نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 20 صفحه : 405
عيسى از مريم و مريم از عيسى و مريم و عيسى
يك چيز هستند من از پدرم و پدرم از من و من و پدرم يكى هستيم.
پس ابو سعيد گفت: من از تو سؤال ميكنم فرمود به پرس و خيال نميكنم از
من بپذيرى، و تو نيستى از افرادى كه از من استفاده كنى و لكن بياور مسئله خود را
گفت چه مىفرمايى درباره مردى كه موقع مردنش گويد هر مملوك و بنده قديمى من آزاد
است براى رضاى خدا؟ حضرت ابو الحسن (ع) فرمود: آن بندهاى كه شش ماه در قيد بندگى
و بردگى او باشد او قديم است و او آزاد است گويد و چگونه اين بنده و غلام او قديم
شده، فرمود براى آنكه خداى تعالى ميفرمايد( وَ الْقَمَرَ
قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ)، خدا او را قديم ناميد و او بر ميگردد و مانند كمان كج ميشود براى
شش ماه، على بن ابراهيم گويد: پس ابو سعيد از نزد حضرت بيرون رفت و نابينا شد و
درب منزل مردم گدايى ميكرد تا مرد.
(لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ)[1] خورشيد را نه سزد كه
[1]- مترجم گويد: اين سوره در مكّه چند سال پس از بعثت به
پيامبر6 نازل شد و حضرت خديجه كبرى امّ المؤمنين( ع) حدود بيش از بيست سال پيش
از نزول اين سوره و اياتش باين مضمون در وصف حضرت پيغمبر6 سروده كه در بحار
الانوار و ناسخ التواريخ و ساير كتب نقل شده است، و جريان آن از اينقرار است، كه
پيغمبر6 قبل از ازدواجش با خديجه در سن 22، سالگى تقريبا بعنوان عامل تجارت
بشام مسافرت كرد با عمويش جناب ابو طالب سيد بطحاء و بزرگان ديگر قريش و با سود
فراوان مراجعت نمود و خديجه( ع) همه روزه در غرفه مخصوص خود كه مشرف بصحرا بود
مينشست و انتظار ورود كاروان تجارت را داشت تا در يكى از روزها كه بطرف كوههاى سر
بفلك كشيده حجاز نگاه ميكرد ديد شتر سوارى ميآيد كه در هودجى( نشسته و آفتاب بصورت
او تافته و از تابش آن صورت او گل انداخته و عرق بر آن جارى است، خوب نگاه كرد او
را شناخت كه عامل تجارت او حضرت محمد است، پس بداهه سرود و گفت:
جاء الحبيب
الذى اهواه من سفر
و الشمس قد
اثّرت فى وجهه اثرا
نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 20 صفحه : 405