نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 12 صفحه : 91
و قتاده گفتهاند: «حنيذ» بريان شده با
سنگهاى داغ را گويند، و فراء گفته: «حنيذ» آنست كه در زمين گودى بكنند و آن را در
گودى بريان كنند، و ابن عطية گفته: «حنيذ» آنست كه پس از بريان شدن آبش بچكد.
(فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ) و چون ابراهيم ديد دستهاى آنان بگوساله بريان دراز نمىشود (و از آن
نميخورند) در نظرش ناشناس آمدند.
(وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً) و
ترسى از آنها در دل گرفت. و در اينكه سبب ترس ابراهيم چه بود؟ اختلاف است، برخى
گفتهاند: آنها را جوانانى نيرومند مشاهده كرد و خانه ابراهيم 7 نيز در
كنار شهر بود و چون ديد از خوردن غذا امتناع دارند خود را با آن وضع ايمن از بلا
نميديد، زيرا رسم مردم آن زمان چنان بود كه چون كسى غذا و طعام ديگرى را ميخورد
صاحب غذا از ناحيه ميهمان بر جان و مال خود ايمن بود. و برخى گفتهاند: ابراهيم
خيال كرد آنها دزدانى هستند كه براى رساندن آسيبى بدو آمدهاند، و ديگرى گفته:
احساس كرد كه آنها بشر نيستند و براى كار بزرگى آمدهاند، و قولى هست كه گفتهاند:
ابراهيم دانست كه آنها فرشتهاند ولى ترسيد كه مبادا براى عذاب قوم او آمده باشند،
تا آنجا كه بدو گفتند:
(لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ) اى ابراهيم نترس كه ما براى عذاب و هلاكت قوم لوط آمدهايم و براى
عذاب قوم تو نيامدهايم، و برخى گفتهاند: آنها دعا كردند و خدا گوساله بريان شده
ابراهيم را زنده كرد و برخاسته براه افتاد، در اينوقت ابراهيم دانست كه آنها
فرستادگان خدايند.
(وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ) و زنش سارة كه دختر
هاران ابن ياحور بن ساروع بن ارعوى بن فالغ و دختر عمو و يا بگفته بعضى دختر خاله
ابراهيم بود پشت پرده ايستاده بود و سخن فرشتگان و ابراهيم 7 را
مىشنيد.
و مجاهد گفته: «قائمة» يعنى آن زن براى خدمتكارى فرستادگان خدا سر پا
ايستاده بود و ابراهيم با ميهمانان نشسته بود. و برخى گفتهاند: يعنى براى نماز
ايستاده بود و ابراهيم نشسته بود.
نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 12 صفحه : 91