بازخوانى زندگى علمى و آثار حسن بن حسين بيهقى
بازخوانى زندگى علمى و آثار حسن بن حسين بيهقى (عالم شيعى قرن هشتم هجرى)
حسن حسينزاده شانهچى
عضو هيئت علمى دانشگاه آزاد اسلامى
چكيده
از نيمه قرن هفتم هجرى به بعد با توجه به شرايط سياسى و
فرهنگى مساعدى كه براى شيعيان فراهم شد دانشمندان ونويسندگان شيعه
فعاليتهاى گستردهاى را در جهت ترويج مذهب تشيع آغاز و دنبال
نمودند. در بين نويسندگانمتعددى كه در اين زمان و يك قرن پس از
آن ظهور كرده و كتابهاى بسيارى را به رشته تحرير درآوردند برخى،
شهرتكمترى داشته و فعاليتها و تاثيراتشان ناشناخته مانده است. يكى
از اين نويسندگان، حسن بن حسين بيهقىسبزوارى است كه در ناحيه
خراسان و شهر سبزوار مىزيسته و فعاليت داشته است. سبزوارى كه نزد
عالمانِ پرآوازهزمان خود تحصيل علم كرده بود محدوده فرمانروايى
سربداران شيعه مذهب را محيطى مناسب براى كارهاى تبليغىو ترويجى
خود يافته و با حمايتها و تشويقهاى برخى از اميران آنها به تبليغ و
تأليف آموزههاى شيعى پرداخت. كتابهاى وى در زمينههاى اصول
دين، به خصوص امامت و فروع دين كه برخى از آنها از بين رفته،
نشان دهندهجهت دار بودن كارهاى تأليفى اوست. در واقع، او تلاش
داشته تا با ترجمه متون عربى و فارسىنويسى و نيزخلاصهسازى
كتابهاى بزرگ، امكان استفاده از منابع معرفتى شيعى را براى عموم و
عوام شيعيان فارس زبان فراهمسازد.
سبزوار كه از شهرهاى غربى خراسان مىباشد از قرن هفتم هجرى
اهميت بسيارى يافت و جاى بيهق را كه ولايتىوسيع با آبادىهاى
بسيار بود گرفت. اين شهر در قرن هشتم، شهر عمده غرب خراسان به شمار
مىرفت و توابعبسيارى داشت. [1]
سبزوار شهرى عالمپرور بود كه دانشمندان بسيارى از آن برآمدند و
مردمش مذهب تشيعدوازده امامى داشتند. با توجه به اين كه خراسان
يكى از مراكز سنتى تشيّع بود، سابقه تشيع در اين شهر نيز بهسدههاى
پيشين مىرسيد. بر اين اساس، در منابع پيش از قرن هشتم هجرى از
وجود شيعيان در اين شهر و بيهق سخنبه ميان آمده[2] و در قرن هشتم هجرى نيز حمدالله مستوفى بر شيعه بودن مردم بيهق تأكيد كرده است. [3]
سبزوار تا آغاز قرن هفتم همچون ديگر شهرهاى خراسان تحت حكومت
خوارزمشاهيان اداره مىشد، اما وقايع نيمهنخست سده هفتم هجرى،
تغييرات اساسى در اوضاع سياسى منطقه پديد آورد. هجوم مغولان، دولت
بزرگخوارزمشاهى را نابود ساخته[4] و حكومت ايلخانان، جاى آن را گرفت. [5]
با مرگ سلطان ابوسعيد (م توفاى729 ق) آخرين ايلخان مغول، اميران
مغولى يا امراى محلى در هر گوشهاى از ايران علم امارت برداشتند و
درخراسان نيز طُغا تيمور كه مدعى ايلخانى بود، حكومت جديدى پديد
آورد، [6] گرچه حكمرانى او دوام چندانىنياورد و با كشته شدنش به دست سربداران، پايان يافت.
نهضت سربداران تحت تأثير انديشههاى برخى مشايخ متصوفه، يعنى
شيخ خليفه مازندرانى (متوفاى 726 ق) روشيخ حسن جورى (متوفاى قرن
هشتم هجرى) كه سرِ سازش با مغولان را نداشتند، با رنگ و صبغهاى
شيعى درغرب خراسان و به مركزيت سبزوار پاگرفت. آنان به تدريج با
فراهم ساختن قدرتى سياسى - نظامى، امارتى در غربخراسان به وجود
آوردند و با امراى محلى مغول، طغاتيموريان و آلكورت (اميران محلى
شرق خراسان و افغانستانكنونى) ، به ستيز برخاستند و در نهايت در
دوره تيموريان از بين رفتند. طى حدود 45 سال، يازده تن از
اميرانسربدارى بر سبزوار و توابع آن حكمرانى كردند كه در بين آنها
وجيه الدين مسعود (738 - 745 ق) دومين امير ونجمالدين على المويد
(766 - 783 ق) آخرين آنها از همه مقتدرتر بودند. [7] ظاهراً نويسنده مورد بحث با يكىاز اين اميران، يعنى خواجه يحيى كرابى (756 - 759 ق) روابط صميمانهاى داشت.
نهضت سربداران تأثيرات سياسى ماندگارى بر نواحى مجاور خود گذاشت[8]
و همچنين در نشر فرهنگ تشيع درخراسان نقش قابل ملاحظهاى داشت
كه آن را مىتوان در برقرارى روابط علمى با عالمان بزرگ تشيع چون
محمد بنمكى جبل عاملى، معروف به شهيد اول كه منجر به تأليف
كتاب فقهى مشهور اللمعة الدمشقيه شد، و جذب وحمايت
دانشمندان و نويسندگان شيعى، از جمله نويسنده مورد بحث در اين
مقاله، و برپايى آيينهاى نمادين مذهبى، مانند مراسم انتظار، مشاهده
كرد. [9]
شخصيت و زندگانى حسن سبزوارى
ابوسعيد حسن بن حسين سبزوارى بيهقى يكى از نويسندگان و مترجمان
پر كار نيمه اول قرن هشتم هجرى است. تاريخ ولادت وى را
نمىدانيم، ولى با توجه به اين كه وى را از شاگردان علامه حلى
(متوفاى 726 ق) دانستهاند[10] و نيز مىدانيم كه سبزوارى يكى از كتابهاى استاد خود، ارشاد الاذهان را در سال 718 قنسخهبردارى كرده است[11]
مىتوان تصور نمود كه در اواخر قرن هفتم هجرى به دنيا آمده باشد.
از تاريخ درگذشت سبزوارى نيز آگاهى نداريم، اما ظاهراً تا سال 757 ق
كه كتاب راحة الارواح خود را نگاشت، زنده بوده است.[12] اسماعيل پاشا تاريخ درگذشت او را حدود 900 ق دانسته[13] كه بر اين اساس بايد نزديك به دويست سالعمر كرده باشد و قطعا نادرست است.
در برخى منابع از او با لقب «تاجالدين» نام برده شده است. [14] اما لقب مشهور تر وى «الشيعى» است كه همه شرححال نويسان بر شهرت وى به اين لقب اتفاق نظر دارند. [15]
به درستى معلوم نيست كه علت اشتهار وى به اين لقبچه بوده، اما
مىتوان احتمال داد كه تشابه اسمى وى با نويسندگان اهل سنت موجب
شده تا به منظور تمايز بين آنهااز او همه جا با اين لقب ياد شده
باشد هر چند كه اين امر در منابع شرح حالنويسى شيعه ضرورتى نداشته
است. همچنين از او با عناوينى، چون عارف و واعظ ياد شده[16]
كه عنوان نخست با توجه به حضور وى در سبزوار، مركز فعاليت صوفيان
سربدارى، مىتواند حاكى از وابستگى وى به جريانهاى متصوفه زمانش
باشد. و عنوان دوم، نشانه آن است كه سبزوارى در جهت نشر معارف
اسلامى و شيعى، علاوه بر تأليف و ترجمه كتابها، به وعظ وسخنرانى
نيز مىپرداخته تا حدى كه به اين امر شهرت يافته بود.
دانستههاى ما درباره تحصيلات سبزوارى نيز ناچيز است و در منابع،
هيچ آگاهى در خصوص دورههاى تحصيلى وىو حوزههايى كه در آنها به
كسب علم پرداخته، نيامده است. فقط مىدانيم كه وى را از شاگردان
علامه حلّى و پسرشفخرالمحقّقين[17] (درگذشته 770 ق) بشمردهاند. [18]
با توجه به عناوين علمى كه به سبزوارى داده شدهمىتوان مرتبه
علمى او را حدس زد. عبدالله افندى او را با عنوان فقيه و عالم،
ستوده است[19] كه نشانى از جايگاهعلمى ممتاز وى مىباشد و اين كه سبزوارى فقط يك نويسنده و واعظ صرف نبوده است.
سبزوارى و سربداران
حوادث سياسى قرن هفتم و هشتم هجرى تا حدى به گسترش
فعاليتهاى فرهنگى شيعيان كمك مىكرد. دورهحاكميت ايلخانان را بايد
دوره آزادى مذهبى دانست، زيرا آنان در امور مذهبى مداخله نكرده و
در اين زمينه با تسامحرفتار مىكردند. [20]
اين سياست مذهبى براى شيعيان كه همواره تحت فشار حكومتهاى سنى
مذهب بودندفرصت خوبى بود، به خصوص كه بعضى از ايلخانان مانند
غازانخان به تشيع تمايل داشت و برخى همچون سلطانمحمد خدابنده
اولجايتو (703 - 716 ق) مذهب شيعه را پذيرفت. [21] در چنين شرايطى عالمان شيعه در پناهسلاطين و اميران شيعه مذهب يا متمايل به تشيع، [22] بر فعاليتهاى علمى خود در جهت نشر تشيع افزودند.[23] برپايى امارت سربداران در خراسان نيز به نوبه خود يكى از فرصتهاى مذكور بود[24] كه زمينه فعاليت رابراى حسن سبزوارى فراهم مىنمود.
به درستى معلوم نيست كه سبزوارى از چه زمانى با سربداران
ارتباط داشته و فعاليتهاى فرهنگى خود را در سبزوارآغاز نمود، اما بر
اساس برخى آثارش مىدانيم كه او با بعضى از امراى اين سلسله،
مانند خواجه يحيى كرابى (3 75 -759 ق) مراوده داشت. سبزوارى دست
كم سه اثر خود را براى اميران سربدارى و از جمله امير مذكور به
رشته تحريردرآورد. يكى از اين آثار، برگردان فارسى كتاب كشف الغمه
اربلى در موضوع تاريخ امامان است كه بنا به اظهاراتسبزوارى
درمقدمهاش، آن را به دستور يكى از امرا ترجمه كرده است آن جا كه
مىگويد:
چون رأى سديد، صواب ديدش اقتضا نمود كه با گروه معاندان و طايفه
جاحدان كه در اين زمان از مذهب شيعه ومسلك اماميه ابتعاد
مىكردند... مجادله به طريقى كه مقتضاى آيت كريمه باشد به ظهور
رساند... ]و در ادامه بهانتخاب خودش از جانب امير مذكور اشاره مىكند
و مىگويد:[ رقم تفريس ]فارسى كردن[ مجلد اول به اسم اين فقيرحقير
زدند... آخر الامر امتثالاً لامر الامير الا´مر عنان عزيمت به صوب
اين مطلب منعطف گشت. [25]
البته به علت افتادگى برخى از سطرهاى اين صفحات، نام اين امير
معلوم نيست، گرچه با توجه به اهداى دو كتابديگرش به خواجه
شمسالدين يحيى كرابى، مىتوان احتمال داد كه اين فرمان نيز از
جانب امير مذكور بوده باشد.
فرمان ترجمه اين كتاب را كه در زمان خود يكى از منابع خوب و
مفيد براى شناخت و معرفت امامان شيعه بود بايد درراستاى فعاليتهاى
سربداران براى نشر و ترويج فرهنگ تشيع دانست، چنان كه همين سخنان
سبزوارى كه از مقدمهنقل شد، گوياى اهتمام اميران سربدارى به اين
امر مىباشد.
او دو كتاب ديگر خود به نامهاى راحة الارواح و مونس الاشباح و بهجة المباهج در موضوع فضائل و اخلاق را به اميرخواجه شمس الدين يحيى كرابى (753 - 759 ق) اهدا نموده است. [26]
هرچند آگاهىهاى ما درباره روابط سبزوارى با سربداران به همين
مقدار محدود مىشود، ولى همين اطلاعات ازهمكارى آنان با يكديگر براى
ترويج و نشر مذهب تشيع حكايت مىكند.
تأليفات سبزوارى
سبزوارى آثار متعددى داشته كه از هفت مورد آنها در منابع نام
برده شده است. برخى از اين آثار كه نسخههاىخطيشان تا به روزگار
ما باقى مانده، منتشر شدهاند و برخى هنوز به صورت خطى موجودند.
بعضى ديگر نيز در مرورزمان از بين رفتهاند و آگاهى ما از آنها بر
اساس اطلاعات موجود در منابع كتابشناسى يا شرح حال نويسى است.
درادامه به معرفى اين آثار مىپردازيم:
ترجمه كشف الغمه
اين اثر اولين ترجمه از كتاب اربلى است كه به فاصله زمانى
اندكى پس از تأليف كتاب انجام شده است. على بن عيسىاربلى
(درگذشته 693 ق) از دانشمندان و نويسندگان شيعى مكتب حله كتاب كشف الغمه فى معرفة الائمه
را در سال687 ق با تكيه بر منابع اهل سنت و به منظور آشنا ساختن
غير شيعيان با دوازده امام و سيره و فضائلشان و در نتيجه، ترغيب
آنان به مذهب تشيع نوشت. [27] جلد اول ترجمه كشف الغمه[28]
تنها دو فصل نخست كتاب را كه بهشرح حال رسول خدا«صلىالله عليه و
آله و سلم» و امير مومنان على«عليهالسلام» اختصاص دارد، شامل
مىشود وظاهراً بقيه كتاب از بين رفته است.
چنان كه گفته شد سبزوارى اين برگردان را به خواست يكى از
اميران - احتمالاً خواجه يحيى كرابى - به انجام رسانيد. ظاهراً
مترجم در برگردان عبارتها دخل و تصرفى ننموده، جز اينكه كلمات
تجليلآميزى براى پيامبر و حضرتعلى«عليهالسلام» به كار برده است،
مانند حضرت رسالت پناه، حضرت شاه اولياء و على مرتضى[29] كه در نثرفارسى آن دوران، متداول بوده و البته در متن عربى كشف الغمه موجود نيست.
همچنين او در شرح وقايع، عبارات و تفصيلاتى - خارج از متن عربى
- را به كار برده كه تا حدى شور و هيجانخواننده را برمىانگيزد. به
نظر مىرسد كه حسن سبزوارى با به كار بردن اين عبارتها، بهويژه
در بخشهاى مربوط بهنبردها كه در آنها الفاظ مثبت و منفى بيشترى
براى افراد به كار برده شده، سعى دارد رويارويى حق و باطل را
بهگونهاى محسوستر به تصوير بكشد. به عنوان مثال، ماجراى نبرد امير
مومنان على«عليهالسلام» را با عمرو بن عاصدر جنگ صفين اين گونه
مىنويسد:
اميرالمؤمنين در ساعت بر او تاخت و نيزه بر او زد و او را از پشت
اسب در انداخت. او چون بر زمين افتاد و ترسيداميرالمؤمنين شمشير بر او
زند و او را هلاك گرداند، پس در آن حالت دبر خود را برهنه ساخت و
كشف عورت خودكرد. حضرت اميرالمؤمنين در ساعت روى خود را از آن
بگردانيد تا چشم مباركش بر آن نجس بىحيا نيفتد و به لشكرخود باز آمد و
عمروعاص با مذلت و خوارى و فضيحت تمام خود را به معاويه رسانيد... .
[30]
همچنين در شرح صحنههايى از جنگ امير مومنان على«عليهالسلام» با خوارج مىنويسد:
پس ناگاه اخنس طايى كه در صفين با اميرالمؤمنين بود از لشكر
خوارج صفها بشكافت و به قصد قتال اميرالمؤمنينخود را به لشكر شاه
اوليا رسانيد پس اميرالمؤمنين بانگ بر او زد و در حمله اول به يك
ضربت او را هلاك گردانيد و بهجهنم اليم رسانيد، آنك ذوالثديين از
لشكر خوارج قصد شاه اوليا كرد اميرالمؤمنين مبادرت نمود تيغ بر فرق
آن ملعونفرود آورد، چنان كه شمشير شاه ولايت سر و مغز او را بشكافت
پس اسب آن ملعون از هيبت ضربت اميرالمؤمنينرميد و او را برداشت و
در آخر معركه به كنار شط نهروان انداخت. [31]
به نظر نمىرسد اين گونه اطناب و تطويلها گزندى به محتواى كتاب
زده باشد. مترجم خود نيز به اين امر توجه داشتهو تلاش او بر اين
بوده كه در محتواى مطالب، خللى وارد نشود، چنان كه مىگويد:
مقرر آن كه... آن چه منظور و مقصود اصلى الفاظ و عبارتها باشد،
مفهوم و مودى گردد تا آن كه هيچ قصورى واهمالى در مقاصد اصلى، و
خللى در اداى فوائد خفى و جلى آن متطرق نشود. [32]
همچنين وى از اشعار فارسى، بهره بسيار برده است كه احتمالاً از
سرودههاى خود اوست، در عين حال، اشعار عربىموجود در متن كشف الغمه را عيناً و بدون ترجمه در كتاب خود آورده است. [33]
اشعار فارسى مذكور به لحاظ ادبى، بسيار ساده و ابتدايى و عاميانه و
در عين حال حماسى و شور انگيزند و پيداست كه سبزوارى در استفاده از
آنها كاملاًسطح درك و فهم مخاطبان عوام خود را در نظر داشته است.
يكى از كاستىهاى كار سبزوارى در اين برگردان، حذف سلسله اسناد
روايات و نام منابع، جز در مواردى معدود است. البته با توجه به
اين كه برگردان كتاب مزبور به فارسى به منظور استفاده عموم و
عوام مردم بوده، اقدام سبزوارى درحذف اسناد و نام منابع روايات،
قابل توجيه است، زيرا ذكر اين موارد براى عوام مردم فايده علمى
نداشته، بلكه آنانرا از مطالعه كتاب ملول مىساخت، علاوه بر اين،
ذكر سلسله سندهاى طولانى خود موجب حجيم شدن كتابمىشد و اين امر با
هدف مورد نظر از ترجمه كتاب مغايرت داشت.
راحة الارواح و مونس الاشباح
سبزوارى اين كتاب فارسى را - چنان كه در خطبه كتاب آمده است -
براى «شمسالدوله و الدين خواجه كرابى» و بهگفته عبدالله افندى
«سلطان نظام الدين يحيى بن الصاحب الاعظم شمس الدين خواجه
كرّابى» امير سربدارى نگاشتهاست. تاريخ نگارش كتاب سال 753 يا 757
ق است. [34]
مطالب آن، چنان كه خود مىگويد مشتمل بر «شرحمواليد و برخى معجزات
و ذكر اعمار و وفات» پيامبر«صلىالله عليه و آله و سلم» و
ائمه«عليهمالسلام» مىباشد. سبزوارى در اين كتاب هيچ نامى از
مسانيد خود به ميان نمىآورد و مىتوان چنين استنباط كرد كه مخاطبان
او اهل علمنبودهاند.
مصابيح القلوب
اين كتاب در موضوع اخلاق و مواعظ و نصايح و به زبان فارسى
نوشته شده و مشتمل بر 53 فصل است كه نويسنده درهر فصل يكى از
روايات اخلاقى پيامبر اكرم«صلىالله عليه و آله و سلم» را نقل و
ترجمه كرده و سپس به شرح آنپرداخته و مطالبى متناسب با آن بيان
كرده است. نسخههاى متعددى از اين كتاب موجود بوده كه آقا بزرگ
تهرانى ازآنها ياد كرده است. [35]
ظاهراً اين كتاب در محافل شيعى جاى خود را باز كرده بود، چنان كه
مورد استناد برخىنويسندگان بعدى قرار گرفت، از جمله سيد يوسف على
بن محمد جرجانى استر آبادى (درگذشته قرن يازدهم هجرى)، در كتاب فوحات القدس از آن نقل كرده است. [36]
در سال 1266ق مولا محمد حسين بن محمد قلى قرچه داغى دزمارى،
تكملهاى بر اين كتاب نوشت. او در ابتداىكتابش اظهار داشته كه چون
كتاب سبزوارى به دستش رسيد آن را بسيار مختصر يافت بنا بر اين
مطالب بسيار ديگرى برآن افزود و آن را به صورت كتابى مفصل ولى با
همان نام، مصابيح القلوب عرضه داشت. [37]
بهجة المباهج
اين كتاب كه گاه از آن با نام بهجة المناهج نيز نام برده شده[38]
در بيان فضائل و معجزات رسول خدا«صلىالله عليهو آله و سلم»و
ائمه«عليهمالسلام»است و در واقع، ترجمه و اقتباسى است از كتاب مباهج المهج فى مناهج الحججنوشته قطب الدين كيدرى، نويسنده برجسته شيعى كه به احتمال قوى در قرن ششم مىزيست. [39]
سبزوارى تنهابه ترجمه كتاب كيدرى بسنده نكرده، بلكه دخل و
تصرفاتى نيز در آن داشته است و روايات زيادى را كه عبدالله
افندىآنها را اخبار صحاح ناميده، بر آن افزوده[40] و آن را در 44 فصل تنظيم كرده است. [41] او اين كتاب را بهخواجه نظامالدين يحيى بن شمسالدين سربدارى (753 - 759 ق) اهدا نموده است[42]
گويا از اين كتاب درقرنهاى بعد استقبال فراوانى شده و نسخههاى
متعددى از آن فراهم و در نواحى مختلف توزيع شده است، چنان
كهعبدالله افندى در قرن دوازدهم مىگويد كه اين كتاب، در نواحى
مختلف شايع و متداول بوده و او خود آن را درجاهاى مختلف، از جمله
سيستان ديده است. [43] با اين حال، نسخهاى از اين كتاب يافت نشد.
اين كتاب در قرن دهم هجرى توسط تقى الدين محمد كاشانى يا هروى مروى متخلّص به حيرتى با نام كتيب معجزاتبه
نظم درآمد. منظومه مذكور در قالب مثنوى بوده و گويا در تقابل با
شاهنامه فردوسى تنظيم شده است. به گفته آقابزرگ تهرانى نسخهاى
از آن در سال 981 ق به خط عبد الوهاب بن ابى المكارم حجازى
كتابت شده است، [44]ولى هيچ نسخهاى از آن يافت نشد.
باز نويسى اءرشاد الاذهان
از ديگر آثار سبزوارى استنساخ كتاب استادش علامه حلى است.
كتاب اءرشاد الاذهان الى احكام الايمان يكى ازكتابهاى ارزشمند
فقهى علامه حلى به شمار مىرود كه بين سالهاى 676 - 699 از تأليف
آن فراغت يافته و شاملپانزدههزار مسئله فقهى است. اين كتاب از
منابع عمده و مهم فقهى شيعيان بوده و شرحها و تعليقات فراوانى بر
آننوشته شده است. همچنين نسخههاى متعددى از آن به خط شاگردان
علامه بازنويسى شده كه يكى از آنها به قلمحسن بن حسين سبزوارى
است. اين نسخه در دو جلد مىباشد و تاريخ كتابت آن 718 ق است. [45]
بازنويسى تكملة السعادات
همچنين سبزوارى از كتابى به نام تكملة السعادات فى كيفية العبادات المسنونات نسخهاى را رونويسى كرده كه چنانكه از نامش پيداست در شرح عبادات - احتمالاً مستحبات[46]
- بوده است. اين كتاب را شيخ ابوالمحاسن علىجرجانى از معاصران
علامه حلى در سال 702 ق به زبان فارسى نوشته بود. سبزوارى
نسخهبردارى از آن را در سال747 ق تمام كرد. [47]
غاية المرام فى فضائل على و اولاده الكرام
كتابى مختصر در بيان فضايل و مناقب بوده كه سبزوارى در آن
روايات شيعى و سنى را با حذف سلسله سندهايشانگرد آورده بود. گويا
اين كتاب نيز انتشار قابل ملاحظهاى داشته، چنان كه صاحب رياض العلماء نسخهاى از آن را دراصفهان ديده و آن را توصيف كرده است. [48] سبزوارى خود نيز در ابتداى كتاب راحة الارواح به اين كتاب اشارهدارد. [49]
نقش سبزوارى در ترويج مذهب تشيع
به نظر مىرسد كه حسن سبزوارى با توجه به شرايط مساعدى كه
برايش فراهم شده بود فعاليتهاى خود را برترويجمذهب تشيع متمركز
ساخته بود. اين امر را مىتوان در نوع آثار مكتوب وى مشاهده كرد كه
در موضوعات مختلفمذهبى، اعم از اصول دين (امامت) و فروع دين به
رشته تحرير درآمدهاند. اين فعاليتهاى سبزوارى را مىتوان بهچند
قسم تفكيك نمود:
قسم اول، نوشتههاى خود اوست كه در بين آثار مكتوب سبزوارى سه مورد را شامل مىشود؛ يعنى كتابهاى راحةالارواح، مصابيح القلوب و غاية المرام
كه از اين سه كتاب دو تاى آنها به بيان فضايل و مناقب و
اشاراتى به زندگانىامامان شيعه اختصاص دارد. معمولاً اين كتابها با
هدف متقاعد ساختن اهل سنت به برترى و ارجحيت
اماماناهلبيت«عليهمالسلام» بر ديگران، به رشته تحرير در مىآمدند.
قسم ديگر فعاليتهاى سبزوارى در جهت ترويج تشيع، ترجمه كتابهاى
ديگر دانشمندان و نويسندگان شيعه بود، مانند ترجمه كتاب كشف الغمه كه به موضوع امامت پرداخته و نيز ترجمه كتاب بهجة المباهج
كه در ذكر فضايل ائمهشيعه مىباشد. اين اقدام، يعنى فارسىسازى
كتابهاى ياد شده، در راستاى تثبيت و تحكيم بنيانهاى مذهبى دربين
عموم مردم صورت مىگرفت. بديهى است كه عموم مردم ايران كه فارس
زبان بودند مطالعه كتابهاى عربىبرايشان غير ممكن يا دشوار بود و
آشنا ساختن آنان با مبانى دينى مستلزم اين بود كه منابع دينى، به
زبان قابل استفادهبراى ايشان نوشته شود و سبزوارى به اين مسئله
توجه داشت. همچنين او در همين راستا به ساده و دلپذير
كردنكتابهاى مورد نظر مىپرداخت، چنانكه با تلخيص مطالب برخى از
اين كتابها و نيز حذف بخشهايى از محتواياتآنها كه براى خوانندگان
عامى ضرورتى نداشت (مانند سلسله سندها و نام منابع روايات) ، به
كمحجمكردن تأليفاتمذكور مبادرت مىنمود و در نگارش آنها نيز از
نثرى ساده و در عين حال، شورانگيز در كنار استفاده فراوان از
اشعاربهره مىبرد تا سازگارى بيشترى با طبع و سليقه خوانندگانش
داشته باشد.
قسم سوم فعاليتهاى سبزوارى نيز كه رونويسى تأليفات دانشمندان
ممتاز شيعه بود به منظور نشر و تكثير اين آثار و دراختيار نهادن آنها
براى گروه بيشترى از مشتاقان معارف اسلامى انجام مىشد.
نتيجه
فعاليتهاى حسن بن حسين سبزوارى به عنوان يكى از نويسندگان
شيعى قرن هشتم هجرى حاكى از اين است كهنهضت فرهنگى شيعه تحت
تأثير شرايط موجود، روند رو به رشد و گاه جديدى را در اين دوره آغاز
كرد. حضورشيعيان در مصادر قدرت و مناصب سياسى كه اميران سربدارى
نمونه شاخص آنها در زمان و مكان فعاليت حسنسبزوارى هستند، بيشترين
تأثير را در اين زمينه داشت. آنان با تشويق و ترغيب نويسندگان و
عالمان شيعه و نيز مهياساختن شرايط مساعد براى فعاليتهاى علمى و
تبليغى، موجبات پيدايش آثار و تأليفات متعدد و قابل توجهى رافراهم
كردند. حركت فرهنگى كه كما بيش تحت تأثير همين عامل در جامعه شيعه
پديد آمده بود و در دوره مورد بحثدنبال مىشد، فارسىسازى متون
مذهبى شيعى است كه حسن سبزوارى با تأليفها و ترجمههاى فارسى خود
يكى ازنمايندگان برجسته اين حركت مىباشد. بديهى است كه اين حركت
به نوبه خود در گسترش و فرا گير شدن تشيع درايران سهمى قابل
ملاحظه داشته است.
[17] محمد بن حسن بن يوسف بن مطهر
حلى (682 - 770 ق) معروف به فخرالمحققين يا فخرالدين از فقيهان
بزرگ شيعه در قرن هشتم هجرىبود كه نزد پدرش و ديگر عالمان اين
عصر، تحصيل علم نمود و بسيارى از فقيهان اين دوره، از جمله شهيد
اول محمد بن مكى جبل عاملى از شاگردانوى به شمار مىروند. نه
كتاب در فقه و اصول از او نام برده شده كه مهمترين آنها ايضاح الفوايد است.