responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاریخ اسلام در آینه پژوهش نویسنده : موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)    جلد : 5  صفحه : 3
نقش نوبختيان در پيشبرد افكار شيعه / حسين حسينيان مقدم

نقش نوبختيان در پيشبرد افكار شيعه

حسين حسينيان مقدم[1]

چكيده

نوبختيان از خاندان هاى اصيل ايرانى مسلمان شده دوره منصور عبّاسى و پيوسته هم نشين و ملازم خلفاى عبّاسى بودند. در اثر قدرت سياسى، توان اقتصادى و شايستگى هاى علمى، پايگاه اجتماعى مناسبى داشتند كه با تكيه بر آن، در پيشبرد تفكّر شيعى و حمايت از شيعيان نقش اساسى ايفا كردند. برجسته ترين شخصيت هاى علمى اين خاندان، اسماعيل بن على و ابو محمّد نوبختى هستند كه كتاب هاى آنان، متن درسى متكلّمان قرار گرفت و حسين بن روح، شخصيت برجسته ديگر اين خاندان افتخار نيابت حضرت مهدى (عج) را كسب كرد. ايشان، افزون بر تأليف، با شركت در نهضت ترجمه و برگردان كتاب هاى فلسفى و نجومى به زبان عربى، تأثير بسزايى در شكوفايى فرهنگ و تمدّن اسلامى داشتند. فرزندان نوبخت، در شمار فرهيختگان، عالمان و اديبان بودند و شعراى بزرگى با آنان ارتباط داشتند و ايشان را مدح مى كردند. گرايش كلامى نوبختيان، موجب تقويت مكتب علمى بغداد شد و آنان، برخلاف علماى قم، تلاش داشتند تا اصول دينى را از دريچه انديشه و تفكّر، تبيين كنند، از اين رو كتاب ها و مناظره هاى ايشان، كلامى ـ فلسفى و ناظر به اعتقادات فرقه هاى اسلامى، بهويژه معتزله است. خاندان هاى ابن بابويه و نوبختيان به رغم تضاد شديد در شيوه استدلال، در گسترش مبانى فكرى شيعه، مبارزه با انحرافات دينى و اعتقادات غاليانه، همكارى داشتند. مكتب مفيد در بغداد، حاصل اين تضاد و تعامل است.

نقش نوبختيان در پيشبرد افكار شيعه

الف ) نسب نوبختيان

نوبختيان، در شمار خاندان هاى اصيل ايرانى تبارى اند كه احتمالا پيشينه علمى و شرافت نسبى اين خاندان كه در اواخر قرن اوّل تا اوايل قرن پنجم هجرى مى زيستند، به روزگار ساسانيان باز مى گردد و با توجّه به تمايز طبقات در دوره ساسانى، اينان را از طبقه دبيران آن دوره شمرده اند.[2] نام نوبخت، نياى معروف اين خاندان، مركّب از دو واژه «نو» و «بخت» به معناى «جوانْ بخت» است. گاهى نوبخت را نيبخت خوانده اند، همان گونه كه نوروز را نيروز گفته اند. نوبخت بر دين زردشت بود و از شخصيت هاى علمى و ستاره شناسان برجسته عصر اموى و عبّاسى به شمار مى رفت. وى با تأليف كتاب هايى در دانش نجوم و ترجمه متون پهلوى عصر ساسانى به زبان عربى، نقش بسزايى در شكوفايى تمدّن اسلامى ايفا كرد. او نخستين بار براى خالد فرزند يزيد بن معاويه، كتاب هاى طب و نجوم را ترجمه نمود[3] و در دوره خلافت منصور به دربار عبّاسيان راه يافت.[4]

ب ) نوبختيان و عباسيان

راه يابى نوبخت به دربار خلافت عبّاسى به سال هاى پيش از خلافت عبّاسيان و زندانى بودن او و منصور عبّاسى در اهواز باز مى گردد. نوبخت، در همان نگاه نخستين و با استفاده از قوانين نجوم، آينده خلافت اسلامى را از آنِ وى دانست و به منصور، مژده خلافت داد و از وى خواست تا در صورت تحقّق اين پيش گويى، مژدگانى وى را فراموش نكند و در اين خصوص، دست نوشته اى از منصور گرفت.[5]

پس از آن كه منصور به خلافت رسيد، به دست او اسلام آورد و از منجّمان برجسته دربار شد. منصور، نخستين خليفه عبّاسى بود كه منجّمان را به دربار راه داد و طبق آراى آنان، عمل كرد و منجّمان در دربار وى، از مقام و منزلت بالايى برخوردار بودند.[6] شايد جايگاه ويژه آنان، به اين دليل باشد كه خود براساس پيش گويى آنان به خلافت رسيد. منصور در سال 144 ق ساختن شهر بغداد را در ساعتى كه نوبخت، آن را استخراج كرد، آغاز نمود.[7] او در مقابل پيش گويى پيروزىِ وى بر ابراهيم بن عبدالله، قتيل باخمرا، دويست جريب از زمين هاى نهر جَوبَر[8] و به روايتى دو هزار جريب از زمين هاى حويزه را جايزه گرفت.[9]

بنا بر نقل بلاذرى، منصور براى مبارزه با بنى اميّه، به عبدالله بن معاويه طالبى پيوست و قبل از آن با نوبخت ملاقات كرده، سرانجام كار خود را جويا شد. نوبخت به وى اطمينان داد كه پادشاه عرب خواهد شد، گرچه در اين سفر با ناملايماتى همراه است.[10]

كهولت سن نوبخت، مانع از انجام وظايف حكومتى توسط او شد، از اين رو، وظايف خود را به فرمان منصور برعهده يگانه فرزندش ابوسهل نهاد. نام وى از نام هاى طولانى ايرانى بود كه به سختى تلفظ مى شد.[11] منصور براى رهايى از دشوارى تلفّظ، كنيه ابوسهل را كه به آسانى تلفظ مى شد و مفهوم راحتى را مى رساند، براى او انتخاب كرد. مشهور شدن او به اين كنيه، سبب فراموشى نام اصلى وى شد، به گونه اى كه معاصران وى نيز نام اصلى او را نمى دانستند.

به تدريج، ابوسهل از نديمان منصور شد و تا سال وفات خليفه، در خدمت او بود و وى را در آخرين حجّى كه منصور در آن وفات يافت، همراهى كرد.[12] وى مانند پدرش از منجّمان و مترجمان سرشناس ايرانى بود و بسيارى از كتاب هاى نجوم را از پهلوى به عربى برگرداند. حاجى خليفه، به نظم درآوردن كليله و دمنه را به وى نسبت داده و افزوده است كه عبدالله بن هلال اهوازى، آن را در دوره خلافت مهدى براى يحيى برمكى از فارسى به عربى برگرداند و ابوسهل بن نوبخت نيز آن را براى يحيى به نظم درآورد.[13]

فرزندان ابو سهل نيز از فرهيختگان، منجّمان، شاعران و راويان اشعار ابو نواس به شمار مى رفتند. ارتباط آنان با ابونواس (متوفاى 198ق) بسيار صميمانه بود و در نهايت، به تيرگى منجر شد. احتمالا مواضع شيعى نوبختيان و مواضع ضدّ شيعى ابونواس، از عوامل اصلى تيرگى روابط آنان باشد. در اثر تيرگى روابط آنان بود كه هجوگويى هاى شاعر گزنده زبان عرب، موقعيت اجتماعى آنان را آسيب پذير كرد. اين تيرگى تا جايى ادامه يافت كه دشمنان آل نوبخت، مرگ ابونواس را به اينان نسبت دادند.[14]

برخى انتشار شعرى منتسب به ابونواس را كه در آن، امام على (عليه السلام) و شيعيان ايشان هجو شده بودند، موجب خشم نوبختيان و در نهايت، مسموم كردن ابونواس مى دانند. عدّه اى ديگر اعتقاد دارند ابونواس، ضمن شعرى اسماعيل بن ابى سهل را هجو كرد و او را «رافضى» و «بخيل» خواند. اسماعيل با آگاهى از اين سروده، مقدّمات مرگ وى را فراهم آورد. برخى ديگر، مرگ ابونواس را نتيجه قصيده هجائيه وى عليه على بن ابى سهل دانسته اند و معتقدند ابونواس در اثر ضرب و شتم على درگذشت.[15]

گرچه انتساب مرگ ابو نواس به نوبختيان، مورد ترديد و انكار است، ولى به استناد همين گزارش ها مى توان مواضع دينى ـ سياسى و عامل تيرگى روابط آنان را تبيين كرد. آن چه موجب ترديد در صحّت انتساب مرگ ابونواس به آل نوبخت است اين كه آنان با وجود تيرگى روابط، حقّ سابقه دوستى را فراموش نكرده، در كفن و دفن وى بر يكديگر پيشى گرفتند و به اين كار، افتخار كردند. افزون بر اين، در رثاى وى اشعارى سرودند و اشعار وى را كه در معرض نابو دى بود، جمع آورى كرده، در اختيار افرادى گذاردند كه در صدد تدوين اشعار ابونواس برآمده بودند. حمزه اصفهانى، بيشتر اشعار ابو نواس را مستقيماً از نوبختيان و مقدارى را نيز به راهنمايى آنان از مُهَلهِل بن يموت (متوفاى 334ق)گرفت و شرح نفيسى بر ديوان وى نوشت.[16]

ج ) مذهب نوبختيان

نوبخت، پيش از اسلام آوردن بر آيين زردشت بود و به دست منصور، دومين خليفه عبّاسى اسلام آورد، امّا آگاهى دقيقى از چگونگى گرايش وى و فرزندانش به مذهب شيعه وجود ندارد. اسلام پذيرى آنان در ابتدا بايد با سياست هاى مذهبى حكومت عبّاسى هماهنگ باشد. شايد بتوان احتمال داد از آن جايى كه عبّاسيان مردم را به اهل بيت (عليهم السلام) دعوت مى كردند و ادّعاى تشيّع داشتند، نوبخت و فرزندان وى از ابتدا با تفكّر شيعه، آشنا شده و هنگامى كه عبّاسيان از تشيّع به تسنن، تغيير مذهب دادند آنان در حوزه انديشه، از حكومت فاصله گرفته و تفكّر شيعى خود را حفظ كردند. پيش از اين تغيير، جدايى ميان علويان و عبّاسيان در جامعه، محسوس نبود. مسعودى در وصف منصور، وى را نخستين فردى دانسته است كه ميان بنى عبّاس و آل ابو طالب تفرقه افكند.[17] افزون بر اين، تمايل ايرانيان به اهل بيت (عليهم السلام)، به عنوان يك اصل، درخور توجّه است. آنان پس از حادثه كربلا از بدنه حكومت اموى و بعدها از عبّاسيان جدا شدند. شاهد اين ادّعا را پرسش هاى محمّد و هارون، دو تن از فرزندان ابوسهل نوبختى، از امام صادق (عليه السلام) درباره علم نجوم و استخراج احكام بر اساس آن، دانسته اند. امام در پاسخ آنان فرمود: «در صورتى كه با توحيد الهى منافات نداشته باشد، اشكال ندارد».[18]

گويا معروف بودن اين خاندان به تشيّع و دفاع آنان از تفكّر شيعى، در طول چند قرن، موجب شده تا درباره آغاز گرايش اين خاندان به مذهب شيعه، سخنى گفته نشود. سيّدمحسن امين با اين كه تمام افراد اين خاندان را شيعه مى داند، درباره تشيّع نوبخت و فرزندش ابوسهل، ترديد جدّى دارد. وى مى گويد: علاوه بر اين كه شاهدى بر تشيّع اين دو نفر وجود ندارد، در خدمت منصور بودن، خلاف آن را نشان مى دهد.[19]

عملكرد نوبخت در زمان قيام ابراهيم بن عبدالله، قتيل باخمرا، گفتار امين را تقويت مى كند، زيرا منصور، خود را شكست خورده مى دانست و آماده عقب نشينى و فرار به رى بود. نوبخت، نزد او رفت و با پيش گويىِ پيروزى بر ابراهيم، وى را از فرار، باز داشت. نوبخت براى اطمينان بخشيدن به منصور، جان خود را مرهون اين پيش گويى قرار داد و افزود: «مرا در كنار خود، نگه دار تا در صورتى كه خلاف گفتارم اثبات شد، محكوم به مرگ باشم». در همين حال، خبر شكست ابراهيم و كشته شدن او رسيد.[20]

در پاسخ مى توان گفت كه در خدمتِ خليفه بودن، شاهدى بر عدم تشيّع آنان نيست، زيرا مجموعه افراد اين خاندان، در سطح عالى حكومتى و به ظاهر در خدمت خلفا بوده اند و در اين صورت، بايد همه نوبختيان را غير شيعى دانست، در حالى كه شيخ مفيد ـ كه بنيان علمى خود را از نوبختيان گرفته است ـ اين خاندان را بدون اين كه فردى را استثنا كند، شيعى خوانده است.[21] ابن نديم نيز تصريح كرده است كه نوبختيان به ولايت امام على (عليه السلام) و فرزندانش شناخته مى شوند.[22] هم چنين ابن طاووس آنان را از سرشناسان طايفه برحق مى شمرد.[23]ماسينيون نيز در تحليلى از نوبختيان آنان را افرادى معرّفى كرده كه از صميمِ دل، خلافت را شايسته عبّاسيان نمى دانستند، ولى آن چنان خليفه را زير نفوذ فكرى خود در آورده بودند كه گاهى خليفه در بر حق بودن خود، ترديد مى كرد.[24]

د ) جايگاه علمى ـ اجتماعى نوبختيان

1ـ تعامل فكرى ـ فرهنگى نوبختيان با ديگر خاندان هاى شيعه

ارتباط خاندان هاى شيعى نوبختى، اشعرى و آل بابويه با يكديگر در گسترش فرهنگ شيعه و مبارزه با انحرافات فكرى قابل توجّه است. در واقع، ارتباط اين خاندان ها، بخشى از ارتباط دو حوزه شيعى بغداد و قم را ترسيم مى كند. از مجموع گزارش ها، مرجعيت و اعتبار علمى حوزه قم و خاندان بابويه و اشعرى دانسته مى شود. حسين بن روح با درك اين واقعيت، قم را محترم مى شمرد. احتمالا، ملقّب شدن نوبختى به «قمى»، بيان گر شدّت علاقه و ارتباط وى با قم و علماى آن است. از طرفى نيز علماى قم، به رهبرى خاندان نوبختى، نيابت آنان از سوى امام قائم (عج) و رهبرى شيعه، اعتراف داشتند.

