نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 12 صفحه : 240
من اين بود در صورتى كه ساحران و كاهنان (سالخورده)
آن را ندانستند؟ يوسف در جواب گفت: آرى، سپس (براى بار دوم) شاه او را در پيش خود
نشانيد و خواب را برايش نقل كرد.
و در روايت است كه چون يوسف از زندان بيرون آمد براى زندانيان دعا
كرد و گفت:
«اللهم اعطف عليهم بقلوب الاخيار، و لا تعم عليهم الاخبار» يعنى
خدايا دلهاى نيكان را نسبت به ايشان مهربان كن، و اخبار (و اتفاقات) را بر اينها
پوشيده و پنهان مدار- و از اينرو است كه در هر جا و هر مكان زندانيان بيش از مردم
ديگر از اخبار (و اتفاقات) بيرون با خبرند، و بر در زندان اين جمله را نوشت «هذا
قبور الاحياء و بيت الاحزان و تجربة الاصدقاء و شماتة الاعداء»- يعنى اينجا گور
زندگان و خانه هر غم و اندوه و وسيلهاى براى تجربه كردن دوستان و شماتت دشمنان
است-.
وهب گفته: همين كه يوسف بدر قصر شاه رسيد گفت: «حسبى ربى من دنياى و
حسبى ربى من خلقه، عزّ جاره و جلّ ثناؤه و لا اله غيره»- پروردگار من مرا از
دنيايم كفايت كند و پروردگارم مرا از خلق خود كافى است، پناهندهاش عزيز و ثنايش
والا است و معبودى جز او نيست- و چون بر شاه در آمد گفت: «اللهم انى اسئلك بخيرك
من خيره و اعوذ بك من شرّه و شرّ غيره»- خدايا من بجاى خير او خير تو را خواهم و
از شرّ او و شر ديگران بتو پناه برم- و چون شاه او را ديد يوسف بزبان عربى باو
سلام گفت، شاه پرسيد: اين چه زبانى است؟ گفت: اين زبان عمويم اسماعيل است، آن گاه
بزبان عبرى در حق او دعا كرد شاه پرسيد: اين چه زبانى است؟ گفت: زبان پدران من
است.
وهب گفته: شاه به هفتاد زبان حرف ميزد، و بهر زبانى كه سخن گفت يوسف
بهمان زبان جوابش را گفت، و همين سبب شگفت و تعجب شاه شد سپس رو بيوسف كرده گفت:
من دوست دارم خوابم را از زبان خودت شفاهاً بشنوم. يوسف گفت: آرى اى
پادشاه تو در خواب هفت گاو فربه و برّاق و سفيد رنگ و زيبا ديدى كه از كنار نيل
آمدند و از پستان آنها شير ميريخت، در اين ميان كه تو آنها را مىنگريستى و خيره
زيبايى آنها
نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 12 صفحه : 240