب الوجود است، و
بنابراين حركات، همه به سوى اوست، و تا انسان به جوار قرب او نرسد و به مقام شهود
ذات پاك او در نيايد، و در زمره مقرّبين وارد نشود، آرام نخواهد گرفت، چرا كه هدف
نهايى حركت، انجام نشده است. (دقت كنيد)
كل اين بيان نشان مىدهد كه بايد سير صعودى انسان با مرگ متوقف نشود، و در
جهانى ديگر همچنان ادامه يابد، بنابراين وجود حركت و هدف، خود دليل زندهاى است بر
مسأله حيات بعد از مرگ.