responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاریخ اسلام در آینه پژوهش نویسنده : موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)    جلد : 5  صفحه : 5
مرورى بر وضعيت مسيحيان ايران از قرن اول تا چهارم هجرى / شهربانو دلبرى

مرورى بر وضعيت مسيحيان ايران از قرن اول تا چهارم هجرى

شهربانو دلبرى[1]

چكيده

ايران سرزمينى است كه در آن، اقوام و مذاهب مختلف در طول تاريخ در كنار هم مى زيسته اند. با ورود اسلام به ايران مهم ترين و پايدارترين آيين ايرانيان شكل گرفت. پس از سقوط امپراطورى ساسانى، مردم ايران به تدريج، گروه گروه به اسلام گرويدند. از جمله مذاهبى كه مقارن ظهور اسلام در ايران وجود داشت كيش مسيحيت بود كه سابقه اى چند صد ساله داشت. در دوران اسلامى، مسيحيان در كنار ساير اهل ذمه در قالب اقليت هاى كم جمعيت به حيات خود ادامه دادند. اصل تسامح و تساهل اسلامى درباره اهل كتاب، شامل حال ايشان شد و در نتيجه، آنان تاكنون نيز در ايران در كنار ساير هموطنان خويش زندگى مى كنند. در اين مقاله، وضعيت اين جامعه مذهبى طى چهار قرن اول هجرى بررسى شده است.

مرورى بر وضعيت مسيحيان ايران...

مقدمه

مهم ترين اديان و مذاهب موجود در ايران قبل از اسلام عبارت اند از: بوديسم، ميتراييسم، آيين زرتشت، زروانيسم، يهوديت، مسيحيت، مانويت و آيين مزدك كه بسيارى از آن ها، از جمله مسيحيّت پس از ا سلام نيز هم چنان به حيات خويش ادامه دادند.

در اين مقاله، پس از نگاهى اجمالى به نحوه آشنايى ايرانيان با آيين مسيح(ع) و چگونگى ورود اين آيين به ايران كه جنبه مقدماتى دارد، به بررسى وضعيت مسيحيان در ايران پس از اسلام، طى چهار قرن نخست هجرى و تحت سه عنوان ذيل پرداخته شده است: 1ـ مداراى مسلمانان با مسيحيان، 2ـ پراكندگى جغرافيايى مسيحيان در ايران، 3ـ فعاليت هاى علمى مسيحيان. از آن جا كه ناحيه خراسان و به طور كلى ايران از سوى حكومت عراق اداره مى شد[2]و مقر خليفه و هم چنين كاتوليكوس (رييس اسقفان اعظم در كليساهاى شرق) در مدائن (عراق) قرار داشت،[3] در اين مقاله گاهى به منطقه عراق نيز به صورت گذرا پرداخته شده است.

شكى نيست كه بررسى هر يك از عرصه هاى مورد اشاره، پژوهش مستقلى مى طلبد و طبعاً آن چه در اين فرصت ارائه مى شود مى تواند فتح باب و پيش درآمدى در اين زمينه باشد. اميد آن كه مقبول طبع خوانندگان قرار بگيرد.

1ـ ورود مسيحيت به ايران

درباره چگونگى آشنايى ايرانيان با آيين مسيح(ع) و نحوه ورود مسحيت به ايران در برخى منابع و تحقيقات، مطالبى نقل شده است. حضرت عيسى(ع) مقارن با سلطنت فرهاد پنجم پادشاه اشكانى، در فلسطين (بيت اللحم) متولد شد. گزارش هاى برخى منابع حاكى است كه سه تن از روحانيون مجوس (ايرانى) در كليسايى مقام مقدس و پارش[4] يافتند. تصوير اين سه تن ايرانى در كليساى سنت آپولن[5] در شهر نووروننه[6] در ايتاليا وجود دارد كه مورد احترام مسيحيان مى باشد. اين سه تن پس از دريافت اطلاعاتى از طريق انبياى بنى اسرائيل مبنى بر پديدار شدن زود هنگام نجات دهنده بشر در فلسطين، رو به مغرب نهاده و به بيت اللحم رفتند و بالأخره مسيح و مادرش را يافتند و نذورات همراه خود را به آن ها تقديم كردند.[7]عده اى نيز بر اين باورند كه اين سه تن، از اهالى آوه يا ساوه بودند.[8] در هر حال، اين گزارش گوياى آن است كه سفر اين هيئت روحانى ايرانى به زادگاه مسيح(ع) مقارن تولد حضرت مسيح(ع) بوده و طبعاً آشنايى ايرانيان با آيين مسيح(ع) كم و بيش به اوايل قرن اول ميلادى باز مى گردد.

البيه به طور طبيعى مناطق غربى كشور ايران به دليل مجاورت با سرزمين شام و فلسطين زودتر از ساير نقاط ايران در معرض نفوذ مسحيت قرار گرفته است، چنان كه شهر اورفا در شرق رود فرات كه در قلمرو اشكانيان قرار داشت، پس از گذشت يك قرن از تولد عيسى(ع) مركز نشر مسيحيت گرديد و اولين كليساى مسيحى ايران در اين شهر بنا نهاده شد[9] و مسيحيت به تدريج از طريق بين النهرين به تمام خاك ايران راه يافت.

