كنيز (الكاظمين الغيظ) برخواند
هماندم خشم و قهر شاه بنشاند
ز قرآن باز خواند او آيت عفو
شه سجاد برزد رايت عفو
به ذكر محسنين آمد كه سجاد
به جاى قهر كرد از لطفش آزاد
الهى شو زنيكان جو نشانه
وز آن شه بشنو آن شيرين ترانه
از آنشه بردبارى را بياموز
چراغ معرفت جان را بيفروز
كه با نيكى و حلم و بردبارى
رهى از جور خلق و قهر بارى
حكايت
شنيدستم ز عيساى مجرّد
يكى پرسيد كى روح مؤيد
چه باشد سختتر در هر دو عالم
بگفتا خشم ايزد دان مسلّم
بگفت آن كيست كز خشم خدا رست
بگفت آن كس كه چشم از خشم خود بست
تو با هر نيك و بد گر هوشيارى
رها كن خشم و بگزين بردبارى
به دام خشم و شهوت تا اسيرى
اگر شاهى يكى مسكين فقيرى
الهى خشم خود بنشان چو خواهى
كه ايمن باشى از خشم الهى