1. بحث «اسم خاص» يا «علم» كه در لغت انگليسى proper name خوانده مىشود، از مباحث
مهم فلسفه تحليلى است. كاوش در ماهيت اسماء خاص، محققان را با مسائل عديدهاى روبرو
ساخته كه حل آنها خود محتاج تنقيح مباحث ديگرى در فلسفه و، خصوصا، فلسفه زبان
است.1
به عنوان مثال بحث قضاياى اتحاديه (identity proposition) ، ضرورت و امكان (
necessity & contingency) ، تئورى اوصاف راسل (theory of descriptions) ، عوالم ممكنه (
possible worlds) ، كيفيت دلالت و حكايت (referring) و امثال آن، مسائلى هستند كه به
نحوى با بحث اسم خاص و، نيز، اسم جنس مربوط مىشوند.
فيلسوفان تحليلى كتابها و مقالات بسيارى در تحليل ماهيت اسماء خاص
نگاشتهاند كه شايد از مهمترين آنها كتاب تسميه و ضرورت (Naming and
، نوشته سول كريپكى (Saul Kripke) ، است. براى برخى عطف دو كلمه «تسميه» و
«ضرورت» ممكن است غريب نمايد، ولى چنانكه كريپكى خود متذكر شده است، تامل در مباحث
آتى، ربط اين دو امر را بخوبى روشن خواهد ساخت.
2. كتاب «فلسفه تحليلى3: دلالت و ضرورت»2 كه در اينجا به معرفى آن خواهيم پرداخت
داراى چهار بخش استبه شرح زير:
بخش اول: دلالت در اسماء خاص.
بخش دوم: اسماء خاص، عوالم ممكنه و ضرورت.
بخش سوم: اسماء جنس (صور نوعيه).
بخش چهارم: كاربردهايى از بحث دلالت.
پيش از اينكه نظرى اجمالى به محتواى اين بخشها بيندازيم، سزاوار است چند كلمهاى
در باب تكوين و تصنيف اين رساله گفته شود. اساس اين مكتوب، تحرير و شرح و نقد
اثرى است از سول كريپكى با مشخصات زير:
Saul Kripke, Naming and Necessity, Harvard university press 1981.
اصل اين كتاب به صورت سه سخنرانى در مجموعه مقالات تدوين شده به اهتمام
Harman و D. Davidson به چاپ رسيده است; ولى بعد كريپكى با افزودن پانوشتهاى
متعدد و مقدمهاى مهم آنها را به صورتى مستقل به چاپ رسانيد.
كسانى كه با جريانها و تحولات فلسفه تحليلى آشنايند، نيك مىدانند كه اين اثر
كريپكى چه تاثير شگرفى بر سير تحول فلسفه تحليلى داشته است. گرچه اكنون بيش از
بيستسال از طرح مباحث اين كتاب مىگذرد و در كاروان شتابان مباحث نظرى و
فلسفى، همچون ساير رشتههاى علمى، غبار قدمتبر آنها نشسته است، ولى، در عين حال،
توجه به مباحثى از اين دست از لوازم و شايد از پيشفرضهاى بحثهاى جديتر در
فلسفه تحليلى و بلكه در سرزمينهاى دوردستتر، همچون كلام و فلسفه دين و فلسفه نفس،
است.
برخى، آراء كريپكى را انقلابى در فلسفه تحليلى دانستهاند،3 و ديگران كه نظرى
متواضعانهتر اتخاذ كردهاند در عين حال معترفند كه اين آراء موجب شده بسيارى
از مسائل فلسفى از اساس و يا در كيفيت تقرير دچار تحول گردد.4 و انصافا درگير
شدن با مسائلى كه در طى اين مباحث طرح مىشود، صدق اين گفته را آشكار خواهد كرد.
3. كتاب كريپكى، چنانكه گفتيم، متشكل از سه سخنرانى است و چندان شكل مدون و مبوبى
ندارند. مطالب تكرارى و مثالهاى متعدد در آن بوفور يافت مىشود. در عين حال
مطالب قابل تامل و نو چندان در اين رساله پراكنده است كه ناديده گرفتن آنها
براى طالبان فلسفه و مباحث الفاظ، منصفانه نيست.
ابتدا قصدم اين بود كه كل كتاب را، به همان شكل اصلىاش، به فارسى ترجمه كنم. از
آنجا كه زبان كتاب گويا و روشن است، در عين اينكه كاملا متخصصانه است، ترجمه
آن كارى دشوار نبود; ولى بعد از اين قصد منصرف شدم و تصميم به تحرير مطالب
كتاب و تبويب و تدوين آن گرفتم. زيرا ترجمه آن به سبب تحفظ بر قالبهاى متن
موجب نوعى ملال و محدوديت مىشد. از اين رو به شرح و تبيين و، در عين حال، نقد و
تطبيق آن دستيازيدم.
در مقام تحرير كوشيدم عمده مطالب كتاب را طرح كنم و در حد مقدور مطلب مهمى از
قلم نيفتد; اما در مقام نقد، طبعا، ملزم به گزينش مطالب بودم. چه آنكه بعد از طرح آراء
كريپكى، مكتوبات بسيارى، له و عليه آن، به صورت كتاب و مقاله به بازار داغ اين
مباحثسرازير شده است. بنابراين در مقام نقد آراء كريپكى تنها به چند بحث، آن هم نه
بتفصيل، اكتفا كردم. البته به تناسب، پارهاى آراء ديگر از كواين (Quine) و
پلانتينجا (Plantinga) و نيل (Kneal) و... به متن افزودم و در دوسه مورد بحثهايى
تطبيقى آوردم.
چنانكه در جاى ديگرى از اين مكتوب گفتهام، متاسفانه، تا آنجا كه نويسنده
مطلع است، در مكتوبات اصوليان و منطقدانان ما، كار اساسيى درباره اسم خاص و
حتى اسم جنس صورت نگرفته است. ولى در عين حال سعى كردهام در چند موضع، بحثهاى
متناسب با متن را از لابلاى مباحث اصولى اصطياد كرده و به بحثى تطبيقى
ستيازم.
مدتهاست كه ذهن راقم اين سطور به مباحث تطبيقى بين مباحث الفاظ علم اصول و
فلسفه تحليلى مشغول است و گمان دارد كه طرح اين گونه مباحث و ايجاد گفتگو
بين اين دو رشته علمى كه هر دو با ماهيت زبان و گفتار سر و كار دارند و به تحليل
جوانب مختلف زبان مىپردازند ثمرات نيكويى در بر خواهد داشت; خصوصا اگر
باحثسمانتيك و هرمنوتيك هم به اين دايره افزوده شود.
4. مساله اصليى كه در بخش اول طرح مىشود، اين است كه اسماء خاص، چون «ارسطو» و
«سقراط» و «اورست» و... چگونه دلالتخويش را به انجام مىرسانند؟ آيا اوصاف در
اين دلالت نقشى دارند؟ آيا اسم خاص داراى معنايى است كه متضمن اين اوصاف
ستيا از چنين معنايى خالى است؟
و فرگه (Frege) مىگويد كه اين دو فيلسوف و
منطقدان، اوصاف را در معناى اسم خاص (معمولى) اشراب مىكردهاند و آنها را در
انجام دلالت اسم خاص لازم مىدانستهاند. كلام راسل در اين جهت روشنتر و
صريحتر است و اما راى فرگه نياز به تامل بيشترى دارد. گويا ريشه اين نظر اين
است كه ما از لفظ «ارسطو» چيزى نمىفهميم الا اينكه شاگرد افلاطون و نويسنده
كتاب متافيزيك و... بوده است و لذا اين اوصاف تشكيلدهنده معناى اين اسم خاص
هستند و ما را در دلالت موفق اين اسم يارى مىرسانند.
البته رشته اين داستان از كلمات استوارت ميل (S.Mill) در باب اسماء خاص
شروع مىشود. وى معتقد است اسماء خاص داراى معنا (معنايى متضمن وصف) نيستند و فقط
محكى و مدلول (referent) دارند.
راسل و فرگه در مقابل اين نظر و در دفاع از اخذ اوصاف در معناى اسم خاص و در
دلالت آنها، استدلالهايى اقامه كردهاند كه در فصل اول باختصار مطرح مىشوند.
تئورى راسل فرگه به تئورى توصيفى اسماء خاص (descriptive theory of proper name)
معروف است.
كريپكى با نظر راسل و فرگه بشدت مخالف و معتقد است اوصاف به هيچ وجه در معناى اسم
خاص اشراب نشدهاند و در تعيين محكى آن هم نقشى ندارند. البته مقصود اين است كه
اوصاف نمىتوانند جايگزين اسماء خاص شوند، نه در مقام معنا و نه در مقام دلالت;
گرچه گاه در تثبيت محكى در عالمى خاص مؤثر مىافتند. تفكيك بين معنادهندگى (
giving meaning) و تثبيت محكى (fixing referent) تفكيك مهم و سرنوشتسازى است كه در طى
مباحثبخش اول بتفصيل خواهد آمد.
كريپكى دو برهان عمده عليه تئورى توصيفى اقامه كرده است: اول برهانى مبتنى بر
ارتكازات ما در باب امكان و ضرورت كه بدين طريق از زمينههاى موجهه (modal
contex) براى اثبات مدعاى خويش استفاده كرده است. اين برهان از سوى استادان
فلسفه نقد شده كه مهمترين آنها نقد دامت (Dummett) است. پارهاى از اشكالات وى را
در فصل دوم آورده و در اين ميان داورى كردهام. به گمان من عمده اشكالات دامت
قابل دفع است.
در فصل سوم برهان دوم كريپكى كه مبتنى بر تحليلى از ماهيت تسميه و
ارتكازات ما در باب دلالت اسم خاص است ارائه مىشود و به دنبال آن پارهاى از
نقاديهاى مطرح شده درباره آن مورد بررسى قرار مىگيرد. به گمان من براهين
كريپكى در نهايت قابل دفاعند و به طور حاسمى تئورى توصيفى اسماء خاص را ويران
مىكنند.
در فصل چهارم نظريه ابتكارى خود كريپكى در باب دلالت اسماء خاص مورد بحث قرار
مىگيرد و بعد از طرح پارهاى از اشكالات به آراء اصوليان اين ديار اشاره مىشود و
در پايان، نظريه مختار در باب اسم خاص به صورتى ملخص طرح مىگردد. اين نظريه تلفيقى
است از نكات به دست آمده در فصول پيشتر، و مىتواند با توجيه خاصى از كلام
كريپكى مساوق باشد.
5. در بخش دوم كتاب كه فصلهاى پنجم تا هفتم را در بر مىگيرد مباحث مهمى طرح
مىشوند: بحث امكان و ضرورت و تفكيك آنها از دو مقوله ديگر، يعنى علم قبلى و بعدى و
قضاياى تحليلى و تركيبى. از نكات ابتكارى كريپكى طرح اين دعواست كه قضاياى
ممكنه قبلى وجود دارد. كانت همه قضاياى قبلى (apriori) را ضرورى مىدانست و كريپكى
مدعى است چنين ادعاى كلى نادرست است و مىتوان مثالهاى روشنى يافت كه در آنها
علم ما به قضيه، قبلى است، در حالى كه خود قضيه ممكنه است.
البته به گمان ما مثالهاى نقضى كريپكى نادرستند و وجه نادرستى آن را بتفصيل
در فصل پنجم آوردهام; ولى در عين حال اصل مساله قابل تامل و سزاوار دقت است.
بحث از انحاء ضرورت (ضرورت عينى يا de re و ضرورت قضايا يا de dicto ) بخش ديگرى از
فصل پنجم را تشكيل مىدهد. در اين بخش آراء كواين و پلانتينجا و... را نقل و بررسى
كردهايم. كريپكى در كتاب خويش در اين باب بسيار باختصار سخن گفته است و ما
با مراجعه به پارهاى مدارك ديگر، همچون كتاب ماهيت ضرورت (Nature of Necessity) ،
اثر پلانتينجا، شرح و بسط بيشترى دادهايم. در اين فصل از ضرورت عينى كه مختار
كريپكى و جمع ديگرى از فيلسوفان است دفاع كردهايم و راى كواين را در انكار
چنين ضرورتها مردود دانستهايم.
در فصل ششم تز دال ثابت (rigiddesignator) و مسائل تابعه آن مطرح مىشود. اين مباحث
ربط بحث اسم خاص با ضرورت و امكان را روشن مىسازد. كريپكى معتقد است از مميزات
جوهرى اسماء خاص دلالت ثابت آنهاست: اسم خاص در همه عوالم ممكنه بر محكى ثابتى
دلالت مىكند، برخلاف اوصاف كه علىالاصول در عوالم ممكنه محكى ثابتى را نشان
نمىدهند. مساله حفظ هويت در طول عوالم ممكنه (identity across possible worlds) معضلى
است كه بايد در اين بحثها حل شود: چه معيارى در دست است كه در عالم ممكن ديگر
مدلول لفظ بعينه همان چيزى باشد كه در اين عالم مدلول بوده است؟ اين عينيت و حفظ
هويتبا چه معيارى قابل شناسايى است؟ طرز برخورد كريپكى با اين مساله با
بسيارى از فيلسوفان ديگر فرق مىكند. وى اين مساله را كلا صورى مىداند و اينكه
اصلا معضلى نيست. ريشه اين بحثبه تصويرى برمىگردد كه ما از عوالم ممكنه داريم.
كريپكى در كل، عوالم ممكنه را همان عوالم مقدره يا مفروضه (stipulated) مىداند، نه
عالمهايى كه بالفعل موجودند و ما آنها را با بصيرتى خاص كشف مىكنيم، و يا كان
با تلسكوپى اين عوالم را از دور مشاهده مىكنيم (telescopic view of possible worlds) ،
ولى انصاف مطلب اين است كه با توجه به نكاتى كه در پايان فصل چهارم در اصلاح
و تنقيح نظريه كريپكى آوردهايم (بحث مركبات اعتبارى) مساله وحدت هويت در طول
عوالم ممكنه، مسالهاى حقيقى است و ما را درگير تعيين معيارى براى وحدت هويت
مىسازد.
در فصل هفتم، دلالت در صور نوعيه (natural kind) را مورد بحث قرار مىدهيم. اين بحث
از عمدهترين مباحث اين كتاب است و نظريات كريپكى در اينباب نتايجبسيارى
در مواضع ديگر به بارمىآورد. مىتوان گفت آرا وى بكلى باآنچه در ابتدا به نظر
مىرسد بيگانه است،ولى حقا استدلالهاى ارتكازى وى قابل رد نيستند و گزيرى جز
اذعان به آنها نيست.
مهمترين مساله در اين فصل اين است كه اوصاف از مدلول اسماء جنس يا صور نوعيه
بيرونند. الفاظى چون «طلا» يا «آب» كه به صورت نوعيه خاصى اشاره دارند متضمن هيچ
وصفى نيستند و در اين دلالتخويش از آنها كمك نمىگيرند.
كريپكى دراين بحث تا آنجا جلو مىرود كه اوصاف مبين ساختمان ماهوى اين
اشياء را هم خارج از معناى اين الفاظ مىداند. اينكه آب O2H است، گرچه وصفى است
كه ماهيت «آب» را بيان مىكند، ولى از معناى «آب» خارج است. و اين نتيجه مهمى است
كه داراى توالى بسيارى در نواحى ديگر است.
در مباحث الفاظ علم اصول، عادت كردهايم كه الفاظ را موضوع براى طبايع و
ماهيات بدانيم. مثلا لفظ «انسان» را موضوع براى ماهيت انسان و لفظ «آب» را
براى ماهيت آب و همين طور.... بحث فوق نشان مىدهد كه اين نظر خطاست. در كتاب
معرفت دينى به تناسب اين نكته را طرح و راهى در مدلول اسماء جنس طى كردهام كه
بسيار قريب به مسلك كريپكى است.
در دو فصل پايانى هشتم و نهم كه بخش چهارم كتاب را تشكيل مىدهد كاربردهايى از
مباحث دلالت در اسماء خاص و اسماء جنس را طرح كردهام. از جمله اين كاربردها،
ابطال نظريهاى است كه بين پديدههاى نفسى و روحى و پديدههاى بدنى قائل به نوعى
وحدت مىشود. كريپكى در ابطال اين نظريه به نحو جالبى از تز دال ثابت و پارهاى
نتايج ديگر استفاده مىكند.
از ديگر كاربردهاى جالب مباحثسابق، تحليل گزارههاى كلامى است كه مشتمل بر
لفظ جلاله است. سؤال اين است كه مدلول لفظ جلاله، يعنى «الله» در عربى و God در
انگليسى و... چيست؟ پاسخ اين سؤال در تحليل گزارههاى متعدد ديگرى دخالت دارد. در
فصل نهم به نحو مستوفى از اين نكته و نتايج آن بحث كردهايم و ثمره مباحث
دلالت را در كلام و فلسفه دين نشان دادهايم.
6. بايد توجه داشت دلالت (reference, referring) در مكتوب حاضر به معناى خاصى است.
مقصود از آن دلالت در اصطلاح منطق و اصول ما نيست. در منطق و علم اصول، دلالت لفظى
را اين گونه تعريف مىكنند: «انتقال از تصور لفظ به تصور معنى»; اما اين معنا در
بحثهاى حاضر مقصود نيست.
مقصود از دلالت در بحثحاضر، پديدهاى است كه با مدلول سمانتيكى يا معنايى لفظ (
semantical referent) ارتباط پيدا مىكند. مدلول سمانتيكى يك اسم همان چيزى است كه
«ناميده» شده است; يعنى مسما. و مدلول سمانتيكى يك وصف همان چيزى است كه به نحو
يگانهاى وصف بر آن صادق است. بين اين معنا از دلالت، و دلالتبه عنوان فعلى از
افعال متكلم (speech act) تفاوتهاى جوهرى وجود دارد. چنانكه در مقدمه فصل اول كه
درباره دلالتهايى كه به نحو «خطا در تطبيق» صورت مىگيرد، اشاره خواهيم كرد
ممكن است مدلول سمانتيكى يك اسم وجود نداشته باشد، ولى در عين حال فعل گفتارى
دلالت صورت پذيرفته باشد. كريپكى در پانوشتيكى از صفحات نخستين تسميه و ضرورت،
در موضعى كه سخن دونه لان (Donnellan) را مطرح مىكند، به تفاوت جوهرى دوگونه دلالت
و، به تعبير صحيحتر، دو اصطلاح دلالت، توجه مىدهد.5
بحث دلالتبه عنوان فعلى گفتارى، بحث مهم و نغزى است. جان سرل (John Searl) در
كتاب پراهميت فعل گفتارى (Speech Act)، در فصل چهارم و هفتم، بتفصيل به اين
مطلب مىپردازد. از آنجا كه اكنون در كار تحرير و شرح و نقد مبسوط آن كتاب هستم،
از طرح مساله دلالتبه عنوان فعل گفتارى در اين كتاب اجتناب كردم و اميدوارم
در آيندهاى نه چندان دور، مكتوب فوق را به محضر خوانندگان عزيز تقديم دارم.
7. در پايان تذكر چند نكته بايسته است:
و referent ، در اين كتاب مكرر به
كار رفته است. اين كلمه را معمولا به حكايت ترجمه كردهايم، اما گاه لفظ دلالت
را هم به ميان آوردهايم. دليل اين نكته اين است كه ترجمه refer به «دلالت كردن» و
ترجمه referent به «مدلول»، در بسيارى اوقات مايه اختلاط و اشتباه مىشود. ما در
زبان فارسى و حتى عربى «مدلول» را به معناى «معنا» هم به كار مىبريم: مدلول لفظ،
همان معناى لفظ است. در حالى كه اين معنا درست عكس مقصود بحثهاى حاضر است. referent
در اين بحثها مقابل meaning است و مقصود از آن، «مصداق و يا همان امر خارجى است
كه به كمك زبان و الفاظ تعيين مىشود و بدان اشاره مىرود». به جاى لفظ «دلالت»، از
كلمه «حكايت» استفاده كردهايم. البته شايد اين لفظ در فارسى چندان شايع نباشد،
ولى در عربى و بويژه در اصطلاح علم اصول، تعبير «حكايت»، هم در مورد حكايت لفظ از
معنا به كار مىرود و هم در مورد حكايت لفظ از خارج (به توسط معنا يا بلا توسط آن).
بنابراين با اينكه لفظ «حكايت» و «دلالت» به لحاظ معنايى چندان فرقى نمىكنند، صرفا
براى اجتناب از لفظ «مدلول» كه معمولا به «معنا» دلالت مىكند از لفظ حكايت و محكى
استفاده كردهايم.
ب: در اين كتاب كه در واقع تحرير و شرح و نقد كتاب تسميه و ضرورت است علىالقاعده
ارجاع به اين كتاب مكرر صورت مىگيرد، لذا براى سهولت از علامت اختصارى N.N
براى ارجاع به آن استفاده كردهايم.
چنانكه در همين مقدمه گفتهام، به گمان من توجه به فلسفه تحليلى و مباحث الفاظ
غربى، براى دانشجويان فلسفه و طلاب علوم دينى بويژه كسانى كه در علم اصول تحقيق
مىكنند، مفيد و بلكه لازم است. يافتن مباحث مشتركى كه بتوان در آن به نحو
تطبيقى كار كرد، دشوار نيست. نگارنده با اعتراف به بضاعت مزجاة خويش، از سر
علاقهاى كه به اين موضوعات داشته، مدتهاست كه بدانها مشغول است و اميدوارم كه
نتايج اين تحقيقات خالى از فايده نباشد.
كتاب «فلسفه تحليلى: دلالت و ضرورت» اولين رسالهاى است كه از اين مجموعه به
چاپ مىرسد و اميدوارم، به توفيق الهى، ساير مباحث را به توالى، تقديم محضر
خوانندگان ارجمند بنمايم.
در اين نبايد ترديد داشت كه عرضه اين موضوعات به اين شكل، اولين گام است. چنين
مكتوباتى بايد به عنوان مدخل و مقدمهاى محسوب شود كه تامل در آنها، ذهنهاى مستعد
را علاقهمند به موضوع مىكند. كسانى كه با حجم مطالب منتشر شده در اين موضوعات، چه
به صورت كتاب و چه به صورت مقاله، آشنايند، نيك مىدانند كه فحص و تحقيق جدى در هر يك
از آنها نيازمند چه تلاشهايى است. نويسنده با علم به اين امر، طبعا ادعايى ندارد
جز عرضه مقدماتى مباحث; به اميد آنكه ذهنهايى را برانگيزد تا خود دنباله تحقيق را
بگيرند و تا مرزهاى موجود اين مباحث گام زنند و شجاعانه از آنها فراتر
روند. اگر اين كتاب و توالى آن در چنين مهمى توفيق يابند، نگارنده به مقصود خود
رسيده است.پىنوشتها:
1. نظرم در اينجا عمدتا معطوف به مساله حكايتيا دلالت (referring) است كه تحقيق
در آن، مسائل بسيارى را در فلسفه تحليلى مطرح كرده است. مضافا اينكه به اعتقاد
پارهاى از نويسندگان، نقش «اسماء خاص» منحصر به حكايت از مسميات نيست، بلكه نقشى
بسيار فراتر ايفا مىكند. اينان به كلامى از ويتگنشتاين اشاره مىكنند كه در آن
احتمال مىدهد «اسم» براى مسماى خويش همچون جوهرى باشد كه به وى آويختهاند. و
اضافه مىكنند كه كاركرد اسم خاص، صرفا حكايت از مسما نيست، نوعى عنوان و وجه
عرفى است كه فقدان آن تنزل در عنوان و درجه عرفى است. براى اين بحث رجوع كنيد به:
G.P.Baker,G.P.M.S. Hacker, Wittgenstein,....pp.251-245.
2. «فلسفه تحليلى» عنوان كلى سلسله مكتوباتى است كه به يارى خداى متعال بتوالى
منتشر خواهد شد. شماره سوم اين سلسله با عنوان «دلالت و ضرورت» در اين مقاله معرفى
مىشود.
3. مضمون مكتوبى است از London Review of Books كه در پشت جلد كتاب كريپكى به چاپ
رسيده است.
4. Stephen. P. Schwartz; Naming, Necessity and Natural kinds, P.9.
5. Naming and Necessity,P.25.