و مطلبى را كه بايد بر گفتار «فخر رازى» بيفزاييم اين است كه هرگز آيات قرآن
را نمىشود جدا از هم مورد توجه قرار داد، تا چه رسد به صدر و ذيل يك آيه، و اگر
ما صدر و ذيل آيه مورد بحث را با هم مورد مطالعه قرار دهيم مجموعاً تأكيدى است بر
مسأله اختيار، زيرا آغاز آيه مىگويد اعراض از آيات خدا و انجام گناهان فعل خود
انسان است، و اوست كه فاعل بالاختيار اين امور مىباشد، و ذيل آن مىگويد: خداوند
كسانى را كه در اين راه اصرار ورزند مجازات مىكند و مجازاتش پرده افكندن بر
دلهاى آنهاست.
به تعبير ديگر: خداوند در اين گناهان اين اثر را آفريده كه صفاى قلب را از
ميان مىبرد، قدرت تشخيص را از انسان سلب مىكند، كجاى اين سخن مىتواند دليل بر
جبر باشد؟ اگر سم كشنده است و انسان آگاهانه به سراغ آن برود آيا اين تأثير قهرى
را مىتوان جبر نام نهاد؟!
آخرين آيه مورد بحث به افراد بهانه جو و لجوجى اشاره
مىكند كه گاه مىگفتند چرا قرآن به زبان عجم نازل نشده؟ تا ما براى آن اهميّت
بيشترى قائل باشيم و فايده آن محدود به قوم عرب نباشد! (و شايد غرضشان اين بود كه
توده مردم از آن چيزى نفهمند و جذب آن نشوند).
قرآن در پاسخ آنها در صدر اين آيه مىگويد: «وَلَوْ جَعَلْناهُ قُرآناً أَعْجَمِيَّا لَقالُوا لَوْلا فُصِّلَتْ آياتُهُ؛ اگر آن را قرآن عجمى قرار مىداديم حتماً مىگفتند چرا
آياتش روشن نيست؟» و سپس مىافزودند «ءَأَعْجَمِىٌّ وَ
عَرَبِىٌّ؛ آيا قرآن عجمى از پيغمبر عربى درست است»؟!
سپس خدا به پيامبرش دستور مىدهد: «بگو اين براى كسانى كه ايمان مىآورند مايه
هدايت و شفاست ولى افراد لجوجى كه اصرار بر عدم ايمان دارند گوشهايشان سنگين است
و حق را نمىشنوند، گويى از نقطه دور دستى آنها را صدا مىزنند، تنها زمزمهاى
مىشنوند اما مطلبى از آن عايدشان نمىشود».
اين آيه نيز به خوبى روشن مىسازد كه بهانهجويىها، لجاجتها و اصرار در