به ياد دوست دل را زنده دارد
به جان نقش جمالش برنگارد
دل غافل زيادش غرق خون باد
گل شادى ز بستانش برون باد
سر فارغ ز سوداى نكوئى
دم چوگان چرخ افتد چو گوئى
كسى كز جان نمىجويد نشانش
برون باد از بهشت عاشقانش
به خاطر دار نقش يار و خوش باش
مشو غافل وز اين معنى به هُش باش
كه ياد حق گر از دل شد فراموش
كند ديوت، غلام حلقه در گوش
وگر با ياد حق باشد روانت
بود رشك بهشت خُلد، جانت
الهى بر نگار اين نقش در دل
مكن جانم ز فكر دوست غافل
به ذكر خويش جان را آگهى بخش
گداى كوى را شاهنشهى بخش
ز مهر دوست روشن كن روانم
كه رشك ماه گردد تيره جانم
به دل از ياد جانان فَرَّهى [1] ده
به سر چون عاشقان شورِ شَهى ده
[1]. شكوه، شوكت، جلال، نيرو (فرهنگ عميد) ..