نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 12 صفحه : 184
خير و بركت را در كار خود مشاهده ميكردند، و
چون يوسف را از دست دادند بركت هم از كار آنها رفت. وى گويد: مالك كه چنان ديد دلش
بحال يوسف سوخت و بنزد او آمده گفت: بگو تو كيستى؟ گفت: من يوسف بن يعقوب بن اسحاق
بن ابراهيم هستم، مالك كه او را شناخت دامن او را گرفته و گريست و چون فرزندى
نداشت از يوسف درخواست كرد كه دعا كند بلكه خداوند فرزندى باو بدهد، يوسف دعا كرد
و خداوند بيست و چهار پسر بدو عنايت كرد.
(وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ)
برخى گفتهاند: يعنى آنان كه او را خريدارى كردند از خريدن او خوشحال نبوده و به
اين كار بىرغبت بودند زيرا در يوسف نشانه آزادگان و اخلاق نيكان و بزرگان را
ديدند و بهمين جهت رغبتى بكار خود نداشتند از بيم آنكه مبادا در اثر خريدن و بردگى
او دچار ناراحتى و نكبتى شوند. و برخى گفتهاند: نسبت بخود يوسف بىرغبت بودند
زيرا او را براى تجارت و سود خريدارى كرده بودند و منظور ديگرى نداشتند. و ديگرى
گفته: برادران كه يوسف را فروختند نسبت بيوسف و يا پولى كه بعنوان بهاى او گرفتند
رغبتى نداشتند و بخاطر خودش و يا پول، او را نفروختند بلكه او را فروختند تا روى
عمل خود سرپوشى بگذارند و رفتارى را كه انجام داده بودند فاش نشود و منظورشان از
اينكار تنها همين بود كه وى را بنقطه دورى بيندازند.
و قول ديگر آنست كه اينها درباره يوسف رغبتى نداشتند زيرا مقام او را
نزد خداى سبحان نميدانستند و از منزلت او در پيشگاه خداى تعالى بىخبر بودند، و
منافاتى ميان همه اين اقوال نيست و ممكن است آيه را بر همه اين معانى حمل كرد. و
قول ديگرى هست كه گفتهاند: يعنى آنها كه در مصر يوسف را فروختند نسبت بپولى كه
بعنوان بهاى او گرفتند بىرغبت بودند زيرا ميدانستند آن پول گم شدهاى است كه آن
را پيدا كردهاند و پول تجارت و كالا نبوده است.
نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 12 صفحه : 184