در توضيح اين ارتباط گفته مى شود هنگامى كه حسين بن روح، كتابى در فقه به نام التأديب تأليف كرد، آن را براى ارزيابى و اظهار نظر به حوزه حديثى قم فرستاد و از علماى آن جا خواست تا مواردى را كه برخلاف نظر آنان است، يادآور شوند. علماى قم پس از ارزيابى محتواى كتاب، آن را جز يك مورد، تأييد كرده، نزد وى باز فرستادند.[25]

مكاتبات ميان بزرگان اين دو خاندان، روزافزون بود. به عنوان مثال، على بن بابويه (پدر شيخ صدوق) در نامه اى كه به نايب سوم حضرت حجّت نوشت، يادآور شد كه از وى فرزند به وجود نمى آيد. او در اين نامه، خواستار دعاى حضرت حجت (عج) شد. در پاسخ نامه آمد كه او در آينده از همسر ديگرى، داراى دو فرزندِ فقيه مى شود. مى گويند: محمّد (شيخ صدوق) و حسين (برادر شيخ صدوق) با دعاى حضرت به دنيا آمدند. از اين رو، افتخار علمى خاندان بابويه را مرهون دعاى خير آن حضرت مى دانند.[26]

ابن بابويه در ماجراى حمله قرمطيان به حاجيان خانه خدا به سال 317ق، دو نامه به حسين بن روح نوشت. در نامه نخست، خواهان اجازه نوبختى از امام براى سفر حجّ خود شد. امام در پاسخ به اين نامه، وى را از سفر حج، نهى كرد. ابن بابويه پس از دريافت پاسخ، نامه ديگرى به نوبختى نوشت و يادآور شد كه وى نذر كرده تا در سال جارى به حج برود. در اين صورت، آيا عمل نكردن به نذر، جايز است؟ در پاسخ نامه دوم آمده است كه با فرض ناچارى، همراه با آخرين كاروان حاجيان، همراه شود. در اين سال، كاروان هاى حاجيان، گرفتار فتنه قرمطيان شده، اموالشان غارت گرديد و برخى از آنان نيز كشته شدند. كاروانى كه از آسيب قرمطيان در امان ماند، آخرين كاروان بود كه على بن بابويه همراه آن بود.[27]

نامه قمى ها به حسين بن روح بيان گر گسترش و عمق رابطه دو حوزه شيعه است و نشان مى دهد كه اين دو حوزه، در عين حال كه به لحاظ شيوه استدلال با هم مخالف بودند، در مسائل اساسى، يكديگر را تأييد مى كردند.

در گزارش ديگرى آمده است كه قمى ها در نامه اى، ترديد و نگرانى خود را از پاسخ هاى صادر شده از بغداد، اظهار كردند. ترديد آنان از آن رو بود كه احتمال مى دادند برخى از نامه ها را شلمغانى به نام نوبختى صادر كرده باشد. نوبختى در پاسخ نامه آنان، با اعلام انزجار از شلمغانى و نفرين در حقّ او، نوشت كه نامه ها را خودش پاسخ مى دهد.[28] از اين پاسخ، معلوم مى شود كه وى علاوه بر اين كه واسطه ميان مردم و امام زمان (عج) بوده، گاهى براساس استنباط و اجتهاد خود نيز به مسائل شرعى پاسخ مى داده است.

نمونه ديگرى از همكارى اين دو حوزه را بايد در مبارزه با غلو و انحرافات فكرى جست وجو كرد. ابوسهل نوبختى در بغداد و ابن بابويه در قم، هم زمان با منصور حلاّج مبارزه كرده، وى را از آن دو شهر، بيرون كردند.[29] صدوق در مبارزه با غلو، كتاب إبطال الغلو و التقصير و اسماعيل بن على نوبختى، كتاب الرد على الغلاة را تأليف كرد.[30]

دستِ كم دو نفر از بزرگان علماى قم، در عصر شيخ مفيد، به حوزه بغداد رفته و در آن جا تدريس كرده اند. ابو القاسم ابن قولويه در بغداد، كرسى تدريس داشت و نجاشى از شاگردان وى بود. محدّث معروف شيعه، شيخ صدوق نيز در ايّام جوانى در سال هاى 352 و 355ق به بغداد رفت و درباره مسائل مختلفى، از جمله برخى مسائل شرعىِ به وجود آمده در آن زمان، گفتوگو كرد. مهارت وى در علوم دينى به اندازه اى بود كه شيوخ و محدّثان بغداد براى دانش اندوزى در حلقه درس وى حاضر مى شدند. مفيد نيز در شمار شاگردان صدوق بوده است.

به خوبى معلوم نيست هدف اصلى شيوخ قم از سفر به بغداد چه بوده، امّا بعيد نيست كه آنان براى گفتمانى به منظور جلوگيرى از عقل گرايى افراطى متكلمان بغداد و در نتيجه، نزديكى دو حوزه عقل گراى بغداد و حديث گراى قم به بغداد رفته باشند. آنان در بغداد، افزون بر تدريس و طرح پرسش هاى شرعى، با دانشمندان ديگر فرقه هاى اسلامى نيز مناظره هاى علمى داشتند.[31] به هر حال، مكتب سومى از درون تعارض و در عين حال تعامل دو مكتب قم و بغداد بهوجود آمد كه شيخ مفيد، بنيان گذار اين مكتب است. او با اين كه در استدلال ها، به عقل توجّه خاصّى داشت، از دانش اهل بيت(عليهم السلام) نيز بهره بُرد و مكتبى جامع امتيازات هر دو مكتب به وجود آورد. اين مكتب با شاگردانى چون سيّد مرتضى، نجاشى و شيخ طوسى رونق بيشترى يافت. از اين رو، به نظر مى رسد وى كتاب أوائل المقالات را با تكيه بر احاديث اهل بيت(عليهم السلام) به منظور تعديل متكلّمان بغداد، و كتاب هاى تصحيح الاعتقاد و مقابس الأنوار فى الردّ على أهل الأخبار را در نقد اعتقادات شيخ صدوق و مكتب قم تأليف كرده باشد.[32]

حسين بن على بن موسى بن بابويه قمى از حسين بن روح نوبختى روايت نقل كرده است.[33] گزارش راوندى نيز از ارتباط مردم كوفه با ابن روح، حكايت دارد. او از زنى خبر داده كه در اثر اختلافات زناشويى و قهر از شوهر به خانه پدرش رفته بود. شوهر براى برگشت همسرش به بغداد رفته، از حسين بن روح يارى خواست. ابن روح از وى خواست تا در اين خصوص، نامه اى بنويسد. او در نامه به نوشتن نام خود و پدرش اكتفا كرد. در مراجعه بعدى، زير نامه مرد كوفى نوشته شده بود: «به زودى اختلاف آن دو اصلاح خواهد شد».

2ـ نقش خاندان نوبختى در گسترش فرهنگ اسلامى

افراد اين خاندان با اين كه در علوم مختلفى صاحب نظر بودند،[34] ولى به لحاظ رواج فلسفه و كلام در حوزه بغداد، بيشتر به علوم عقلى روى آورده، كتاب هايى در نجوم و فلسفه تأليف كرده يا به عربى ترجمه كردند. ذهن رياضى و فلسفى ـ كلامى كه آنان را بيشتر به حوزه مسائل عقلى مى كشاند، موجب شد تا كمتر به فقه و حديث بپردازند. از اين رو، در حوزه مباحث فقهى و رجالى از آنان اثر چندانى وجود ندارد و در برخى موضوعات فرعى با ديگر متكلّمان، فقيهان و محدّثان امامى مذهب، اختلاف نظرهايى داشته اند.[35]

آنان از پيشگامان علم كلام در شيعه بوده و علاوه بر اين كه فرمان هاى دينى و شعائر مذهبى را محترم مى شمردند، مى كوشيدند تا مسلمانان مسائل دينى را با ذهن فلسفى مطالعه كنند. انديشه كلامى ايشان ايجاب مى كرد كه به طور مستقل در مباحث حديث پژوهى، وارد نشوند و تنها در حدّ تأييد بر اثبات مسائل عقلى، از حديث كمك بگيرند. از اين رو، نام آنان در شمار محدّثان و فقيهان عالى رتبه شيعى قرار نگرفت و تأثير چندانى هم در حوزه فقه و حديث شيعه نداشتند. نام كتاب هاى برجا مانده از اين خاندان و فقدان نام آنان در سلسله اسناد احاديث، مبيّن اين ادّعاست.

رونق ادبى بغداد و برترى آن در اين زمينه، كمك شايانى به نبوغ ادبى اين خاندان داشت. بيشتر آنان در صنعت ترجمه شركت داشتند[36] و به شعر و ادبيات، شهره شده، توانستند لطافت ادبيات را با انديشه هاى فلسفى و سياسى درآميزند. اگر چه ديوان شعرى از آنان بر جا نمانده، ولى در منابع، به نام برخى صاحبان ديوان اين خاندان و حجم اشعار آنان، به شرح زير اشاره شده است:

1ـ احمد بن عبدالله نوبختى، در يك صد برگه;[37]

2ـ سليمان بن ابى سهل بن نوبخت، در پنجاه برگه; [38]

3ـ ابو الحسن على بن احمد;[39]

4ـ ابو الحسين على بن عبّاس، در يك صد برگه;[40]

5ـ على بن حسين نوبختى، در يك صد برگه.[41]

توجّه بيش از حدّ اين خاندان به انديشه هاى كلامى و سياسى، آنان را از علاقه به ادبيات و اديبان، باز نداشت. از اين رو بود كه از شاعران بزرگى، مانند ابونواس، بُحترى و ابن الرومى حمايت كرده، با آنان هم نشين شدند و آثار آنان را به آيندگان رساندند و شاعران عرب زبان، همواره از خوان نعمتشان بهره مند بودند.[42] آنان با وجود تيرگى روابطشان با ابونواس، اشعار وى را روايت كرده، در حفظ آن كوشيدند و در اختيار ديگران قرار دادند.

مسائل علمى، مانند تأليف، تدريس، ترجمه و مناظره هاى كلامى، آنان را از خدمات سياسى ـ اجتماعى باز نداشت و عموماً در دربار عبّاسيان، هم نشين خليفه بوده و مناصب ادارى داشتند. آنان، گرچه از اساس با حكومت عبّاسى مخالف بودند، با حفظ و رعايت شديد نكات امنيتى، تدابيرى انديشيدند تا در سطح بالايى در دربار عبّاسيان نفوذ كرده، به تشيّع خدمت كنند.[43]

آن چه قابل دّقت و بررسى بيشتر است، اين كه آنان در عصر تشتّت مذهبى و پيدايى فرقه هاى فكرى ـ سياسى متعدّد مى زيستند. با وجود اين، از زمان امام باقر (عليه السلام) كه تفكّر شيعى در اين خاندان راه يافته است، هيچ گزارشى از اختلاف هاى مذهبى در اين خاندان وجود ندارد. اتّحاد مذهبى در اين خاندان، با اتّحاد سياسى در هم آميخت، به گونه اى كه در مجموع، يك شيوه سياسى داشتند و آن هم، جانب دارى ظاهرى از حكومت عبّاسى بود.[44]

اقبال آشتيانى، نوبختيان را در عرصه فكر و فرهنگ به شش طبقه تقسيم كرده است:

1ـ مترجمان كتاب هاى فارسى پهلوى به عربى و منجّمان، مانند نوبخت و پسرش ابوسهل و ديگران;

2ـ متكلّمان امامى مذهب، مانند ابواسحاق ابراهيم، ابو سهل اسماعيل و ابومحمّد نوبختى;

3ـ ياران و خواصّ امامان شيعه، مانند: يعقوب بن اسحاق، اسحاق بن اسماعيل و حسين بن روح;

4ـ اديبان و راويان اشعار، مانند اسماعيل بن ابى سهل و ابوالحسين على;

5ـ كاتبان و منشيان، مانند ابو جعفر محمّد بن على و ابو يعقوب اسحاق;

6ـ عالمان اخبار امامى، مانند ابن كبريا و ابومحمّد حسن بن حسين.[45]

3ـ انديشه هاى نوبختيان و تأثير آن ها بر انديشه هاى شيعه

راه كارهاى زيادى براى ارزيابى نقش و تأثير تفكّر، نويسنده يا كتابى در دوره هاى بعد وجود دارد كه شايع ترين آن ها استفاده صاحب نظران دوره هاى بعد و حتّى ارزش پذيرى نقد آن هاست. درباره تأثير نوبختيان، بيان همين نكته كافى است كه بنا بر گفته نجاشى كتاب التنبيه اسماعيل بن على در دوره هاى بعد، از متون درسى حوزه كلام قرار گرفته است. شيخ مفيد، آن را تدريس مى كرد و در آثار خود، از آن بهره مى گرفت و در مواردى نيز عقايد آنان را نقد مى كرد. نجاشى در شمار افرادى است كه براى فراگيرى آن كتاب، در درس شيخ مفيد شركت مى كرد. ابن بابويه، بخشى از اين كتاب را در كتاب كمال الدين خود، نقل كرده است.[46]

از اين رو، مى توان گفت كه نوبختيان بر دو مكتب مهم حديث گراى قم و عقل گراى بغداد تأثير گذاشته اند. وجود شرح هاى متعدد بر كتاب ياقوتِ نوبختى (ابوقاسم ابراهيم) بيان گر آن است كه اين كتاب، زمانى متن درسى بوده و علاّمه حلّى آن را تدريس مى كرده و سيّد عميد آن را نزد علاّمه حلّى فراگرفته است.[47]

نوشته هاى شيخ مفيد از بهترين منابعى است كه عقايد نوبختيان را در مسائل اصول دين و مذهب، بررسى كرده است. وى علاوه بر تبيين آراى خود، به مقايسه آن ها با آراى نوبختيان و ديگر شيعيان، معتزله و اهل حديث پرداخته و تأثيرگذارى فرقه ها و نحله هاى فكرى را بر يكديگر بيان كرده است. او به اين منظور، كتاب أوائل المقالات را نوشته و در مقدّمه آن، يادآور شده كه با بررسى وجوه افتراق شيعه و معتزله در اين كتاب، عدليه شيعه را از عدليه معتزله متمايز كرده است. مفيد تصريح كرده كه اين كتاب، مبناى مورد اعتمادى براى آزمودن اعتقادات فرقه هاى اسلامى است.

موقعيت زمانى و تشتّت آراى دينى به وجود آمده در اثر غيبت امام، نوبختيان را به اين سو كشاند كه كمتر به نقل توجّه كنند و در بهره گيرى از عقل در مباحث اصولى، افراط كنند. اين موضوع، خود از زمينه هاى اصلى اختلاف شيخ مفيد با نوبختيان است. در واقع، او با اين كه به مسائل عقلى و رويارويى با اخبارى گرى پاى بند بود، سعى داشت با عقل گرايى افراطى، دورى از قرآن و سنّت، تساهل در بهره گيرى از اين دو يا تأويل آن ها براى تطبيق با آراى عقلى و كلامى مبارزه كرده، با تكيه بر نقل و حديث، عقل گرايى افراطى را تعديل كند. از اين رو، شيخ مفيد ضمن احترام به نوبختيان، برخى آراى ايشان را ابطال كرد و در مواردى نيز نتيجه استدلال آنان را پذيرفت، ولى شيوه و مقدّمات استدلال آنان را رد نمود.[48] با اين حال، وى با تعريف شيعه و اعتزال[49] و بررسى اصول فكرى هر يك، در صدد برآمد تا نوبختيان را از اتّهام اعتزال گرايى رهايى بخشد.

بررسى انديشه هاى نوبختيان و نوع اختلاف آن ها با آراى شيخ مفيد، فرصت ديگرى مى طلبد، ولى لازم است دستِ كم به برخى ديدگاه هاى كلامى نوبختيان اشاره شود. آنان در موضوعات گوناگون كلامى، كتاب تأليف كرده، به تبيين آراى خود پرداختند. مفيد، آراى آنان را بيشتر در موضوع امامت، نقل كرده و اين، نشان دهنده اين نكته است كه اصلى ترين دغدغه ذهنى آنان و محورى ترين بحث كلامى آنان، مسئله امامت بوده است.

هـ ) امامت در نگاه نوبختيان

1ـ منصب امامت

نوبختيان، منصب امامت را براساس استحقاق تبيين مى كنند. آنان و برخى ديگر از فلاسفه معتقدند كه ويژگى هاى اكتسابى انبيا و امامان سبب مى شود تا خداوند، آنان را بر اساس حكمت برگزيند، و گرنه بايد بدون هيچ دليلى معتقد به ترجيح آنان بر ساير مردم باشيم.[50] از اين رو، آنان شايسته مقام نبوّت و امامت اند. شيخ مفيد با اين ديدگاه مخالفت كرده و اين دو منصب را از باب تفضّل الهى دانسته است. وى، اين عقيده را به معتقدان به تناسخ ارواح نيز نسبت داده و در اين زمينه، اعتقاد ابن بابويه را به احاديثى كه وجود روح را قبل از جسد بيان مى كنند، نقد كرده و آن ها را زمينه ساز مذهب «تناسخ» دانسته است.[51]

2ـ منكر امامت

فسق يا كفر مخالفِ اهل بيت(عليهم السلام) از مسائل مهم كلامى فقه شيعه است كه نوبختيان آن را مطرح كرده و فقهاى شيعه از دير زمان تاكنون، در كتاب هاى فقهى به گفتار آنان، استناد كرده اند. آنان و برخى از علماى پيشين، فرقه هاى غير شيعى را مسلمان نمى دانند. بحرانى به نقل از كتاب ياقوت افراد ناصبى و مخالف حضرت امير (عليه السلام) را كافر و نجس خوانده و اعتقاد به كفر آنان را به همه شيعيان نسبت داده است.[52]

فقهاى شيعه در دوره هاى اخير، كلام نوبختيان را در اين مسئله آورده و با تفسير كفر، حكم به اسلام و طهارت آنان داده اند.[53] محقّق اردبيلى، نقل ديگرى را از نوبختى و عدّه اى از فقها آورده است كه مخالف على(عليه السلام)در آتش جهنّم، جاويدان نخواهد بود، زيرا كفر وى به گونه اى نيست كه موجب عذاب هميشگى باشد، در عين حال، راهى براى ورود آنان به بهشت نيز تصوّر نمى شود، زيرا ايمانى ندارند كه به موجب آن، استحقاق پاداش داشته باشند.[54]

3ـ انتخاب كارگزارن با نصّ امام

اينان معتقدند همان گونه كه شخص امام با نص انتخاب مى شود، كارگزاران ائمه(عليهم السلام)نيز ( در زمان حضور و غيبت صغرا ) با نص انتخاب مى شوند.[55]

4ـ علم امام

گستردگى علم امام از موضوعاتى است كه مورد اختلاف متكلّمان امامى مذهب است. شيخ مفيد معتقد است كه علم امام به لغات، صنايع و فنون گوناگون، نه ممتنع است و نه وجوب عقلى دارد. از اين رو، در صورتى كه روايات صحيحى در اين خصوص وجود داشته باشد، گستردگى علم امام را از طريق نقل، خواهيم پذيرفت، ولى قابل توجّه است كه در صحّت روايات موجود، ترديد وجود دارد. اما نوبختيان به وجوب عقلى در گستره علم امام اعتقاد داشته و فرقه هاى مفوّضه و غلات نيز با آنان هم رأى شده اند.[56]

5ـ اعجاز امام

در ديدگاه شيخ مفيد، ظهور معجزه و ارائه كارهاى خارق العاده از امامان، وجوب عقلى ندارد، ولى روايات صحيحى خبر از ظهور آن ها مى دهد. با اين حال، نوبختيان از پذيرش اين مطلب خوددارى كرده اند. طبيعى است آنان وقتى اعجاز را براى ائمه اطهار نپذيرند، براى كارگزاران، وكيلان و سفيرانِ آنان نيز نخواهند پذيرفت.[57] شايد دليل آنان، همانند دليل معتزله اين باشد كه ظهور كرامت و معجزه از غير پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله)، موجب ابطال معجزات نبوى باشد.[58]

6ـ ارتباط امام با فرشتگان

ديدگاه به دست آمده از نوبختيان، دراين باره، بيان گر آن است كه ايشان براين باور بوده كه امام، نه سخن فرشتگان را مى شنود و نه مى تواند آنان را ببيند. شيخ مفيد كه نتوانسته است اين نظر را تحمّل كند، بر نوبختيان شوريده و آنان را در رديف كسانى قرار داده است كه از نعمت آشنايى با اخبار و احاديث، محروم اند و به دليل اين كه دقّت نظر ندارند، نمى توانند راه صحيح را بپيمايند.[59]

7ـ انبيا و امامان پس از رحلت

شيخ مفيد با ديدگاه نوبختيان درباره احوال انبيا و امامان پس از رحلت نيز اختلاف نظر دارد. وى بر خلاف آنان با استناد به قرآن[60] و احاديث، نتيجه گرفته است كه ايشان پس از رحلت، با روح و جسم در بهشت زندگى كرده، از نعمت هاى الهى برخوردار مى شوند. آنان، افراد نيكوكار و شيعيان امّت خود را كه از دنيا مى روند، ملاقات كرده، بشارت مى دهند و با آنان، برخوردى كريمانه دارند. پيامبر خدا و ائمه اطهار، با برخوردارى از عنايت الهى، و نه به طورمستقل، پيوسته از احوال پيروان خود در دنيا باخبرند. هم چنين آنان كلام زائرانى را مى شنوند كه در حرم هاى مطهّرشان يا از راه هاى دور با ايشان گفت وگو مى كنند.[61]

و ) ديگر مسائل كلامى

نوبختيان برخلاف شيخ مفيد معتقد بودند كه قرآن در شكل اضافه و نقصان، تحريف شده است; پاداش عملكرد برخى مؤمنان در دنيا داده مى شود و در آخرت، از هرگونه پاداش محروم اند; اعمال خوب و بد يكديگر را جبران مى كنند (تهاتر اعمال); برخى كافران نيز خداشناس و پيرو فرامينِ الهى اند و تنها در دنيا، از پاداش الهى بهره مندند; كفر و ايمان از دل ها زايل مى شود و در نتيجه، اين امكان وجود دارد كه مؤمنى كافر از دنيا برود. از اين رو، اعتقادى به اصل بى ايمانىِ مؤمنانى كه سرانجام، كافر از دنيا رفته باشند، ندارند.[62]

ز ) برخى فرهيختگان نوبختى

1ـ ابو اسحاق اسماعيل بن ابى سهل بن نوبخت

از دانشمندان و بزرگان بغداد و از ياران امام جواد (عليه السلام) بود كه در عين حال، از دوستان و هم نشينان ابراهيم، فرزند مهدى عبّاسى شمرده مى شد. او در شمارِ نوبختيانى است كه ابو نواس، هجوشان كرده است[63].

2ـ ابو سهل فضل بن ابى سهل بن نوبخت

وى از متكلّمان معروف و ستاره شناسان بزرگ عصر هارون بود. او كه تا پيش از سال 193ق زنده بود،[64] علاوه بر ترجمه كتاب هاى فارسى به عربى، آثارى در علم نجوم و كلام داشت. شايستگى علمى وى، خليفه را برآن داشت تا تأسيس دار الحكمه و سپس اداره آن را به او واگذار كند. اداره آن مركز، پس از وفات فضل، برعهده پسرش واگذار شد.[65] برخى كتاب هاى فضل، مانند فى المسائله، ابتداء الأعمال و الأعمال المعروف بالسجل در اختيار ابن طاووس بوده است.[66]

3ـ عبدالله بن ابو سهل بن نوبخت

وى از ستاره شناسان معروف زمان مأمون عبّاسى است. خليفه به وى اعتقادى راسخ داشت و آراى او را مى پذيرفت. فضل بن سهل سرخسى، معروف به «ذوالرياستين»، در تثبيت تصميم مأمون در واگذارىِ ولايت عهدى به امام رضا (عليه السلام) تلاش كرد تا زمان مناسب و خوش يُمنى براى بيعت آن حضرت بيابد. عبدالله نوبختى از زمان بيعت، با خبر شد و به قصد آگاهى از انگيزه مأمون، نامه اى به وى نوشت و در آن اظهار كرد: «ساعت پيشنهادى ذوالرياستين براى بيعت، صحيح نيست و به دليل نحس بودن آن ساعت، كار بيعت به اتمام نخواهد رسيد». مأمون دانايى و زيركى وى را تحسين كرد و او را از هرگونه آگاهى دادن به ذوالرياستين، به شدّت برحذر داشت.