2ـ مداراى مسلمانان با مسيحيان

پس از ورود اسلام به ايران پيروان حضرت مسيح(ع) كه پس از زردشتيان اقليت قابل توجهى را تشكيل مى دادند، هم چنان به حيات خويش ادامه دادند. به بيان ديگر، با ورود اسلام به ايران در وضع پيروان بسيارى از آيين هاى مختلف اين سرزمين، مانند زردشتيان تغييرات و تحولات عمده اى پديد آمد، اما اين مسئله براى مسيحيان ساكن ايران چندان تأثيرى نداشت. در حقيقت مى توان گفت كه مسيحيان ايران تغيير ارباب دادند. ميلر در اين باره مى نويسد:

بدين معنى كه سابقاً زير دست زردشتيان بودند و در اين زمان زير دست اعراب شدند، به علاوه چون مسيحيان در جنگ با اعراب دخالت ننمودند و هجوم اعراب را بر زردشتيان تنبيهى از طرف خدا براى ريختن خون مسيحيان بى گناه دانستند، لذا اعراب هم در ابتدا با كمال مهربانى نسبت به مسيحيان رفتار نمودند.[10]

اصول اوليه اسلام به انضمام درك شرايط زمانى و مكانى اقتضا مى كرد تا مسلمانان و زمام داران جامعه اسلامى، با همه مذاهب مختلف در مملكت اسلامى با گذشت و تسامح رفتار كنند. به همين دليل از زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با اهل كتاب (مسيحيان، يهوديان، صابئه و مجوس) براساس جزيه صلح مى شد. رسول خدا با فرماندار ايله در جريان غزوه تبوك و با اهالى اذرح و هم چنين با اكيدر، حاكم دومة الجندل در شام با دريافت مبلغى از ايشان صلح كردند.[11] در مورد مسيحيان نجران در جنوب عربستان نيز كار به پرداخت جزيه انجاميد.[12]

طبعاً، در چنين شرايط و فضاى توأم با مدارا و تسامح، اهل كتاب فرصت يافتند تا در زمينه هاى مختلف سياسى، اجتماعى، علمى و فرهنگى به فعاليت بپردازند و بعضاً به مناصب و مدارج عالى در اين عرصه ها نائل شوند.

در اين فرصت و به تناسب موضوع اين پژوهش، به بررسى كم و كيف تعامل مسلمانان با مسيحيان و حضور آنان در ميادين گوناگون مى پردازيم كه روى هم رفته، بيان گر سياست مدارا و تساهل مسلمانان در برابر ايشان است. البته، با توجه به گستردگى حضور مسيحيان در زمينه علمى، بررسى اين بُعد از فعاليت هاى مسيحيان در جامعه اسلامى را به عنوانى مستقل موكول مى كنيم.

در زمينه فرهنگى و اجتماعى، گفتنى است كه با ورود اسلام به ايران، از فعاليت شديد مبلغان مذهبى مسيحيت كاسته شد و انتشار آن كيش محدود گرديد، ولى متوقف نشد. مبلغان مسيحى تا قرن هفتم هجرى به فعاليت گسترده اى در آذربايجان (اروميه)، خراسان (توس و مرو) در ميان مردم بومى اين مناطق و بعدها در ميان تركان، مغول ها، تاتارها و ديگر اقوام شمالى تا چين پرداختند. به عبارت ديگر، حوزه تبليغى و فعاليت ايشان از بخش هاى جنوبى و غربى ايران به سوى قسمت هاى مركزى و شرقى كشيده شد و همين مسئله باعث رواج بيشتر مسيحيّت در خاور دور گرديد.

گاه براثر ازدواج هاى ميان مسيحيان و مسلمانان كه از همان قرن اول هجرى بسيار ديده مى شد، مسيحيان آزادانه تر به فعاليت مى پرداختند. براى نمونه مادر عبدالله قسرى (از امراى دولت اموى در عراق) مسيحى بود. وى پس از مرگ مادرش، بر گور او كليسايى ساخت كه مورد سرزنش مسلمانان قرار گرفت. فرزدق شاعر چنين سرود: «... براى مادرش كليسايى بر پا مى سازد كه مسيحيان در آن هستند و از كفر، مناره مسجدها را ويران مى سازد».[13]

البته بايد اذعان داشت كه پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رفتار زمام داران مسلمان در برابر اهل كتاب، از جمله مسيحيان، خالى از نوسان نبوده است، چنان كه عمر بن خطاب سخت گيرى هاى بسيار بر ايشان روا داشت، مانند چگونگى لباس پوشيدن، شرايط مربوط به ساخت خانه و معاملات، تا آن جا كه در سال 13ق دستور اخراج اهل كتاب را از عربستان صادر كرد.[14]

در دوره بنى اميه بر مسيحيان چندان سخت گيرى نمى شد و آن چنان كه از منابع برمى آيد آن ها در آزادى و راحتى بيشترى نسبت به دوره خلفاى اوليه مى زيستند.[15]

البته ترديدى نيست كه چون اصول و معارف اسلامى اجازه برابر قراردادن اهل كتاب را با مسلمانان در همه شئون اجتماعى و سياسى جامعه نمى داد، اهل كتاب در مقايسه با مسلمانان، با برخى تنگناها و محروميت ها روبه رو بودند، لذا بسيارى از مسيحيان به دلايلى چون كسب قدرت يا ترس از دست دادن برخى موقعيت ها و منزلت اجتماعى و هم چنين تمايل به ازدواج با زنان مسلمان، اسلام مى آوردند. به گفته اشپولر محركات اقتصادى و امكان ترقى اجتماعى در گرويدن برخى مسيحيان به اسلام مؤثر بوده است.[16]

هم چنين به كرات گزارش شده است كه برخى مسلمانان براى تحقير يك شخص، لفظ «پسر زن نصرانى» را درباره او به كار برده اند[17] كه حاكى از پايين بودن منزلت اجتماعى مسيحيان نزد مسلمانان است.

