responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاریخ اسلام در آینه پژوهش نویسنده : موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)    جلد : 30  صفحه : 3
نگاهي به موضوع سيادت شيخ صفي‌الدين اردبيلي

سال هشتم، شماره دوم، تابستان 1390، 59 ـ 82

Tārikh dar Āyene-ye Pazhuhesh, Vol.8, No.2, Summer 2011

اصغر حيدري* / ناصر باقري بيدهندي**

چكيده

موضوع سيادت شيخ صفي‌الدين اردبيلي، جد اعلاي پاشاهان صفوي، در مطالعه و بررسي حكومت صفوي بسيار مهم است. آيا شيخ صفي سيد بود و ادعاي سيادت فرزندان و فرزندزادگان وي، به ويژه زماني كه اسماعيل يكم حكومت و پادشاهي ايران را به دست گرفت و با دو قدرت اهل تسنن در غرب ايران (امپراتوري عثماني) و در شرق ايران (دولت ازبكان) شروع شد و سران آن دو دولت بارها به سيادت صفويان تاختند، راست و واقعي است يا اين نيز سياسي‌كاري بوده و براي به دست آوردن حمايت ايرانيان شيعي در برابر تهاجم دو دولت سني مذهب صورت گرفته است؟ اين مقاله مي‌كوشد پاسخي بر پايه تحقيق علمي – تاريخي مبتني بر اسناد و يافته‌هاي گذشته‌نگاري تقديم دارد.

كليدواژه‌ها: شيخ صفي‌الدين، امام موسي كاظم(ع)، صفويان، سيادت و شاه اسماعيل.


* کارشناس ارشد ايران شناسي دانشگاه شهيد بهشتي                                                  asgharhei@gmail.com

** استاديار جامعه المصطفي العالميه


 

مقدّمه

شيخ صفي‌الدين اردبيلي(650ـ735ق، مدفون در اردبيل جدّ بزرگ پادشاهان صفوي) يكي از مشايخ صوفيه در زمان ايلخانان مغول بود كه نسبش به سيدابوالقاسم حمزة‌بن موسي كاظم(ع) مي‌رسد.[1] حمدالله مستوفي قزويني (م750ق) كه دوران حيات شيخ صفي را دريافته، شيخ را مردي صاحب وقت و داراي قبولي عظيم معرفي كرده كه به بركت آنكه مغول را با او ارادتي تمام است، بسياري از آن قوم را از ايذا [اذيت و آزار] به مردم رسانيدن، باز مي‌دارد.[2] پادشاهاني، چون غازان‌خان مغول، سلطان ابوسعيد ايلخان و همسرش بغداد خاتون، اميرحسين و پسرش اميرحسن جلايري و وزير بزرگ خواجه رشيد‌الدين فضل‌الله همداني و ساير درباريان متنفذ، از ارادتمندان شيخ صفي بوده، به حضور وي مي‌رسيدند.[3]

وزير بزرگ غازان‌خان مغول، رشيدالدين فضل‌الله همداني به دعاها و شفاعات شيخ صفي‌الدين توجه خاصي داشت. وي در مكتوبي خطاب به شيخ صفي‌الدين، او را «طوطي شكرستان براعت، بلبل بوستان فصاحت، سالك مسالك تحقيق، مالك ممالك توفيق، باني مباني ايوان جلال، كاشف اسرار قرآن، خلاصه نوع انسان، قطب فلك ولايت، مهر سپهر هدايت، حامي بيضه دين و حارس ملك يقين» خوانده است.[4]

مورخان، شيخ صفي را صاحب اوصافي، چون زهد، تقوا، شجاعت، مال‌اندوز، مجاهد و متكي به نفس دانسته‌اند.[5] وي مسافرت‌هاي زيادي به نواحي و شهرهايي، چون گيلان، كردستان، اروميه، حجاز (براي حج)، ارمن (ارمنستان)، شيراز، تبريز، زنجان و... داشت.[6] هر موقع به شهر تبريز مي‌رفت با استقبال مردم روبه‌رو مي‌شد و در خانقاه رشيديه، واقع در ربع رشيدي كه خواجه رشيدالدين فضل الله همداني ساخته بود، به سر مي‌برد و در آنجا براي مردم و علمايي كه جمع مي‌شدند، سخن مي‌گفت.[7] شيخ نزديك دو هزار خليفه بزرگ و كوچك داشت كه مردم را توبه مي‌دادند.[8] به گفته مولانا عبدالملك پرنيقي، مريداني كه از راه پرنيق (از ولايت اردبيل است) به خدمت حضرت شيخ مي‌رفتند در سه ماه سيزده‌ هزار نفر بودند.[9] آيا احترام و عزت شيخ در 35 سال مريدي و شاگردي شيخ زاهد گيلاني و 35 سال ارشاد و تربيت عرفا و رهبري طريقت صوفيانه فقط در تصوف وي نهفته بود يا شهرت سيادت او نيز در ايجاد و افزايش عزت و احترام كه حتي بعد از وفاتش نيز از آن كاسته نشد، دخالت داشت؟ در اين نوشتار، مسئلة سيادت شيخ صفي‌الدين و به تبع او فرزندان و فرزندزادگان پادشاهش (پادشاهان صفوي) برپايه اسناد و يافته‌هاي گذشته‌نگاري بررسي مي‌شود.

بررسي نوشته‌هاي كتاب عمدة‌الطالب في انساب آل ابي‌طالب

يكي از دلايلي كه مخالفان سيادت شيخ صفي‌الدين اردبيلي، به‌ويژه احمد كسروي، ذكر مي‌كنند، عدم ذكر نام شيخ صفي در كتاب عمدة الطّالب في انساب آل ابي طالب نگاشته سيدجمال‌الدين احمد‌بن علي‌بن حسين‌بن علي‌بن مهنا‌بن عنبه داوودي حسني، معروف به ابن‌عِنَبَه[10] است كه در اوايل قرن نهم هجري در زمينه معرفي فرزندان ابي‌طالب، به ويژه آل‌علي(ع) نوشته شده است. ابن‌عنبه در كتاب عمدة الطّالب طي 38 صفحه به معرفي فرزندان و اعقاب امام موسي كاظم(ع) پرداخته است.[11] وي مي‌نويسد:

امام موسي كاظم(ع) 60 فرزند داشت كه 37 دختر[12] و 23 پسر بودند. پنج تن از پسرانش عقب [نسل] نداشتند كه عبارت بودند از: عبدالرحمن، عقيل، قاسم، يحيي و داوود؛ سه تن از پسران امام فقط دختر داشتند: سليمان، فضل و احمد؛ ده تن از پسران امام به يقين عقب داشتند: علي [امام رضا(ع)]، ابراهيم اصغر، عباس، اسماعيل، محمد، اسحاق، حمزه، عبدالله، عبيدالله و جعفر.[13]

وي سپس به معرفي فرزندان و فرزندزادگان امام مي‌پردازد. توالي معرفي مذكور چنين است: علي‌الرضا (ع)، ابراهيم، حسين، محمد، جعفر، زيد، عبدالله، عبيدالله، حمزه، عباس،‌ هارون و حسن.

طبق نوشته سلسلة النسب صفويه، نسب شيخ صفي‌الدين بدين قرار به امام موسي كاظم(ع) مي‌رسد: ابوالفتح اسحاق (شيخ صفي)‌بن شيخ امين‌الدين جبرئيل‌بن قطب‌الدين‌بن صالح‌بن محمد حافظ‌بن عوض‌بن فيروز شاه زرين كلاه‌بن محمد‌بن شرفشاه‌بن محمد‌بن حسن‌بن سيدمحمد‌بن ابراهيم‌بن سيدجعفربن سيدمحمد‌بن سيداسماعيل‌بن سيدمحمد‌بن سيداحمد اعرابي‌بن سيدقاسم‌بن سيد ابوالقاسم حمزة‌بن موسي كاظم(ع).[14] پس شيخ صفي از فرزندزادگان حمزه پسر امام كاظم(ع) است و با بيست واسطه به امام مي‌رسد.

كسروي بعد از اشاره به اينكه اسم شيخ صفي در كتاب ابن‌عنبه نيامده است، مي‌نويسد: «وي نامي از خاندان صفوي در كتاب خود نمي‌برد با آنكه همه خانواده‌هاي بنام را از نژاد حمزه، پسر موسي [كاظم(ع)] برشمرده است.»[15]

تلاش كسروي در اين فراز، القاي اين شبهه است كه ابن‌عنبه به صورت مفصل و دقيق همه خانواده‌هاي بنام از نژاد حمزه، پسر امام موسي كاظم(ع) را معرفي كرده و چون نامي از شيخ صفي و فرزندان او نبرده پس شيخ سيد نبوده است! اما دقت در متن نوشته ابن‌عنبه مدعاي كسروي را ثابت نمي‌كند. همه نوشته ابن‌عنبه در مورد حمزه و فرزندان او چنين است:

حمزه، پسر امام موسي كاظم(ع) داراي كنيه ابوالقاسم و كوفي بود. اعقاب او در بلاد عجم [ايران] از دو پسرش قاسم و حمزه بسيار هستند. علي ابن حمزه از فرزندان اوست كه در شيراز بيرون دروازه اصطخر مدفون است. اما حمزة ابن حمزه، پسر امام كاظم (ع) كه مادرش ام‌ولد بود، به خراسان رفت و اعقاب كمي داشت كه برخي در بلخ مي‌زيستند و اعقاب او از فرزندش علي ابن حمزة ابن حمزة ابن موسي كاظم(ع) هستند و از آنها سيدعلي‌بن حمزة‌بن حمزة‌بن علي‌بن حمزة‌بن علي‌بن حمزةبن حمزةبن امام موسي كاظم(ع) است.

اما قاسم، پسر حمزه، معروف به اعرابي و مادرش ام ولد بود و براي او فرزنداني است كه عبارت‌اند از: محمد، علي و احمد. ابوجعفر محمد‌بن موسي‌بن محمد‌بن قاسم‌بن حمزة‌بن موسي كاظم(ع)، خادم ملوك آل‌ساسان [سامان، سامانيان. اشتباه رونويسي يا چاپي است] بود و نامه‌ها و مطالب آنها و وزيرانشان را مي‌نوشت و شاعر نيز بود. همچنين از آنهاست احمد المجدور [مجدور: سزاوار، لايق] ابن محمدبن قاسم‌بن حمزةبن امام موسي كاظم(ع) كه برايش فرزنداني است از جمله اسماعيل و محمد المجدور كه نقبا[16] و سادات طوس از فرزندان او بودند و از آنها ابوجعفر محمدبن موسي‌بن احمد المجدور نقيب طبس است.

از فرزندان محمد‌بن قاسم‌بن حمزة‌بن كاظم(ع)، احمد‌بن زيد، ملقب به سياه، پسر جعفر‌بن عباس‌بن محمد‌بن قاسم‌بن حمزة‌بن كاظم(ع) مقيم بغداد بود و فرزنداني براي او متولد شد. همچنين از فرزندان اوست صدر‌الدين حمزه (امامزاده سيد حمزه، مدفن وي در تبريز است) دفتردار سلطان اولجايتو [ ايلخان مغول] كه همان حمزة‌بن حسن‌بن محمد‌بن حمزه علي‌بن محمد‌بن محمدبن علي‌بن حسين‌بن علي‌بن حسين‌بن محمد‌بن عبدالله‌بن محمد مذكور است.[17] ابن‌عنبه سپس به معرفي ساير پسران امام موسي كاظم(ع) مي‌پردازد.[18]

همان‌گونه كه ملاحظه مي‌شود اطلاعات ارائه‌شده توسط ابن‌عنبه كوتاه است، بخصوص راجع به فرزندان احمد‌بن قاسم‌بن حمزه، پسر امام موسي كاظم(ع) چيزي گفته نشده است. نسب شيخ صفي‌الدين هم به همين احمد و از طريق او به امام موسي كاظم(ع) مي‌رسد. سكوت ابن‌عنبه راجع به فرزندان و فرزند زادگان احمد هرگز نمي‌تواند مؤيد نبودِ فرزنداني براي او تا شيخ صفي باشد. ابن‌عنبه نيز مدعي نشده كه احمد بلاعقب بوده است!

از طرف ديگر، ابن‌عنبه گاه اعقاب امام را در مورد سيدعلي‌بن حمزة‌بن حمزة‌بن علي... تا هشت نسل و در مورد سيدحمزه (دفتردار سلطان اولجايتو) تا شانزده نسل مي‌شمارد و اين طولاني‌ترين انسابي است كه در مورد فرزندان امام موسي كاظم(ع) در كتاب عمدة الطّالب آمده است. شايان دقت است كه نسب شيخ صفي با بيست واسطه به امام مي‌رسد؛. يعني اگر ابن‌عنبه مي‌توانست تا شانزده نسلِ امام را معرفي كند، اولاً: اين امر شامل همه فرزندان و فرزندزادگان امام نمي‌شد، ثانياً: اين شمارش بيشتر از شانزده نسل را دربر نمي‌گرفت. بنابراين، سكوت ابن‌عنبه در مورد فرزندان احمدابن قاسم‌بن حمزه به هيچ وجه دليل موجهي براي انكار سيادت شيخ صفي‌الدين نيست. مگر يك نفر در دنياي متعصب آن زمان كه بسياري از فرزندان ائمه شيعه براي در امان ماندن از تعقيب‌هاي حكام ظالم و خون‌ريز مدعي پيروي از مذهب تسنن، مجبور به مهاجرت به اقصي نقاط ممالك اسلامي، حتي بلخ، دورترين نقطه دنياي اسلام مي‌شدند، تا چه‌ اندازه توان و امكان كسب اطلاعات و اخبار انساب را داشت؟!

انبوه امام‌زادگان مدفون در جاي جاي ايران كه برخي از آنها شهيد شده‌اند، حاكي از نبود امنيت جاني براي آن بزرگواران است. حاكمان جور، همچون منصور عباسي، آل‌علي(ع) را به عنوان شكار تعقيب مي‌كردند و بعد از دستگيري و شهادت، سرشان را بريده، به ديوار مي‌زدند و نوشته‌هايي را كه در آنها نسبشان تا به علي(ع) ثبت شده بود، به گوش‌هايشان مي‌آويختند. منصور موزه‌اي از اين سرها ترتيب داد و براي جانشينش به ارث گذاشت![19]

 با اين تعقيب و گريزها و شهادت‌ها، آيا همه فرزندزادگان ائمه خود را معرفي يا سيادتشان را اعلام مي‌كردند؟ علاوه بر امام‌زاده‌ها، شيعيان نيز آن‌قدر در فشار بودند كه مجبور به تقيّه شده، خود را شافعي معرفي مي‌كردند.

بررسي رابطه لقب شيخ با سيادت

از مستندات اصلي مخالفان سيادت شيخ صفي‌الدين اردبيلي ـ باز به تبعيت از كسروي ـ عدم اشتهار شيخ صفي به لقب سيد است. كسروي در اين مورد مي‌نويسد:

 شيخ صفي را چه در زمان خود و چه پس از آن، چه در زبان‌ها و چه در نوشته‌ها جز با لقب شيخ نخوانده‌اند. لقب سيد براي شيخ و پسرش صدرالدين ديده نشده است. اين دليلي است كه شيخ و چند تن از جانشينانش در زمان خودشان به سيدي شناخته نمي‌بودند، زيرا هنوز پيش از زمان شيخ، اين شيوه در ايران مي‌بود كه سيدان را چه از صوفيان و چه از ديگران، جز با لقب سيد يا امير يا شاه نخوانند.[20]

متأسفانه كسروي همه جا درپي دلايل نفي سيادت شيخ صفي و فرزندانش رفته و اصرار ورزيده تا نسب‌نامه اين خاندان را مجعول نشان دهد. شايد اگر ‌انديشه‌اي غير از اين داشت، در اثبات سيادت خاندان شيخ صفي اثري قوي‌تر باقي مي‌گذاشت و با دلايلي بيشتر، سيادت آنان را ثابت مي‌كرد. به هر حال، در اين در فراز نيز كسروي بي‌اطلاعي خود را از تاريخ نشان داده است. اصل ادعاي وي اين است كه چون شيخ، سيد خوانده نشده، پس سيد نبوده است! اين ادعاي كسروي با چهار دليل اساسي ردّ مي‌شود:

الف. در نسب‌نامه شيخ صفي‌الدين، دو نام با لقب «شاه» ديده مي‌شوند: فيروز شاه جدّ ششم و شرفشاه جدّ هشتم. «شاه لقب عامي بود كه درويشان و صوفيان به مراد، مرشد، شيخ و پيرشان كه نسبت به سيادت مي‌رسانيدند، مي‌دادند. از اين لقب، بي‌شك، معني سروري، برتري و ممتاز بودن نيز استفاده مي‌شد، مانند شاه نعمت‌الله ولي و شاه قاسم انوار[21] خود كسروي نيز معتفد است كه: «قبل از شيخ صفي، سادات صوفي و غيرصوفي را با القابي چون، سيد، امير و شاه مي‌خواندند.»[22] حال، آيا فيروزشاه و شرفشاه از اجداد شيخ صفي علاوه بر اشتهار به سيادت، پير و مرشد صوفي نيز نبودند؟

ب. در كتاب عمدة الطّالب در شرح‌حال فرزندان امام علي(ع) نام‌هاي متعددي از بزرگان و معاريف وجود دارد كه در عين سيادت به لقب شيخ (و نه سيد) معروف بودند. اسامي تعدادي از اين بزرگواران چنين است:

شيخ ابوالحسن علي‌بن محمد عمري، معروف به شيخ عمري؛[23] شيخ نقيب تاج‌الدين محمد‌بن معيه حسني؛[24] شيخ شمس‌الدين فخار‌بن معد‌بن فخار موسوي، نسابه و فقيه بزرگ متوفاي 430ق؛[25] نسابه شيخ جلال‌الدين عبدالحميد‌بن شيخ شمس‌الدين‌بن فخار‌بن معد‌بن فخار موسوي[26] (فرزند شخصيت قبل)؛ شيخ علم‌الدين مرتضي علي‌بن شيخ جلال‌الدين عبدالحميد‌بن ...[27] (فرزند شخصيت قبل)؛ شيخ ابواحمد‌بن محمد‌بن ابراهيم‌بن احمد اكبر‌بن ابي‌سبحه‌بن ابراهيم اصغر‌بن كاظم؛[28] شيخ جليل احمد رفاعي، فقيه شافعي [اين بار نيز شافعي!] متوفاي 578ق كه از بزرگان مشايخ طريقت و از ارباب كرامات بوده و بعضي نسابه‌ها وي را سيد شناخته‌اند؛[29] شيخ عبدالحميد‌بن نقي‌بن اسامه حسيني؛[30] شيخ نسابه و نويسنده جمال‌الدين احمد‌بن محمد‌بن مهنا‌بن حسن‌بن محمد، صاحب كتاب وزيرالوزراء؛[31] شيخ جلال‌الدين‌بن عبدالحميد‌بن تقي؛[32] شيخ رضي‌الدين حسين‌بن قتاده مدني حسني؛[33] شيخ نسابه رضي‌الدين حسن‌بن قتاده حسني؛[34] شيخ فخرالدين‌بن اعرج حسيني؛[35] شيخ حافظ علي‌بن محمد‌بن زيد موسوي[36] و شيخ نسابه قريش‌بن سبيع‌بن مهنا.[37]

ج. كاربرد توأم دو لقب شيخ و سيد براي جمعي از بزرگان و مشايخ صوفيه، چند قرن قبل از روي كار آمدن صفويان، در نظم فارسي ديده مي‌شود. اين كاربرد را در ديوان ناصر بخارايي مي‌بينيم. وي كه شاعري ايراني و متولد بخارا بود (م773ق) دوره جواني را در فرارود (ماوراءالنهر) گذراند و از مشايخ آنجا كسب دانش نمود، سپس به سير و سياحت پرداخت. در بغداد به دربار سلطان اويس پسر شيخ حسن ايلكاني (حكومت 757ـ776ق) راه يافت و مورد توجه آن پادشاه ادب‌دوست قرار گرفت. ناصر پس از مدتي كه در بغداد و تبريز به سلطان اويس خدمت كرد، از ملازمت وي دست كشيد و به سير و سلوك پرداخت و در سلك درويشان درآمد. غزل و قصيده را به سبك شعراي عراق مي‌سرود. موضوع قصيده‌هايش بيشتر وصف خداوند، رسول اكرم(ص) و پند و ‌اندرز است.[38]

در ديوان ناصر بخارايي قصيده‌اي ديده مي‌شود كه ظاهراً بين سال‌هاي 740 ـ770ق در تمجيد و مدح يكي از بزرگان صوفي كه قطب و مرشد ابناي زمان خود بود ـ و نامش معلوم نيست ـ سروده شده است. شاعر، وي را شيخ دور (دوره)، قطب روي زمين و مرشد زمان مي‌خواند و مي‌گويد:

زشيخ دور طلب كن طريق رشد و ثبات

 

كه قطب زمين است و مرشد زمن است

سپس با آنكه او را شيخ مي‌خواند، به سيادت او نيز تصريح مي‌كند و او را «يگانه سيد سادات و فخر آل‌رسول»، «نهال آل‌نبي» و از «آل‌مصطفي» مي‌داند و در مدحش چنين مي‌سرايد:

يگانه سيد سادات فخر آل‌رسول
به علم و جود و سخاوت به مردي و هنر
صفاي آينه دارد، ولي نمد پوش است
نمود بر قدّ او صورت نمد زيبا
رياض منقبت آل‌مصطفي چمني است
زمانه همچو مغيلان گهست غولان را

 

 

كه در ميان امم مستشار و مؤتمن است
به روز معركه نايب مناب بوالحسن است
كزين لباس به آينه نور مقترن است
كز آن بهر سر موئيش سيرت حسن است
كه صدهزار ثناخوان چومن در آن چمن است
نهال آل‌نبي ارغوان و ياسمن است[39]

 

از اين بيت‌ها چنين برمي‌آيد كه اقطاب، مرشدان و پيران طريقتي كه سيد بودند هم لقب شيخ مي‌گرفتند، نه آنكه هر شيخِ غير سيد را با عنوان شيخ خطاب كنند. در فرهنگ‌ها و كتاب‌هاي لغت نيز معاني «شيخ» چنين است: عابد، زاهد، محدّث، استاد، كثيرالعلم، پير، رهبر، صاحب رأي صائب، مرشد، خواجه و....[40] البته در هيچ مورد، نظر كسروي تأييد نشده تا اين قول پذيرفته شده و گفته شود كه «شيخ»، يعني كسي كه «سيد» نباشد.

د. همچنين در ديوان ناصر بخارايي قصيده‌اي در مدح شيخ صدرالدين ـ فرزند شيخ صفي‌الدين ديده مي‌شود كه در آن به سيادت وي تصريح شده است. بخارايي معاصر شيخ صدر‌الدين بوده و در قصيده يادشده كه حدود سال‌هاي 750ق، يعني يك قرن و نيم پيش از ظهور سلسه صفوي و در روز ميلاد پيامبراكرم(ص) سروده شده مي‌گويد:

مي‌رود قافلــه عمــر رفيقــا به شتــاب
 

 

روز مولود رسول اسـت خـدا را درياب
 

شاعر پس از سرودن بيت‌هايي، اين چنين به مدح شيخ صدرالدين مي‌پردازد:

 خلف حضرت او خواجه هفت اقليـم اســــــت
خواجه صدرالدين سلطان طريقت كه به شرح

 

 

آنكه سرحد جهان راست حريمش محراب
كشـف اسرار حقيقت كند از راه صـواب

 

تا آنجا كه از غياب به خطاب التفات كرده، گويد:

 ‌اي كريمي كه كف كافيت از خوان كرم
‌هادي ملت اسلامي و از دار سلام
فايض از نور رسول است به سوي امت

 

 

پيل با پشه همي بخشد و عنقا به ذباب
مي‌رسد ذات تو را سلمك الله خطاب
طبع فياض تو در گوهر بحرالانساب[41]

 

هرچند بيت اخير صراحت در سيادت شيخ صدرالدين ندارد اما مؤيد اين معناي مي‌تواند باشد. بنابراين، در اواسط قرن هشتم هجري، شيخ صدرالدين اردبيلي سيد و از خاندان رسول اكرم(ص) شناخته مي‌شد كه شاعري چون بخارايي او را بدين‌گونه با احترام و عزّت مدح كرده است.

قديم‌ترين شجره‌نامه سيادت صفويان

سند بسيار محكم سيادت صفويان، نمودارهاي شجره‌اي سيادت آنان است كه چند دهه پيش از تشكيل حكومت صفوي، در شهر نجف اشرف ميان خانواده‌هاي سادات و ديگر طبقات مردم وجود داشته و مورد پذيرش بوده‌اند. يكي از اين نمودارهاي شجره‌اي صفويان تحت عنوان «ذكر نسب مشايخ اردويل» كه شجره آنان را به امام موسي كاظم(ع) مي‌رساند، توسط شخصي شيعه‌مذهب به نام علي‌بن قاسم‌بن حمزه‌بن علي‌بن محسن حسين موسوي نجفي كه نزديكي و خويشاوندي با صفويان نداشته، در نسخه‌اي خطي نگاشته شده است. در زمان نگارش اين شجره‌نامه، شيخ حيدر (پدر شاه اسماعيل، مؤسس سلسه صفوي) هنوز كودكي 4-5 ساله بوده است. اين نسخه خطي با شماره 1406،9 الف در كتابخانه بريتانيا (لندن) نگهداري مي‌شود.

دكتر كازوئو موريموتو[42] اين نسخه را بررسي كرده[43] و نمودار شجره‌اي ذكرشده را طي مقاله‌اي در مجله Iranian Studies سال 43، شماره 4 (سپتامبر 2010) معرفي كرده است.[44] توضيحات كامل و روشنگر ايشان در مورد اين نمودار شجره‌اي، چنين است: نسخه فاكسيميله[45] نمودار شجره‌اي ذكر نسب مشايخ اردويل (شجره مشايخ اردبيل) بر روي پشت جلد تصوير شماره 9 نسخه ‌خطي كتابخانه بريتانيا به شماره 1406 آمده است. اين نسخه توسط شخصي به نام علي‌بن قاسم‌بن حمزه‌بن علي‌بن محسن الحسين الموسوي النجفي در عراق (به احتمال زياد در نجف) تنظيم شده است. الموسوي النجفي كه يك شجره‌شناس (نسابه) علاقمند به سيادت بود، منتخبي از يادداشت‌هاي مختلف در اين نسخه را احتمالاً براي استفاده شخصي‌اش يادداشت نموده است. در اين مفهوم، نسخه شماره 1406 را مي‌توان يك «دفترچه يادداشت» يا يك نوشته شخصي دانست.             

تاريخ تدوين نسخه 1406 را مي‌توان فقط به طور تقريبي بر اساس نشانه‌هاي زير معلوم نمود:

1. الموسوي النجفي كه خود در جاي ديگر يك فرد ناشناخته بود، به‌ نظر مي‌رسد از اواسط تا نيمه دوم قرن پانزدهم ميلادي مطرح شده باشد، زيرا دايي/عموي پدري وي يا به‌ خاطر دريافت اجازات ما بين 820ق/1417م و 862ق/1458م و يا به‌خاطر صدور آن مطرح شده بود.

2. تاريخ‌هاي 865ق/1460م، 866ق/1461م و 868ق/1463م در نسخه 1406 آمده‌اند، ولي نه به دقت تاريخ‌هاي تدوين نسخه، بلكه به دقت تاريخ‌هاي اتفاقات مختلف در زندگي الموسوي النجفي كه احتمالاً در طول تدوين نسخه خطي به وقوع پيوسته است.

اين شجره‌نامه شامل دو بخش به دست‌خط كاملاً متفاوت دو نفر است. بخش اول، با نام شيخحيدر به ‌پايان مي‌رسد و بخش دوم، شجره تا فرزندان شاهطهماسب ادامه مي‌يابد. به عبارت ديگر، بخش اول نمودار شجره‌اي بعد از اينكه نام حيدر توسط الموسوي النجفي شناخته شده و قبل از اينكه نام‌هاي فرزندان او به گوشش بخورد، كشيده شده است. تاريخ‌هاي فوق‌الذكر (كه بين دوره 865ق/1460م و 868ق/1463 قرار مي‌گيرد) همان‌طور كه در نسخه دستنويس ذكر گرديده است، اين سناريو را به طور كامل دنبال مي‌كند، زيرا در طول اين مدت، حيدر هنوز كودكي بود احتمالاً زير پنج سال، ولي به‌ عنوان خلف جوان شيخ جنيد شناخته شده بود.

پيش‌تر از نام جنيد و حيدر، ابن‌جعفر است كه بر روي شاخه اصلي شجره قرار گرفته است. اين امر بدون شك، موقعيت حكومت صفوي را در حدود دو دهه بعد از فوت شيخ‌ابراهيم در سال 851ق/1447م نشان مي‌دهد. بعد از ابراهيم، صفويان به دو حزب رقيب تقسيم شدند: يكي، حزبي بود كه توسط جنيد و حيدر هدايت مي‌شد و با آق‌قويونلوها متحد گشت [جنيد با خواهر اوزون‌حسن و حيدر با دختر اوزون‌حسن ازدواج كرده بودند] و حزب ديگر، توسط جعفر، در واقع برادر ابراهيم و نه پسر او، اداره مي‌شد كه با قراقويونلوها [حكومت تركمني قراقويونلو رقيب و دشمن حكومت تركمني آق‌قويونلو بود] متحد شد. مهم اين است كه اين جعفر بود كه بعد از فوت ابراهيم كنترل مقبره شيخصفي را در اردبيل به‌ دست گرفت و تا جايگزيني‌اش با حيدر توسط اوزون‌حسن در اواخر سال 870ق/ اوايل دهه‌1470م آن را به دست داشت. بنابراين، طبيعي به نظر مي‌رسد كه يك نفر هم‌عصر جعفر او را نه تنها با پسر ابراهيم، بلكه با جانشين اصيل‌تر رهبري حكومت صفوي اشتباه بگيرد.

 بار ديگر تاريخ‌هاي 865ق/1460م تا 868ق/1463م با اين ويژگي همخواني دارد.

منبع: نسخه كتابخانه بريتانيا، ش 1406، 9 الف.

بنابراين، با احتياط مي‌توان گفت كه نسخه شماره 1406 در ربع سوم قرن پانزدهم ميلادي حوالي يا كمي بعد از سال‌هاي 865ق/1460ـ1م و 868ق/1463 كه در نسخه آمده، تدوين شده است. نيمه دوم دهه 860ق / نيمه اول دهه م1460 به احتمال زياد دوره‌اي است كه در آن، نسخه تدوين شده است، زيرا تمام تاريخ‌هاي ذكر شده توسط الموسوي النجفي بين اين دو تاريخ قرار مي‌گيرد و بنابر اين، نمودار شجره‌اي اين نسخه، يعني ذكر نسب مشايخ اردويل بايد همين تاريخ را داشته باشد. نمودار را مي‌توان به سه بخش تقسيم كرد: 1. شجره‌نامه اصلي؛ 2. توضيح در مورد شجره‌نامه، و 3. آن بخشي از شجره‌نامه كه به خط ديگري بعداً اضافه شده است.

1. شجره‌نامه اصلي: اين شجره‌نامه به دو شاخه تقسيم مي‌شود: يكي، منتهي به حيدر فرزند جنيد؛ يعني شيخ حيدر و ديگري، فضايي خالي براي فرزند جعفر كه هيچ‌گاه پر نشده است. ذيل نام حيدر ذكري از مادر وي شده است: «امّه بنت علي‌بن عثمان»؛ يعني «مادرش دختر علي‌بن عثمان بود». شجره تك‌خطي تا ابراهيم (از آنجا به بعد شاخه مي‌گيرد) به اين صورت است: شيخ ابراهيم‌بن علي‌بن صدرالدين قبر او در بيت المقدّس است.) بن صفي‌الدين‌بن جبرائيل‌بن صالح‌بن قطب‌الدين‌بن صلاح‌الدين‌بن محمد الحافظ‌بن عوض‌بن فيروزشاه‌بن محمد‌بن شرف‌شاه‌بن محمد‌بن حسن‌بن محمد‌بن ابراهيم‌بن جعفر‌بن محمد‌بن اسماعيل‌بن احمد‌بن احمد‌بن ابوالحسن احمد الاعرابي‌بن القاسم الاعرابي‌بن حمزة‌بن موسي الكاظم.

2. توضيح در مورد شجره‌نامه: اين شجره در سه خط مورب زير نام صدرالدين نوشته شده است. متن شجره‌نامه كاملاً خوانا نيست، اما كلمات «وجدت نسب هؤلائي علي عدة انواع و» يعني «من شجره آنان را در انواع مختلف پيدا كردم و [يا «امّا»، بسته به عبارت بعدي]» در آغاز و سپس بعد از دو يا سه كلمه «الحقيقه»، يعني «حقيقت» و بالأخره بعد از يك كلمه يا بيشتر، «الله‌تعالي»، يعني «خداي متعال» واضح هستند.

3. آن بخش از شجره‌نامه كه بعداً و با دست‌خط جديدي به آن اضافه شده، نام‌هاي شيخ‌شاه و شيخ‌عبدالرحمن است كه به عنوان فرزندان شيخ ابراهيم ذكر گرديده‌اند. و همچنين اسامي شاه اسماعيل و اخلافش بعداً به طور واضح و دست‌خط متفاوتي به شجره اضافه شده است. طهماسب تنها فرزند اسماعيل بود كه از او ذكر شده است، اما خط شجره‌اي كه از سمت راست كلمه «بن» جدا شده و سپس به سمت بالا رفته، اسامي فرزندان شاه طهماسب را قيد كرده كه عبارت‌اند از: امام قلي، اسماعيل، حيدر و سليمان.

ويژگي مبرهن اين نمودارِ شجره‌اي اين‌ است كه گردش شجره‌اي واقعي براي صفويان را كه به امام موسي كاظم(ع) در ربع سوم قرن پانزدهم ميلادي بازمي‌گردد، نشان مي‌دهد. اين امر كه اين شجره در عراق (و به احتمال قوي در نجف) دور از اردبيل تدوين شده است، نشان مي‌دهد كه استفاده از اين شجره در آن زمان مرسوم بوده است.[46] ضمناً توضيح موجود در مورد نمودار اصلي [يعني عبارات: من شجره آنان را در انواع مختلف پيدا كردم] نشان مي‌دهد كه نه يكي، بلكه چندين شجره متفاوت صفوي در گردش بوده‌اند اگرچه ما نمي‌دانيم ديگر شجره‌ها علوي بوده‌اند يا موسوي. شجره «رسمي» موجود در كتاب صفوة الصفا تصحيح غ. طباطبايي‌مجد به اين صورت است: «شيخ ‌صفي‌الدين‌ ابوالفتح‌ اسحاق‌بن الشيخ‌ امين‌الدين جبرائيل‌بن الصالح‌بن قطب‌الدين ابوبكر‌بن صلاح الدين رشيد‌بن محمدالحافظ لكلام الله‌بن عواض‌بن پيروز‌ الكردي‌ السنجاني پيروزشاه‌ زرين‌كلاه‌بن محمد‌شرفشاه‌بن محمد‌بن حسن‌بن محمد‌بن ابراهيم‌بن جعفر‌بن ‌محمد اسماعيل‌بن محمد‌بن احمد اعرابي‌بن ابومحمد‌ قاسم‌بن ابوالقاسم‌ حمزة‌بن الامام‌ الهمام‌ موسي‌ الكاظم».[47] تا جايي كه شجره‌نامه نشان مي‌دهد، تفاوت با ذكر نسب مشايخ اردويل تنها در بخش‌هاي زير ديده مي‌شود: «محمد شرفشاه» و «محمد اسماعيل». در نمودار شجره‌اي ما به‌ ترتيب «محمد‌بن شرفشاه» و «محمد‌بن اسماعيل» آمده و «احمد‌بن احمد» به جاي «محمد» نوشته شده‌اند. اين نوع اختلافات در تمامي شجره‌نامه‌ها مرسوم هستند و بنابراين، هر دو شجره بايد يك‌سان در نظر گرفته شوند. بنابراين، حال مي‌توان گفت كه شجره «اصلي» صفويان كه نسب آنان را از [امام] موسي الكاظم[(ع)] و فرزندش حمزه مي‌داند، حداقل چند دهه پيش از تأسيس حكومت سلسله‌اي شان بوده است. در دو نوشته توضيحي همراه با شجره‌نامه اصلي، دختر «علي‌بن عثمان» به جاي خديجه، مادر معروف آق‌قويونلوي شيخ حيدر آمده كسي كه خواهر اوزون حسن‌بن علي‌بن قره عثمان بود. نوشته ديگر كه قبر صدرالدين را در اورشليم مي‌داند، به نظر مي‌رسد اشتباه ساده‌اي را مرتكب شده است. اين خواجه‌علي است كه قبرش در اورشليم است، نه صدرالدين.

همچنين بحث مختصري دربارة نام‌هايي كه به نظر مي‌رسد بعدها به شجره‌نامه اضافه شده باشند، ضروري به نظر مي‌رسد. موقعيت شيخعبدالرحمن كه در نمودار شجره‌اي ما به‌ عنوان پسر ابراهيم و برادر جنيد معرفي شده است، با آنچه در منابع ديگر يافته‌ايم، نمي‌خواند. عبدالرحمان يكي از برادران ابراهيم بود، همان‌طور كه جعفر در واقع اين چنين بود. موقعيت اشتباه جعفر در نمودار اصلي ممكن است اين، جا بجايي را ايجاد كرده باشد. ضمناً آخرين نام در شجره پسران ابراهيم، يعني «شيخ‌شاه» نيز نام پسر او نبوده و نام مستعارِ خود ابراهيم است.

 نمودار شجره‌اي ذكر نسب مشايخ اردويل كه فقط حدود يك سوم صفحه نسخه كتابخانه بريتانيا به شماره 1406 را اشغال مي‌كند، بي‌شك يك قطعه مدرك معاصر با ارزش براي تصديق گردش اين شجره «رسمي» حدود سه تا چهار دهه پيش از تأسيس حكومت صفوي مي‌باشد.[48]

همان‌گونه كه در شجره‌نامه ديده مي‌شود، موسوي نجفي در عنوان شجره‌نامه «مشايخ اردويل» را نوشته و همگي اين مشايخ را داراي سيادت و از فرزندان امام موسي كاظم(ع) معرفي مي‌نمايد. پس دهه‌ها پيش از تأسيس سلسه صفوي، در ادبياتِ نسابه‌ها اشخاص سيد را شيخ نيز مي‌گفته‌اند و اين هم دليل ديگري براي ردّ ادعاي كسروي است كه مي‌نويسد: «چون شيخ صفي‌الدين فقط با لقب شيخ خوانده شده و نه سيد، پس سيد نبوده است.»

پيشينه تاريخي سيادت صفويان

در مورد پيشينه سيادت صفويان، مورخان دانشگاه كمبريج مي‌نويسند:

در قديمي‌ترين نسخ كتاب صفوة الصفا كه نمي‌تواند از افزودني‌هاي دوره حاكميت صفوي باشد، مي‌يابيم كه شيخ صفي‌الدين گفته است در نسب ما سيادت است.[49]

درباره‌ شيخ صدرالدين پسر شيخ صفي‌الدين نيز گفته شد كه ناصر بخارايي به سيادت وي تصريح كرده است.

 اسنادي در دست است كه نشان مي‌دهد چند ده سال قبل از تشكيل دولت صفوي، سلاطين و پادشاهانِ دشمن با آن خاندان، سيادت اعقاب شيخ صفي‌الدين را پذيرفته بودند. در كتاب معروف منشآت السلاطين كه در واقع، مجموعه‌اي از رونوشت نامه‌هاي دولتي (عثماني، ايراني و...) است و توسط فريدون بيك، ملقب به توفيقي در سال 982ق جمع‌آوري شده و در سال 1274ق در قسطنطنيه (استانبول) چاپ شده است،[50] نامه‌اي از شيروان شاه خليل‌الله نقل شده كه در آن، وي جنيد، پدر حيدر (جدّ شاه اسماعيل) را از زمره سادات شمرده است.[51]

جنيد در رأس پيروانش براي جهاد با كفار به گرجستان، داغستان و چركسان كه هنوز جمع زيادي غيرمسلمان و بت‌پرست داشتند، رفت و در نبرد با شروان‌شاه كه متحد گرجستان بود، در يكي از سال‌هاي بعد از 864ق كشته شد.[52]

سلطان عثماني بايزيد دوم (حكومت 886 ـ 918ق)، شيخ حيدر پدر شاه اسماعيل را سيد مي‌دانست.[53] سلطان يعقوب آق‌قويونلو (دايي شاه اسماعيل) كه نيروهاي اعزامي‌اش به دربند، شيخ حيدر را (كه او نيز همانند پدر به جهاد در گرجستان رفته بود) در نبردي خونين در سال 894 ق به قتل رساندند، در فتح‌نامه خود خطاب به سلطان بايزيد عثماني مي‌نويسد: «...شيخ حيدر، نسبت نسبش به خاندان اولياء و دودمان اصفياء منتهي بود.»[54]

اصل نامه سلطان يعقوب آق‌قويونلو به سلطان بايزيد عثماني چنين است:

... سرحلقه ارباب ضلال، شيخ حيدر اگر چه نسبت نسبش به خاندان اولياء و دودمان اصفياء منتهي بود، مخالف ساير اخلاف و مغاير طرق اسلاف آن خانواده بود، بدنام‌كننده نكونامي، به قصد غزو گرجستان روانه آن جانب شد و جمعي را به خدعه و تلبيس، رفيق خود ساخته و بعد از آن بنا بر عداوت قديم كه با عالي جناب سلطنت مآب شيروان شاه داشت با فرقه ضاله خود بر سر شيروان شاه غافل، چون بليّه نازل شده و دست ظلم و عدوان به نهب اموال مسلمانان دراز كرده و هر كسي كه پيش او آمده از ذكور و اناث و صغار و كبار با اطفال و شيرخواره به هلاكت آورده و آثار كفر و الحاد از گفتار و كردار ايشان پديدار آمده و عالي جناب (شيروان شاه) استعانت از عساكر نصرت شعار نمود. جمعي از امرا را با سليمان بيك به اعانت و امداد و دفع اهل بغي و الحاد تعيين فرموديم ... شيخ حيدر به طرف دربند، باب الابواب متوجه شد و شهر را تصرف كرد. عساكر نصرت با آن قوم ياغي كه دوازده هزار كس مسلح بودند، محاربه و مقاتله نمودند. بر زلال شمشير آبدار، انحاس وجود خباثت هستي ايشان از صفحه زندگاني شسته شد و شيخ حيدر در حين جدال و قتال، مقتول شد. آن فرقه ضال و مجمع ضلال، اعداي شرع نبوي و خصماي طريقه مرتضوي و خارجيان دين و دولت و (دشمن) ملك و ملت بودند.»[55]

سلطان بايزيد در جواب چنين نوشت:

...از استيلاء و تغلّب فرق بايندريّه [نام ديگر آق قويونلوها] ـ ايدهم الله ـ‌ برگروه ضاله حيدريّه ـ لعنهم الله و دمرهم ـ جهانيان را فرحت درفزوده و از اشعه اين فتح و فيروزي انجمن روم و شام را نور و صفا درفزود.

لاله صفت صوفي اگر سركشد
غرقه خون باد كلاه و ســرش

 

 

با كُلَه ســرخ ز فرمانبــــــري
با دل چون قير ز يزدان بري»[56]

 

در ايامي كه دولت عثماني با دولت جوان صفوي سرشاخ نشده بود و طرفين به همديگر احترام مي‌گذاشتند، سلطان بايزيد دوم به سيادت شاه اسماعيل و پدرانش معتقد بود. توضيح اينكه جمع زيادي از پيروان شيخ صفي‌الدين در آناطولي مي‌زيستند و براي زيارت مدفن وي به اردبيل مي‌رفتند،‌ اما از طرف دولت عثماني به دلايلي اين سفر قدغن اعلام شده و مأموران نظامي و سرحدّي مانع خروج زوّار از مرزهاي امپراتوري شدند. شاه اسماعيل در نامه بسيار محترمانه‌اي از سلطان بايزيد خواست اجازه دهد پيروان شيخ صفي همچنان در سفر به اردبيل آزاد باشند.[57] بايزيد در جواب نامه شاه اسماعيل به او اين چنين خطاب كرد:

جناب سلطنت مآب، حكومت انتصاب، شوكت قباب، سعادت اياب، سيادت انتساب، مبارزاللسلطنه و الحكومه و العزّ و الاقبال شاه اسماعيل اسس بنيان عدله و افضاله الي يوم الدين... .[58]

جالب است كه با يزيد در ادامه نامه، شيخ صفي‌الدين و ديگر شيوخ مدفون در مقبره او را «اولياء الله» دانسته مي‌نويسد:

... حكم فرموديم كه هر فردي از اين طبقه [مريدان شيخ صفي ] در وقتي كه داعيه زيارت اولياء‌الله ـ عليهم الرحمه ـ‌ نمايند، هيچ احدي مانع و دافع نگردند تا طريقه محبت چنانچه دلخواه طرفين و مقصود جانبين است، معمور و دائر گردد.[59]

مدتي بعد سلطان سليم (حكومت 918 ـ 926ق) كه بسيار جسور و سفاك بود، با كشتن پدرش (بايزيد) به حكومت عثماني رسيد. مورخان ترك او را «ياووز» به معناي برنده، درنده و قاطع لقب داده‌اند. وي ظرف هشت سال سلطنتش كردستان، دياربكر، شام، مصر و عربستان را (سال 923ق) تصرف كرد. كمي بعد برحرمين (مكه و مدينه) سيادت يافت و خليفه مصر را مطيع خود كرده، اشياي متعلق به پيامبر اسلام را از او گرفته و حق خلافت را به خود اختصاص داد. از اين تاريخ است كه سلاطين عثماني لقب اميرالمؤمنين را اختيار كردند. سليم در مذهب تسنن متعصب، و در سياست، سختگير و زودكُش بود. وي دستور داد مخفيانه تعداد شيعيان عثماني را به دست آورده، آن‌گاه از ميان هفتاد هزار شيعه، فرمان قتل‌عام چهل هزار تن را صادر كرد. همچنين پيشاني بقيه را داغ زده تا شناخته شوند! به احتمال از همان داغي كه در قزوين بر پيشاني بزرگان شيعه شهر زده شده بود!

سلطان سليم چون به فكر حمله و تسخير ايران افتاد، در نامه‌هايي خطاب به شاه اسماعيل وي را به باد فحش و تكفير گرفت. در اين نامه‌ها از لقب‌هايي، چون «سيد» و «اولياء‌الله» به هيچ وجه خبري نيست و در عوض، شاه اسماعيل با عناوين تند و زننده‌اي، مانند «ضحاك روزگار، داراب گير و دار، افراسياب عهد»،[60] «صوفي بچه لئيم، ناپاك اثيم، افاك ذميم سفاك» [61] و «شاه گمراه زنادقه كافر نژاد»[62] او را خطاب كرد. همچنين سليم طي چند نامه از شاه اسماعيل خواست تا (از گرويدن به مذهب تشيع و انتشار و رسميت آن) استغفار كرده، به مذهب سني حنفي درآيد و نواحي و بلاد (ايران) را با مضافات و متعلقات، تحت سلطه امپراتوري عثماني درآورد[63] كه در اين صورت، «سعادت او را خواهد بود و از نواب كامكاري [سلطان سليم] غير از نيكويي و دلجويي و عاطفت و خوش‌خويي نخواهد ديد.»[64]

شاه اسماعيل نيز در جواب، ظرفي محتوي مواد افيوني براي سلطان فرستاد؛[65] كنايه از اينكه آنچه نظر و دستور سلطان است فقط در عالم نشئگي ميسور است و لا غير! نتيجه عملي چنان ادعاهايي و چنين جوابي، جنگ خونين چالدران بود. آري در عالم سياست و دشمني، مي‌توان بسياري حقايق را كه گذشتگان به گونه‌اي صريح بيان داشته‌اند كتمان كرد و اين همان كاري بود كه سلطان سليم انجام داد.

شاه اسماعيل اول، متخلص به خطايي كه اولين شاعر از ميان شاهان صفوي بوده (غير از او، شاه تهماسب اول، متخلص به عادل، شاه اسماعيل دوم، متخلص به عادلي و شاه محمد خدابنده، متخلص به فهمي نيز شاعر بودند) و از شاعران بزرگ زبان تركي آذربايجاني شمرده مي‌شود، در اشعاري آشكارا سيادت خود و پدرانش را بيان داشته است و اين بيان سيادت، قبل از دستكاري ادعايي در كتاب‌هاي تاريخي، (از جمله صفوة الصفا) براي سيدنشان دادن صفويان صورت گرفته است. در ديوان شاه اسماعيل چنين مي‌خوانيم:

سرور مردان علي نون آلي يم اولادي يم
آل و اولاد سرور مردان علي هستم
آچارام دين محمد مذهب جعفر يقين
دين محمدومذهب جعفري را رسميت مي‌دهم

 

 

تاج دولدول ذوالفقار شاه مردان منده دور
تاج دولدول و ذوالفقار شاه مردان پيش من است
لا فتي الاّ علي، بو سرّ پنهان منده دور
سرّ پنهان لا فتي الاّ علي پيش من است[66]

 

دشمن خطرناكِ شرقي، ايران يعني ازبك‌ها نيز كه با حكومت صفوي و مذهب تشيع عداوتي خشن و خونين نشان مي‌دادند، شكي در سيادت اعقاب شيخ صفي‌الدين نداشتند. در جواب نامه‌اي كه عبيدالله‌خان، پادشاه مقتدر ازبك (م946ق) در تاريخ 926ق به شاه تهماسب اول (حكومت 930ـ 984ق) فرزند و جانشين شاه اسماعيل نوشته، آشكارا به اصل سيادت صفويان اعتراف نموده است. بخش‌هايي از اين نامه را كسروي بدون ذكر منبع چنين نقل كرده است:

ديگر نوشته بودند با آل‌علي هر كه درافتاد برافتاد؛ هر كه مؤمن و مسلمان است و اميد نجات آخرت دارد محبت اصحاب كبار حضرت رسول را از دست نمي‌دهد و حضرت اميرالمؤمنين علي يكي از آن مذكورانند. با اولاد امجاد ايشان مخالفت كردن در تعادل از ديانت و اسلام دور است. اما با آن طايفه [صفويان] مجادله و گفت‌وگو داريم كه رفض (تشيع) را اختيار نموده، با وجود آنكه مي‌دانند رفض كفر است. اين كفر را شب و روز، شعار خود ساخته، دم از اولادي آن بزرگوار مي‌زنند. به مضمون كريمه انه ليس من اهلك، حضرت مرتضي علي از آن نوع فرزندان بيزار است ... مخبر صادق در كلام مجيد خود خبر مي‌دهد كه: «اذا نفخ في الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لا يتسائلون» (مومنون، 101)؛ در روز جزا پرسش از عمل خواهد بود، از اب و نسب نخواهد بود.[67]

متأسفانه در ايجاد و افزايش دشمني بسيار خطرناك ازبكان با دولت صفوي برخي از علماي ايراني نيز نقش مهمي داشتند. يكي از اين علما فضل‌الله‌بن روزبهان خنجي شافعي مذهب (862ـ927ق متولد خنج لارستان از توابع شيراز) بود كه در دربار سلطان يعقوب آق‌قويونلو حضور داشت و به فرمان سلطان، كتاب عالم آراي اميني را نگاشته و در آن مطالبي تند و زننده دربارة پدر و جد شاه اسماعيل صفوي نوشت و از همين‌رو به مهاجرت و فرار از وطن مجبور شد و به دربار ازبكان پناه برد. وي همواره محمد‌خان شيبك و عبيدالله‌خان شيبك را عليه صفويه تحريك مي‌كرد. او در حالي كه محمد‌خان ازبك را بحرالعلم و شمس العرفان، امام زمان، خليفة‌الرحمان، ظل‌الله الديان و... مي‌خواند، شيعه مذهبان را مهدورالدم، و مقاتله با طايفه كلاه سرخ [قزلباش. صفويان] را افضل از مجاهده با كافران افرنج (فرنگ) مي‌دانست.[68] همچنين فضل‌الله روزبهان در تحريك عبيدالله‌خان ازبك براي جنگ با صفويان به وي مي‌گفت: «كفار قزل بُرك [سرخ كلاه. صفويان] بيگانگاني هستند كه بر بلاد اسلامي و ملك موروثي شما مستولي شده‌اند و بايد از ايشان انتقام پادشاهانه بگيريد.»[69]

عثمانيان نيز شاه تهماسب را سيد مي‌دانستند. شاه سليمان عثماني هنگامي كه رابطه‌اش با شاه تهماسب حسنه بود، در نامه‌اي وي را با عنوان‌هايي، چون حضرتعالي مرتبت، فلك مكنت، شمسه ايوان عزت، آسمان شوكت و...» خطاب كرده و در آخر اين نامه چنين به سيادت او تصريح كرده است: «... شوكت و سعادت و بارگاه حشمت و مكنت در عرصه مجد و عزت قائم و اساس دولت و بنيان سيادت به تأييد، مستحكم و دائم باد بالنبي و آله الامجاد.»[70]

همان‌گونه كه ملاحظه مي‌شود، پادشاهاني چون شيروان شاه و يعقوب آق‌قويونلو (و اين ديگر شاهدي از درون به حساب مي‌آيد چون وي دايي شاه اسماعيل بود) سال‌ها قبل از تشكيل حكومت صفوي و احتمال ادعايي دستكاري در متون تاريخي، اصل سيادت فرزندان شيخ صفي‌الدين را پذيرفته بودند. سلاطيني، چون بايزيد عثماني، شاه سليمان عثماني و عبيدالله‌خان ازبك نيز به سيادت پادشاهان صفوي و پدرانشان اعتقاد داشتند. با وجود اين، احمد كسروي بعد از پنج قرن، اين سيادت را نمي‌پذيرد! و نويسندگان زيادي نيز تحت تاثير وي ادعاهاي ناصحيحش را بدون بررسي و تجزيه و تحليل قبول كرده‌اند.

نتيجه‌گيري

بر اساس مستندات و دلايلي كه در متن مقاله، تحليل و بررسي شد، سيادت شيخ‌صفي و فرزندان و فرزندزادگان او حقيقي و واقعي است و چنين نيست كه شاه اسماعيل يكم پس از تشكيل حكومت در ايران و يك‌پارچگي آن چون با تهاجم عثماني از غرب، و ازبكان از شرق روبه‌رو شد، براي به دست آوردن حمايت و پشتيباني ايرانيان شيعي مذهب در برابر دو حكومت مستبد و مهاجم آن زمان كه سني مذهب بودند، ادعاي سيادت كند، بلكه سيادت صفويان ريشه تاريخي و حقيقي داشته است. و البته اين بدان معنا نيست كه آنان معصوم يا بدون اشتباه و جنايت بوده‌اند، چراكه هر موضوعي را بايد در جا و جايگاهش بررسي و تحليل كرد.


پي‌نوشت‌ها:

[1]. حسين كاظم زاده ايرانشهر، سلسلة النسب صفويه، ص 10-11.

[2]. حمدالله مستوفي قزويني، تاريخ گزيده، ص675.

[3]. توكل‌بن اسماعيل‌بن بزّاز اردبيلي، صفوة الصفا، ص 349-348 و 886-884 .

[4]. رشيدالدين فضل الله همداني، مکاتبات رشيدي، نامه 45، ص 270-265.

[5]. دانشگاه كمبريج، تاريخ ايران دوره صفويان، ترجمه يعقوب آژند، ص10.

[6]. توكل‌بن اسماعيل‌بن بزّاز اردبيلي، صفحات مختلف.

[7]. همان، ص 279، 288، 388، 576، 646 و 884.

[8]. همان، ص 1106.

[9]. همان، ص 1108.

[10]. احمدبن علي بن عنبه، نسب شناس و مورخ نامدار از سادات حسني (تولد 748 هـ.ق در حله عراق، وفات 828 در كرمان) سفر‌هاي بسياري به ايران و خراسان بزرگ كرد و در سال 776ق به سمرقند رفت و با امير تيمور گوركان (حكومت 771ـ 807 هـ.ق) ديدار نمود. سفر‌هاي او علاوه بر سياحت و زيارت، حتماً به قصد گردآوري اخبار انساب طالبيين و تحقيق و تكميل مطالعات نسب شناختي هم بوده است. از كتاب‌هاي او اين موارد را مي‌توان برشمرد: عمدة الطالب في انساب آل ابي طالب، الفصول الفخريّه في الاصول البريّه ( ترجمه مختصر عمدة الطالب، التحفة الجلاليّه في انساب الطالبيّه (به فارسي در نسب شناسي سادات است)، بحر الانساب في نسب بني هاشم، تاريخ كبير (ثبت رويدادهاي تاريخي به گونه سالشمار تا سال 700 هـ.ق).

[11]. ابن عنبه، عمدة الطالب في انساب آل ابي طالب.

[12]. دخترهاي امام عبارت بودند از: ام عبدالله، قسيمه، لبابه، ام جعفر، امامه، كلثوم، محموده، زينب، رقيّه، آمنه، فاطمه و ... مصحح كتاب عمدة الطالب، اسامي تمام دخترهاي امام را در پاورقي ص196-197 آورده است.

[13]. ابن عنبه، همان، ص197-196.

[14]. حسين کاظم زاده، همان، ص11-10.

[15]. احمد كسروي، همان، ص64.

[16]. نقيب، جمع آن نقبا: اشخاصي كه وظيفه‌شان شناخت افراد خاندان‌هاي مهم بود. در واقع آنان رابط حكومت با افراد اين خاندان‌ها بودند. پس هر نقيبي نسّابه(نسب شناس) هم محسوب مي‌شد.

[17]. ابن عنبه، همان، ص229-226.

[18]. همان، ص229 به بعد.

[19]. تقي‌الدين احمد‌بن علي مقريزي، النزاع و التخاصم، ترجمه سيد جعفر غضبان، ص151.

[20]. شيخ صفي و تبارش، ص54. كسروي سپس نام ده تن از صوفيان را كه لقب سيد داشتند ذكر مي‌كند مانند: سيدجمال‌الدين تبريزي، سيدمحمد مشعشع، امير قاسم و ...

[21]. لغت نامه دهخدا، ذيل شاه.

[22] . احمد کسروي، همان، ص54.

[23]. ابن‌عنبه، عمدة الطالب، ص202 و 269.

[24]. همان، ص206.

[25]. همان، ص206 و 216.

[26]. همان، ص216 و 229.

[27]. همان، ص206 و 216.

[28]. همان، ص213.

[29]. همان، ص 214.

[30]. همان، ص224.

[31]. همان، ص260.

[32]. همان، ص244.

[33]. همان، ص246.

[34]. همان، ص250 و 263.

[35]. همان، ص259.

[36]. همان، ص265.

[37]. همان، ص266.

[38]. حسن انوشه، دانشنامه ادب فارسي، ص166. ديوان ناصر بخارايي در سال 1353 در تهران به كوشش دكتر مهدي درخشان چاپ شده است.

[39]. مهدي درخشان، «پيرامون کلمه شيخ و سيد»، دانشكده ادبيان و علوم انساني دانشگاه تهران، سال21، ش4، ص159-160.

[40]. لغت نامه دهخدا، ذيل شيخ.

[41]. مهدي درخشان، «پيرامون کلمه شيخ و سيد»، دانشكده ادبيان و علوم انساني دانشگاه تهران، سال21، ش4، ص155-154. اين مطلب از قلم دكتر مهدي درخشان در مجله گوهر، سال اول، شماره يازدهم و دوازدهم، آذر و دي 1352، ص1144-1143 نيز چاپ شده است.

[42]  (Kazuo Morimoto) دانشيار مؤسسه مطالعات عالي آسيا (مؤسسه فرهنگ شرق سابق) دانشگاه توكيو (ژاپن)

[43]. ک. موري‌موتو (K. Morimoto)، «يادداشت شجره ‌نويسان سيّد شريف،‌ نسخه کتابخانه بريتانيا به شماره 1406» در Scritti in onore di Biancamaria Scarcia Amoretti ج3، ويراسته د. بردي (D. Bredi) و ديگران (رم، 2008)، ص823-836.

[44]. فصلنامه Iranian Studies توسط انتشارات روتلج (Routledge) منتشر مي‌شود.

[45]. #11خه‌هاي چاپ عکس/a>ي از کتابهاي خطي مي گويند که به شيوه خاصي تهيه مي‌شوند.

[46]. به‌نظر نمي‌رسد که موسوي‌نجفي به‌ طور خاص به صفويان متصل بوده باشد. اگرچه در کل نشانه‌هايي از گرايش او به صوفي‌گري وجود دارد ولي هيچ نشانه‌اي از همراهي وي با حکومت صفوي در نسخه 1406 وجود ندارد. ضمناً موسوي نجفي به احتمال قوي شيعه اثني‌عشري بوده نه لزوماً هماهنگ با ريشه‌هاي مذهبي دو بخش حکومت صفوي به‌طور همزمان. يادداشت دکتر کازوئو موريموتو.

[47]. توكل‌بن اسماعيل‌بن بزّاز اردبيلي، صفوة الصفا، ص 70.

[48]. كازوئو موريموتو، «اولين نشان از سيادت صفويان در كتب انساب»، ترجمه علي خاكپور، پيام بهارستان، ش11، بهار 1390، ص261-241. اين مقاله در سايت اينترنتي کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شوراي اسلامي به نشاني: www.ical.ir با عنوان: اولين نسب‌ شناسي علوي صفويان، به تاريخ شنبه 12 تير 1390 قرار داده شده است.

[49]. دانشگاه كمبريج، تاريخ ايران دوره صفويان، ص17؛ ابن بزّاز، صفوة الصفا، ص71.

[50]. محمد معين، فرهنگ معين، ج6، ص2029.

[51]. فريدون بيك، منشآت السلاطين، ج1، ص303.

[52]. پيكولوسكايا و ديگران، تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هيجدهم ميلادي، ص473-472.

[53]. فريدون بيك، همان، ص345.

[54]. همان، ج1، ص309.

[55]. همان، ج1، ص310- 309.

[56]. همان، ج 1، ص312. كُلَه سرخ اشاره به كلاه سرخ رنگ صوفيان صفوي است كه به همين خاطر، قزلباش (سرخ سر) نام گرفتند. هر دو نامه بدون تاريخ است.

[57]. فريدون بيك، همان، ص345.

[58]. همان، ص345.

[59]. همان، ص346.

[60]. همان، ص379.

[61]. همان، ص375.

[62]. همان، ص381.

[63]. همان، ص380 و 383.

[64]. همان، ص381.

[65]. همان، ص385.

[66]. شاه اسماعيل خطائي، كليات ديوان شاه اسماعيل، به كوشش رسول اسماعيل زاده، ص139.

[67]. احمد كسروي، همان، ص71.

[68]. فضل الله روزبهان خنجي، مهمان‌خانه بخارا (تاريخ پادشاهي محمد شيباني)، ص 45.

[69]. همان، ص 57.

[70]. فريدون بيك، منشآت السلاطين، ج2 ص13.


منابع

ابن‌بزّاز اردبيلي، توكل‌بن اسماعيل، صفوة الصفا، تصحيح غلامرضا طباطبايي مجد، تهران، زرياب، 1376.

اتحاد، هوشنگ، پژوهشگران معاصر، تهران، فرهنگ معاصر، 1378.

ابن عبدربه، احمدبن محمد، العقد الفريد، تحقيق محمد سعيد العريان، قم، دارالفكر، بي‌تا.

ابن عنبه، احمدبن علي، عمدة الطالب في انساب آل ابي طالب، تصحيح محمد حسن آل طالقاني، نجف، مطبعه الحيدريّه.1380ق.

انوشه، حسن، دانشنامه ادب فارسي، تهران، دانشنامه،1375.

بخارايي، ناصر، ديوان ناصر بخارايي، به كوشش دكتر مهدي درخشان، تهران، بي‌نا، 1353.

براون، ادوارد، تاريخ ادبي ايران، ترجمه علي اصغر حكمت، تهران، اميركبير،2537.

بويل، جي.آ، تاريخ ايران كمبريج از آمدن سلجوقيان تا فروپاشي دولت ايلخانان (جلد پنجم تاريخ ايران كمبريج)، ترجمه حسن انوشه، تهران، اميركبير، 1366.

پيكولوسكايا و ديگران، تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هيجدهم ميلادي، ترجمة كريم كشاورز، تهران، پيام،1363.

خطائي، شاه اسماعيل، كليات ديوان شاه اسماعيل، به كوشش رسول اسماعيل زاده، تهران، هدي،1380.

امام خميني، روح الله، تفسير سوره حمد، تهران، پيام آزادي، بي‌تا.

خوافي، فصيح احمدبن جلال‌الدين محمدمجمل فصيحي، تصحيح محمود فرخ، مشهد، كتابفروشي باستان، 1339.

دانشگاه كمبريج، تاريخ ايران دوره صفويان، ترجمه يعقوب آژند، تهران، جامي، 1380.

دلاواله، پيترو، سفرنامه پيترو دلاواله (قسمت مربوط به ايران)، ترجمه شعاع الدين شفا، تهران، علمي و فرهنگي، 1381.

ر.ن.فراي، تاريخ ايران از اسلام تا سلاجقه(جلد چهارم تاريخ ايران كمبريج)، ترجمه حسن انوشه، تهران، اميركبير، 1363.

روزبهان خنجي، فضل الله، مهمان‌خانه بخارا(تاريخ پادشاهي محمد شيباني)، به اهتمام دكتر منوچهر ستوده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1341.

سيوري، راجر، ايران عصر صفويه، ترجمه احمد صبا، تهران، كتاب تهران،1362.

شوشتري، قاضي نورالله، مجالس المؤمنين، تهران، كتابفروشي اسلاميه، 1354.

شيرازي، سلطان الواعظين، شبهاي پيشاور، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1368.

صفا، ذبيح‌الله، تاريخ ادبيات در ايران، تهران، فردوسي، 1368.

غفاري قزويني، قاضي احمد، تاريخ جهان‌آرا، تهران، كتابفروشي حافظ، 1343.

فرهاني منفرد، مهدي، مهاجرت علماي شيعه از جبل عامل به ايران در عصر صفوي، تهران، اميركبير، 1377.

فريدون بيك، منشآت السلاطين، تركيه، بي‌نا،1274 هـ.ق.

فضل الله همداني، رشيدالدين، مكاتبات رشيدي، تصحيح دكتر محمد شفيع، لاهور (پاكستان)، بي‌نا، 1945/ 1364هـ ق.

ـــــ ، جامع التواريخ، به كوشش دكتر بهمن كريمي، تهران، اقبال، 1362.

فقيهي، علي اصغر، آل بويه، تهران، صبا، 1365.

قزويني، زكريابن محمود، آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه عبدالرحمن شرفكندي، تهران، انديشه جوان، 1366.

قزويني، عبدالجليل، نقض، بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض، تهران، انجمن آثار ملي، 1358.

كاظم زاده، حسين، سلسلة النسب صفويه، تهران، اقبال، 2536.

كسروي، احمد، شيخ صفي و تبارش، تهران، فردوسي، 1379.

ـــــ ، در پيرامون ادبيات، تبريز، احياء، بي تاريخ.

ـــــ ، شيعيگري، بي جا، بي نام، بي تاريخ.

ـــــ ، آذري يا زبان باستاني آذربايجان، تهران، نشر و پخش كتاب، 2535.

كليني، يعقوب‌بن اسماعيل، اصول كافي، ترجمه سيدجواد مصطفوي، تهران، نشرفرهنگ اهل البيت، بي‌تا.

لاكهارت، لارنس، انقراض سلسه صفويه، ترجمه مصطفي قلي عماد، تهران، مرواريد، 1364.

مجلسي، علامه محمدتقي، رساله اثبات رجعت يا ترجمه چهارده حديث، رساله خطي.

ـــــ ، مجموعه رسائل اعتقادي، مشهد، 1368.

ـــــ ، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلاميه، 1393 هـ.ق.

درخشان، مهدي، «پيرامون كلمه شيخ و سيد»، مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران، سال 21، ش 4، زمستان 1353.

ـــــ ، «پيرامون كلمه شيخ وسيد»، گوهر، سال اول، ش 11و 12، آذر و دي 1352.

مدرس، محمد علي، ريحانة الادب، تهران، كتابفروشي خيام، بي‌تا.

مزاوي، ميشل، پيدايش دولت صفوي، ترجمه يعقوب آژند، تهران، گستره،1363.

مستوفي قزويني، حمدالله، تاريخ گزيده، به اهتمام عبدالحسين نوايي، تهران، اميركبير، 1362.

ـــــ ، حمدالله، نزهة القلوب، به كوشش محمد دبير سياقي، تهران، طهوري، 1336.

مشار، خانبابا، مؤلفين كتب چاپي فارسي و عربي، بي جا، چاپخانه رنگين،1340.

معين، محمد، فرهنگ معين، تهران، اميركبير، 1371.

مقريزي، تقي‌الدين احمدبن علي، النزاع و التخاصم، ترجمه سيدجعفر غضبان، بي‌جا، مرتضوي، بي‌تا.

نيشابوري، شيخ عطار، تذكرة الاولياء، تصحيح نيكلسون، تهران، اساطير،1383.

موريموتو، كازوئو، «اولي نشان از سيادت صفويان در كتب انساب مدركي براي ادعاي پيش صفوي سيادت صفويان»، ترجمة علي فاكپور، پيام بهارستان، ش11، بهار 1390

نام کتاب : تاریخ اسلام در آینه پژوهش نویسنده : موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)    جلد : 30  صفحه : 3
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست