responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاریخ اسلام در آینه پژوهش نویسنده : موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)    جلد : 3  صفحه : 7
‌نقد يك كتاب

نقد يك كتاب و پاسخ نقد

اشاره

در سال هاى اخير، تلاش هاى گسترده و ارزنده اى در زمينه عاشورا پژوهى صورت گرفته و پژوهش هاى متعددى سامان يافته و چاپ و منتشر شده است. نگاه به اين آثار، زحمات و كوشش هاى ارزنده پديد آورندگان آن ها را به خوبى نمايان مى سازد. هر يك از اين پژوهشگران از زاويه خاصى به مسئله نگريسته و تنها برخى از ابعاد قضيه را بررسى كرده اند. يكى از جديدترين پژوهش ها در اين زمينه، پژوهشى به نام جريان شناسى فكرى معارضان قيام كربلا است كه توسط محقق ارجمند جناب حجة الاسلام آقاى محمدرضا هدايت پناه صورت گرفته است. اين پژوهش، نخست در سال 1381 در قالب مقاله در شماره 33 فصلنامه حوزه و دانشگاه با عنوان بازتاب تفكر عثمانى در حادثه ى كربلا چاپ شد و اينك بسط يافته آن به صورت كتاب، با عنوان ياد شده در بالا، چاپ و منتشر شده است. اخيراً نقدى درباره اين كتاب به دفتر نشريه رسيده كه نخست، نقد، و سپس پاسخ مؤلف را جهت داورى خوانندگان، تقديم مى كنيم.


نقد كتاب «نگاهى به جريان شناسى فكرى معارضان قيام كربلا»

على حسن بيگى[1]

1 ـ معرّفى اجمالى اثر

كتاب فوق، اثر محمدرضا هدايت پناه از محققان تاريخ اسلام مى باشد كه به سال 1382 توسط مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه علميه قم منتشر شده است.

مؤلّف در اين كتاب كوشش كرده است تا تفكر عثمانى را تبيين و نقش آن را در حادثه كربلا مشخص سازد; به عبارت ديگر، مؤلّف برآن است كه تفكر سياسى ـ مذهبى نيروهايى را كه در برابر سيدالشهداء(عليه السلام) صف آرايى كردند، بررسى كند. اين اثر در چهار فصل و يك ضميمه تدوين شده است.

فصل اوّل: مفاهيم و بستر تاريخى آن ها

بستر تاريخى تشيع در كوفه، مذهبِ عثمانى و نمودِ اين تفكر در مسائل سياسى ـ نظامى و عقيدتى، همگى از جمله مباحث فصل اوّل است. نگارنده در اين فصل، به شناساندن ماهيت مذهب عثمانى و شاخصه هاى آن، پرداخته است. به اعتقاد نويسنده كسانى كه در كربلا حاضر شدند و در برابر سيدالشهداء(عليه السلام) صف آرايى نمودند، عثمانى مذهب بودند. اما اين كه مقصود از تفكر عثمانى چيست، چنين مى نويسد: «عثمانيه، اصطلاح سياسى و نام فرقه اى است كه بستر تاريخى آن به كشته شدن عثمان و حوادث پس از آن برمى گردد. علماى اهل سنّت براين باورند كه مسلمانان تا پيش از كشته شدن عثمان، امت واحد بودند، امّا پس از اين ماجرا جامعه اسلامى به دو گروه مهم سياسىِ عثمانى و علوى تقسيم شد».[2]

مهم ترين شاخصه هاى تفكر عثمانى عبارت است از: 1ـ عثمان، مظلومانه كشته شده است; 2ـ على(عليه السلام) با شورشيان همكارى كرده و توسط آنان به حكومت رسيده است، لذا حكومت او مشروعيّت ندارد و دوران حكومت امام(عليه السلام) دوران فتنه است; 3ـ از نظر فضيلت و برترى، عثمان بر حضرت على(عليه السلام) مقدم مى باشد; 4ـ بغض و دشمنى نسبت به اميرالمؤمنين(عليه السلام) و سبّ و لعن آن حضرت و نيز اهل بيت(عليهم السلام) و تبرّى از آنان.

فصل دوم: تغيير هويت سياسى ـ فرهنگى كوفه

اين فصل، مهم ترين فصل كتاب است. نويسنده اعتقاد دارد كه در اثر اقدامات امويان، چهره اين شهر به رغم سابقه تشيع، عوض شد و به مذهب رسمى حكومت (امويان) نزديك گرديد. هم چنين نگارنده براين باور است كه حتى سال ها پيش، در همان فضاى شورش عليه عثمان و آغاز حكومت امام على(عليه السلام) تفكر عثمانى در كوفه طرفدارانى داشته و شواهد وى از اين قرار است:

1ـ دفاع مقْطع بن هشيم از عثمان در برابر مالك اشتر كه برضد عثمان سخن مى گفت; 2ـ طرفداران طلحه در كوفه; 3ـ ترديدِ كوفيان در يارى رساندن به امام على(عليه السلام)در جنگ جمل; 4ـ پيوستن عده اى از كوفيان به معاويه.