مسيحيان ايران در دوره بنى عباس با برخوردهاى متفاوتى روبه رو شدند. يكى از روحانيان عالى مقام مسيحى كه معاصر با پنج خليفه، از جمله هارون الرشيد و پدرش مهدى بود تيمو تاوس نام داشت. وى كليساى سريانى شرق را بين سال هاى 780 - 823م /162-206ق هدايت نمود. او با مهدى خليفه (158-169ق) روابط ممتدى داشت. مهدى از تيموتاوس درخواست نمود كتاب توبيقاى ارسطو را از زبان سريانى به عربى ترجمه كند. پاتريارك (بطريق يا همان كشيش اعظم) مباحثه اى مذهبى درباره مسيح و مرگش به روى صليب، تثليث و نبوت محمد(ص) و ارزش هاى متون تورات و انجيل انجام داد. زبيده هم براى تيموتاوس ارزش قائل بود. اين دوره، اوج ترقى كليساى سريانى شرق به شمار مى رود. كشيش اعظم با فرستادن راهبانى به سوى مشرق براى اعلام انجيل، از فعاليت هاى تبشيرى شديداً حمايت مى كرد. كليساى سريانى مشرق كه قبلا در هندوستان و چين گسترش يافته بود، باز هم در دوران تيموتاوس به رشد خود ادامه داد و او شش خليفه گرى جديد تأسيس نمود كه هر يك چندين اسقف تحت تابعيت داشتند: رى، تركستان، استان هاى جنوب درياى خزر (گيلان، ديلم و مغان) و ارمنستان و شام.[18]

در دوره مأمون عباسى (198-218ق) روابط ميان مسيحيان و مسلمانان، گاه با تسامح و گاه با تدابير سخت گيرانه همراه بود. اما در مجمع، رابطه اى مصلحت آميز ميان دو طرف حاكم بود. بسيارى از مسيحيان عرب با مسلمانان ارتباط نزديكى داشتند، ولى مسيحيان غير عرب چنين نزديكى را با مسلمانان كمتر احساس مى كردند. از قرن سوم هجرى سخت گيرى هاى فقهاى مسلمان بر مسيحيان بيشتر شد.[19] ظاهراً به همين دليل است كه همراهى نصارا در قيام بابك خرم دين در پاره اى از منابع ملاحظه مى شود.[20]

متوكل عباسى (233-247ق) از جمله خلفايى بود كه بر غير مسلمان سخت مى گرفت. او طى دستورالعملى امورى چند را براى مسيحيان و ساير اهل ذمه واجب كرد كه در بلاد اسلامى اجرا مى شد، مانند پوشيدن عباهاى عسلى رنگ، نشستن بر زين هاى چوبى، عدم بلندى سنگ گورهايشان از سطح زمين و غيره.[21]

البته اين گونه سياست هاى سخت گيرانه، قطعاً موقتى بوده، علاوه براين به هيچ وجه مانع حضور مسيحيان در ميادين مختلف كار و تلاش فرهنگى و اجتماعى نبوده است. نمونه هاى حضور پررنگ و پرنشاط مسيحيان در زمينه فرهنگى و اجتماعى را مى توان در فعاليت گسترده ديرهاى مسيحى، بهويژه در مركز خلافت عباسيان، يعنى بغداد، مشاهده كرد. شابُشتى ديلمى (متوفاى 388ق) در كتاب الديارات خود كه عمدتاً به توصيف ديرهاى مسيحيان در عراق پرداخته است گزارش هاى زنده اى در اين باره دارد. او دير موسوم به درمالس را كه در جانب دروازه شماسيه بغداد و نزديك منزل احمدبن بويه ديلمى قرار داشت اين گونه توصيف كرده است:

اين دير مهم ترين موقعيّت را دارد; ديرى است تميز و مفرّح، داراى بوستان ها و أشجار فراوان; ...، ديرى است بزرگ كه راهبان وقسّيسان در آن حضور فعال دارند. اين دير به منظور تفرّج و هواخورى و صرف مشروبات مورد توجه است.[22]

شابُشتى در توصيف دير ديگرى در بغداد به نام سمالو مى نويسد:

اين دير در شرق بغداد در طرف دروازه شماسيه و در كنار نهر مهدى واقع است. اطراف دير را بوستان ها و اشجار و درختان نخل فرارگرفته است. اين دير خوش عمارت و تميز و مفرّح است و افراد و راهبان در آن رفت و آمد دارند. در هنگام عيد فصح در بغداد اين دير منظره عجيبى دارد، چرا كه در اين هنگام هيچ مسيحى در شهر بغداد نيست مگر آن كه به اين دير مى آيد و اعمال عبادى خود را انجام مى دهد، هم چنان كه هيچ فرد مسلمان اهل تفرّج و لهو و سرگرمى نيست مگر آن كه جهت تفريح به اين دير مى آيد. اين دير يكى از تفرج گاه هاى مشهور بغداد است.[23]

او هم چنين از دو دير ديگر به نام هاى ديرالثعالب و دير الجاثليق ياد مى كند كه در غرب بغداد و در آبادترين و مفرّح ترين منطقه اين شهر واقع شده و محل تفرّج و تفريح عموم مردم بغداد، اعم از مسيحى و مسلمان است و هيچ گاه از وجود گردش گران خالى نيست و اين دو محل مورد توصيف شعرا قرار گرفته است.[24]

گزارش منابع حاكى از حضور اهل كتاب، از جمله مسيحيان در مشاغل سياسى و ادارى است، چنان كه سرجون رومى مسيحى، كاتب و مشاور و در واقع وزير معاويه بود. او همين سمت را در دربار يزيد بن معاويه نيز داشت.[25] پس از سرجون، فرزندان او تا روى كار آمدن وليد بن عبدالملك (86ق) در دربار امويان عهده دار امور مالى و ادارى بودند.[26] يكى از همسران معاويه و مادر يزيد بن معاويه (ميسون بنت بجدل كلبى) نيز مسيحى بود.[27] وجود اين زن مسيحى به عنوان همسر يك خليفه اموى و مادر خليفه ديگر اموى نيز نمى تواند در ميدان دادن به مسيحيان در دولت اموى بى تأثير باشد.

در دوران معتضد عباسى نيز از ذميان در امور ادارى استفاده مى شد. در سال 281ق كه معتضد به سمت استان جبال ايران و ناحيه دينور رفت، مخارج سپاه و املاك رى را به حسين بن عمرو نصرانى سپرد. هم چنين وى دبير مكتفى نيز بود.[28] دبير يوسف بن ابى الساج ولايت دار آذربايجان در سال 296ق يك نصرانى به نام ابن دليل بود.[29]

يكى از وزراى عضدالدوله ديلمى (متوفاى 372ق) نيز فردى مسيحى به نام نصر بن هارون بود. نصر در شيراز اقامت داشت و عضدالدوله به وى اجازه داد تا ديرها و كليساها را تعمير كند و با استفاده از اموال دولتى به امور نيازمندان مسيحى رسيدگى كند.[30] هم چنين توده مسيحيان، به ويژه در عصر آل بويه به امورى چون طبابت، كتابت و كشاورزى اشتغال داشتند.[31]

در مسائل حقوقى، طبق مقررات خود اهل ذمه درباره آنان داورى مى شد. محتسب (از مناصب ديوان قضا) بر اعمال و امور اهل كتاب نظارت مستقيم داشت تا اين كه دير، كليسا يا صومعه تازه اى بنا نكنند و شرايطى را كه مسلمانان بر عهده آن ها گذاشته اند نقض ننمايند.[32]به طور كلى از قرن پنجم به بعد عملا از اهل كتاب فعاليت زيادى مشاهده نمى شود.[33]

3ـ پراكندگى جغرافيايى مسيحيان ايران

بيشتر نصاراى ايران ساكن مناطق غربى و جنوبى بودند و به همين دليل در عراق، فارس، خوزستان و جزاير خليج فارس، شمار بسيارى دير و كليسا و صومعه وجود داشت كه اعراب به آن ها دير مى گفتند و ديارات جمع آن ها بود. يكى از بقاياى كليساهاى نسطوريان ايران از دوره ساسانى، ساختمان بسيار جالبى در جزيره خارك در كنار قبرستان بسيار وسيعى است كه به گفته سعيد نفيسى مبين اين نكته است كه اين جزيره از مراكز مهم نسطوريان ايران در دوره ساسانيان بوده و چنان مى نمايد كه سپس پايگاهى شده است براى نسطوريانى كه از ايران به هندوستان و سواحل مالابار مهاجرت كرده اند و در كليساها و ديرهاى ايشان هنوز به خط و زبان پهلوى مطالبى وجود دارد.[34] به گفته اصطخرى، اهل كتاب در ولايت فارس بيشتر زرتشتى بوده، پس از ايشان مسيحيان و سپس يهوديان بودند.[35] نام ديرهايى كه ياقوت در معجم البلدان در قلمرو ساسانيان نام برده معرب شده است.[36] در دوره ساسانيان نيز در حوالى درياى خزر شهرهايى وجود داشت كه يك سره مسيحى بودند. ادريسى از شهرى به نام سمندر ياد مى كند كه انوشيروان آن را ساخت. او مى نويسد:

بعدها برخى قبائل روس آمدند. اهل شهر از نصارا بودند و به اين شهر تخت گاه هم مى گفتند.[37]

در دوره اسلامى، شعراى فارسى زبان در سروده هاى خويش از كلمه «زنار» كه حاكى از پوشيدن كمربندى مخصوص اهل كتاب است، بسيار نام برده اند. مانند سروده سنائى:

شور در شهر فكند آن بت زنار پرست *** چون خرامان ز خرابات برون آمده است

به طور كلى در ادبيات فارسى نمونه هاى بى شمارى راجع به اهل كتاب وجود دارد مانند: دم عيسى، خم عيسى، مرغ عيسى كه در مجموعه اَمثال و حِكَم دهخدا دست كم تعداد شصت ضرب المثل آمده است،[38] كه گوياى حشر و نشر مسيحيان با مسلمانان است.

در دوره زمام دارى مأمون عباسى (197-218ق) در ايران وجود اهل كتاب بسيار مشهود است. جمعيت ها و گروه هاى مختلفى از آنان در ايران به صورت پراكنده مى زيستند. عوفى حكايت هايى را در مورد ترسايان سمرقند و خراسان در اين ايام ياد آورى نموده است.[39]

ابن فقيه همدانى از وجود نصارا در خبيص (يكى از شهرهاى كرمان) خبر داده و نقل مى كند كه «در آن جا چوبى است كه آتش نمى گيرد و آتش از آن خارج مى شود، ولى چوب نمى سوزد و برخى از مسيحيان به اين چوب، اعتقاد دارند و گمان مى برند كه اين همان چوبى است كه مسيح را بر آن به صليب كشيده اند و نزديك بود كه ميان خلقى از نصارا فتنه اى ايجاد شود.[40]

ارمنيه از مناطقى به شمار مى رفت كه، سالانه جزيه و خراج به دولت اسلامى مى پرداختند. در شهر دبيل ارمنستان در كنار مسجد، كليسا نيز وجود داشت.[41] در بخارا نيز نرشخى از وجود كليسا در كنار مسجد خبر داده است.[42] شهر طراز (از نواحى ولايت اسبيجاب در شمال سيحون) كليسايى داشت كه در سال 280 ق به مسجد مبدل شد.[43] در قرن چهارم هجرى كليساى مسيحيان در هرات فعّالانه به كار خود ادامه مى داد.[44] تا قرن چهارم هجرى شواهدى از ادامه فعاليت ديرها در دست است، مانند دير الابلق در اهواز و ديرهايى در ناحيه اردشير خره در فارس، دير خندف در ناحيه خوزستان و دير زور در اهواز. قبل از ظهور اسلام و مقارن ظهور اين دين، شهرهايى چون كسكر، ريشهر (ريو اردشير) در ساحل خليج فارس از مراكز مهم و مقر اسقف نشينى ايران و پايگاه مطران وقت به شمار مى رفته اند. از ديگر شهرها مى توان به اين ها اشاره كرد: بيت هوازيه (خوزستان)، بيت لاپات(جندى شاهپور)، شوشتر (تستر) و رامهرمز.[45]