عبدالله مى گويد: براى اين كه ذوالرياستين از تصميم خود منصرف نشود، با او همراهى كردم و با امضاى ولايت عهدى حضرت در ساعت پيشنهادى ذوالرياستين، از شرّ مأمون، سالم ماندم.[67]

4ـ ابو سهل اسماعيل بن على بن اسماعيل نوبختى

وى از بزرگان شيعه و از معروف ترين افراد خاندان نوبختى بود. وى در سال 237ق، مقارن با دوره امامت امام هادى (عليه السلام) متولّد شد. او از ياران خاصّ امام عسكرى (عليه السلام) بود و تولّد حضرت مهدى (عج) را گواهى داد.[68] در ابتداى دوره غيبت صغرا، 23 سال سن داشت و در سال 311 ق و در 74 سالگى، در دوره نيابت حسين بن روح نوبختى، سومين نايب حضرت، در گذشت. عواملى چند سبب شد تا آوازه او شهره آفاق شود. نخست، آن كه نسب بيشتر نوبختيان به وى مى رسد. ديگر آن كه در دستگاه عبّاسى مناصب ادارى بالايى داشت. او كتاب هاى زيادى در دفاع از اصول و مبانى اسلام و تشيّع، بهويژه اصل امامت تأليف كرد و براى نخستين بار، مسئله امامت را ذيل مباحث نبوّت و اصول دين قرار داد. كتاب هاى وى، متن درسى علماى دوره بعد قرار گرفت. از اين رو، اخبار بيشترى از شرح حال وى در مقايسه با ديگر نوبختيان برجاى مانده است كه به گوشه هايى از زندگى وى اشاره مى شود:

الف ـ مناصب ادارى: وى علاوه بر اين كه در روزگار خلافت مقتدر، رياست شيعيان بغداد را برعهده داشت، در دربار عبّاسيان، مقامى نزديك به وزارت داشت و از نفوذ بالايى برخوردار بود، بهويژه اين كه شخص خليفه و خاندان وزارت پيشه ابن فرات، به نوعى از شيعه و تفكّر شيعى حمايت مى كردند. نفوذ ابوسهل در دربار، سبب شد تا ديگر افراد اين خاندان نيز در پرتو حمايت هاى وى با عزّت و شوكت زندگى كنند.

گرچه منصب يافتن شيعيان، از جمله خاندان ابن فرات در اثر تمايل مقتدر خليفه به شيعيان بود، اما رقباى مذهبى اين خاندان نيز گاهى با استفاده از فرصت هاى به دست آمده به وزارت مى رسيدند. كشمكش هاى سياسى ـ مذهبى رقباى وزارت طلب، سبب عزل و نصب هاى مكرّر ابن فرات شد. معمولاً عزل و نصب ها همراه با محاسبه و مصادره اموالِ وزير پيشين بود. هنگامى كه ابن فرات براى مرتبه سوم به وزارت رسيد، ابوسهل نوبختى و محمّد بن على بزوفرى را مأمور محاسبه بدهى هاى حامد بن عبّاس به دولت و مصادره اموال وى كرد. با اين كه ابو سهل با وى در مسائل مذهبى و سياسى اختلاف نظر داشت، ولى در محاسبه اموال، با حامد مدارا كرد. علّت مداراى نوبختى را با دشمنِ متعصّب خود، همكارى وى در ماجراى قتل حلاّج دانسته اند. وى افزون بر مناصب پيشين، در سال 311ق كارگزار ابن فرات در «مبارك» نيز بوده است.[69]

ب ـ خدمات علمى ابو سهل به تشيّع: او از سرآمدان نسل دوم متكلّمان شيعى بود كه مفتخر به لقب «شيخ المتكلّمين» شد[70] و عمر گران بهاى خود را در دفاع از عقايد شيعه اماميه سپرى كرد و آوازه علمى وى با ارائه كتاب هاو نوآورى هايى در علم كلام، بهويژه مسئله امامت، متكلّمان پيشين را تحت الشعاع قرار داد و در دوره هاى بعد، مرجع متكلّمان امامى قرار گرفت. او كه بيشتر عمر خود را در عصر غيبت گذراند، رياست و هدايت شيعه و خاندان نوبختى را در اين دوره عهده دار بود.

بحران و آشفتگى اوضاع اجتماعى شيعه در ابتداى عصر غيبت امام، فرصت مناسبى براى دشمنان فكرى و سياسى آنان به وجود آورده بود تا با انگيزه نابودى جمعيت شيعه و تفكّر شيعى، به آزار آنان و سخت گيرى و تبليغات برضدّ آنان دست بزنند. از سوى ديگر، انشعابات درونْ گروهى شيعه و تكفير يكديگر، بحران موجود را تشديد مى كرد. دامنه اين بحران تا زمان مقتدر و پس از آن، ادامه يافت و كيان تشيّع را در معرض خطر نابودى قرار داد.

در همين زمان، كتاب هاى زيادى در موضوع غيبت و اثبات امامت امام مهدى (عج) تأليف شد. نام كتاب هايى كه در اين عصر در موضوع غيبت تأليف شده، بيان گر آشفتگى جامعه شيعه، پس از رحلت امام عسكرى (عليه السلام) است. علماى شيعه از اين دوره پرفراز و نشيب، به «دوره حيرت» تعبير كرده اند. عبدالله بن جعفر حميرى (متوفاى بعد از 293ق) از ياران امام هادى (عليه السلام) و امام عسكرى (عليه السلام) بود و پس از رحلت آن امام، در خدمت نايبان حضرت قائم (عج) قرار گرفت. او نام الغيبة و الحيره را براى كتاب خود، انتخاب كرد. على بن بابويه قمى (متوفاى329ق) نيز كتابى به نام الإمامة و التبصرة من الحيره تأليف كرد.

ابوسهل نوبختى نيز با استفاده از شخصيت علمى خويش و نفوذ بالايى كه در دربار عبّاسيان داشت، با بهره گيرى از فنّ مناظره و مباحثه، تمام همّت خود را صرف اثبات اصول شيعه كرد و از اين راه، توانست دامنه انشعاب هاى داخلى شيعه را جمع كند و آنان را تا اندازه اى از اين بحران، رهايى بخشد. وى بدين منظور، از هيچ كوششى در مبارزه با انحرافات فكرىِ جديدى كه در اثر غيبت پيش آمده بود، دريغ نورزيد و به نيابت حسين بن روح، اعتراف و از انتشار عقايد حسين بن منصور حلاّج جلوگيرى كرد.

تدبير و فراست ويژه اى كه نوبختى در مبارزه با انحرافات حلاّج از خود نشان داد، سبب دورى افكار عمومى از وى و تمايل آن ها به ابوسهل شد. او حتّى توانست رأى دربار عبّاسى و قضات اهل سنّت را نيز با خود هماهنگ كند.[71] سرانجام در سال 297ق محمّد بن داود، فقيه فرقه «ظاهريه»، فتواى وجوب قتل حلاّج را صادر كرد و حامد بن عبّاس، وزير مقتدر فرمان داد تا وى را به دار آويختند.[72]

ابوسهل با استدلال و منطق علمى، اصول مذهب شيعه اماميه را مستدل و تثبيت كرد، نقض و ابهامات مخالفان، بهويژه معتزله را پاسخ داد و در اين راه، از هر مناظره و احتجاجى استقبال كرد. هم چنين وى با بهره گيرى از مسائل كلامى مطرح شده توسط متكلّمان نسل اوّل شيعه، مسئله امامت را با ادلّه عقلى اثبات نمود و از ادلّه نقلى فقط براى تأييد گفتارش استفاده كرد. عقلْ محورى در شيوه استدلال، علاوه بر اين كه معتزله و شيعه را به يكديگر نزديك كرد، مسئله امامت را نيز جزء اصول دين و در رديف توحيد، عدل و نبوت قرار داد.

جاودانگى نام «شيخ المتكلّمين» بر اثر آثار وى و انتشار عقايدش توسط شاگردان او بود. فرزند وى على بن اسماعيل، ناشئ اصغر، محمّد بن بُشر سوسنجردى، ابوالجيش بلخى و ابو بكر صولى، علم و ادب را نزد ابوسهل آموختند. شيخ مفيد از شاگردان ناشىء اصغر و بلخى بود و از اين رو، از شاگردان با واسطه نوبختى شمرده مى شود. با اين كه شيخ مفيد و شاگردان مكتب وى مانند سيّد مرتضى و شيخ طوسى، اصول فكرى خود را در كلام و امامت از عقايد نوبختى گرفته بودند، امّا عقايد آنان را نيز در موارد زيادى نقد كردند.

ابو سهل با تأليف نزديك به چهل كتاب و رساله[73] توانست مسائل كلامى شيعه، از جمله امامت را تبيين كرده، به اعتراضات مخالفان، پاسخ گويد. قوى بودن نقد و بررسى و استدلال او سبب شد تا دير زمانى، آثار او به عنوان منبع و مرجع، در دست بزرگان و متكلّمان اماميه قرار گيرد. امروزه از آثار وى كتابى در دست نيست، ولى مى توان آرا و نظريه هاى وى را از لابه لاى منابع دوره هاى بعد، استخراج كرد. ابن حجر، در شمار كتاب هاى ابوسهل، از كتابى در باره ملل ونحل نام برده كه شهرستانى در تأليف كتابِ الملل والنحل خود بر آن تكيه داشته است.[74]

5ـ ابو محمّد حسن بن موسى نوبختى

وى نواده دخترى على بن اسحاق و خواهر زاده ابو سهل اسماعيل بن على نوبختى بود. از شرح حال پدر و مادر وى، اطّلاع دقيقى در دست نيست. برخى وى را فرزند ابن كبريا دانسته اند، ولى اقبال، درستى اين انتساب را انكار كرده و گفته است كه فاصله زمانى زيادى بين وفات موسى و ابو محمّد وجود دارد. ابو محمّد، بين سال هاى 300 ـ 310 ق وفات يافته، در حالى كه ابن كبريا تا سال 400ق زنده بوده است. افزون بر اين، شرح حال نويسان نيز با وجود آگاهى بر احوال آن دو، چنين نسبتى را ذكر نكرده اند.[75]

ابو محمّد، متكلم، فيلسوف، اديب، منجّم و استادى برجسته در ملل و نحل بود. او از ابو الأحوص داوود بن اسد مصرى، متكلّم و فقيه شيعه در قرن سوم و دايى خود، ابو سهل نوبختى كسب دانش كرد[76] و با دانشمندان و متكلّمان بزرگ معتزله، مانند ابوالقاسم بلخى و ابوعلى جبّايى، استادِ ابو الحسن اشعرى و نيز با متكلّمان برجسته اى، مانند ابن قبّه رازى و ابن مملّك اصفهانى ـ كه از اعتزال به تشيّع، تغيير مذهب دادند ـ و با ابن راوندى ـ كه متّهم به كفر و الحاد بود ـ بحث و گفت و گو كرد.

به علّت تلاش او در فراگيرى علوم مختلف و اهتمام به جمع آورى كتاب هاى نفيس، خانه او محلّ اجتماع و مركزى براى تبادل نظر و گفتوگوى علما، فضلا و مترجمان بود. جايگاه علمى وى، هنگامى روشن تر مى شود كه دانسته شود عالمان برجسته اى، مانند ثابت بن قرّه (متوفاى 288ق)[77] به منزل وى رفت و آمد مى كردند. فاصله سنّى ثابت با ابو محمّد، سبب شد تا ثابت در ابتدا پرسش هاى ابو محمّد را كه در جلسه عمومى مطرح مى شد، پاسخ ندهد، ولى نبوغ علمى ابو محمّد سبب شد تا وى كه پيرمرد فرهيخته اى بود، در اواخر عمرش براى گفتوگو به مجلس نوبختىِ جوان، حاضر شود.

توجّه خاصّ ابو محمّد به مسائل عقلى و مذاهب فلسفى، موجب مى شد تا هرچه بيشتر ارتباط خود را با مترجمان كتاب هاى حكمت قديم، استوارتر كند. او به نقد آراى برخى فيلسوفان همّت گماشت و در اين زمينه، كتاب حُجَج طبيعى را براى ابطال نظريه «زنده و ناطق بودن آسمان» نگاشت و كتاب الكوْن و الفساد ارسطو را خلاصه كرد. گرچه حُنَين بن اسحاق اين كتاب را قبل از اختصار نوبختى، به سريانى، و اسحاق بن حُنَين و ابو عثمان دمشقى، آن را به عربى ترجمه كرده بودند.

ابن نديم، طوسى و نجاشى هر كدام فهرستى از نام كتاب هاى وى را ارائه كرده اند كه علاوه بر كثرت آن ها، بيان گر دفاع ابو محمّد از عقايد شيعه در برابر اهل سنّت و معتزله، و مبارزه با عقايد انحرافى و فرقه هاى انشعابى شيعه نيز هست. او به همين منظور، كتاب هايى از جمله الجامع فى الإمامه، الحُجَج فى الإمامه، انكار، الردّ على الغلاة، الردّ على فرق الشيعة ما خلا الإماميه، الردّ على الواقفه و فرق الشيعه را تأليف كرد و با اين كار، مورد ستايش دانشمندان و علماى رجال شيعه قرار گرفت، تا آن جا كه آنان در كتاب هاى رجالى خود، او را ثقه و مورد اعتماد شمردند.[78]

مجموعه آثار وى، بيش از چهل كتاب و رساله است كه دو كتاب الآراء و الديانات و الردّ على الغلاة، از مشهورترين آثار وى به شمار مى آيند. امروزه، به جز كتاب فرق الشيعه، كتابى از او در دست نيست، ولى مى توان گزارش هايى از آثار و آراى او را در كتاب هايى، مانند مروج الذهب مسعودى، تاريخ بغداد خطيب بغدادى، تلبيس ابليس ابن جوزى، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد و البداية و النهايه ابن كثير، جستوجو كرد. كتاب هاى الآراء و الديانات و الرصد على بطلميوس فى هيئة الفلك و الأرض در اختيار ابن طاووس بوده است.[79]

نسخه كامل كتاب فرق الشيعه در كتابخانه محدّث نورى بوده كه هبة الدين شهرستانى آن را در اختيار داشت و پس از مقايسه با نسخه ا.گ. اليس، آن را در استانبول به چاپ رساند. اقبال در انتساب كتاب چاپ شده به نوبختى ترديد داشته و با مقايسه بخش هاى زيادى از آن با كتاب المقالات و الفرق سعد بن عبد الله اشعرى، نتيجه گرفته كه اين كتاب، نسخه اى از كتاب اشعرى است كه علاّمه مجلسى نيز آن را در اختيار داشته است.[80] گفتنى است كه اقبال، اين نظر را پيش از كشف نسخه كتاب المقالات و الفرق اشعرى ارائه داده است و محمّد جواد مشكور، با كشف اين نسخه، به مقايسه آن دو پرداخته و نتيجه گرفته كه فرق الشيعه از نوبختى است. گرچه ابواب، ترتيب چينش مباحث و حتّى عبارات دو كتاب، شبيه به هم است، زيرا كتاب اشعرى، اضافاتى دارد كه در مجموع، نزديك به سى صفحه مى شود. مشكور با تكيه بر اين اضافات، گفته است كه تأليف اشعرى پس از نوبختى و با تكيه بر كتاب وى بوده است. برخى از اين اضافات، رواياتى را شامل مى شود كه اشعرى ضمن نقل اقوال مختلف آورده است. اين كار نشان مى دهد كه سبك نگارش آنان نيز متفاوت بوده است. اشعرى با آوردن روايات، سبك نگارشى محدّثان را پيموده و نوبختى، بدون اين كه اظهار نظرى داشته باشد، شيوه متكلّمان را رعايت كرده است.[81]

شايان ذكر است كه ابو محمّد در كتاب الإمامه مرگ عمر بن خطّاب را قبل از عروسى با ام كلثوم، دختر امام على (عليه السلام) دانسته است.[82]

6ـ ابو اسحاق نوبختى

او از متكلّمان برجسته اماميه بود كه هيچ شرح حالى از زندگانى وى در دست نيست. نام او به اعتبار كتابش ياقوت و شرح هاى نوشته شده بر آن، ماندگار است. ياقوت، قديمى ترين و در رديف مشهورترين كتاب هاى كلامى موجود اماميه و يكى از دو كتاب باقى مانده از خاندان نوبختى است. اين كتاب به دليل اين كه موضوعات مختلفى از مسائل علم كلام و آراى فرقه هاى مختلف را در بر دارد، از اسناد و منابع محقّقان علم كلام و تاريخ فرقه هاى اسلامى به شمار مى رود و شرح هاى متعدّدى بر آن نوشته شده كه قديمى ترين آن ها شرح ابن ابى الحديد است كه از ميان رفته و هيچ گزارشى از آن در منابع بعدى وجود ندارد.

علاّمه حلّى با حفظ الفاظ و عبارت هاى كتاب ياقوت، شرحى به نام أنوار الملكوت فى شرح الياقوت[83] بر آن نوشته و در مقدّمه، آن را «صغير الحجم، كثير العلم، مستصعب على الفهم، فى غاية الايجاز و الاختصار، بحيث يعجز عن تفهّمه أكثر النظّار» وصف كرده است.

درباره مؤلّف اين كتاب، اختلاف نظر وجود دارد. سيّد حسن صدر، افندى و برخى ديگر، اين اثر را به ابو اسحاق اسماعيل بن اسحاق بن ابى سهل نوبختى نسبت داده اند.[84] محدّث قمى و امين نيز اين كتاب را به ابو اسحاق نسبت داده اند،[85] در حالى كه علاّمه حلّى، آن را تأليف ابو اسحاق ابراهيم بن نوبخت دانسته است. علاّمه مجلسى نيز شيخ ابراهيم بن نوبخت را مؤلّف كتاب ناميده است.[86] سيّد عميد الدين حلّى، خواهر زاده علامه حلّى، كتاب أنوار الملكوت را شرح كرد و ميان ديدگاه هاى شيخ ابراهيم و علاّمه حلّى داورى نمود. شيخ شهاب الدين عاملى، از ادبا و شعراى جبل عامل در قرن يازدهم هجرى، ياقوت را به نظم در آورد.[87]بنا بر گفته علاّمه مجلسى،[88] يكى از بزرگان اماميه، منتخباتى از شرح ياقوت را منتشر كرده است.

اقبال با مطالعه كتاب ياقوت، عصر زندگانى ابو اسحاق را تخمين زده و احتمال داده است كه وى، نواده مستقيم ابو سهل بن نوبخت نبوده و بعد از دوره غيبت صغراى امام دوازدهم(عج) مى زيسته است، زيرا ايشان در اين كتاب، در صدد پاسخ گويى به اشكال هاى اهل سنّت به اماميه در خصوص مسئله غيبت و اختلاف هاى درونى شيعه بوده، و از طرفى، آراى اشاعره و شخص ابو الحسن اشعرى (متوفاى324ق) را نقد كرده است. اشعرى تا حدود سال 300ق، شاگرد جبّايى و از طرفداران معتزله بود. از اين رو، ديدگاه هاى جديد او و انتشار آن ها بايد در بخش پايانى عمر او و پس از حيات متكلّمان نقّادى، چون ابو سهل و ابو محمّد نوبختى ميان سال هاى 310 ـ 324ق باشد. در نتيجه، نقد نظريه هاى اشعرى مربوط به اواخر زندگى وى يا بعد از آن مى شود. از سوى ديگر، مؤلّفِ ياقوت، نظريه محمّد بن زكرياى رازى را در باب لذّت و اَلَم نقد كرده[89] و طبيعى است كه عصر ناقد بر مؤلّف، پيشى ندارد. از اين رو، احتمالا ابو اسحاق، دست كم در نيمه اوّل قرن چهارم مى زيسته است.[90]

7ـ يعقوب بن اسحاق

حسن صدر او را برادر ابراهيم نوبختى[91]، صاحب كتاب ياقوت دانسته و افزوده است: وى از بزرگان و علماى برجسته عصر خود بود كه در نجوم، حكمت و كلام، بر ديگران پيشى گرفت. او در دربار مأمون عبّاسى و در شمار افرادى بود كه به امامت امام رضا (عليه السلام) اعتقاد داشت و در دوران امامت امام جواد (عليه السلام) رحلت كرد.[92] وى روايتى درباره رابطه مروت و عطا از سوى امام رضا (عليه السلام) نقل كرده است.[93] در اين روايت به ظرفيت گيرنده عطا توجه داده شده است.

8ـ على بن اسحاق بن ابى سهل

او از بزرگان و علماى شيعه است. وى در دوره امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) مى زيست و در عصر امام هادى (عليه السلام) وفات يافت. دانشمندانى مانند اسماعيل بن على و ابو جعفرمحمّد بن على، از فرزندان او مى باشند. طوسى روايتى از وى نقل كرده كه شدت علاقه وى را به امام مهدى (عج) را نشان مى دهد.[94]

9ـ ابو يعقوب اسحاق بن اسماعيل

او از بزرگان دربار عبّاسى و از مشاوران عالى رتبه حكومتى شمرده مى شد و نقش فعّالى در تعيين القاهر بالله براى منصب خلافت داشت. سروده بُحترى (متوفاى 284ق) نشان مى دهد كه قبل از اين، از طرف دربار عبّاسى مأموريتى در منطقه عواصم و قِنَّسْرين داشته است. در دوران وزارت خصيبى، همراه با ديگر كارگزاران و كاتبان به حبس و مصادره اموال محكوم گرديد، ولى به زودى عهده دار اموال نهروانات و واسط شد. از آن پس، شوكتى روز افزون پيدا كرد، به گونه اى كه قاهر پس از قتل مقتدر، در شوّال 320 با نظر و اصرار وى به خلافت رسيد. هم چنين او وكيل قاهر در فروش مستغلاّت ضبط شده از مادر مقتدر در بغداد شد.

اسحاق، بار ديگر در دوره وزرات ابن مقله براى محاسبه اموال، دست گير و زندانى شد، امّا در دوران وزارت ابن قاسم از قدرت بيشترى برخوردار شد و شخصيتى تأثير گذار بر تصميم هاى وزير بود و بالاتر اين كه به لحاظ شهرت و ثروتش با خليفه رقابت مى كرد. قدرت سياسى اجتماعى فوق العاده وى، سبب شد تا پناه گاه شيعيان و عزل شدگان و مغضوبان دربار باشد.

خليفه، پس از رايزنى به اين نتيجه رسيد كه ابن قاسمِ وزير و اسحاق نوبختى را دست گير كرده، به قتل برساند. در نهايت، طومار زندگى اسحاق در سال 322ق به دست قاهر ـ كه اسحاق، خود، پايه هاى حكومتش را بنيان نهاده بود ـ برچيده شد.[95]

10ـ ابو الحسين على بن عبّاس

وى كاتب، اديب و شاعر معاصر اسماعيل بن على نوبختى بود كه به وى به ديده احترام مى نگريست و در مدح او شعر مى گفت. ابو الحسين، شعر و ادب را نزد بُحْترى و ابن رومى آموخت. ديوان اشعار وى نزديك به دويست ورقه بود. ياقوت[96] و قيروانى در زهر الأدب قطعه هايى از اشعار وى را آورده اند.[97] هم چنين او وكيل مقتدر در فروش املاك، و وكيل قاهر در فروش اموال مقتدر بود.[98]

11ـ ابو عبدالله حسين بن على

او از كارگزاران برجسته دربار عبّاسى بود و در اواخر عمرش، هم زمان با اقتدار حسين بن روح، از رجال عالى رتبه و قائم مقام وزرا شد. در سال 322ق و پيش از آن، از طرف هارون بن غريب و يعقوب بريدى، حاكم واسط شد. در سال 323ق كه على بن بويه با خليفه مصالحه كرد، ابن رائق، مجدّداً به سمت حكومت واسط منصوب شد و حسين بن على نوبختى از دبيران مخصوص وى بود. حسين با كاردانى خاصّ خودش، قيام هاى حجريّه و ساجيّه را خاموش و بر ضدّ ابو عبدالله بريدى اقدام كرد و موفّق شد تا تدبير تمام امور ابن رائق را برعهده بگيرد و در نقش وزير، ايفاى مسئوليت كند.

او پس از سه ماه و هشت روز وزارت، سرانجام در سال 325ق با نيرنگ ابوعبدالله كوفى و ابن مقاتل از كار بركنار شد و در سال 326ق وفات يافت.[99]

12ـ ابو القاسم حسين بن روح نوبختى

آگاهى خاصّى از نسبت دودمانى و زمان تولّد تا دوران جوانى وى در دست نيست. در منابع، از او با القاب نوبختى، روحى و قمى ياد شده است. اقبال به لحاظ انتساب وى به قم، احتمال داده است كه حسين بن روح از طرف مادر، نسب به نوبختيان ببرد.[100] در هر صورت، كتاب هاى تراجم، او را در شمارِ نوبختيان آورده اند و خود وى نيز با بزرگان نوبختى، از جمله اسماعيل بن على و حسين بن على، ارتباط نزديك و صميمانه اى داشته و عدّه اى از افراد آن خاندان را نيز به كار گرفته است. دفن شدن وى در مقبره اختصاصى نوبختيان، شاهد ديگرى بر نوبختى بودن اوست.

او فردى فهيم و از اصحاب خاصّ امام عسكرى (عليه السلام) بود و به اصطلاح، «باب» آن حضرت ناميده مى شد. او اعتقادش را درباره امامان شيعه، با نقل اين روايت از امام صادق (عليه السلام)بيان كرد: «خداوند، امورى را كه اراده آفرينش آن ها را دارد، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و پس از آن به على (عليه السلام) و ديگر امامان ارائه مى كند. نامه اعمال انسان ها نيز قبل از آن كه به خداوند ارائه شود، به امام زمان (عليه السلام) و بعد ديگر امامان و سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرضه مى شود».[101] هم چنين بنا به روايت صفوانى وى معتقد بوده است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و امامان(عليهم السلام) جز با شمشير و سمّ نمى ميرند.[102]

او به رغم داشتنن مقام نيابت و اين نوع اعتقاد درباره امامان شيعه، نزد خلفاى عبّاسى از مقام بالايى برخوردار بود. هوشيارى و مصلحت شناسى وى اقتضا مى كرد تا پيوسته در حال تقيّه باشد.[103] وى در سال 304ق به نيابت حضرت قائم (عج) رسيد. دومين نايب حضرت، محمّد بن عثمان، نيابت او را در حضور تعدادى از بزرگان شيعه، از جمله ابو سهل نوبختى، رئيس اماميه بغداد، اعلام كرد.[104]

حسين بن روح قبل از عهده دارى مقام نيابت، وكيل محمّد بن عثمان، محرم اسرار و حامل پيام هاى وى به رؤساى شيعه بود. نايب دوم نيز به لحاظ وثوق، ديانت و فضل، شيعيان را به وى ارجاع مى داد.[105] او در ميان شيعه، مقامى روز افزون يافت تا اين كه در دوره وزارت حامد بن عبّاس، دوران محنت وى آغاز شد. سرانجام، وى پس از چند سال زندگى مخفيانه، در دوران وزارت عبدالله بن محمّد بن خاقان، در فاصله ميان سال هاى 312 ـ 317ق به بهانه مسائل مالى و به نقلى به اتّهام همكارى با قرمطيان، زندانى شد.

نوبختى در سال 317ق، در عصر وزارت ابن مقله از زندان آزاد شد و در پرتو نفوذ تعدادى از بزرگان نوبختى در دربار، آزادانه به اداره امور دينى شيعه مشغول شد و رفته رفته، منزل وى محلّ اجتماع مردم و حتّى بزرگان دربارى شد. در مواردى درباريان براى حلّ مشكلات ادارى خود به او پناه برده، خواهان وساطت او بودند و او نيز در پيشبرد كار آنان دريغ نمىورزيد.

استدلال، گفت وگو واظهار كرامت، مخالفان را تسليم و نفوذ وى را در دل هاى موافقان بيشتر مى كرد. با اين حال، نيابت ابن روح با مخالفت تنى چند از بزرگان شيعه روبه رو شد. ابوعبدالله حسين بن على وجناء نصيبى در شمار افرادى بود كه ابتدا نيابت وى را انكار كرده، ولى سرانجام، با تلاش محمّد بن فضل موصلى از انكار خود دست برداشته و به نيابت نوبختى اقرار كرد.[106]

شلمغانى از ديگر مخالفان نوبختى بود. حسادت، وى را به مخالفت و اظهار عقايدى ناشايست وا داشت و در اين راه، دين و جان خود را از دست داد. او قبل از انحراف، در شمار مؤلّفان و علماى بزرگ شيعه اماميه قرار داشت و مورد احترام همگان بود و كتاب هايش از آثار معتبر شيعى بود كه در بيشتر خانه ها يافت مى شد.[107] حسين بن روح پس از انتصاب به مقام نيابت و اجراى آداب رسمى اين كار، به شملغانى احترام خاصّى گذاشت و به همراه تعدادى از بزرگان شيعه، به خانه وى رفت. هم چنين در دوره زندگانى مخفى اش، وى را به اداره كارهاى خود و سامان دادن امور شيعه گمارد. توقيعات حضرت قائم (عج) نيز در اين دوره، توسط حسين بن روح و به دست شلمغانى صادر مى شد.[108]

گويا انحرافات فكرى شلمغانى از اين دوره شروع شد و با جذب عدّه اى از بزرگان شيعه و تأسيس فرقه «عزاقريّه» ادامه يافت. حسين بن روح، خاندان نوبختى را از عقايد انحرافى و ارتداد شلمغانى آگاه كرد و ضمن نامه هايى، آنان را از دوستى و معاشرت با وى منع كرد. او سرانجام در سال 312ق از زندان مقتدر، توقيعى در لعن شلمغانى از جانب امام دوازدهم(عج) صادر نمود و براى انتشار در ميان اماميه، نزد ابوعلى محمّد بن همام اسكافى بغدادى فرستاد.[109]

صدور اين توقيع، سبب كناره جستن شيعيان از شلمغانى شد. وى براى اثبات افكار و عقايد خود و مبارزه با حسين بن روح، كتاب الغيبه را تأليف كرد. شلمغانى در نهايت، با تلاش خاندان نوبختى و پى گيرى بزرگان شيعه، پس از مدّتى زندگى مخفى، در شوّال 322 دست گير و زندانى و در ذى قعده همان سال، پس از چند مرتبه محاكمه، به مرگ محكوم شد.[110]

از آن جا كه ابو سهل نوبختى، رهبرى شيعه را در بغداد برعهده داشت و در ميان شيعيان، از جايگاه رفيعى برخوردار بود، انتظار مى رفت تا وى به مقام نيابت برسد. انتصاب حسين بن روح، اين ذهنيت را به وجود آورد كه شايد وى نيز به جرگه مخالفان بپيوندد، اما او با اعتقادى راسخ، در پاسخ به اين توهّمات، به رعايت اصل تقيّه در سراسر زندگى حسين اشاره كرد و گفت: «اگر امام در دامان وى پنهان باشد و او را براى دست يابى به حضرت، پاره پاره كنند، اسرار شيعه را افشا نخواهد كرد».[111] نمونه هايى از اصل كتمان كارى در زندگى وى را مى توان در منابع، جست وجو كرد. حسين بن روح در شعبان 326 درگذشت و در محلّه نوبختيان بغداد دفن شد.[112]

13ـ حسن بن محمّد بن عبّاس

او از نوادگان اسماعيل بن ابى سهل بن نوبخت و از دانشمندان و علماى كلامى شيعه در بغداد بود كه به دليل خرد ورزى، به شيعه معتزلى متّهم شد. برخى نيز او را معتزلىِ مورد اعتماد در نقل حديث دانسته اند. محمّد بن شهرآشوب، در مقابل اين اتّهام، تصريح كرده كه وى از فيلسوفان امامى مذهب بوده است.[113]

14ـ موسى بن حسن

وى معروف به «ابن كبريا» و از عالمان برجسته، منجّمان مشهور و بزرگان بغداد در عصر غيبت صغرا بود. وى در علم نجوم، گوى سبقت را از ديگران ربود و كتاب ها و آراى فراوانى در اين علم داشت و در اخلاق، فردى متديّن و اهل عبادت و دين دارى بود. او علاوه بر داشتن آثار فراوان، اهل مناظره و گفت وگو بود. ابن كبريا، معاصر حسين بن روح و راوى اخبار وى بوده است.[114]

15ـ ابراهيم بن جعفر بن احمد بن ابراهيم بن نوبخت

وى، عالم، متكلّم و فقيه بوده و از حسين بن روح، روايت كرده است. او به نقل از پدرش و جماعتى از نوبختيان، انتخاب حسين بن روح را به مقام نيابت خاصّه گزارش كرده است. بر پايه اين گزارش هنگامى كه ابو جعفر عَمرى بيمار شد، بزرگانى از شيعه، مانند ابو عبدالله كاتب، باقطانى، ابوسهل نوبختى، ابن وجنا و ديگران نزد وى رفتند و از جانشين وى پرسيدند. او حسين بن روح را ثقه و امين خوانده، آنان را به وى ارجاع داد و افزود: «من به اين كار، فرمان داده شدم و فرمان را ابلاغ كردم».[115] تاريخ ولادت و رحلت ابراهيم دانسته نيست.

16ـ ابو محمّد حسن بن حسين نوبختى كاتب

او از نوادگان اسماعيل بن ابى سهل است كه در سال 320ق زاده شد و در سال 420ق وفات كرد. وى از عالمان برجسته، محدّثان و راويان شيعه و روايت گر بخشى از اشعار ابو نواس بوده است و از على بن عبد الله مبشّر واسطى و حسين بن اسماعيل محاملى حديث نقل كرده است. مشهورترين شاگردان وى عبارت اند از: ابو بكر برقانى، ابو الفرج طناجيرى، ابو القاسم ازهرى، ابو القاسم تنوخى، ابو القاسم خلاّل و ابو الحسن عتيقى.[116] ابو محمد نوبختى، ابو الفرج اصفهانى را دروغ گوترين مردم وصف كرده و گفته است او به بازار كتاب نويسان مى رفت و كتاب هاى زيادى را مى خريد و تمام رواياتش را از آن كتاب ها نقل مى كرد.[117]

آراى متفاوتى درباره عقايد ابو محمّد اظهار شده است. ازهرى، او را رافضىِ پَستْ مذهب، و برقانى، وى را معتزلىِ متمايل به شيعه و راستْ گفتار دانسته است. هم چنين عتيقى، او را ثقه و متمايل به معتزله، و شوشترى وى را شيعى شمرده و بر افرادى كه وى را معتزلى يا متمايل به تفكّر اعتزالْ معرّفى كرده اند، تاخته است. اتّهام اعتزال به متكلّمان شيعه، بهويژه شيعيان بغداد، به اعتبار توافق آنان در بعضى اصول، امرى فراگير بوده است. نوبختيان، مفيد و مرتضى را نيز معتزلى ناميده اند. ابو محمّد در ذى قعده 402 رحلت كرد و از اين تاريخ به بعد، شرح حالى از خاندان نوبختى وجود ندارد.[118]

كتاب نامه

1. آقابزرگ تهرانى، محمّد محسن(متوفاى 1389ق)، الذريعة إلى تصانيف الشيعه، چاپ سوم: بيروت، دار الأضواء، 1403ق.

2. ابن ابى الحديد، عبدالحميد(متوفاى 656ق)، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمّد ابو الفضل ابراهيم، بيروت، دار إحياء التراث العربى، 1386ق.

3. ابن اثير، على بن ابى الكرم (متوفاى 630ق)، الكامل فى التاريخ، تحقيق عبد الله قاضى، چاپ اول: بيروت، دار الكتب العلميه، 1407ق.

4. ابن حجر، محمّد بن على(متوفاى 852ق)، لسان الميزان، تحقيق محمّد عبد الرحمان مرعشلى، بيروت، دار إحياء التراث العربى، 1416ق.

5. ابن حمزه طوسى(متوفاى 560ق)، الثاقب فى المناقب، تحقيق نبيل رضا علوان، چاپ دوم: قم، انصاريان، 1412ق.

6. ابن خلكان، احمد بن محمّد(متوفاى 681ق)، وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزمان، تحقيق احسان عبّاس، بيروت، دار صادر، ]بى تا[.

7. ابن شهر آشوب، (متوفاى 588ق)، مناقب آل أبى طالب، تحقيق گروهى از اساتيد نجف، نجف، مطبعة الحيدريه، 1376ق.

8. ابن طاووس، على بن موسى(متوفاى 664ق)، فرج المهموم فى تاريخ علماء النجوم، ]بى جا[: دارالذخائرللمطبوعات، ]بى تا[.

9. ابن نديم، محمّد بن اسحاق(متوفاى 380ق)، الفهرست فى أخبار العلماء المصنّفين من القدماء و المحدّثين و أسماء كتبهم، تحقيق رضا تجدّد، ]بى جا، بى نا، بى تا[.

10. ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، چاپ دوم: نجف، المكتبة الحيدريه، افست قم، مؤسسه دارالكتب، 1385ق.

11. اردبيلى، احمد(متوفاى 993ق)، مجمع الفائدة و البرهان فى شرح إرشاد الأذهان، تحقيق مجتبى عراقى، على پناه اشتهاردى و حسين يزدى، قم، انتشارات جامعه مدرّسين، 1403ق.

12. اقبال، عبّاس، خاندان نوبختى ، تهران، طهورى، 1357.

13. امين، محسن، أعيان الشيعه، بيروت، دارالتعارف، ]بى تا[.

14. انصارى، مرتضى(متوفاى 1281ق)، الطهاره، چاپ اول: قم، الهادى، 1415ق.

15. بحرانى، يوسف(متوفاى 1168ق)، حدائق الناضره، تحقيق محمّد تقى ايروانى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، ]بى تا[.

16. بلاذرى، احمد بن يحيى(متوفاى 279ق)، أنساب الأشراف، تحقيق احسان عبّاس و عبدالعزيز دورى، بيروت، دارالنشر، 1400ق.

17. جاحظ، عمرو بن بحر(متوفاى 255ق)، البخلاء، تحقيق العوأمرى و الجارم، چاپ اول: بيروت، الدار العالميه، 1413ق.

18. حاجى خليفه، مصطفى بن عبدالله (متوفاى 1067ق)، كشف الظنون عن أسامى الكتب و الفنون، بيروت، دارالفكر، 1414ق.

19. حرّ عاملى، محمّد بن حسن(متوفاى 1104ق)، أمل الآمل، تحقيق سيّد احمد حسينى، بغداد، مكتبة الأندلس، 1404ق.

20. حكيم، سيّد محسن(متوفاى 1390ق)، مستمسك عروة الوثقى، قم، كتابخانه آية الله مرعشى، 1404ق.

21. حلّى، حسن بن يوسف(متوفاى 676ق)، أنوار الملكوت فى شرح الياقوت، قم، انتشارات شريف رضى، 1363.

22. خطيب بغدادى، احمد بن على(متوفاى 463ق)، تاريخ بغداد، تحقيق مصطفى عبدالقادر عطاء، بيروت، دارالكتب العلميه، 1417ق.

23. خمينى، سيد روح الله (متوفاى 1368ش)، كتاب الطهاره، قم، اسماعيليان، 1410ق.

24. دائرة المعارف بزرگ اسلامى، چاپ اول: تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى، 1368.

25. دهخدا، على اكبر، لغتنامه، چاپ اول: تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1372.

26. ذهبى، محمّد بن احمد(متوفاى 748ق)، تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، تحقيق عمر عبد السلام تدمرى، بيروت، دارالكتاب العربى، 1409ق.

27. سمعانى، عبدالكريم(متوفاى 562ق)، الأنساب، تقديم و تعليق: عبدالله عمر بارودى، چاپ اول: بيروت، دار الجنان، 1408ق.

28. صدر، سيّد حسن(متوفاى 1354ق)، تأسيس الشيعة لعلوم الإسلام، تهران، منشورات اعلمى، ]بى تا[.

29. صدوق، محمّد بن على (متوفاى 381ق)، المقنع، تحقيق جمعى، قم، مؤسسة الإمام الهادى، 1415ق.

30. صدوق، محمّد بن على (متوفاى 381ق)، كمال الدين و تمام النعمة، على اكبر غفّارى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1405ق.

31. طبرى، محمّد بن جرير(متوفاى 310ق)، تاريخ الطبرى، تحقيق محمّد ابو الفضل ابراهيم، بيروت، روائع التراث العربى، ]بى تا[.

32. طوسى، محمّد بن حسن(متوفاى 460ق)، اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّى)، تحقيق سيّد حسن مصطفوى، مشهد، دانشكده الهيات و معارف اسلامى، 1348.

33. طوسى، محمّد بن حسن(متوفاى 460ق)، الغيبه، تحقيق عبادالله طهرانى و على احمد ناصح، چاپ اول: قم، مؤسسة المعارف الاسلاميه، 1411ق.

34. طوسى، محمّد بن حسن(متوفاى 460ق)، الفهرست، تحقيق جواد قيّومى، چاپ اول: قم، مؤسسة النشر الإسلامى، 1417ق.

35. عبدالله خلف، غانم، بيت الحكمة العباسى ـ عراقة الماضى و رؤية الحاضر، چاپ اول: بغداد، بيت الحكمه، 2001م.

36. قفطى، على بن يوسف(متوفاى 646ق)، تاريخ الحكماء (إخبار العلماء بأخبار الحكماء)، ترجمه فارسى از قرن يازدهم هجرى، به كوشش بهين دارايى، چاپ دوم: تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1371.

37. كحاله، عمررضا، معجم قبايل القديمية و الحديثه، بيروت، دارالعلم للملايين، 1388ق.

38. كلبرگ، اِتان، كتابخانه سيّد بن طاووس و احوال و آثار او، ترجمه على قرايى و رسول جعفريان، قم، كتابخانه آية الله مرعشى، 1413ق.

39. گلپايگانى، سيّد محمّد رضا(متوفاى 1373ش)، الطهاره، قم، دار القرآن الكريم، ]بى تا[.

40. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، نتايج الأفكار فى نجاسة الكفار، تقريرات على كريمى جهرمى، قم، دار القرآن الكريم، 1413ق.

41. ماسينيون، لوئى، قوس زندگى حلاج، ترجمه روان فرهادى، چاپ سوم: تهران، منوچهرى، 1358.

42. مجلسى، محمّد باقر(متوفاى 1110ق)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق.

43. محدّث قمى، عبّاس(متوفاى 1395ق)، الكنى و الألقاب، چاپ سوم: نجف، مطبعة الحيدرية، 1389ق.

44. محمّد بن مكى (شهيد اوّل)(متوفاى 786ق)، الدروس الشرعية فى فقه الإماميه، چاپ اول: قم، مؤسسة النشر الإسلامى،، 1412ق.

45. مدرّسى، حسين، مقدمه اى بر فقه شيعه (كليّات و كتابشناسى)، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى، 1368.

46. مسعودى، على بن حسين(متوفاى 346ق)، مروج الذهب و معادن الجوهر، چاپ دوم: قم، مؤسسة دارالهجره، 1409ق.

47. مسكويه، ابو على(متوفاى 421ق)، تجارب الأمم، تحقيق ابو القاسم امامى، تهران، دار سروش، 1377.

48. مشكور، محمّد جواد، ترجمه فرق الشيعه نوبختى، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1353.

49. مفيد، محمّد بن محمّد بن نعمان(متوفاى 413ق)، الفصول العشره، مصنفات الشيخ المفيد، ج 3، قم، المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1413ق.

50. مفيد، محمّد بن محمّد بن نعمان(متوفاى 413ق)، المسائل السرويه، مصنفات الشيخ المفيد، ج 7، قم، المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1413ق.

51. مفيد، محمّد بن محمّد بن نعمان(متوفاى 413ق)، أوائل المقالات، مصنّفات الشيخ المفيد، ج 4، قم، المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1413ق.

52. مفيد، محمّد بن محمّد بن نعمان(متوفاى 413ق)، تصحيح الإعتقاد، مصنّفات الشيخ المفيد، ج 5، قم، المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1413ق.

53. نجاشى، احمد بن على(متوفاى 450ق)، رجال النجاشى، تحقيق سيّد موسى شبيرى زنجانى، چاپ چهارم: قم، مؤسسة النشر الإسلامى، 1413ق.

54. نجفى، محمّد حسن(متوفاى 1266ق)، جواهر الكلام، تحقيق عبّاس قوچانى، تهران، دار الكتب الإسلاميه، 1367.

55. نراقى، ]ملاّ[احمد(متوفاى 1245ق)، مستند الشيعه، تحقيق مؤسسة آل البيت(عليهم السلام)، مشهد، مؤسسة آل البيت(عليهم السلام)، 1415ق.

56. نوبختى، حسن بن موسى(متوفاى 3ق)، فرق الشيعه، چاپ دوم: بيروت، دار الأضواء، 1404ق.


[1] كارشناسى ارشد تاريخ اسلام و عضو هيئت علمى پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.

[2] . دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2، ص 177، «آل نوبخت».

[3] . فرج المهموم فى تاريخ علماء النجوم، ص 210.

[4] . عباس محدث قمى، الكنى و الألقاب، ج 1، ص 94 ـ 95 و عباس اقبال، خاندان نوبختى، ص 5.

[5] . متن دست نوشته را تاريخ بغداد چنين گزارش كرده است: «بسم الله الرحمن الرحيم. يا نوبخت! إذا فتح الله على المسلمين و كفاهم مؤونة الظالمين و ردّ الحق إلى أهله، لم نغفل ما يجب من حقّ خدمتك إيّانا; به نام خداوند بخشنده مهربان. اگر خداوند، پيروزى را بر مسلمانان ارزانى داشت و بار ستم گران را از دوش آنان نهاد و حق را به اهل آن بازگردانيد، از حقّ خدمت تو غفلت نخواهيم كرد» (ر.ك:خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 10، ص 56). بر پايه گزارش ابو الفرج اصفهانى، بنى هاشم، همايشى در أبواء با حضور عبدالله بن حسن، نفس زكيّه، ابراهيم باخمرا، سفّاح، منصور و ديگران براى تعيين رهبرى و بيعت با نفس زكيه بر پا كرد. امام صادق (عليه السلام) در آن همايش اعلام داشت كه خلافت به عبّاسيان و منصور خواهد رسيد و نفس زكيّه و ابراهيم به دست آنان كشته خواهند شد (ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 141 ـ 142).

[6] . على بن حسين مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 4، ص 223.

[7] . احمد بن على خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 1، ص 67.

[8] . از نواحى بغداد، در غرب رود دجله (ر. ك: تاريخ الطبرى، ج 7، ص 648).

[9] . ابن طاووس، فرج المهموم فى تاريخ علماء النجوم، ج 2، ص 211.

[10] . احمد بن يحيى بلاذرى، أنساب الأشراف، ج 4، ص 183. بلاذرى افزوده است كه منصور از طرف عبدالله بن معاويه، كارگزار ايذج (/ ايذه) اهواز شد. سليمان بن حبيب مهلب كه كارگزار عبدالله بن عمر بن عبدالعزيز بود ، وى را دست گير و در اهواز زندانى كرد. منصور با وساطت سفيان بن معاويه و يزيد بن حاتم آزاد شد و مخفيانه به حميمه رفت (ر.ك: ابن طاووس، فرج المهموم فى تاريخ علماء النجوم، ص 210).

[11] . نام وى را «خرشاذ ماه طيماذاه مابازارد باد خسروانشاه» گفته اند. برخى احتمال داده اند نام اصلى وى «خرداذ ماه طير ماهان مايازارد باذ خسروانشاه» بوده است و آن را چنين معنا كرده اند: «مولود خرداد ماه، سومين ماه فارسيان، فرزند تير ماه، چهارمين ماه فارسيان، اميرمؤمنان آزرده خاطر نگردد». (ر.ك: حسن بن موسى نوبختى، فرق الشيعه، ص ج). نجاشى، نام وى را «طيماوث» آورده است ( رجال النجاشى، ص 407). زرياب خويى نيز درباره اين نام، تحليلى دارد كه با فرهنگ نام گذارى در ميان فارسيان، سازگارتر است. وى گفته است كه نامى به اين طولانى در ميان ايرانيان سابقه ندارد. او به تقليد عرب ها نام خود و پدرانش را آورده است. از اين رو، نام وى «خرشاذ» و نام پدر او «طيماذ» بوده و احتمال داده است كه به دليل ستاره شناس بودن و پيش گويى احوال مردم از روى حركت ستارگان، به اين لقب شهره شده است (ر.ك: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2، ص 178، «آل نوبخت»).

[12] . على بن يوسف فقطى، تاريخ الحكماء، ص 588.

[13] . مصطفى بن عبدالله حاجى خليفه، كشف الظنون عن أسامى الكتب و الفنون، ج 2، ص 428 ـ 429.

[14] . عباس اقبال، خاندان نوبختى، ص 22 ـ 23.

[15] . همان.

[16] . همان، ص 23. درباره ابو نواس و ارتباط وى با خاندان نوبختى، ر. ك: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 6، ص 341، 347 و 351، ذيل «ابو نواس».

[17] . مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 4، ص 222.

[18] . ر.ك: ابن طاووس، فرج المهموم فى تاريخ علماء النجوم، ص 100.

[19] . محسن امين، أعيان الشيعه، ج 2، ص 94.

[20] . تاريخ الطبرى، ج 7، ص 648 و ابن طاووس، فرج المهموم فى تاريخ علماء النجوم، ص 211.

[21] . مفيد، المسائل السرويه، ص 58.

[22] . محمّد بن اسحاق ابن نديم، الفهرست، ص 225.

[23] . ابن طاووس، همان، ص 39.

[24] . ر.ك: ماسينيون، لوئى، قوس زندگى حلاج، ص 56.

[25] . محمّد بن حسن طوسى، الغيبه، ص 240.

[26] . محمّد بن على صدوق ، المقنع، ص 5 و رجال النجاشى، ص 261.

[27] . محمدبن حسن طوسى، همان، ص 196.

[28] . همان، ص 373.

[29] . درباره زندگى حلاج، ر.ك: خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 8، ص 112 ـ 141.

[30] . رجال النجاشى، ص 32 و 329.

[31] . همان، ص 16.

[32] . همان، ص 401. شيخ مفيد در مبارزه با مكتب قم و شيخ صدوق گفته است: ابو جعفر آن چه مى شنود، روايت مى كند و آن چه حفظ كرده، نقل مى كند و در اين خصوص، هيچ ضمانتى را برعهده نمى گيرد. اصحاب حديث، در آن چه روايت مى كنند، فكر و نظرى ندارند. از اين رو، اخبار آنان مختلط است (مفيد، المسائل السرويه، ص 73).

[33] . سيّد حسن صدر، تأسيس الشيعة لعلوم الإسلام، ص 325.

[34] . ر.ك: على بن يوسف قفطى، تاريخ الحكماء، ص 227.

[35] . ر.ك: مفيد، المسائل السرويه، ص 58. اختلاف نظر ميان متكلّمان، و از سويى ميان متكلّمان، محدّثان و فقيهان، حتّى در عصر زندگانى امامان، به اندازه اى شديد بود كه گاهى جز اصل امامت، همه اصول يكديگر را نقد كرده، حتّى يكديگر را تكفير مى كردند. طوسى، رابطه محمّد بن خليل و هشام بن حَكَم و مواردى از اين قبيل را نشان داده است. به عنوان نمونه، ر.ك: طوسى، الفهرست، ص 207; همو، اختيار معرفة الرجال، ص 486 ـ 497 و حسين مدرّسى، مقدّمه اى بر فقه شيعه، ص 32.

[36] . ابن نديم، الفهرست، ص 305.

[37] . همان، ص 194.

[38] . همان، ص 192.

[39] . ابن خلّكان، دو ديوان بزرگ و كوچك براى وى ياد كرده و حاجى خليفه، ديوان وى را كم حجم وصف كرده است (ابن خلّكان، وفيات الأعيان، ج 3، ص382; حاجى خليفه، كشف الظنون عن أسامى الكتب و الفنون، ج 1، ص 586 و محمّد محسن آقابزرگ تهرانى، الذريعه إلى تصانيف الشيعه، ج 9، ص 32).

[40] . آقابزرگ تهرانى، همان، ج 9، ص 32.

[41] . ابن نديم، الفهرست، ص 193.

[42] . درباره ارتباط ابن رومى با آل نوبخت، ر.ك: مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 4، ص 195 و عمربن بحر جاحظ، البخلاء، ج 1، ص 125.

[43] . ر.ك: لوئى ماسينيون، قوس زندگى حلاّج، ص 56.

[44] . ر.ك: نوبختى، فرق الشيعه، ص ز.

[45] . عباس اقبال، خاندان نوبختى، ص 3 و نيز ر.ك: محسن امين، أعيان الشيعه، ج 2، ص 94.

[46] . محمد بن على صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ص 88 ـ 94. در اين بخش به پرسش هايى درباره امامت منصوص و غيبت امام، پاسخ داده شده است.

[47] . محمد بن مكى (شهيد اوّل)، الدروس الشرعية فى فقه الاماميه، ج 1، ص 21.

[48] . شيخ ابراهيم زنجانى در تعليقه خود بر كتاب أوائل المقالات، برخى از اختلاف نظرهاى شيخ مفيد را با نوبختيان، محصول روشن نبودن محلّ نزاع دانسته است و با تبيين آراى هريك، به اين نتيجه رسيده كه در واقع، اختلاف نظرى ميان آنان نبوده است (ر.ك: مفيد، أوائل المقالات، ص 307 ـ 309 و 311 و 337).

[49] . شيخ مفيد اعتقاد به امامت بلافصل امام على (عليه السلام)، پيروى از آن حضرت از روى اعتقاد و نفى حكومت خلفاى پيش از ايشان را شاخصه اصلى تشيّع دانسته و افزوده است كه با وجود اين تعريف، اگر فردى با داشتن چنين نظرى، به مسائلى اعتقاد داشته باشد كه بيشتر شيعيان آن را رد كرده اند، باز شيعه خوانده مى شود. به عنوان نمونه، هشام بن حكم، از شيعيانى است كه در موضوع نام ها و معانى صفات الهى با تمام شيعيان، اختلاف نظر دارد. او ملاك معتزلى بودن را اعتقاد به اصل «المنزلة بين المنزلتين» دانسته است. واصل بن عطا براساس همين اصل، از حلقه درس حسن بصرى فاصله گرفت. اگر فردى با اعتقاد به اين اصل، با همه معتزله مخالفت كند، باز معتزلى شمرده مى شود. به عنوان مثال، ضرار بن عمر با اين كه در مسئله «مخلوق» و «ماهيت» عقيده اى برخلاف نظر همه معتزليان دارد، معتزلى شمرده مى شود (أوائل المقالات، ص 34 ـ 38).

[50] . ابن ابى الحديد، ذيل كلام امام على (عليه السلام) مبنى بر اين كه قريش از روى ظلم، حقّ ايشان را غصب كرده، آورده و تعجّب كرده است كه چرا مرتضى و متكلّمان پيش از وى (مانند نوبختيان و ابن بابويه) به آن در كتاب هاى خود استناد نكرده اند (شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 286 ـ 287).

[51] . أوائل المقالات، ص 63 ـ 64، 168 ـ 170، 307 ـ 309 (گفتارش 35). شيخ صدوق، روايات مربوط را در كتاب الاعتقادات (ص 48)، آورده و شيخ مفيد آن ها را در كتاب تصحيح الاعتقاد (ص 80 ـ 87) نقد كرده است. هم چنين در اين زمينه، ر.ك: مفيد المسائل السرويه، ص 37 ـ 54 و مجلسى، بحار الأنوار، ج 14، ص 428 (كتاب السماء و العالم).

[52] . يوسف بحرانى، حدائق الناضره، ج 5، ص 175. نيز ر.ك: شهيد اول، الدروس الشرعية فى فقه الاماميه، ج 2، ص 272: «جعل إبن نوبخت الشيعة هم المسلمون» و ملاّاحمد نراقى، مستند الشيعه، ج 1، ص 35: «دافعوا النص كَفَرَة عند جمهور أصحابنا».

[53] . ر.ك: محمّدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج 6، ص 62; انصارى، كتاب الطهاره، ص 352; سيد محسن حكيم، مستمسك عروة الوثقى، ج 1، ص 392; سيدروح الله خمينى، كتاب الطهاره، ج 3، ص 317 ـ 318; سيدمحمدرضا گلپايگانى، كتاب الطهاره، ج 1، ص 314 و همو، نتايج الأفكار فى نجابته الكفار، ج 1، ص 229.

[54] . احمد اردبيلى، مجمع الفائدة و البرهان فى شرح إرشاد و الأذهان، ج 3، ص 221.

[55] . مفيد، أوائل المقالات، ص 65 ـ 66 (گفتارش 38) و 311. نيز، ر.ك: حسن بن يوسف حلى، أنوار الملكوت فى شرح الياقوت، ص 209.

[56] . همان، ص 67 (گفتارش 40) و ص 313 و الاختصاص، ص 291.

[57] . مفيد، اوائل المقالات، ص 68 ـ 69 (گفتارش 42).

[58] . همان، ص 176; حسن بن يوسف حلّى، أنوار الملكوت فى شرح الياقوت، ص 186. گويا همه نوبختيان به اين اصل معتقد نبوده اند. ابواسحاق ابراهيم نوبختى در كتاب ياقوت تصريح كرده است كه ظهور معجزه براى اولياى الهى و امامان، جايز است (حسن بن يوسف حلى، أنوار الملكوت فى شرح الياقوت، ص 186). برخى ظهور معجزه براى وكيلان ائمّه را معجزه امام و معجزه امام را معجزه پيامبر خدا مى دانند (مفيد، أوائل المقالات، ص 314. نيز، ر.ك: محمدباقر مجلسى، بحار الأنوار، ج 7، ص 364 و ج 27، ص 31). شيخ صدوق نيز اسحاقِ كاتبِ نوبختى را در شمار افرادى آورده كه از معجزات امام دوازدهم آگاهى داشته است (كمال الدين و تمام النعمه، ص 442. نيز، ر.ك: محمد بن محمد بن نعمان مفيد، الفصول العشره، ص 8). روايت ابن حمزه در اين زمينه چنين است: مالك بن نوبخت از جدّش ابومحمّد نقل كرده كه گرفتار قرض سنگينى بوده است و در اين باره به امام رضا (عليه السلام) مراجعه كرده و حضرت، مبلغى به او عطا كرده كه بر روى يكى از آن ها مقدار و نوع مصرف، حك شده بود (ابن حمزه محمد بن على طوسى، الثاقب فى المناقب، ص478).

[59] . مفيد، أوائل المقالات، ص 69 ـ 70 (گفتار ش 44).

[60] . آل عمران(2) آيه 169 ـ 170: «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تَام بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَـلـهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ ى وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ» و يس(36) آيه 25: «قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَــلَيْتَ قَوْمِى يَعْلَمُونَ».

[61] . مفيد، اوائل المقالات، ص 72 ـ 773 (گفتارِ ش 49) و همو، تصحيح الاعتقاد، ص 91 ـ 93.

[62] . در خصوص اين موارد، ر.ك: مفيد، أوائل المقالات، ص 80 ـ 84.

[63] . ر.ك: عمروبن بحر جاحظ، البخلاء، ج 1، ص 125.

[64] . عمررضا كحاله، معجم المؤلفين، ج 8، ص 72.

[65] . ابن نديم، الفهرست، ص 333; على بن يوسف قفطى، تاريخ الحكماء، ص 351 ـ 352; سيدحسن صدر، تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام، ص 362 و 364. نيز ر.ك: اِتان كلبرگ، كتابخانه سيّد بن طاووس، ص 177. كنيه ابوسهل در ميان نوبختيان، زياد است و اين امر، موجب شده كه برخى، مانند دهخدا و زرياب خويى، ابوسهل فضل بن ابى سهل بن نوبخت را با ابوسهل، فرزند بىواسطه نوبخت، اشتباه كنند. آنان گفته اند: ابو سهل بن نوبخت تا زمان هارون، زنده بوده و در خزانة الحكمه كار مى كرده است (لغتنامه دهخدا، ذيل «آل نوبخت»; دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2، ص 178). دارالحكمه يا بيت الحكمه را خزانة الحكمه نيز گفته اند. درباره تعدّد نام اين مركز، غانم عبدالله خلف معتقد است كه بيت الحكمه در ابتدا، مخزنى براى نگهدارى كتاب هاى تأليفى و ترجمه اى بوده است. در گذر زمان با گسترش تعداد كتاب ها، فعّاليت و كاركرد آن مركز، توسعه پيدا كرد و به بيت الحكمه تغيير نام يافت (غانم عبدالله خلف، بيت الحكمة العباسى (عراقة الماضى و رؤية الحاضر)، ج 1، ص 196 و 224). كتاب ياد شده، مجموعه مقالات علمى از نويسندگان عراقى و غير عراقى است.

[66] . ابن طاووس، فرج المهموم فى تاريخ علماء النجوم، ص 125. نيز، ر.ك: اتان كلبرگ، كتابخانه سيّد بن طاووس، ص 410 ـ 411.

[67] . على بن يوسف قفطى، تاريخ الحكماء، ص 308 ـ 310 و محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج 22، ص 107.

[68] . محمدبن حسن طوسى، الغيبه، ص 272.

[69] . مبارك، شهركى ميان بغداد و واسط در سه فرسنگى آن بوده است (ياقوت حموى، البلدان، ج 5، ص 50 و عبدالكريم سمعانى، الأنساب، ج 5، ص 187).

[70] . رجال نجاشى، ص 31.

[71] . نوبختى، علاوه بر مناظره با حلاّج، منابع مورد استناد وى را نيز نقد كرد. از آن جا كه حلاّج در انتشار افكارش از اشعار ابوالعتاهيه، شاعر معروف عصر عبّاسى بهره مى گرفت، نوبختى با تأليف ردّيه اى در باب توحيد بر ضدّ وى، افكار و عقايد حلاّج را نقد كرد (رجال النجاشى، ص 32، طوسى، الفهرست، ص 49).

[72] . درباره زندگى حلاّج، ر.ك: خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 8، ص 112 ـ 141.

[73] . ر.ك: رجال النجاشى، ص 31 ـ32; طوسى، الفهرست، ص 290 و ابن نديم، الفهرست، ص 225.

[74] . ابن حجر محمّد بن على، لسان الميزان، ج 1، ص 654 (ش 1335).

[75] . عباس اقبال، خاندان نوبختى، ص 126.

[76] . طوسى، الفهرست، ص 96 و 277.

[77] . وى از مترجمان برجسته اى بود كه كتاب هاى فلسفى، پزشكى، هندسه، رياضى و هيئت را از يونانى به عربى ترجمه كرد.

[78] . ابن النديم، الفهرست، ص 225 ـ 226; رجال النجاشى، ص 63 و طوسى، الفهرست، ص 96.

[79] . ابن طاووس، فرج المهموم فى تاريخ علماء النجوم، ص 122.

[80] . عباس اقبال، خاندان نوبختى، ص 143 ـ 161.

[81] . محمدجواد مشكور، ترجمه فرق الشيعه نوبختى، ص بيست تا سى و يك.

[82] . ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، ج 3، ص 89.

[83] . انتشارات شريف رضى اين كتاب را با تحقيق محمّد نجمى در سال 1363ش منتشر كرده است.

[84] . سيدحسن صدر، تأسيس الشيعة لعلوم الإسلام، ص 370.

[85] . الكنى و الألقاب، ج 1، ص 92; أعيان الشيعة، ج3، ص 319 و 336.

[86] . مجلسى، بحار الانوار، ج 55، ص 281.

[87] . سيدمحسن امين، أعيان الشيعه، ج 3، ص 319.

[88] . بحار الانوار، ج 107، ص 171.

[89] . ابن زكريا معتقد به تقدّم اَلَم بر لذّت است، زيرا اَلَم را خروج از حالت طبيعى، و لذّت را بازگشت به حالت طبيعى تعريف مى كند (ر.ك: حسن بن يوسف حلّى، أنوار الملكوت فى شرح الياقوت، ص 140).

[90] . عباس اقبال، خاندان نوبختى، ص 168 ـ 170.

[91] . اين نسبت خويشاوندى با تحقيق عباس اقبال منافات دارد.

[92] . سيدحسن صدر، همان ص 366.

[93] . ابن شهرآشوب، مناقب آل أبى طالب، ج 3، ص 470.

[94] . سيدحسن صدر، همان، ص 366 ـ 367.

[95] . محمّد بن احمد ذهبى، تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير اعلام، ص 398 (حوادث سال 320) و على بن ابى الكرم ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 6، ص 243 (حوادث سال 322).

[96] . معجم الأدباء، ج 5، ص 229.

[97] . ر.ك: عباس اقبال، خاندان نوبختى، ص 192 ـ 195.

[98] . همان، ص 195 ـ 196.

[99] . ابوعلى مسكويه، تجارب الأمم، ج 5، ص 449ـ ـ456 و ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 6، ص 236 ـ 237 (حوادث سال 322).

[100] . عباس اقبال، همان، ص 213 ـ 214.

[101] . محمدبن حسن طوسى، الغيبه، ص 387.

[102] . همان، 387 ـ 388.

[103] . همان، ص 384.

[104] . همان، ص 367 ـ 373.

[105] . همان، ص 470 ـ 371.

[106] . همان، ص 316.

[107] . ر.ك: رجال النجاشى، ص 378 ـ 379.

[108] . ر.ك: محمدبن حسن طوسى، همان، ص 303، 373 و 408.

[109] . محمدبن حسن طوسى، همان، ص 373 و 405 ـ 406.

[110] . ر.ك: ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 6، ص 241 (حوادث سال 322).

[111] . محمدبن حسن طوسى، همان، ص 386.

[112] . همان.

[113] . محمدبن حسن حرّ عاملى، أمل الآمل، ص 469.

[114] . رجال النجاشى، ص 407.

[115] . ر.ك: محمدبن حسن طوسى، همان، ص 372.

[116] . خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 7، ص 310.

[117] . همان، ج 11، ص 398.

[118] . همان، ج 7، ص 310 و سمعانى، الأنساب، ج 5، ص 529.

 

نام کتاب : تاریخ اسلام در آینه پژوهش نویسنده : موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)    جلد : 5  صفحه : 3
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست