فقرى معنوى كه غنا با آن نيست و هرچه بيشتر از دنيا به دست مىآورَد باز احساس
كمبود مىكند، زيرا بىنيازى خارج از وجود انسان نيست، بلكه در درون جان اوست. انسان
دنياپرست هميشه تشنه است و هيچگاه سيراب نمىشود.
3. آرزوهاى طولانى بىپايان:
آرزوها هم از او دست برنمىدارند و هر كدام كه برآورده شود آرزوى ديگرى مىآيد
و آرزوهايش نامتناهى مىشود. چنين انسانى هرگز آرامش ندارد. يعنى اين موضوع دست به
دست هم داده و آرام و قرار را از او مىگيرد؛ در نماز به فكر دنياست، در غذا به
فكر دنياست، نمىداند چه خوانده و چه خورده.
در اينجا به دو نكته بايد توجّه كرد:
الف) مردم به چيزهايى اهمّيّت مىدهند كه در واقع ارزشى ندارد، چرا كه مهم اين
است كه انسان در زندگى دنيا آرامش روحى داشته باشد. با اينكه امروز زندگى بشر
مرفّهتر شده، امّا بر اساس آمارهايى كه مىدهند فشار و ناراحتىهاى روحى و روانى
بيش از گذشته است. به عبارت ديگر، مشكلاتى كه قبلًا بوده امروز براى بشر نيست.
سفرها كوتاه شده، در حالى كه در گذشته مىگفتند
«السَّفَرُ قِطعَةٌ مِنَالسَّقَرِ
؛ مسافرت پارهاى از جهنّم است».
به هر حال، مشكلات روحى در زمان ما زياد شده است.
يكى از دوستان كه قلبش را جرّاحى كرده بودند سينهاش را به من نشان داد