حملات مسلمانان به ايران باعث مهاجرت برخى از مسيحيان به مشرق ايران شد و در نتيجه به گسترش مسيحيت در اين خطه انجاميد. الياس، اسقف اعظم مرو به تركستان رفت و پادشاه آن جا را با لشكريانش غسل تعميد داد و مسيحى كرد. با فرستادن مبلغانى از طرف تيموتاوس، كاتاليكوس (عنوان اسقف نسطورى كه در حال حاضر به آن پاتريارك يا بطريرك گفته مى شود) مسيحى مقيم بغداد بسيارى از بت پرستان مسيحى شدند.[46]

در منطقه سيستان پس از ورود اسلام كليساهاى متعددى به فعاليت خويش ادامه دادند. باثورث در اين باره مى نويسد:

روايتى كه مارى بن سليمان نسطورى سورى از اسقفى به نام مطران سبر مشوع ياد كرده در قرن چهارم و پنجم هجرى، آخرين مطلب جدى درباره وضعيت مسيحيان سيستان است.[47]

پاتريارك سوريشوع دوم، در قرن چهارم هجرى اسقفى به نام گئوركى را براى استان هاى خراسان و سيستان منصوب كرد.[48]

در دوره اسلامى تعداد مسيحيان هرگز كاهش جدى نيافت. در نصيبين، جندى شاپور، مرو و ديگر نقاط خراسان تا قرن چهارم هجرى مسيحيان بسيارى وجود داشت. در قرن هاى چهارم و پنجم در عراق، سوريه و خراسان بسيارى نسطورى مذهب بود.[49]

نيشابور نيز از اماكنى بود كه مسيحيان در آن جا سكنا داشتند. بشقابى به زبان سريانى در اين شهر به دست آمده است كه تاريخ آن به قرن هاى سوم تا پنجم هجرى باز مى گردد. در اين بشقاب سه رديف نوشته به چشم مى خورد كه ترجمه آن چنين است: «خدايا بر من گناه كار ترحم فرما». هم زبان اين نوشته و هم مضمون آن حاكى از تعلق آن به ادبيات مسيحى است. در اين باره مى توان گفت كه در اين ايام، نيشابور محل اقامت كلدانى هاى وابسته به پاتريارك انطاكيه و تحت نظر كاتوليكوس[50] بوده است.[51] صنيع الدوله نيز از قبرى در كنار امامزاده محروق نيشابور ياد كرده كه متعلق به شخصى به نام بورق اسود بوده است. او در اين باره چنين نوشته است:

وى غلام سياهى از پيروان و معتقدان به عيسى(ع) بود كه بعد از مصلوب شدن آن حضرت (به گمان مسيحيان) فرار كرد و به نيشابور آمد و در آن جا در گذشت و مدفون گرديد و مردم كمال احترام را نسب به او منظور مى داشتند.[52]

4ـ فعاليت هاى علمى مسيحيان

قبل از ورود اسلام، مسيحيان بسيارى در ايران فعاليت داشتند. در دوره انوشيروان هفت تن از فلاسفه يونانى كه تحت فشار كليسا قرار گرفته بودند، به ايران پناهنده شدند و دربار ساسانى آن ها را پذيرا شد، هر چند موبدان زردشتى ايران اين امر را خوش نداشتند.[53] در اين زمان، مناظره ها و بحث هاى فلسفى گسترش يافت كه به تأليف كتاب ها و رساله هاى متعددى در باب آيين و آراى مسيحيت منتهى شد و از آن طريق، رساله هاى مهمى به زبان فارسى تأليف يافت.[54] قبل از اسلام زردشتيان رابطه خوبى با مسيحيان نداشتند و تهمت ها و زشتى هاى ناروايى را به آن ها نسبت مى دادند كه در رساله شكند گماتيك آمده است. در فصل پانزدهم اين كتاب، اطلاعات دقيقى وجود دارد. گاهى اختلاف ميان دو فرقه به حدى بود كه ازدواج نصارا با مجوس ممنوع مى شد; يعنى مرد زردشتى نمى توانست با دختر مسيحى ازدواج كند.[55]

در دوره اسلامى، فعاليت هاى علمى مسيحيان در ايران در زمينه طب، كلام، فلسفه و ترجمه متون يونانى بوده است.

در سال 148ق منصور خليفه عباسى بيمار شد و از رئيس بيمارستان جندى شاپور در ايران براى مداوايش دعوت كردند. جورجيس بن بختيشوع نسطورى (متوفاى 155ق) در دانشگاهى كه انوشيروان به سال 555م بنا نهاده بود، طبق اصول يونانى و به زبان آرامى طبّ تدريس مى كرد. وقتى خليفه منصور، جورجيس را كه اكنون طبيب دربار شده بود به مسلمانى فرا خواند وى گفت: «ترجيح مى دهم در بهشت يا جهنم با پدران خود همراه باشم».[56] از خاندان بختيشوع، پسر وى، جورجيس و نوه او جبرئيل مقام بالايى در دستگاه خلافت داشتند. از جمله طبيبان مسيحى ايرانى حاذقى كه فعاليت هاى پزشكى داشتند مى توان به اين ها اشاره كرد: سهل بن شاهپور، يوحنا پسر بطريق و جبرئيل كحال.[57] عبدالله بن مسرور، طبيب نصرانى در خدمت ابو معشر بلخى منجم بود. ابن ديلم، طبيب نصرانى دربار خليفه معتضد بود و تا سال 300ق زيست. ابومخلدبن بختيشوع طبيب نصرانى در بغداد سال 417ق فوت كرد.[58] ابو سهل مسيحى، طبيبى فاضل، منطقى اى كامل و عالم به علوم اوايل بود. وى در خراسان معروف و مشهور و نزد سلاطين آن جا به اعزاز و احترام موصوف بود. كتاب مجموعه دستوارت طبى موسوم به صد مقاله از اوست. وى استاد ابوعلى سينا هم بوده است.[59]از آن جا كه پزشكان غير مسلمان به خصوص مسيحيان در امر پزشكى سر آمد بودند، افتخار ابداع روش درمانى بيمارستانى را ايرانيان و از جمله اين دسته از پزشكان داشتند. توجه به پزشكانِ غير مسلمان آن قدر زياد بود كه در هنگام شيوع بيمارى هم بيشتر به آن ها مراجعه مى شد تا ديگر پزشكان، مانند حكايت اسد بن جانى طبيب.[60] ميخاييل، پسر ماسويه، عيسى بن صهار (چهار بخت)، عيسى بن شهلافا، بختيشوع بن جورجيس نصرانى، جبرئيل بن بختيشوع، جورجيس بن بختيشوع، طيفورى، حبش بن اعسم نصرانى، حسنون نصرانى، صاعد بن يحيى از جمله علماى مسيحى و ايرانى تا قرن چهارم به شمار مى روند.[61]

چنان كه گذشت در دوره زمام دارى مأمون در ايران، حضور اهل كتاب در ايران بسيار مشهود است. جمعيت ها و گروه هاى مختلفى از آنان در ايران زندگى مى كردند. مأمون با گرايش هاى معتزلى كه داشت نسبت به بحث و علوم و دانش بسيار علاقه مند بود. وى به فلسفه يونان اشتياق مىورزيد و در نتيجه، با قرار دادن دارالخلافه اش در اختيار علما و دانشمندان، پاى بسيارى از اهل كتاب به آن جا باز شد. نقل است مأمون در نتيجه خوابى كه ديد به علوم و فلسفه يونانى علاقه مند شد و در نتيجه مكاتبه با پادشاه وقت روم، او مقدار پنج شتر بار كتاب هاى علمى را براى مأمون فرستاد.[62] به گفته سيوطى، مأمون كتاب هاى علمى و فلسفى يونانيان را از جزيره قبرص فراهم كرد.[63] مناظره هاى امام هشتم، على بن موسى الرضا(ع) با جاثليق مسيحيان و هم چنين نسطاس رومى مضبوط است.[64] تئودور ابوقره نسطورى، اسقف حران از مناظره هاى على بن موسى الرضا در مرو خبر داده است.[65]مشاجره هاى كلامى ميان يهوديان با مسيحيان نيز رواج داشت. براى مثال، ابن قتيبه از زبان يك يهودى نقل مى كند كه «آن ها عيسى بن مريم را به خاطر بى چيزى تحقير مى كردند».[66]

به طور كلى مشاجره هاى كلامى ميان مسلمانان و مسيحيان از همان ابتداى ظهور اسلام تا قرن ها ادامه يافت كه با شدت و ضعف همراه بود. در طول جنگ هاى ميان دو گروه، اين مشاجره ها به شكل كينه جويانه قوت بيشترى مى گرفت. به طور مثال، در ترانه رولان مسلمانان بت پرست معرفى شدند.[67]

نويسندگان مسلمان، چه ايرانى و چه عرب به مسائل اعتقادى مسيحيان چون انجيل و اعتقاد به تثليث، توجه نشان مى دادند، مانند ابن حزم اندلسى (متوفاى 456ق)، ابن خلدون، مسعودى، قزوينى و قلقشندى كه درباره انجيل و مسائل كليسا مطالب بسيارى دارند. گاهى طى اين مناظره هاى ايشان مسلمان مى شدند، مانند مناظره مأمون با مرتدى نصرانى اهل خراسان كه وى دوباره اسلام آورد.[68]

سهم دانشمندان مسيحى در دربار خلفا، به خصوص در نهضت ترجمه، آن قدر زياد است كه به عبارتى مى توان گفت: «ايشان پيشروان حكماى پيرو ارسطو بوده اند كه آثارشان در قرن سيزدهم ميلادى در اروپا دوره تجدد فلسفى را فراهم كرده است».[69] فعاليت علمى و فرهنگى و نقش قابل ملاحظه اقليت مسيحى(ارمنى) در ايران از دير باز مشهود است. به يادگارماندن كليساهايى، چون طاطاوس مقدس و اسپتاتوس مقدس در آذربايجان ايران و كليساى وانك در اصفهان و كليساهاى ديگر، هم چنين مشاركت در راه اندازى اولين چاپخانه در ايران، نشان از اين موضوع دارد. فعاليت كليساى مقدس طاطاوس از همان قرن اول هجرى (721 م) شروع شد. طوماى آزرونى، مورخ ارمنى قرن سوم هجرى از اين كليسا نام برده و در قرن پنجم هجرى نيز فعاليت داشته است.[70]

نتيجه

1ـ پس از ورود اسلام به ايران، پيروان حضرت مسيح(ع) در پرتو مداراى مسلمانان (تسامح اسلامى) هم چنان با حيات خويش ادامه دادند;

2ـ با پذيرش اسلام از سوى تعداد بسيارى از مسيحيان ايران كه در قرون اوليه هجرى اسلام آوردند، تعداد مسيحيان به سرعت كاهش يافت;

3ـ راه يابى برخى مسيحيان ايرانى در دستگاه ادارى و مالى ممالك اسلامى در دوره مورد بحث چشم گير مى باشد;

4ـ نمايندگان مذهبى مسيحيان در بحث ها و مناظره هاى كلامى شركت فعالانه اى داشتند و در اين مورد كتاب هايى نيز به رشته تحرير درآمد;

5ـ تبليغات مسيحيان در مناطق شرقى ايران و خاور دور افزايش يافت;

6ـ در قرن هاى اول تا چهارم هجرى فعاليت ديرها و كليساهاى ايرانى در حوالى جنوب ايران و بين النهرين هم چنان ادامه يافت. حيات اجتماعى و علمى در بسيارى از كليساهاى ارامنه ايران استمرار داشت;

7ـ طبيبان مسيحى بسيارى در پيشبرد فرهنگ و تمدن اسلامى در اين دوران نقش داشتند.