نويسنده در بحث گسترش و نهادينه كردن مذهب عثمانى در كوفه، معتقد است كه گسترش و نهادينه كردن مذهب عثمانى، رهين اقدامات ذيل بوده است:

1ـ انتصاب حاكمان عثمانى مذهب; 2ـ سياست ارعاب و تطميع; 3ـ حمايت و تقويت عثمانى مذهبان.

سپس نويسنده در مورد ملاك ها و مشخصه هاى عثمانى مذهبان بحث مى كند و در اين باره، ده مشخصه را يادآور مى شود كه عبارت اند از: 1ـ مقدم دانستن عثمان بر امام على(عليه السلام); 2ـ بيعت نكردن با اميرالمؤمنين(عليه السلام); 3ـ شركت نكردن و عدم همراهى با اميرالمؤمنين(عليه السلام) در جنگ هاى جمل، صفين و نهروان; 4ـ يارى و همراهى كردن معاويه در صفين; 5ـ بغض و كينه و دشمنى نسبت به اميرالمؤمنين على(عليه السلام) و سبّ و لعن آن حضرت و نيز اهل بيت(عليهم السلام) و تبرّى از آنان; 6ـ جعل روايات و دروغ پردازى بر ضد اميرالمؤمنين(عليه السلام); 7ـ ادبيات سياسى اموى، همچون استعمال كلماتى مانند ابوتراب براى اميرالمؤمنين(عليه السلام) و ترابيه براى شيعيان آن حضرت(عليه السلام); 8ـ پذيرش مناصب سياسى و نظامى از طرف امويان و مروانيان; 9ـ هم پيمانى با بنى اميه و عثمانى مذهب ها; 10ـ مخالفت صريح و شركت در سركوب جنبش هاى شيعى و قتل شيعيان، به خصوص تشيع مذهبى.

اين بحث، آخرين بحث از فصل دوم، آشنايى با عثمانى مذهبان نقش آفرين در كربلا است كه نويسنده محترم در آن، سى و چهار تن از عثمانى مذهبان، را معرفى كرده است.

فصل سوم: بازتاب تفكر عثمانى در كوفه

نويسنده در اين فصل ابتدا به بازتاب اين تفكر در سركوب قيام مسلم مى پردازد، سپس به نمونه تفكر عثمانى در نامه هاى ارسالى به امام حسين(عليه السلام) اشاره مى كند و براين باور است كه اين تفكر در نامه هاى ارسالى اشراف كوفه نيز قابل رؤيت است. اين مطلب با دقت در محتواى نامه هاى اشراف (عبارتى همچون: اگر مى خواهى بيا) تأخير در ارسال نامه، عدم ذكرِ نامِ خود در نامه و ... قابل فهم است.

فصل چهارم: بازتاب تفكر عثمانى در كربلا

نويسنده معتقد است كه براساس نصوص و شواهدى، جاى هيچ شكّ و ترديدى نيست كه بخش قابل توجهى از سپاه عمر سعد، مذهب عثمانى داشتند و جناياتى هم كه در كربلا انجام دادند، تنها در اثر ريختن چند درهم به جيب اين و آن نبوده، بلكه پشتوانه فكرى و سياسى داشت. اين نصوص و شواهد عبارت اند از:

1ـ بسيارى از كسانى كه در كربلا حاضر شدند بعدها در برابر مختار صف آرايى كردند و شعارشان يا لثارات عثمان بود;

2ـ امام سجاد(عليه السلام) مى فرمودند كه هر يك از سپاهيان عمر سعد با كشتن امام حسين(عليه السلام) رضا و تقرب به خدا را مى طلبيدند. پس معلوم است حضور كوفيان در كربلا پشتوانه فكرى و سياسى (تفكر عثمانى) داشته است;

3ـ انتخاب عمروبن حجاج زبيدى (عثمانى مذهب) به عنوان فرمانده فوج مستقر در كنار فرات، جهت جلوگيرى از بردن آب به سوى خيامِ حسينى;

4ـ بعد از اين كه زهير بن قين سپاهيان كوفه را نصيحت نمود، امام(عليه السلام) او را به مؤمن آل فرعون تشبيه نمود. اين تشيبه مى تواند حاكى از تفكر سياسى و مذهبى سپاه عمر سعد باشد كه زهير (كه قبلا عثمانى مذهب بود) اينك از آنان جدا شده و همانند مؤمن آل فرعون قوم خود را كه پيش از اين با آنان هم مسلك و مرام بوده، نصيحت مى كند;

5ـ اقرار و اعتراف برخى از معارضان قيام به عثمانى بودن خود;

6ـ ادبيات سياسى عثمانى كه بر سخنان و اشعار و رجزهاى آنان حاكم بود.

اما اين كه: چگونه ممكن است لشكر سى هزار نفرى كوفه چنين تفكرى داشته باشد و آيا اين بدان معنا است كه كوفه اين تعداد عثمانى مذهب داشته، نويسنده در پاسخ به اين سؤال چنين مى نويسد:

اوّلا: اين سخن به آن معنا نيست كه تمام افراد سپاه عمر سعد، عثمانى بوده اند، بلكه براساس گزارش هاى مستند تاريخى، گروه هاى ديگرى مثل اراذل و اوباش كوفه وجود داشته اند;

ثانياً: اِستبعاد اين موضوع با توضيحاتى كه در بخش دوم درباره شكل گيرى مذهب عثمانى در كوفه داده ايم پاسخ داده شد;

ثالثاً: سپاهيان عمر سعد به تصريح مسعودى، سبط بن جوزى و سمهودى بيش از شش هزار نبوده اند.[3]

نويسنده در ادامه منع آب، ظهور انديشه هاى سياسى عثمانى و علوى در مناظره ها و گفت و گوها، شعر سياسى عثمانى و علوى و ادبيات سياسى عثمانى حاكم بر سپاه عمر سعد را از نمادها و شعارهاى مذهب عثمانى در كربلا شمرده است.

ضميمه: منع آب از عثمان و موضع اميرالمؤمنين(عليه السلام)

نويسنده به قصد تكميل اثرِ خود و براى آگاهى بيش تر درباره سابقه و ريشه تاريخى منع آب از امام حسين(عليه السلام)، به محاصره عثمان، منع آب از او و موضع اميرالمؤمنين(عليه السلام)اشاره اى كوتاه مى كند.

2 ـ امتيازهاى كتاب

اين كتاب از امتيازها و ويژگى هايى برخوردار است كه در ذيل به آن ها اشاره مى شود:

1ـ استفاده از منابع متنوع و در بيشتر موارد از منابع اصلى;

2ـ سعى و تلاش جهت پاسخ دادن به يكى از اشكال هايى كه به شيعيان در مورد عزاداراى وارد شده است، چرا كه گفته اند شما شيعه با عزادارى در روز عاشورا مى خواهيد بر چه كسى طعن و ايراد وارد كنيد؟ مى خواهيد چه كسى را مسئول اين رويداد خونين معرفى كنيد، در حالى كه هم فكران شما حسين بن على(عليه السلام) را دعوت كردند و در كربلا او را به شهادت رساندند؟ از اين رو، نويسنده در پى آن است كه توضيح دهد كه آفرينندگان اين حادثه جان سوز، تفكر عثمانى داشته و براساس چنين تفكرى اين حادثه را آفريدند و آفرينش اين حادثه به شيعيان ارتباطى ندارد;

3ـ يكى از مهم ترين ويژگى هاى اين پژوهش، جزيى بودن موضوع آن است; به عبارتى، اين پژوهش مسئله محور است تا موضوع محور، چيزى كه جاى آن در پژوهش هاى تاريخى خالى است;

4ـ گشودن باب تأمّل درباره افراد حاضر در كربلا كه به لحاظ فكرى از چه پشتوانه اى برخوردار بوده اند.

3 ـ ملاحظات

ملاحظات در دو بخش صورت مى گيرد: در بخش اوّل، به صورت كلى مدعاى نويسنده نقد مى شود، و در بخش دوم، اشكال ها به صورت موردى مطرح مى گردد.

الف نقد كلى اثر

به طور خلاصه، مدعاى نويسنده، اين است كه بيشتر كسانى كه در كربلا جمع شدند، تفكر عثمانى داشتند و همان ها بودند كه فاجعه كربلا را آفريدند. به نظر مى رسد كه اين سخن در مورد عده اى از اشراف، صادق باشد، امّا در مورد توده مردم و بقيّه سپاهيان چنين نيست و بايد گفت در اين باره بزرگ نمايى شده است.

درباره اين مسئله كه چه كسانى در كربلا در برابر امام(عليه السلام) ايستادند، مى بايست به تركيب جمعيتى كوفه توجه نمود. تركيب جمعيتى اين شهر به قرار ذيل بود:

1 ـ اشراف; اينان دو گروه بودند: عده اى از آنان طرفداران امويان بودند، مثل عمرو بن حريث، عمارة بن عقبه و ... . گروه ديگر، كسانى كه طرفدار امويان نبودند و اگر احياناً در صف آنان قرار مى گرفتند، بيش تر به دليل تأمين منافع خود بود; اينان همان كسانى بودند كه با ريختن درهم و دينار به جيبشان در كربلا حضور يافتند. بلاذرى و طبرى از زبان سه نفر كه به خدمت امام(عليه السلام) رسيدند، گزارش كرده اند كه آن ها به امام حسين(عليه السلام) گفتند: «امّا الأشراف فقد اعظمت رشوتهم و مُلئت غرائرهم».[4] از اين گروه مى توان به افرادى، همچون شبث بن ربعى، قيس بن اشعث، محمد بن اشعث و... نام برد.

2 ـ خوارج;

3 ـ افراد بى تفاوت;

4ـ شيعيان; آن ها هم دو گروه بودند: عده اى كه تشيّعشان عقيدتى بود و بسيار اندك بودند، و عده ديگرى كه تشيّعشان سياسى بود و بيشترين جمعيت كوفه را تشكيل مى دادند. اين گروه، با گروه سوم خيلى قابل تفكيك نيست.

اين ها و گروه سوم، هر زمان كه احتمال پيروزى كسى را دهند به دور او جمع مى شوند و همين كه نشانه هاى شكست را مشاهده كنند، از گرد او پراكنده مى شوند. اگر اينان در جَمَل حضور چندانى ندارند، بدان سبب است كه پايه هاى حكومت امام على(عليه السلام) مستحكم نشده بود ولى در صفين بعد از اطمينان از استحكام حكومت امام على(عليه السلام)، حضور چشم گيرى دارند. همين ها بودند كه ابتدا از امام(عليه السلام)دعوت كردند و بعد عقب نشستند و سرانجام در كربلا در برابر امام قرار گرفتند. امام(عليه السلام)در منزل زباله فرمود: «و قد خَذَلَتْنا شيعتنا».[5]

خلاصه به تعبير برخى محققان معاصر، كوفيان خود را تسليم واقعيّتِ موجود مى كنند[6] و از طرفى چون زندگى آنان به شدت به عطا و رزق حكومت وابسته است، لذا سياست اِرعاب و تطميع در آنان مؤثر واقع مى شود، چنان كه در كربلا زمانى كه امام(عليه السلام)از آنان پرسيد كه چرا كمر به قتل او بسته اند پاسخ دادند: «خفنا طرح العطأ».[7]

نكته ديگر اين كه مخالفت با حكومت، مساوى با كشته شدن بود، ابن زياد در سخنرانى خود اعلام نمود: «فأيّما رجل وجدناه بعد يومنا هذا متخلّفاً عن العَسْكَرِ برئتُ منه الذمّة».[8] بلاذرى در ادامه نقل مى كند: «فَلَمْ يبق بالكوفة محتلم إلاّ خرج إلى العسكر بالنخيلة»[9] با توجه به شواهد ذيل به نظر مى رسد كه در كوفه طرفداران عثمان چندان زياد نبوده اند و تفكر عثمانى در اين شهر بُردى نداشته است.:

1ـ نامه مسلم بن عقيل به حضرت سيدالشهداء(عليه السلام): «أمّا بعد فإنّ الرائد لا يكذّب أهله انّ جميع أهل الكوفة معك فأقبل حين تنظر فى كتابى»;[10]

2ـ نماز خواند حرّ و سپاهيان او به امامت سيّدالشهداء(عليه السلام);[11]

3ـ پذيرفتن امارت لشكر از طرف عمر سعد همراه با اكراه، هم چنين علاقه او به ختم اين ماجرا به صلح و پشيمانى او پس از عاشورا،[12] همگى دال بر عدم رواج تفكر عثمانى در كوفه است;

4ـ اكراه شبث بن ربعى از رفتن به كربلا و تمارُض او و توبيخ نمودن شمر[13] (هنگامى كه شمر قصد آتش زدن خميه ها را داشت) از نمونه هايى است كه نشان دهنده آن است كه تفكر عثمانى حتى در ميان بعضى از اشراف هم وجود نداشته است;

5ـ سخن يكى از قاتلان امام(عليه السلام) كه حاكى از عدم رواج تفكر عثمانى است. سنان بن انس مى گفت: «قتلت خيرَ النّاس امّاً و اباً»;[14]

6ـ سخن فرزدق خطاب به امام(عليه السلام) : «إنّ قلوب النّاس معك و سيوفهم مع بنى أميه»;[15]

7ـ سخنان نافع بن هلال، عمرو بن خالد و ...: «أمّا سائر النّاس بعد فافئدتهم تهوى إليك و سيوفهم غداً مشهورة عليك»;[16]

8ـ امام سجاد(عليه السلام) مى گويد: «پس از آن كه عمر سعد گفت كسى متعرّض زنان و اين بيمار نشود، مردى از آنان مرا پنهان كرد و گرامى داشت تا اين كه جارچى پسر زياد اعلان كرد هر كس على بن الحسين را بياورد به او سى صد درهم مى دهيم. همين مرد پيش من آمد و مى گريست پس دست هاى مرا به گردنم بست و مى گفت مى ترسم، آن گاه مرا دست به گردن بسته نزد آنان برد و سى صد درهم گرفت»;[17]

9ـ فاطمه بنت الحسين(عليها السلام) نقل مى كند: كه من كوچك بودم و بر دو پايم خلخال از طلا بود. يكى از لشكريان، خلخال را از پاى من بيرون آورد، در همان حال گريه مى كرد، گفتم: اى دشمن خدا چرا گريه مى كنى؟ گفت: چگونه گريه نكنم حال آن كه دختر پيغمبر را غارت مى كنم»;[18]

دو مورد اخير به خوبى نشان دهنده اين است كه كوفيانِ حاضر در كربلا عثمانى مذهب نبودند، لكن از دنيا هم نمى توانستند بگذرند.

10ـ در ماجراى حجر بن عدى، حاكم كوفه (زياد بن ابيه) به اشراف كوفه چنين مى گفت: «أبدانكم معى و أهوائكم مع حجر»;[19]

11ـ اگر تفكر عثمانى طرفداران زيادى در كوفه پيدا كرده بود، چرا در هنگام محاصره قصر ابن زياد توسط مسلم بن عقيل، تعداد اندكى از كوفيان در اطراف او هستند: «و ليس معه ـ ابن زياد ـ إلاّ ثلاثون رجلا من الشرط و عشرون رجلا من اشراف النّاس»;[20]

12ـ قيام كوفيان هنگام مرگ يزيد، قيام مختار و عبدالرحمن بن اشعث همگى دال بر عدم رواج مذهب عثمانى در اين شهر است.

ب ) نقد موردى اثر

در اين بخش از ملاحظات، به موارد جزيى مى پردازيم كه از اهميّت به سزايى نيز برخوردار است، زيرا نويسنده از همين موارد جزيى، نظريه خود را استنباط كرده است.

1ـ نويسنده در مورد علّت تشيّع يمنى ها چنين مى نويسد: «براساس تحقيقاتى كه انجام شده، نيروهاى يمنى زمينه گرايش به اميرالمؤمنين(عليه السلام) و محبّت به خاندان او را داشتند و اين رابطه را مربوط به دورانى مى دانند كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) از طرف رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به عنوان حاكم و قاضى دوبار به يمن اعزام شده بود. برخى از محققان، زمينه اين گرايش را مربوط به اعتقادات يمنى ها مى دانند كه اين زمينه، آنان را به نوعى اعتقاد مذهبى به امام على(عليه السلام) سوق داد.»[21]

به نظر مى رسد، هم شيوه برخورد امام على(عليه السلام) در گرايش يمنى ها به تشيع مؤثر بوده است، هم اعتقادات آنان و هم تلاش عده اى از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)هم چون عمار و حذيفه.

2ـ نويسنده معتقد است كه در كوفه دوران امام على(عليه السلام) علاوه بر شيعيان، گروه هاى ديگر با گرايش هاى خاص سياسى ـ مذهبى، مانند اصحاب ابن مسعود وجود داشته است، هم چون مذهب عثمانى و اعتزال.[22]

اين سخن كه عده اى گرايش خاصى داشتند، در مورد اصحاب ابن مسعود صحيح است، ولى در مورد آن دو گرايش ديگر (عثمانى، معتزلى) اثباتش از نظر تاريخى دشوار است. علاوه براين، اگر عده كمى آن دو گرايش را داشته اند، نمى توان گفت كه چنين گرايشى در سطح جامعه مطرح بوده است.

3ـ شواهدى را كه نويسنده در صفحه 22 به گمان خود مبنى بر وجود تفكر عثمانى در شورش عليه عثمان و آغاز حكومت امام(عليه السلام) بيان كرده است، عبارت اند از:

1ـ دفاع مقطع بن هشيم از عثمان در برابر مالك ـ كه برضد عثمان سخن مى گفت، 2ـ طرفداران طلحه در كوفه، 3ـ ترديد كوفيان در كمك كردن به امام على(عليه السلام) در جنگ جمل، 4ـ حضور عده اى از كوفيان در كنار معاويه.

خوب بود نويسنده محترم غير از مقطع بن هشيم، چند نفر ديگر را هم نام مى برد، زيرا ذكر نام يك يا دو نفر، دليل بر وجود يك گرايش در شهر بزرگى همچون كوفه نمى شود.

در مورد طرفداران طلحه، بايد توجه كرد كه وجود طرفداران او، بر وجود تفكر عثمانى دلالت نمى كند، بلكه او چون از مشايخ اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود و ضمناً از ثروت انبوهى برخوردار بود، در اين شهر طرفدارانى داشته است. ترديد كوفيان هم در يارى امام(عليه السلام)، به روحيه سود جويانه آن ها برمى گردد، زيرا آن ها در فتوحات شركت مى كردند و غنايم به دست مى آوردند، از اين رو حاضر نبودند از كسى طرفدارى كنند كه هنوز پايه هاى قدرتش مستحكم نشده است.

امّا گرايش عده اى از عراقى ها به معاويه، در اثر تفكر عثمانى نبوده، بلكه به دليل سياست هاى عدالت خواهانه امام على(عليه السلام)، خستگى از جنگ هاى داخلى و ... آن ها در كنار معاويه قرار گرفته بودند. نگاهى به كتاب الغارات[23] گوياى صحت اين مطلب است، حتى بعضى از اين پيوستگان، نكته فوق را در حضور معاويه يادآور مى شدند. به عنوان نمونه، طارق بن عبدالله نهدى (از كسانى كه به معاويه پيوست) در علت پيوستن عده اى از مردم عراق به معاويه و بريدن از على(عليه السلام) چنين مى گفت: «كسانى كه از ايشان رويگردان شدند تنها بدين سبب بود كه حق، تلخ است و آنان تحمّل آن نتوانستند و راهى كه مى روند دشوار است. براينان ميل به دنيا غلبه يافت و هوا و هوس گريبانشان رها ننمود».[24]

4ـ شهادت حجر بن عدى و عدم عكس العمل از سوى كوفيان، نويسنده را به اين تحليل سوق داده است كه مردم، دچار تغيير روحيه (گرايش به مذهب عثمانى) شده اند.[25]

درست است كه مردم دچار تغيير روحيه شده اند، ولى لزوماً اين تغيير در راستاى گرايش به مذهب عثمانى نيست. مگر زياد بن ابيه به اشراف كوفه نمى گفت «أبدانكم معى و أهوائكم مع حجر»؟[26] با توجه به تشيع سياسى كوفيان و خستگى آنان از جنگ هاى داخلىِ گذشته و سياست هاى ارعاب معاويه نسبت به عراقيان، نبايد ديگر انتظار واكنش تند از سوى كوفيان را داشته باشيم.

5ـ نويسنده در بحث سياست ارعاب معاويه، محمدبن حذيفه را از جمله كسانى نام مى برد كه به دستور معاويه كشته شده اند. لازم به يادآورى است كه ذكر نام ايشان در كنار عراقى هايى كه به شهادت رسيده يا تبعيد شده اند صحيح نيست، زيرا ايشان در كوفه نبوده است.

6ـ شهادت حجر بن عدى و ... و نيز ميثم بن تمار در اين دوران (معاويه) براساس همين سياست (ارعاب) بود.[27]

ميثم بن تمار در زمان يزيد و استاندارى عبيدالله بن زياد به شهادت رسيد.

7ـ هم چنين ابن زياد از صعصعة بن صوحان خواست تا اميرالمؤمنين(عليه السلام) را سَبّ كند، ولى او نپذيرفت.[28]

كسى كه از صعصعه درخواست سَبّ امام(عليه السلام) را نمود، زياد بن ابيه بود.

8ـ شاهد اين تغيير نگرشِ سياسى و مذهبى (از تشيع به عثمانى) در كوفه، گزارشى است كه مى گويد پس از صد سال شيعيان كوفه به سى نفر نمى رسيد.[29]

اوّلا: نويسنده، شاهد خود را از يك كتاب مجهول المؤلّف ارائه مى دهد;

ثانياً: منظور از اين صد سال، كى و چه وقت است؟ آيا صد سال بعد از سنه 40 ق; يعنى اواسط قرن دوم هجرى كه اين با واقعيات تاريخى سازگار نيست، زيرا زمان امام صادق(عليه السلام) و كثرت راويان شيعه كوفى، شاهدى است بر بطلان سخن ياد شده. از اين گذشته، رجالىِ بزرگ اهل سنّت، يحيى بن معين (متوفاى 233ق) از ابن مبارك (متوفاى 181ق) نقل مى كند كه مى گفت: «مَنْ أراد الشهادةَ فليدخل دارَ البطيخ بالكوفة يترحم على عثمان».[30]ناگفته نماند كه در دوره عباسيان، كوفه به عنوان شهر شيعى قلمداد مى شده است.

9ـ حضور قابل توجه مذهب عثمانى در كوفه تا بدان اندازه بود كه وقتى عبدالله بن مطيع از طرف عبدالله بن زبير حاكم كوفه شد، براى رضايت آنان، به سائب بن مالك وعده اجراى سيره عمر و عثمان را داد. چنين وعده اى از عبدالله بن مطيع گوياى نفوذ و حاكميّت اين دو مذهب سياسى ـ مذهبى در ميان توده كوفيان است.[31]

آيا اگر شخص نادانى برفراز منبر سخنى گفت بايد به حساب پذيرفتن مردم آن شهر گذاشت؟ وقتى اِبْنِ مطيع آن سخن را گفت، سائب بن مالك چنين جواب داد: «عليك بسيرة على بن أبى طالب فأنّا لا نرضى بما دونها».[32] جالب اين است كه وقتى سائب بن مالك جواب داد كسى به او اعتراض نكرد. از طرفى، اين والىِ نادان مجبور شد كه در پايانِ سخن، حرف خود را پس گيرد و بگويد: «نسيرُ فيكم بكلّ ما تهوون و تريدون».[33]

واقعاً اين نتيجه گيرى صاحب اثر جاى بسى تعجب و شگفتى است.

10ـ نويسنده در بحث تغيير هويت و فضاى سياسى فرهنگى كوفه چنين مى نويسد: «در قرن دوّم و سوم، مذهب عثمانى در كوفه رشد و توسعه چشم گيرى داشته است، به طورى كه كوفه به يك شهر عثمانى و ضد علوى تبديل شد و اوضاع سياسى آن به گونه اى شد كه با آن كه روزى به راحتى به عثمان بد مى گفتند، ديگر كسى نمى توانست از اعمال بد و ظلم هاى معاويه و امويان در آن بگويد، چنان كه صاحب كتاب الغارات، ابراهيم ثقفى كوفى (متوفاى 283ق) نتوانست از ترس مخالفان مذهب علوى، كتاب العرفه را كه درباره فضايل ائمّه اطهار(عليهم السلام) و مثالب دشمنان آنان بود، در كوفه قرائت كند و آن را در اصفهان قرائت نمود».[34]

در اين جا بايد به سه نكته توجه نمود:

نكته اوّل: نويسنده، براى صحت ادعاى خويش به جريان كتاب المعرفه اشاره مى كند، حال آن كه به نظر مى رسد علت عدم قرائت اين كتاب در كوفه، ذكر مثالب خليفه اوّل و دوّم در آن بوده است كه با فضاى فكرى كوفه (تشيع سياسى) سازگار نبوده، لذا در عبارت نجاشى چنين آمده: «فاستعظمه الكوفيون».[35]

نكته دوم: نويسنده در اين جا به كتاب تتمة المنتهى تأليف شيخ عباس قمى(رحمه الله) ارجاع داده است كه به نظر مى رسد با وجود مدرك دست اوّلى در اين باره، يعنى رجال نجاشى چنين ارجاعى پسنديده نباشد.

نكته سوم: نويسنده ادعا مى كند كه در قرن دوّم و سوم كوفه به يك شهر عثمانى تبديل شد، اما اين ادعا با نصوص و گزارش هاى زير، در تضاد است:

الف ـ قال سعيد بن ابى عروبه: «قدمت الكوفة مجلس أبى حنيفة (متوفاى 150ق) فذكر يوماً عثمان فترحم عليه فقلت له: و اَنْتَ يرحمك الله؟ فما سمعت أحداً فى هذا البلد يترحمّ على عثمان بن عفان غيرك».[36]

ب ـ هشام بن عبدالملك (متوفاى 125ق) درباره كوفيان چنين مى نويسد: «امّا بعد فقد علمت بحال أهل الكوفة فى حُبّهم أهل هذا البيت و وضعهم إيّاهم فى غير مواضعهم لأنّهم افترضوا على أنفسهم طاعَتَهم ...».[37]

ج ـ محمد بن على بن عبدالله عباسى وقتى خواست دُعات خود را راهنمايى كند، در مورد كوفه است: «اَمّا الكوفة و سوادها فشيعة علىٍّ و ولده».[38] بلاذرى از محمد بن على بن عبدالله در مورد كوفه چنين نقل مى كند: «أمّا أهل الكوفة فميلهم إلى ولد على بن أبى طالب».[39]

11ـ نويسنده در بحث آشنايى با عثمانى مذهبانِ نقش آفرين در كربلا كه در سپاه عمر سعد حضور داشته اند، أولا: از عده اى، همچون عمرو بن حريث، شريح قاضى و ... نام مى برد در حالى كه اين دو در كوفه بوده اند، ثانياً: شريح قاضى چه نقشى در كربلا داشته است؟ احتمالا نويسنده، گمان كرده كه شريح به خارجى بودن امام(عليه السلام)فتوا داده است، در حالى كه مرحوم سيدمحمدعلى قاضى طباطبائى(رحمه الله) در كتاب اولين اربعين مى نويسد: «ما براى اين موضوع (فتواى شريح) مدركى نيافتيم».[40]

نكته بعدى اين كه نويسنده در همين بحث از شبث بن ربعى ياد مى كند و در شرح حال او مى نويسد: «از جمله كسانى است كه عثمان را يارى رساندند».

نويسنده در اين جا مدرك خود را وقعة الصفين معرفى مى كند، اما به اين كتاب مراجعه شد، اصلا در هيچ جاى آن چنين سخنى ديده نمى شود. به نظر مى رسد نويسنده در مورد شرح حال شبث بن ربعى به پاورقى وقعة الطف (مقتل ابى مخنف) كه توسط استاد شيخ محمدهادى يوسفى غروى نگاشته شده نظر داشته است، منتها عبارت را اشتباه فهميده است. در پاورقى كتاب مذكور چنين آمده است: «و كان شبث بن ربعى ـ مِمَّن اَعان على عثمان ثم صحب عليّاً(عليه السلام) فكان فى صفين معه ...».[41]

ترجمه صحيح عبارت اين است: «او (شبث بن ربعى) در شورش عليه عثمان شركت نمود ...».

12ـ نويسنده در بحث بازتاب تفكر عثمانى در كوفه چنين مى نويسد: «سابقه مذحجيان درباره حكميّت نيز نشان مى دهد كه اين قبيله، زمينه گرايش به مذهب عثمانى را داشته است، زيرا آنان با اصرار زياد، ابوموسى اشعرى را كه موضع سياسى او عثمانى و ضد علوى بود، به حكميّت انتخاب كردند».

انتخاب ابوموسى اشعرى، به سبب يمنى بودن و سابقه نفوذ او در ميان عراقيان و خستگى آن ها از جنگ برمى گردد، زيرا در اين شرايط، افراد به كسى تمايل پيدا مى كنند كه آن ها را قبلا از جنگ باز مى داشته است.

13ـ نويسنده در مورد نمود تفكر عثمانى در نامه هاى ارسالى اشراف كوفه، به گمان خود سه نكته را تذكر مى دهد: 1ـ عدم حضور اشراف در خانه سليمان بن صرد خزاعى، 2 ـ تأخير در ارسال نامه به امام(عليه السلام)، 3ـ عدم ذكر نام خود در نامه.

در مورد عدم حضور در خانه سليمان بايد گفت مگر قرار بود همه در خانه او جمع شوند؟ امّا تأخير در ارسال نامه نيز برمى گردد به اين كه اشراف، مراقب اوضاع بودند، وقتى كه ديدند كار امام(عليه السلام) دارد بالا مى گيرد به او نامه نوشتند. هم چنين در مورد عدم ذكر نام خود در نامه ها، بايد گفت كه آيا طبرى و ديگران عين نامه ها را براى ما گزارش كرده اند تا ما بفهميم نام آن ها آمده يا نيامده است؟ علاوه براين، وقتى امام(عليه السلام) به حُرّ برخورد كرد به عُقبة بن سمعان فرمود: «اُخْرج الخرجين اللذين فيهما كتبتم (كتبكم)، الىّ. فقال الحُرّ: فإنّا لَسنا مِنْ هولاء الذين كتبوا إليك».[42]

به نظر مى رسد اين كه امام(عليه السلام) نامه ها را به رُخِ حُرّ مى كشد، مى بايست نامه ها همراه با نام باشد.


كتاب نامه

1ـ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، تهران، انتشارات جهان.

2ـ ابن سعد، الطبقات ا لكبرى، تحقيق سهيل كيّالى، بيروت، دارالفكر.

3ـ ــــــــــــــــــــ ، طبقات ابن سعد (ترجمة الامام الحسين(عليه السلام))، تحقيق سيد عبدالعزيز طباطبايى، قم، مؤسسه آل البيت(عليهم السلام).

4ـ ابوزهره، محمد، تاريخ المذاهب الاسلاميّة، مصر، دارالفكر عربى.

5ـ بلاذرى، احمدبن يحيى، انساب الاشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت، دارالفكر.

6ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــ ، انساب الاشراف، (ترجمة الامام الحسين(عليه السلام))، تحقيق محمدباقر محمودى، قم.

7ـ ثقفى كوفى، ابراهيم بن محمد، الغارات، ترجمه عبدالحميد آيتى، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.

8ـ جعفرى، حسين، تشيع در مسير تاريخ، ترجمه محمدتقى آيت اللهى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى.

9ـ جعفريان، رسول، تاريخ تشيح در ايران، قم، انصاريان.

10ـ طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار احياء الثراث العربى.

11ـ قاضى طباطبائى، سيدمحمدعلى، اولين اربعين حضرت سيدالشهداء(عليه السلام) .

12ـ قمى، محمدبن على بن حسين(شيخ صدوق)، امالى، بيروت، مؤسسة الاعلمى.

13ـ ميانجى احمدى، على، مواقف الشيعة، قم، مؤسسة النشر الاسلامى.

14ـ نجاشى، ابوالعباس، فهرست مصنفى الشيعة، تصحيح موسى زنجانى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى.


[1] عضو هيأت علمى گروه معارف اسلامى دانشگاه اراك.

[2] . جريان شناسى فكرى معارضان قيام كربلا، ص 12 .

[3] . همان، ص 107 .

[4] . بلاذرى، انساب الاشراف (ترجمه الامام الحسين«ع»)، ص 187 و طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 405.

[5] . طبرى، همان، ج 5، ص 398.

[6] . حسين جعفرى، تشيع در مسير تاريخ، ص 233.

[7] . محمدبن سعد، الطبقات ، (ترجمة الامام الحسين«ع»)، ص 69 .

[8] . بلاذرى، انساب الاشراف «ترجمه الامام الحسين«ع»)، ص 184 .

[9] . همان، ص 185.

[10] . همان، ص 174.

[11] . همان، ص 176.

[12] . همان، صفحات 183، 185، 216 .

[13] . همان، ص 184، 199 .

[14] . همان، ص 210.

[15] . همان، ص 168.

[16] . همان، ص 178 .

[17] . ابن سعد، همان، ج 3، ص 418 .

[18] . شيخ صدوق، امالى، ص 228 .

[19] . طبرى، همان، ج 5، ص 257 .

[20] . همان، ص 369 .

[21] . جريان شناسى فكرى معارضان قيام كربلا، ص 4 .

[22] . همان، ص 12.

[23] . ر.ك: محمد ثقفى كوفى، الغارات، ص 197-213.

[24] . ثقفى كوفى، الغارات، ص 203 و احمدى ميانجى، مواقف الشيعه، ج 1، ص 57 .

[25] . جريان شناسى فكرى معارضان قيام كربلا، ص 27 .

[26] . طبرى، همان، ج 5، ص 257 .

[27] . جريان شناسى فكرى معارضان قيام كربلا، ص 28.

[28] . همان.

[29] . همان، ص 32 .

[30] . تاريخ يحيى بن معين، ج 3، ص 394 به نقل از: رسول جعفريان، تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 26 .

[31] . جريان شناسى معارضان قيام كربلا، ص 35 .

[32] . بلاذرى، همان، ج 6، ص 383 .

[33] . همان .

[34] . جريان شناسى معارضان قيام كربلا، ص 36 .

[35] . رجال نجاشى، ص 17 .

[36] . الانتفاء، ابن عبدالبر، ص 130 به نقل از: ابو زهره، تاريخ المذاهب الاسلامية، ج 1، ص 361.

[37] . طبرى، همان، ج 7، ص 169 و بلاذرى، همان، ج 3، ص 434 .

[38] . مختصر البلدان، ص 315 به نقل از: رسول جعفريان، تاريخ تشيع در ايران، ج 1 .

[39] . بلاذرى، همان، ج 4، ص 109 .

[40] . سيدمحمدعلى قاضى طباطبائى، اولين اربعين حضرت سيدالشهداء(عليه السلام)، ص 61.

[41] . وقعة الطف، ص 93 .

[42] . طبرى، همان، ج 5، ص 402 .

 

نام کتاب : تاریخ اسلام در آینه پژوهش نویسنده : موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)    جلد : 3  صفحه : 7
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست