نكوئى كن تو نيز اى مرد هشيار
بگرد شرّ، مگرد انديش بسيار
چنان شود كز تو جز خوبى نبينند
جهانى غير محبوبى نبينند
ز تو چون خير دارد گيتى اميد
به خوبى تو گردد ماه و خورشيد
شتابد گردش گردون به كامت
شود مه مشترى انجم غلامت
به هر آئينه سازد خوب رويت
كه نيك و بدهمى بيند نكويت
نيازارد به جور اين آسمانت
نگه دارد ز اطوار زمانت
نكو شو گر نكوئى دارى اميد
كه بايد بد كند بهرام و ناهيد
چو آن نيكو نهادان پاكدين باش
ز زشتى دور و با خوبى قرين باش
بدان خوبى كه خورشيد سپهر است
كه با سرتاسر گيتى به مهر است
ز خير انديشى انسان باش بارى
كه جز خير از تو نبود انتظارى
ز شر آن سان منزّه دار خود را
كه ايمن سازى از خود نيك و بد را