كتابه نامه

1 . آربرى، مذهب در شرق ميانه،

2 . آريان، قمر، چهره مسيح در ادبيات فارسى، چاپ اول: تهران، انتشارات معين، 1369.

3 . ابن اثير، عزالدين، الكامل فى التاريخ، چاپ اول: بيروت، داراحياء التراث العربى، 1989م.

4 . ابن اخوه، معالم القربة فى احكام الحسبه، تصحيح روبن لوى، مطبعة دارالفنون، 1937م.

5 . ابن بابويه، عيون اخبار الرضا، ترجمه محمدتقى اصفهانى، تهران، ]بى تا[.

6 . ابن حوقل، صورة الارض، بيروت، منشورات دارمكتبة بالحياة، 1992م.

7 . ابن عبرى، ابوالفرج، مختصر الدول، ترجمه محمدعلى تاج پور و حشمت الله رياضى، چاپ اول: تهران، انتشارات اطلاعات، 1364.

8 . ابن فقيه همدانى، مختصر البلدان، چاپ اول: بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 1998م.

9 . ابن قتيبه، عيون الاخبار، چاپ دوم: بيروت، دارالكتاب العربى، 1966م.

10 . ابن هشام، السيرة النبويه، چاپ پنجم: بيروت، دارالكتاب العربى، 1996م.

11 . ادريسى، محمد بن محمد، نزهة المشتاق فى افتراق الافاق، مصر، مكتبة الثقافة الدينية، ]بى تا[.

12 . اشپولر، برتولد، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى، ترجمه جواد فلاطورى، چاپ دوم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1362.

13 . اصطخرى، ابواسحاق ابراهيم بن محمد، المسالك و الممالك.

14 . الگود، سيريل، تاريخ پزشكى ايران و سرزمينهاى خلافت شرقى، ترجمه دكتر باهر فرقانى، چاپ دوم: تهران، انتشارات اميراكبير، 1371.

15 . ، اسناد و مباحثى درباره كليساى شرق، ]بى جا، بى تا[.

16 . با سورث، تاريخ سيستان از آمدن تازيان تا برآمدن دولت صفاريان، ترجمه حسن انوشه، تهران انتشارات اميركبير، 1370.

17 . پطروشفسكى، ايليا پاولويچ، اسلام در ايران، ترجمه كريم كشاورز، انتشارات پيام، 1354.

18 . حاجى خليفه، كشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون، بيروت، دارالفكر، 1990م.

19 . خضرى بك، محمد، تاريخ الامم الاسلاميه، چاپ پنجم: قاهره، 1366.

20 . سلوى، المسيحية العربية و تطوراتها، چاپ دوم: بيروت، دارالطليعه، 1998م.

21 . سيوطى، جلال الدين عبدالرحمن، تاريخ الخلفاء.

22 . شابُشتى، ابوالحسن على بن محمد، الديارات، تحقيق كوركيس عوّاد.

23 . صفا، ذبيح الله، تاريخ علوم عقلى در تمدن اسلامى تا اواسط قرن پنجم، تهران، انتشارات دانشگاه،1371.

24 . صنيع الدوله، محمد حسن خان، مطلع الشمس، تهران، 2535.

25 . طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، چاپ پنجم: بيروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1989م.

26 . علمى، سلاسل المناظرة الاسلامية النصرانيه، طبع دمشق، 1970م.

27 . عوفى، سديدالدين، جوامع الحكايات و لوامع الروايات، تصحيح دكتر جعفر شعار، تهران، انتشارات سخن، 1374.

28 . فقيهى، على اصغر، آل بويه.

29 . قفطى، تاريخ الحكماء، به كوشش بهين دارايى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1371.

30 . كريستن سن، آرتور، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمى.

31 . گرونبام، فن گوستاو، اسلام در قرون وسطى، ترجمه غلامرضا سميعى، چاپ اول: تهران، نشر البرز، 1372.

32 . ماركوارت ،يوزف، ايرانشهر، ترجمه مريم ميراحمدى، چاپ اول: تهران، انتشارات اطلاعات، 1383.

33 . مجله هور، شماره 1، سال اول، تير 1350.

34 . مفتاح، الهامه، جغرافياى تاريخ بلخ و جيحون و مضافات بلخ، تهران، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1376.

35 . مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد، ترجمه محمد باقر ساعدى.

36 . مقدسى، مطهر بن طاهر، البدء و التاريخ، به كوشش كلمان هوار، بيروت، دارصادر، 1907م.

37 . مهرين، عباس، كيش هاى ايران در عصر ساسانيان، انتشارات آسيا، 1350.

38 . ميلر، و.م، تاريخ كليساى قديم در امپراطورى روم و ايران، ترجمه على نخستين، چاپ دوم: تهران، نشر دانش، 1332.

39 . نرشخى، ابوبكر محمد بن جعفر، تاريخ بخارا، ترجمه ابو نصر قبادى، چاپ اول: انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1351.

40 . نفيسى، سعيد، مسيحيت در ايران، تهران، نور جهان، 1343.

41 . نيشابورى، محمد بن قتال، روضة الواعظين.

42 . ياقوت حموى، معجم البلدان، چاپ دارصادر، بيروت، ]بى تا[.

_ . Arberry. A.J. Religion In The Middel East. Cambridge At The University Press 1969.


[1] . دكترى تاريخ و تمدن ملل اسلامى.

[2] . محمد حضرى بك، تاريخ الامم الاسلاميه، ص 211.

[3] . ميلر، تاريخ كليساى قديم در امپراتورى روم و ايران، ص 48.

[7] . عباس مهرين، كشيش هاى ايران در عصر ساسانيان، ص 46.

[8] . قمر آريان، چهره مسيح در ادبيات فارسى، ص 60.

[9] . آرتور كريستن سن، ايران در زمان ساسانيان، ص 362 و 364.

[10] . ميلر، تاريخ كليساى قديم در امپراطورى روم و ايران، ص 319.

[11] . همان، ج 1، ص 638.

[12] . ابن هشام، السيرة النبويه، ج 2، ص 42.

[13] . ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 404.

[14] . همان، ج 1، ص 646.

[15] . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 232.

[16] . اشپولر، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى، ج 1، ص 258

[17] . طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 464.

[18] . سيريل الگود، اسناد و مباحثى درباره كليساى مشرق، ص 17.

[19] . سلوى، المسيحية العربية و تطوراتها، ص 215.

[20] . مقدسى، البدء و التاريخ، ج 6، ص 117.

[21] . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 487.

[22] . ابوالحسن على بن محمد شابُشتى، الديارات، تحقيق كوركيس عوّاد، ص 3 .

[23] . همان، ص 14.

[24] . همان، ص 24 25.

[25] . شيخ مفيد، الإرشاد، ص 384; ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 11 و 22 و محمدبن قتال نيشابورى، روضة الواعظين، ج 1، ص 173.

[26] . المنجد، اعلام، ذيل «سرجون بن منصور».

[27] . ابن اثير، همان، ج 4، ص 10 و 125 و المنجد، اعلام، ذيل، «ميسون بنت بجدل».

[28] . طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 8، ص 168.

[29] . همان، ص 252.

[30] . ابن اثير، همان، ج 8، ص 702-705.

[31] . على اصغر فقيهى، آل بويه، ص 486.

[32] . ابن اخوه، معالم القربه فى احكام الحسبه، ص 41.

[33] . گرونبام، اسلام در قرون وسطى، ص 185.

[34] . سعيد نفيسى، مسيحيت در ايران، ص 340.

[35] . اصطخرى، مسالك الممالك، ص 139.

[36] . ياقوت حموى، معجم البلدان، ذيل نام ديرها.

[37] . ادريسى، نزهة المشتاق فى اختراق الافاق، ج 2، ص 635.

[38] . قمر آريان، چهره مسيح در ادبيات فارسى، ص 259-305.

[39] . سديد الدين عوفى، جوامع الحكايات و لوامع الروايات، ص 286.

[40] . ابن فقيه همدانى، مختصر البلدان، ص 191.

[41] . ابن حوقل، صورة الارض، ص 95 96.

[42] . نرشخى، تاريخ بخارا، ص 73.

[43] . مفتاح الهامه، جغرافياى تاريخ بلخ و جيحون و مضافات بلخ، ص 193.

[44] . ياقوت حموى، همان، ذيل نام ديرهاى مختلف در اين منطقه.

[45] . يوزف ماركوارت، ايرانشهر، ص 63، 65.

[46] . ميلر، تاريخ كليسا قديم در امپراطورى روم و ايران، ص 57.

[47] . باسورث، تاريخ سيستان، ص 31.

[48] . سيريل الگود، اسناد و مباحثى درباره كليساى شرق، ص 113.

[49] . آربرى، مذهب در شرق ميانه، ص 292-296.

[51] . سيريل الگود، اسناد و مباحثى درباره كليساى شرق، ص 20.

[52] . محمدحسن خان صنيع الدوله، مطلع الشمس، ج 1، ص 201.

[53] . آرتوركريستن سن، ايران در زمان ساسانيان، ص 560.

[54] . حاجى خليفه، كشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون، ج 5، ص 803 و ج 6، ص 80 .

[55] . ياقوت حموى، همان، ذيل «تكريت».

[56] . ابن عبرى، مختصر الدول، ص 186.

[57] . قفطى، تاريخ الحكماء، ص 272.

[58] . همان، ص 289.

[59] . ابن عبرى، همان، ص 258.

[60] . سيريل الگود، تاريخ پزشكى در سرزمين هاى خلافت شرقى، ص 202

[61] . براى اطلاع بيشتر ر.ك: ذبيح الله صفا، تاريخ علوم عقلى در تمدن اسلامى تا اواسط قرن پنجم.

[62] . قفطى، تاريخ الحكماء، ص 50-52.

[63] . جلال الدين عبدالرحمن سيوطى، تاريخ الخلفا، ص 327.

[64] . ابن بابويه، عيون اخبار الرضا، ص 102-120.

[65] . پطروشفسكى، اسلام در ايران، ص 275.

[66] . ابن قتيبه، عيون الاخبار، ج 1، ص 284.

[67] . گرونبام، اسلام در قرون وسطى، ص 45.

[68] . ابن قتيبه، همان، ج 2، ص 552 و هم چنين در باب اين مناظره ها ر.ك: علمى، سلاسل المناظرة الإسلامية النصرانيه.

[69] . سعيد نفيسى، مسيحيت در ايران، ص 313.

[70] . مجله هور، شماره 1، سال اول، تير ماه 1350، ص 6.

نام کتاب : تاریخ اسلام در آینه پژوهش نویسنده : موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)    جلد : 5  صفحه : 5
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست