responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نشریه نقد و نظر نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 7  صفحه : 7

تكامل مفهوم امامت در بعد سياسى و اجتماعى

مدرسى طباطبايى حسين

##ترجمه حسين ايزدپناه ##
موضوع دوستى خاندان پيامبر(ص) پديده‌اى قديم است و به روزگار خود آن حضرت باز مى‌گردد. در ميان اصحاب و ياران آن حضرت، كسانى بودند كه به خاندان او مهر مى‌ورزيدند. بر اساس روايات تاريخى، پس از درگذشت پيامبر(ص) كه موضوع جانشينى ايشان مورد اختلاف نظر قرار گرفت، همين گروه از صحابه بر اساس نص و دستور صريح آن حضرت، از حقانيت‌خاندان طهارت كه نماينده و سرور آنان على بن ابى‌طالب بود سخن گفته و از آن امام بزرگوار به عنوان شايسته‌ترين نامزد خلافت جانبدارى كردند; گرچه اين نظريه و نظريه انصار كه تقسيم خلافت را ميان مهاجرين و انصار پيشنهاد مى‌كرد، مآلا طرفى نبست، و قريش، قبيله پر نفوذ كه پيامبر نيز بدان وابسته بود، سر انجام توانستند يكى از معمرين و مقدمين خود را از يك سلسله ديگر، به عنوان «خلافت‌» بر مسند قدرت و رياست‌بنشانند. امام على(ع) سر انجام در مقام استحقاقى خود قرار گرفت، اما پس از 25 سال، آن هم فقط براى مدتى كمتر از پنج‌سال. آن حضرت در سال چهلم هجرى به شهادت رسيد. با شهادت او و عدم توفيق خلافت كوتاه مدت فرزندش امام حسن مجتبى(ع)، زعامت و قدرت سياسى از خاندان پيامبر به دودمان اموى كه سالهاى واپسين زندگى پيامبر، از سر سخت‌ترين دشمنان آن حضرت بودند منتقل شد.
تجمع طرفدارانى كه بخصوص از روزگار عثمان گرد امام على(ع) جمع شده بودند، در طول سالهاى خلافت كوتاه مدت و بسيار پارسايانه او، گسترش فراوان يافت. در دوره خلافت معاويه 4160ه گروه پيروان على(ع) به صورت يك جمعيت مشخص در اجتماع اسلامى شناخته و ممتاز بودند كه بشدت از سوى حكومت، مورد تعقيب و تهديد و آزار قرار مى‌گرفتند. اين گروه در طى رويدادهاى بعدى آن دوره از تاريخ اسلام، مانند قيام و شهادت امام حسين(ع) در سال 61، نهضت توابين در سالهاى 64و65، و قيام مختار ثقفى در كوفه در سالهاى 66و67، به شكل يك جمعيت فعال ضد دولتى كه طرفدار حقوق اهل يت‌به عنوان رهبران قانونى جامعه اسلامى بود متحول و ممتاز گرديد (1) ، و سرانجام به عنوان يكى از دو مذهب اصلى در دين اسلام شناخته شد.
جنبش تشيع، با اين همه، تا پايان قرن اول هجرى جز در گرايش ياد شده كه نوعى گرايش سياسى ضد نظام موجود دانسته مى‌شد راه خود را از سواد اعظم جامعه مسلمان جدا نكرده بود. اما به مرور كه از اوايل قرن دوم، مكاتب حقوقى و فقهى اسلامى رو به شكل گرفتن نهاد، مكتب تشيع هم بتدريج‌به صورت يك مكتب حقوقى مشخص و متمايز درآمد كه بيشتر اعضاى آن از تعاليم و نظريات فقهى دانشمندترين فرد خاندان پيامبر در آن زمان، يعنى امام محمدباقر(ع) پيروى مى‌كردند (2) . طولى نكشيد كه با شدت گرفتن بحثهاى كلامى در جامعه اسلامى و پيدايش مكاتب مختلف كلامى، مكتب تشيع هم ناچار از اتخاذ مواضع خاص در مباحث مختلف كلامى شد كه در اين باب نيز عمدتا از مواضع امام باقر(ع) و فرزندش امام جعفر صادق(ع) پيروى مى‌نمود. در نتيجه، وقتى انقلاب عباسى در سال 132 بساط يك قرن حكومت اموى را برچيد، تشيع به صورت يك نظام كامل و مستقل سياسى، فقهى و كلامى در صحنه جامعه اسلامى حضورى غير قابل انكار يافته بود.
پس از شهادت اميرالمؤمنين على بن ابى‌طالب، دو فرزند او امام حسن و امام حسين مركز و محور بى‌منازع عواطف و پيروى هواداران خاندان عصمت و طهارت كه خلافت را حق الهى آنان مى‌دانستند، بودند. پس از درگذشت آن دو امام، امام زين‌العابدين(ع) در نظر اكثريت جامعه اسلامى به عنوان رئيس و بزرگ خاندان پيامبر شناخته مى‌شد. فقط فرقه انحرافى و افراطى كيسانيه، كه مركب از هواداران مختار ثقفى در كوفه بود (3) ، محمد بن حنفيه را به عنوان رهبر معنوى و روحانى خود معرفى كرد. اين فرقه فقط تا اواخر قرن دوم در صحنه جامعه اسلامى دوام آورد و پس از آن ناپديد شد. پس از امام زين‌العابدين، فرزندش امام محمدباقر(ع) (4) و سپس فرزند وى امام جعفر صادق(ع) از طرف اكثريت‌بزرگ جامعه اسلامى به عنوان رئيس و بزرگ خاندان پيامبر شناخته شده و به اين سبب مورد احترام و علاقه همه بودند (5) . در زمان امام صادق(ع) يك انشعاب ديگر، جامعه شيعه را به دو بخش زيدى و جعفرى تقسيم كرد. جعفريان بعدا به عنوان شيعيان امامى شناخته شدند.
پس از درگذشت امام صادق(ع) اكثر پيروان وى به صورت يك روش مستمر همواره برگزيده‌ترين فرد(معمولا فرزند ارشد) را از ميان بازماندگان ذكور امام پيشين، به عنوان امام مى‌پذيرفتند. عقيده عام آن بود كه هر امام، جانشين خود را از ميان پسران خويش با وصيت كه گاه نص خوانده مى‌شد به امامت منصوب مى‌كند. مآلا سلسله امامان با يك استثناء در مورد امام دوم و سوم كه برادر بودند بر اساس اراده الهى در يك شجره پدر و فرزند قرار گرفت.
منابع فقهى و كلامى اسلامى منصب امامت را به صورت «رياست عالى بر امور دين و دنيا»، تعريف كرده‌اند. امام بدين ترتيب، رهبر جامعه اسلامى، جانشين پيامبر اسلام(ص) و سرپرست تمامى امور دينى و اجتماعى مسلمانان است. موضوع حقانيت اميرالمؤمنين على(ع) نسبت‌به اين مقام، دست كم از روزگار عثمان خليفه سوم رسما به وسيله طرفداران حضرتش عليه خليفه شاغل مطرح مى‌شد. در اعصار بعد بسيارى از مسلمانان، از جمله بسيارى از هواداران سنت (6) ، معتقد بودند كه ائمه اهل بيت(ع) از خلفاى همزمان خود نسبت‌به مقام خلافت احق بوده‌اند. شيعيان اعتقاد داشتند كه هر وقت‌شرايط و مقتضيات فراهم شود و زمان مناسب فرا رسد، امام(ع) شمشير برگرفته و قيام خواهد كرد و غاصبين مقام خلافت را رانده، حق تضييع شده خود را باز پس خواهد گرفت (7) . معمولا شيعيان در هر دوره اميد داشتند كه اين موضوع در روزگار آنان روى دهد و پيروان اهل بيت‌سرانجام از رنج و عذاب و سركوب و فشارهاى سياسى كه براى ساليان دراز تحمل كرده‌بودند، آسوده خواهند شد (8) . از طرف ديگر، چنين به نظر مى‌رسد كه دست كم از اواخر قرن اول هجرى (9) ، انتظار و اعتقاد به ظهور يك منجى و رهايى بخش از دودمان پيامبر(ع) كه در آينده ظهور كرده و نظام فاسد ظلم و ستم را در هم خواهد ريخت و حكومت عدل و قسط را پى‌ريزى خواهد نمود، در همه قشرهاى جامعه اسلامى وجود داشته است. اين منجى رهايى بخش را شيعيان با نام قائم مى‌شناختند.
در نخستين سالهاى قرن دوم هجرى كه نارضايتى عمومى از بنى‌اميه بالا گرفته و نظام خلافت اموى رو به ضعف نهاده بود، بسيارى از مردم اميد داشتند كه رئيس خاندان پيامبر در آن عصر، امام محمدباقر(ع) رهبرى نهضت را به دست گرفته و قيام خواهد كرد (10) . اما امام به اين انتظار و توقع عمومى پاسخ مثبت نداد. اين عكس العمل، شيعيانى را كه در ذهنيت آنان، بايد امام حق از خاندان پيامبر در صورت فراهم شدن شرايط مناسب، بى‌درنگ براى احقاق حق خود و برپا كردن نظام عدل و قسط به پا مى‌خاست، دچار حيرت كرد. هنگامى كه از امام سؤال شد چرا با وجود خيل عظيم طرفداران خود در عراق، دست‌به قيام موعود و مورد انتظار عمومى نمى‌زند، حضرت پاسخ داد كه وى قائم منتظر نيست و قائم در آينده هنگامى كه زمان كاملا مناسب فرا رسد ظهور خواهد فرمود (11) . دو دهه پس از اين، فرزند او امام صادق(ع) نيز در شرايطى كه بسيارى آن را عاليترين فرصت‌براى اقدام امام در راه به دست آوردن حق غصب شده خاندان پيامبر(ص) مى‌دانستند از هر گونه اقدامى خوددارى فرمود. شوك حاصل از اين سكوت و عدم اقدام، موجب شد كه شيعيان در افكار و ذهنيات قديم خود كه براى سالهاى طولانى بدان انديشيده بودند، تجديد نظر كنند.
در سالهاى آخر دهه سوم قرن دوم كه مسلمانان در سرزمين اسلامى عليه حكومت جابرانه يكصد ساله اموى برخاسته و جامعه شاهد يك انقلاب عظيم و قيام عمومى بود، امام صادق(ع) در نظر تمامى مسلمانان از شيعه و سنى محترمترين فرد از خاندان پيامبر بود (12) . همه جامعه به وى به عنوان شايسته‌ترين نامزد احراز خلافت مى‌نگريستند و بسيارى انتظار داشتند كه او براى به دست گرفتن آن و ايفاى نقش سياسى خود قدم پيش نهد (13) . عراق مالامال از هواداران او بود. يك شيعه با حرارت به او خبر مى‌داد كه «نيمى از جهان‌» هوادار او هستند (14) . مردم كوفه تنها منتظر دستور او بودند تا شهر را از دست اردوى اموى مستقر در آنجا بگيرند و آنان را اخراج كنند (15) . حتى عباسيان كه سرانجام قدرت را به دست گرفتند بر اساس روايات تاريخى در آغاز به او به مثابه اولويت نخست‌براى رهبرى معنوى قيام، مى‌انديشيدند (16) . امتناع امام از دخالت و بهره‌بردارى از موقعيت، عكس العمل‌هاى گوناگونى را در ميان مردم به وجود آورد. عده‌اى از هواداران وى بى‌مجامله مى‌گفتند كه در آن وضعيت، سكوت و عدم قيام براى او حرام است (17) . ديگران فقط اظهار ياس و نااميدى مى‌كردند كه با وجود چنين موقعيت مناسب، روزگار رهايى و دوران طلايى موعود شيعيان همچنان دور به نظر مى‌رسد (18) . اما امام نه تنها خود مطلقا از سياست دورى جست (19) بلكه پيروان خود را نيز به شدت از هر عمل سياسى منع كرد (20) ، و دستور داد كه شيعيان حق ندارند به هيچيك از گروههاى مسلح فعال پيوسته (21) يا تبليغات شيعى كنند (22) يا با استفاده از شرايط و جو موجود اجتماع كه شعار آن طلب رضايت از اهل بيت پيامبر بود در صدد جذب افراد جديد به حلقه پيروان مكتب تشيع جعفرى . رواياتى كه نشان مى‌دهد حضرت صادق(ع) مايل نبودند خود را امام بخوانند (24) با آن كه اين مساله جاى تواضع نيست‌شايد در همين راستا بوده است. وى به شيعيان خود صريحا مى‌فرمود كه او قائم آل محمد نيست و در روزگار زندگى و امامت او تغييرى در وضع سياسى جامعه شيعه روى نخواهد داد (25) .
در نتيجه، برخى از شيعيان، به شاخه حسنى دودمان پيامبر كه از نظر سياسى فعالتر و بلند پروازتر بود روى آوردند و به شورش نظامى محمد بن عبدالله(نفس زكيه) (26) پيوستند كه بسيارى از مردم او را منجى موعود مى‌دانستند. اعتقاد به اين كه قائم به زودى ظهور خواهد كرد در آن سالها چنان در اذهان رخنه كرده بود كه حتى پس از آنكه قيام نفس زكيه در سال 145 شكست‌خورده و خود او كشته شد، بر اساس نقلهاى تاريخى، مردم اميدوار بوده‌اند كه قائم در فاصله پانزده روز پس از كشته شدن نفس زكيه ظهور مى‌كند (27) . البته چنين امرى اتفاق نيفتاد.
البته، بسيارى از شيعيان در اين دوره چنين مشكلى نداشتند; زيرا ذهنيت آنان از امام، تصدى مقام سياسى يا تلاش براى استقرار حكومت عادل نبود. آنان وظيفه اساسى امام را به عنوان دانشمندترين فرد از خاندان پيامبر(ص) تعليم حلال و حرام و تفسير شريعت و تزكيه و تربيت اخلاقى جامعه (28) مى‌دانستند.به گمان آنان، جايگاه و نقش واقعى امام و اصاسا علت احتياج به چنين فرد در جامعه، تشخيص حق از باطل (29) و حفظ شريعت از دخالت نابكاران و بدعت‌بدعتگذاران بود (30) ، كه اگر نابكاران، اصلى از اصول اسلام را دستكارى يا تحريف كنند امام آن را تذكر داده و اصلاح كند و به وضع اول بازگرداند (31) . پس او مرجع اعلى و مفسر شريعت و دين است. از سوى ديگر، اگر بدعت گذاران بخواهند چيزى بر شرع بيفزايند يا كم كنند، او آن را تكميل و اصلاح خواهد كرد و نقص و زياده را به مردم باز خواهد نمود، پس او حافظ تمامت و اصالت‌شريعت است (32) . در ذهنيت اين گروه‌هاى شيعى در آن عصر، احتياج جامعه به امام براى آن بود كه مردم، مشكلات مذهبى خود را به وى ارجاع دهند، پس وى بالاترين مرجع و منبع دانش مذهبى براى اخذ تفسير صحيح شريعت و معنى درست و حقيقى قرآن كريم و سنت پيامبر(ص) بود. بدين ترتيب در صورت وجود امام، همه اختلاف نظرها در مسائل مذهبى به وى احاله مى‌گرديد تا نظر درست را بيان فرموده و با پيروى همه از نظريات او، اختلافى در جامعه مؤمنين پديدار نگردد (33) .
حتى براى آن گروه‌ها كه بر نقش سياسى امام در جامعه اسلامى تكيه مى‌كردند، خوددارى امام صادق(ع) از درگير شدن در سياست روزگار خود، در شرايط پيش از استقرار نظام عباسى كه همگان آن را زمينه مساعد و مناسب براى احقاق حق خاندان پيامبر مى‌دانستند موجب تحولى بزرگ در طرز فكر آنان نسبت‌به منصب امامت گرديد. براى آن دسته كه همچنان به امام صادق وفادار ماندند، امام ديگر رهبر مبارزه و منجى موعود كه سالهادر انتظارش بودند نبود. دست كم اين ديگر نقش اصلى امام دانسته نمى‌شد. حالا ديگر براى اين شيعيان هم مانند گروههاى ديگرى كه در بالا اشاره شد امام اساسا رئيس و رهبر مذهب بود. بدين ترتيب، در ذهنيت جامعه شيعه در اين دوره، انقلابى پديد آمد و تاكيدى كه قبلا روى مقام سياسى امام مى‌شد اكنون به مقام مذهبى و علمى امام انتقال يافت. نظريه عصمت ائمه كه در همين دوره از سوى هشام بن حكم متكلم بزرگ شيعه در آن عصر بيان گرديد (34) ، كمك شايانى به پذيرفته شدن ذهنيت جديد كرد. اگرچه امام باقر(ع) و امام صادق(ع) هر دو در زمان خود به عنوان دانشمندان برجسته شريعت‌سيله تمام جامعه اسلامى پذيرفته و مورد احترام بودند، ولى در نظر شيعيان،دانش امام باقر و امام صادق‌عليهما السلام از لحاظ كيفيت، با دانش ساير علماى مذهبى آن روز يك تفاوت آشكار داشت، چه آن دانش خاندان پيامبر بود كه عملا جزئى از شخص خود او اخذ شده بود، بنابراين آنچه آنان مى گفتند حقيقت غير قابل ترديدى بود كه از وحى الهى به پيامبر(ص)، سرچشمه مى‌گرفت.
در همان زمان كه اين تغيير ذهنيت‌ها و تحليلهاى جديد شكل مى‌گرفت نظريات و ايده‌هاى جديد ديگرى از سوى يك جناح جديد تندرو در مذهب شيعه مطرح شد. اين جناح، كه افكار خود را از نظريات مذهب كيسانيه كه اكنون تقريبا مضمحل شده‌بود مى‌گرفت، نوعى پيوند ميان تشيع و غالى‌گرى بود. اينان اصرار مى‌ورزيدند كه ائمه را موجوداتى فوق طبيعى وانمود كنند و مى‌گفتندعلت واقعى احتياج جامعه به امام آن است كه وى محور و قطب عالم آفرينش است و اگر يك لحظه زمين بدون امام بماند در هم فرو خواهد ريخت (35) . نتيجه اين نظريات جديد نيز همان بود; چه همه مى‌كوشيدند جنبه سياسى امام را كاسته و آن را تحت الشعاع، و حد اكثر امرى فرعى و ثانوى، قرار دهند.
با اين همه، در دوره امامت‌حضرت موسى بن جعفر(ع) با پيش آمدن مسائل جديد، انتظارات شيعه از نو سر برآورد. درآن دوره، حديثى در ميان شيعيان دهان به دهان نقل مى‌شد كه بر اساس آن، هفتمين امام قائم آل محمد بود (36) و اين موجب شد در سراسر جامعه شيعه اين شايعه و نظر به وجود آيد كه آن حضرت همان امامى است كه حكومت قسط و عدل اسلامى را برپا خواهد كرد. مسائل ديگرى نيز به اين شايعه دامن مى‌زد: در زمان آن امام و به دست او نهاد وكالت‌به وجود آمد كه همچنان كه خواهيم ديد زنجيره ارتباطى گسترده‌اى از وكلاى امام در سراسر جهان اسلام تشكيل داد كه همه با امام در ارتباط بوده و وجوه شرعى و حقوق و واجبات مالى شيعيان را از آنان دريافت كرده، براى امام مى‌فرستادند. بدين وسيله، جامعه شيعه در سراسر دنياى اسلام با امام به طور سيستماتيك در ارتباط قرار مى‌گرفتند. خود اين مساله كه امكان بسيج آنان را فراهم مى‌ساخت، همراه با تاسيس تشكيلات مالى و تنظيمات مربوط به آن، آرزوهاى شيعيان را از همه وقت‌به واقعيت نزديكتر جلوه مى‌داد. امام كاظم شخصا بسيار شجاع و بى‌پروا عمل مى‌فرمود و نسبت‌به حكومت رسما تعرض مى‌كرد (37) و در حضور خليفه مقتدر وقت اظهاراتى مى‌نمود كه در حد مبارزه طلبى تلقى مى‌شد و خليفه نيز آن سخنان را به همين معنا مى‌گرفت (38) . تمام شواهد نشان مى‌دهد كه آن امام از نظر سياسى و اجتماعى، بر خلاف نظر متداول، كاملا فعال بود (39) و شورشهاى بعدى برخى از فرزندان او و مساله تصميم آتى مامون نيز تا حدود زيادى مؤيد اين بينش است كه وى در جامعه به عنوان رهبر مخالفين دولت وقت‌شناخته مى‌شده است. گروه كثيرى از مردم‌از جمله بسيارى از سنيان (40) او را به عنوان خليفه قانونى و رئيس مشروع حكومت اسلامى‌مى‌شناختند (41) كه اين به معناى اعلام غير قانونى بودن خليفه مستقر در بغداد، بود. اين وضع طبعا خليفه زمان، هارون الرشيد(193-170) را بيمناك ساخت. به دستور او امام در مدينه دستگير شده و به عراق برده شد و پس از چند سال در زندان، سرانجام در سال 183 به شهادت رسيد. گروهى از هواداران وى نيز دستگير شدند كه بى‌رحمانه شكنجه و آزار گرديدند (42) . خبر شهادت آن بزرگوار در زندان، ضربه‌اى چنان شديد بر آرزوها و انتظارات شيعيان بود تا ساليان دراز بيشتر آنان نمى‌خواستند شهادت او را باور كنند و اميدوار بودند كه كه بالاخره روزى او دوباره ظاهر شود و حكومت‌حق را پايه گذارى كند (43) . اعتقاد به قائم بودن آن حضرت كه مستند به حديثى بسيار مشهور در آن دوره بود، نمى‌توانست‌به اين زودى و آسانى پايان گيرد.
تب و تاب شيعيان و انتظار تحول سياسى در وضع موجود هنوز فروكش نكرده بود كه اقدام مامون در معرفى امام رضا(ع)، به سمت ولايت عهدى خود، بر شور آن افزوده و شيعيان آرزوهاى ديرينه خود را براى نخستين بار پس از كناره‌گيرى امام مجتبى(ع) از خلافت در سال 41 هجرى، از هر زمان به واقعيت نزديكتر يافتند. بسيارى از مورخان احتمال داده اند كه اقدام مامون براى كنترل و فرونشاندن آن تب و تاب بوده است. شهادت آن امام در سال 203، همه آن اميدها را براى ساليان دراز از ميان برد; زيرا وضع جديد، امكان تحقق چنان آرزوها را عملا منتفى كرد.
امام نهم و دهم، هر دو، در حالى جانشين پدران خود شدند كه در سنين خردسالى بودند. نخستين بار كه پس از درگذشت امام رضا(ع) اين موضوع روى داد، بحثهاى دامنه‌دارى در جامعه شيعه پيش آمد كه آيا يك كودك هفت‌ساله، از نظر شرعى و علمى مى‌تواند واجد شرايط امامت و تصدى اين مقام باشد؟ پاسخى كه مطرح شد و در سطح وسيعى در جامعه شيعه پذيرفته گرديد (44) ، عملا موجب تقويت و تاييد نظريه‌اى شد كه بر جنبه‌فوق طبيعى امام تاكيد مى‌گذارد و اين، باز از اهميت نقش سياسى مقام امامت كاسته و آن را به شكل مساله فرعى و جنبى در مى‌آورد.
جامعه شيعه در اين تاريخ، پس از گذشت‌يكصد سال از زمانى كه راه خود را از شاخه‌هاى ديگر جامعه اسلامى جدا كرده بود، به خوبى از نظر اصول نظرى ونهادهاى اجتماعى به شكل يك جامعه استقرار يافته و مشخص در آمده بود. بخش بزرگى از معارف كلامى و فقهى كه به شكل روايات از امام باقر و امام صادق و در سطح كمترى از امام كاظم‌سلام الله عليهم در كتابها و مجموعه‌ها به وسيله دانشمندان شيعه مدون شده بود، جامعه شيعه را از نظر علمى خودكفا مى‌ساخت، مگر در مواردى نادرى كه مساله كاملا جديدى پيش مى‌آمد و يا در اخبار و روايات نقل شده از ائمه پيشين، تعارض يا اختلاف در تفسير پيش مى‌آمد. در اين موارد مردم حكم واقعى مساله يا مورد را از ناحيه مقدسه (45) استفسار مى‌كردند. علاوه بر اين، شيعيان حقوق مالى مربوط به ائمه و نيز هدايا را به آن آستان مقدس ارسال مى‌داشتند. اين وضعيت در چند دهه پايانى دوره حضور امام تا آغاز غيبت صغرا، همچنان ادامه يافت. از آن پس، شيعيان، از امام انتظار قيام در برابر خلافت جائر و تلاش در راه استقرار حكومت‌حق را نداشتند. خلفا با قدرت بر كار مسلط بودند و امكان چنين امورى وجود نداشت.
از وجوهى كه اكنون ديگر به صورت منظم براى ناحيه ارسال مى‌شد خمس بود. امامان نخستين، تا روزگار امام باقر (46) و امام صادق(ع) (47) ، اين ماليات را از پيروان خود نمى‌ستاندند. (48) اعتقاد عمومى بر آن بود كه اين ماليات را قائم آل محمد پس از آن كه دولت‌حق را تاسيس نمايد، دريافت‌خواهد كرد دريافت منظم و سيستماتيك اين ماليات به عنوان يك فريضه مالى همگانى (49) ، ظاهرا از سال 202 هجرى آغاز شد كه امام جواد(ع) به وكلاى مالى خود در بلاد دستور داد از چند نوع درآمد مشخص كه در سندى مكتوب تشريح شده‌است مطالبه خمس كنند (50) . در آن سند، امام تاكيد فرمود كه ايشان خمس را فقط در همان سال كه از قضا سال آخر زندگانى آن حضرت بود به دليلى كه مايل به ذكر آ ن نبودند خواهد ستاند. از اسناد تاريخى چنين بر مى‌آيد كه پس از اين، در سالهاى آخر امامت‌حضرت امام هادى(ع) دريافت‌خمس به شكل منظم و با تشكيلات دقيق، به وسيله وكلاى امام در نواحى مختلف كشور اسلامى، انجام مى‌شده است (51) .
ائمه اطهار از روزگار امام صادق(ع) هداياى مالى را از شيعيان خود قبول مى‌فرمودند (52) . در آغاز، اين وجوه عمدتا از اين اقلام تشكيل مى‌شد: زكات، كه بسيارى از شيعيان ترجيح مى‌دادند به امام بپردازند (53) ، صدقات و نذورات، موقوفات و هداياى عادى (54) . شيعيان در زمان امام صادق(ع) وجوه مالى خود را شخصا به امام يا خدمتكاران خاص كه عهده‌دار امور منزل ايشان بودند پرداخت مى‌كردند. در سال 147 منصور خليفه عباسى دستور داد امام صادق(ع) را به دربار خلافت‌بياورند و در آنجا ايشان را در موارد متعددى به بازخواست كشيد، از جمله اين كه مردم عراق وى را به عنوان امام پذيرفته و زكوات خود را به او مى‌پردازند (55) . بر اساس روايت ديگر، او امام را متهم كرد كه از پيروان خود خراج دريافت مى‌كند كه امام اين تهمت را تكذيب نموده و اشاره فرمود كه آنچه شيعيان براى ايشان مى‌آورند، هداياى شخصى آنان است نه خراج دولتى (56) . در زمان امام صادق(ع) تشكيلات وكالت هنوز ايجاد نشده بود و به نظر نمى‌رسد امام، كسى را براى اين كار به عنوان وكيل در اخذ ماليات منصوب فرموده باشد (57) . نظام وكالت كه در ميانه قرن سوم به يك تشكيلات بسيار منظم و هماهنگ تبديل شده بود، نخست‌به وسيله امام كاظم(ع) بنيان نهاده شد.
وكلاى امام كاظم(ع)، در همه شهرهايى كه شمار قابل توجهى از شيعيان زندگى مى‌كردند مانند مصر (58) ، كوفه (59) ، بغداد (60) ، مدينه (61) و ساير جاها، حضور داشتند. در موقع شهادت آن امام، نمايندگان و وكلاى ايشان وجوهى متعلق به آن حضرت به مبلغ ده هزار (62) ، سى‌هزار (63) و حتى هفتاد هزار (64) دينار (65) و جز ابن در اختيار داشتند. اين وجوه زير عناوين مختلف از جمله‌«زكات‌» (66) به نمايندگان امام در مناطق مختلف پرداخت‌شده بود. حضرت رضا(ع) نيز تشكيلات منظمى كه پدرش بنياد نهاد بود حفظ فرمود و وكلايى از جانب خود در همه نقاط نصب نمود (67) . اين تشكيلات جديد در دوره امامت آخرين ائمه، همچنان توسعه و تكامل يافت. حضرت جواد(ع) ظاهرا علاوه بر وكلاى ثابت و مقيم، گهگاه نمايندگان ويژه و سيارى نيز به جوامع شيعه مى‌فرستاد كه وجوه شرعى از جمله وجوهى كه نزد وكلاى مقيم گردآورى شده‌بود جمع‌آورى نموده و به خدمت ايشان برسانند (68) . برخى از وكلاى امام در اين دوره در منابع سرگذشت رجال شيعه نام برده شده‌اند (69) .
به طورى كه از گزارش منابع قديم (70) درباره عملكرد نهاد وكالت در دوران حضور ائمه بر مى‌آيد، اين نهاد در روزگار امام هادى(ع) به مرحله كمال خود رسيد. امام شخصا بر اين كار نظارت داشته و مرتبا دستور العملهايى به جامعه شيعه در نقاط مختلف مى‌فرستاد كه وجوه شرعى و حقوق مالى مربوط به امام را به نمايندگانى كه در متن دستورالعمل نام برده مى‌شدند پرداخت كنند (71) . هر گروه از اين وكلا، زير نظر يك سر وكيل ارشد كه مسؤول يك بخش بزرگ(مثلا عراق عجم يا خراسان) بود كار مى‌كردند. درآمد دفتر امام با افزوده شدن ماليات خمس كه وكلا اكنون به طور منظم و سالانه به عنوان‌«حق مقام امامت‌» (72) از شيعيان مطالبه و دريافت مى‌كردند به طور وسيعى گسترش يافته بود. اما چون اين مفهوم به اين شكل و به عنوان يك واجب مالى ساليانه از تمامى درآمد خالص، براى جامعه شيعه تازگى داشت، سؤالات و استفسارات فراوانى در باره آن به عمل مى‌آمد. از جمله سه وكيل ارشد امام: ابوعلى بن راشد(سر وكيل عراق) (73) ، على بن مهزيار(سر وكيل اهواز) (74) و ابراهيم بن محمد همدانى(وكيل منحصر منطقه همدان) (75) به آن حضرت گزارش دادند كه آنان به سؤالاتى از جامعه شيعه در باب مفهوم حق مالى امام و دايره شمول آن رو به رو شده‌اندكه خود، جواب درست آن را نمى‌دانستند (76) . امام هادى(ع) تعداد بسيارى وكلاى ديگر در ولايات و نيز چند وكيل و كارگزار ارشد ديگر در بغداد و كوفه و سامراء داشتند كه نام بسيارى از آنان همراه توثيقاتى كه از طرف امام نسبت‌به آنان انجام شده است در متون و منابع قديم شيعه آمده است (77) .
ذكر اين نكته لازم است كه تقريبا تمام رجال و بزرگانى كه در ادوار اخير امامت، از سوى چند امام آخر توثيق شده و به ثقه و معتمد و نظاير آن توصيف گرديده‌اند وكلاى مالى امام بوده‌اند و اين توثيقات در رابطه با قابل اعتماد بودن آنان در امور مالى بوده است; مانند على بن جعفر همانى (78) ، احمد بن اسحاق اشعرى قمى (79) ، ايوب بن نوح بن دراج نخعى (80) و ابراهيم بن محمد همدانى (81) كه همه در يك دستورالعمل از جانب امام توثيق شده‌اند (82) . بسيارى از وكلاى ائمه در اين ادوار، از جمله عثمان بن سعيد عمرى و فرزندش محمد بن عثمان كه از سوى حضرت امام هادى و امام حسن عسكرى سلام الله عليهما به عنوان ثقه و معتمد به جامعه شعيه معرفى شدند (83) ، دانشمند به معناى شايع و معهود كلمه، يعنى مرجع علمى و اهل تدريس و افتا نبوده‌اند. كلمه ثقه در مورد اين بزرگان به معنى وثوق مالى است، يعنى «الثقة المامون على مال الله‌» (84) . هدف از اين توثيق‌ها به قرينه اهتمام ناحيه مقدسه در اين دوره، راهنمايى و ارشاد شيعيان براى پرداخت وجوه شرعى بود كه به چه كسى بپردازند نه براى ارجاع سؤالات مذهبى و فقهى، چنانكه برخى از دانشمندان شيعه در گذشته و حال (85) و به پيروى از آنان بعضى از شيعه شناسان خارجى (86) تصور كرده‌اند.
در سال 233 هجرى، امام هادى(ع) به دستور متوكل عباسى(247-232) به سامراء آورده شد و زير نظر قرار گرفت. در نتيجه فعاليتهاى امام محدود شد و حداقل تا پايان دوره متوكل، وكلاى امام، كانال عمده ارتباطى شيعيان با امام خود بودند (87) . جامعه شيعه در اين دوره از نظر سياسى زير فشار شديد قرار داشت. آنان از همه مناصب رسمى دولتى طرد شدند و از نظر اجتماعى منزوى گرديدند (88) . مرقد مطهر امام حسين(ع) در كربلا كه از مراكز عمده تجمع و زيارت شيعيان بود، با خاك يكسان شد (89) . بسيارى از بزرگان شيعه از جمله چند تن از وكلاى امام به زندان افتادند (90) و برخى اعدام شدند (91) .
شاخه زيدى مكتب تشيع اكنون به عنوان يك مذهب، با تعاليم و معارف خاص خود، سر برافراشته بود و يك رقيب عمده براى تشيع امامى به شمار مى رفت. در يك رساله با نام الرد على الروافض كه از اين دوره باقى مانده است، نويسنده زيدى رساله كه معاصر حضرت هادى(ع) بوده (92) از ايشان به خاطر دستور پرداخت‌خمس درآمد در شرايط آن روز و اين كه ايشان در سراسر شهرها وكلايى براى اين امر نصب كرده‌اند شديدا انتقاد مى‌كند (93) . مشابه چنين انتقادات و جملاتى را نويسندگان زيدى ديگر نيز تا پايان قرن سوم انجام داده‌اند (94) كه توسط دانشمندان شيعه بدان پاسخ مناسب داده شده‌است (95) .
اهتمام ناحيه مقدسه به حسن جريان امور در مسائل مالى مربوط به مقام امامت، در دوره امام عسكرى(ع) و سپس تا دوره غيبت صغرا ادامه يافت. متن برخى از نامه‌هايى كه حضرت عسكرى(ع) به وكلاى خود در اين باره مرقوم فرمودند در منابع قديم و معتبر ضبط شده‌است (96) . در اين نامه‌ها امام بر اهميت پرداخت‌بموقع وجوه شرعى از طرف شيعيان تاكيد كرده‌اند. روشن است كه نيازهاى مالى دفتر مقام امام براى تامين مصالح و حوائج جامعه شيعه كه دوره سختى را از سر مى‌گذراند، فزونى گرفته بود. در يك نامه كه به صورت غير معمول و بسيار طولانى است و امام آن را به يكى از بزرگان جامعه شيعه در نيشابور نوشته بودند، امام از مسامحه شيعيان آن منطقه كه حقوق مالى خود را مانند زمان پدر بزرگوارش به صورت منظم و درست نمى‌پرداختند گله فرموده است. در همان نامه، امام اشاره نموده‌اند كه مكاتبات ميان ايشان و شيعيان آن شهر در باره مطالبه حقوق مالى، به طول انجاميده و اگر به خاطر رستگارى و سعادت و نجات اخروى آنان نبود هرگز چنين اصرار و ابرامى نمى‌فرمود (97) . در پايان نامه، امام نام چند تن از وكلاى خود را در بلاد مختلف ذكر نموده و آنان را به درستى و امانت و حسن خدمت‌به پيشگاه امامت، ستوده است. متاسفانه در زمانهاى بعد، برخى از وكلاء در اموال امام اختلاس كرده و برخى ديگر كه از طرف امام وكالت نداشتند، با دعوى نمايندگى ايشان به سوء استفاده مالى و دريافت وجوه شرعى شيعيان مى‌پرداختند به همين سبب، در اين دوره افراد متعددى از اطرافيان امام به خاطر سوء استفاده‌هاى مالى، طرد و لعن شدند; از جمله يكى از همان وكلايى كه نام او در همان نامه بالا آمده و مورد ستايش امام قرار گرفته بود (98) .
عثمان بن سعيد عمرى كه گويا از زمانى كه امام هادى(ع) به سامراء انتقال افت‌به خدمت امام پيوسته بود، تا پايان زندگى ايشان خدمتگزار و كار پرداز بيت آن امام بود (99) و سپس، دستيار عمده و كارپرداز اصلى امور مالى و دفترى حضرت ، بود. روزگار ايشان عملا مانند رئيس دفتر امامت‌خود بود (101) . او پس از درگذشت امام عسكرى(ع) همچنان رئيس دفتر امامت‌باقى ماند و به قرار سابق، وجوه مالى جامعه شيعه را به عنوان نيابت از فرزند ايشان كه اكنون در پس پرده يبت‌بود، از شيعيان دريافت مى‌كرد (102) . پس از درگذشت وى، فرزندش محمد و سپس دو تن ديگر، اين روش را ادامه دادند. سرانجام با درگذشت فرد چهارم ، دفتر مراجعات امامت و نهاد وكالت مالى به پايان رسيد و دوره غيبت كبرى كه در آن، جامعه شيعه ديگر دسترسى به امام و نماينده منصوص او نداشت، آغاز شد.پى‌نوشت‌ها: 1. درباره شكل تشيع در اين دوره در مصادر اوليه اسلامى نگاه كنيد به نامه هشام به عبدالملك به والى خود در كوفه در تاريخ طبرى (ج‌7، ص‌169) و رساله حسن به محمد بن حنفيه در باب ارجاء (ص‌24). 2. در اين باره به خصوص نگاه كنيد به حديثى از امام صادق(ع) در رجال كشى (ص‌425) كه در آن آمده است: «كانت الشيعة قبله [يعنى امام باقر كه در سطر قبل آن حديث از وى سخن رفته است] لايعرفون ما يحتاجون اليه من حلال وحرام الا ماتعلموا من الناس حتى كان ابوجعفر ففتح لهم وبين لهم وعلمهم‌». همچنين رجوع شود به تفسير عياشى (ج‌1، ص‌203-202) كه در حديث مشابهى آمده است: «كانت الشيعة قبل ان يكون ابوجعفر وهم لايعرفون مناسك حجهم ولاحلالهم ولاحرامهم حتى كان ابوجعفر فحج لهم وبين مناسك حجهم وحلالهم وحرامهم حتى استغنوا عن الناس وصار الناس يتعلمون منهم بعد ماكانوا يتعلمون عن الناس‌». 3. درباره اين فرقه به خصوص نگاه كنيد به ماده كيسانيه دائرة‌المعارف اسلام به زبان انگليسى از ويلفرد مادلونگ (چاپ جديد، ج‌4، ص‌838-836) و كتاب وداد القاضى: الكيسانية فى التاريخ والادب (بيروت، 1974). 4. البته بسيارى از شيعيانى كه در آن دوره گرد امام باقر(ع) بودند با مفهوم امامت‌به شكل واقعى آن آشنا نبوده و ايشان را امام معصوم منصوص نمى‌دانستند، ولى به هر حال خلافت را حق خاندان پيامبر مى دانستند و ايشان را بزرگ و رئيس آن خاندان مى‌شناختند. چنين مفهوم از تشيع در آن روزگار بسيار شايع بود. 5. موضوع تسلسل رياست‌خاندان پيامبر و شناسايى جامعه از آن به شرح مذكور بخوبى در يك سند غير قابل ترديد تاريخى از نيمه اول قرن دوم منعكس شده است: نامه خليفه دوم عباسى منصور (136-158ه.ق) به محمد بن عبدالله بن الحسن معروف به نفس زكيه (مقتول 145ه.ق) كه متن آن در العقد الفريد ابن عبد ربه (ج‌5، ص‌83-82) و كامل مبرد (ج‌4، ص‌119) و تاريخ طبرى (ج‌7، ص‌570-569) آمده و در اصالت آن كسى ترديد نكرده است. خليفه عباسى در آن نامه كه در زمان حيات امام صادق نوشته شده چنين مى‌گويد: «وما ولد منكم بعد وفاة رسول‌الله افضل من على بن الحسين... وهو خير من جدك حسن بن حسن، وما كان فيكم بعده مثل ابنه محمد بن على... وهو خير من ابيك، ولامثل ابنه جعفر، وهو خير منك‌» درباره حضرت سجاد و حضرت باقر و مقام غيرقابل بحث آن دو بزرگوار از نظر جامعه اسلامى آن عصر همچنين بنگريد به: (قرب الاسناد، ص‌132). 6. به عنوان نمونه، مراجعه كنيد به: سير اعلام النبلاء، اثر ذهبى (ج‌13، ص‌120) كه مى‌گويد امام حسن، امام حسين، امام زين‌العابدين و امام باقر همه شايسته و جامع شرايط خلافت‌بودند. «وكذلك جعفر الصادق كبير الشان من ائمة العلم، كان اولى بالامر من ابى‌جعفر المنصور، وكان ولده موسى كبير القدر جيد العلم اولى بالخلافة من هارون‌». نيز نگاه كنيد به: كتاب السنه، اثر خلال (ج‌1، ص‌238). 7. بنگريد رساله حسن بن محمد ابن حنفيه را در باب ارجاء (ص‌24). 8. به خصوص نگاه كنيد به غيبت نعمانى (ص‌266، 287 و 288 و 295); اصول كافى (ج‌1، ص‌369 و ج‌8، ص‌81). 9. بويژه نگاه كنيد به ماده مهدى در چاپ جديد دائرة‌المعارف اسلام به زبان انگليسى، از ويلفرد مادلونگ. 10. اصول كافى، ج‌8، ص‌80،341; هدايه خصيبى، ص‌243-242. 11. اصول كافى، ج‌1، ص‌342، 368، 536; غيبت نعمانى، ص‌168-167، 169، 215، 216 و 237; كمال‌الدين، ص‌325. همچنين نگاه كنيد به المقالات والفرق، اثر سعد بن عبدالله اشعرى، ص‌75; رساله پنجم شيخ مفيد در غيبت، ص‌400. 12. نگاه كنيد به: اصول كافى، ج‌8، ص‌160; العبر ذهبى، ج‌1، ص‌209. 13. اصول كافى، ج‌1، ص‌307 و ج‌8، ص‌331; رجال كشى، ص‌158 و398; مناقب ابن‌شهر آشوب، ج‌3، ص‌362. نيز نگاه كنيد به: دعائم الاسلام، ج‌1، ص‌75. 14. اصول كافى، ج‌2، ص‌242; نيز بنگريد: مناقب ابن‌شهر آشوب، ج‌3، ص‌362. 15. اصول كافى، ج‌8، ص‌231; رجال كشى، ص‌354-353. 16. مناقب ابن‌شهر آشوب، ج‌3، ص‌356-355 (به نقل از مآخذ قديم‌تر); ملل و نحل شهرستانى، ج‌1، ص‌179. همچنين نگاه كنيد به: اصول كافى، ج‌8، ص‌274. 17. اصول كافى، ج‌2، ص‌242. 18. اصول كافى، ج‌1، ص‌368; غيبت نعمانى، ص‌198، 288، 294 و320; غيبت‌شيخ، ص‌262، 263 و265. 19. نگاه كنيد به: تاريخ طبرى، ج‌7، ص‌603; مقاتل الطالبيين، ص‌273; رجال كشى، ص‌362 و365. البته اين سكوت سياسى امام موجب نشد كه خليفه را از آزار دادن و سوءظن نسبت‌به آن حضرت بازدارد. نگاه كنيد به: العقد الفريد، ج‌3، ص‌224. 20. نگاه كنيد به: عيون اخبار الرضا، ج‌1، ص‌310; امالى شيخ، ج‌2، ص‌280. 21. نگاه كنيد به: رجال كشى، ص‌336 و384-383; رجال نجاشى، ص‌144-145. 22. اصول كافى، ج‌2، ص‌226-221 و372-369. نمونه چنين فعاليتها را در آن زمان در بصائر صفار ببينيد (ص‌244). 23. محاسن برقى ج‌1، ص‌200، 201 و203; اصول كافى، ج‌1، ص‌167-165. 24. براى مثال، نگاه كنيد به: محاسن برقى، ج‌1، ص‌289-288; تفسير عياشى، ج‌1، ص‌327; اصول كافى، ج‌1، ص‌181; رجال كشى، ص‌281، 349، 419، 421، 423-422 و427. چنين عكس‌العملى از امام كاظم نيز روايت‌شده است. نگاه كنيد به: رجال كشى، ص‌283. 25. غيبت‌شيخ، ص‌263. 26. درباره او به خصوص نگاه كنيد به ماده محمدبن عبدالله النفس الزكيه در دائرة‌المعارف‌اسلام به زبان انگليسى، چاپ اول، ج‌3، ص‌666-665; چاپ دوم، ج‌7، ص‌389-388. 27. كمال‌الدين، ص‌649; عقد الدرر سلمى، ص‌116 و119. نيز نگاه كنيد به: مصنف ابن ابى‌شيبه، ج‌8، ص‌679 و القول المختصر ابن حجر هيتمى، ص‌55. باز رجوع كنيد به: اصول كافى، ج‌1، ص‌534، داستان مرد شيعه‌اى كه نذر كرده بود تا ظهور قائم آل محمد روزه بگيرد (كه از سياق كلام پيداست آن را امرى قريب الوقوع مى‌دانسته است). 28. اصول كافى، ج‌1، ص‌178; كمال‌الدين، ص‌223، 224 و229. 29. اصول كافى، ج‌1، ص‌178. 30. كمال‌الدين، ص‌221 و281. 31. همان، ص‌221. 32. بصائر الدرجات، ص‌331-332; اصول كافى، ج‌1، ص‌178; كمال‌الدين، ص‌203، 205، 221، 223 و228. 33. اصول كافى، ج‌1، ص‌170 و172. 34. در اين باره نگاه كنيد به ماده عصمت در دائرة‌المعارف اسلام به زبان انگليسى (چاپ جديد)، ج‌4، ص‌184-182. 35. بصائرالدرجات، ص‌489-488; اصول كافى، ج‌1، ص‌179; عيون اخبار الرضا، ج‌1، ص‌272; كمال‌الدين، ص‌201-204. اين مطلب كه اين گفته‌ها و روايات همه مربوط به غلات است، بنا به تشخيص و تاكيد شريف مرتضى است در كتاب شافى، ج‌1، ص‌42. 36. اصل محمد بن المثنى الحضرمى، ص‌91; الامامة والتبصره على بن بابويه، ص‌147; فرق الشيعه نوبختى، ص‌92; المقالات والفرق سعد بن عبدالله اشعرى، ص‌91; مقالات بلخى، ص‌180; رجال كشى، ص‌373 و475; ارشاد مفيد، ص‌302; ملل ونحل شهرستانى، ج‌1، ص‌197 و198. نيز نگاه كنيد به كتاب الزينة ابوحاتم رازى، ص‌290. 37. رجال كشى، ص‌441. 38. كامل الزيارات ابن قولويه، ص‌18; احتجاج ابومنصور طبرسى، ج‌2، ص‌167. 39. نگاه كنيد به: مسائل جاروديه شيخ مفيد، ص‌39. 40. فرق الشيعه نوبختى، ص‌95; المقالات والفرق سعد بن عبدالله، ص‌94. 41. اصول كافى، ج‌1، ص‌486. 42. به عنوان نمونه نگاه كنيد به: رجال كشى، ص‌592-591/ رجال نجاشى:326. 43. در آغاز شايعه‌اى بود كه آن حضرت در فاصله هشت ماه مجددا ظهور خواهد كرد (رجال كشى، ص‌406)، ولى چون انتظار آنان برآورده نشد، بعدا مدت را بدون تحديد زمانى تمديد كردند. 44. نگاه كنيد به بخش دوم از اثر حاضر. 45. براى اين اصطلاح (كه از اوايل قرن سوم براى بيت رفيع امامت‌به كار مى‌رفته است) در مآخذ قديم نگاه كنيد به اعلام الورى طبرسى، ص‌418. همچنين رجال كشى، ص‌532 و534; رجال نجاشى، ص‌344; غيبت‌شيخ، ص‌172; اقبال سيد بن طاوس، ص‌47. 46. اصول كافى، ج‌1، ص‌544. 47.اصول كافى، ج‌1، ص‌408; تهذيب، ج‌4،ص‌138، 143 و144. 48. نگاه كنيد به: اصول كافى، ج‌1، ص‌408; تهذيب، ج‌4، ص‌144. همچنين: غيبت نعمانى، ص‌237 و عقد الدرر سلمى، ص‌40. براى ذهنيت تقابل ميان حقوق و مسؤوليتها كه در وراى اين فكر وجود داشته است، نگاه كنيد به اصول كافى، ج‌8، ص‌224 كه در آن از قول جناب اسماعيل فرزند حضرت صادق(ع) آمده است: «ان لكم علينا لحقا كحقنا عليكم... والله ما انتم الينا بحقوقنا اسرع منا اليكم‌» (نيز بنگريد: مقاتل الطالبيين، ص‌375). 49. در برخى از روايات آمده است كه امام كاظم(ع) نيز از يكى از هواداران خود خمس دريافت فرمود (عيون اخبار الرضا، ج‌1، ص‌70) و امام رضا(ع) نيز به پيروان خود دستور داد كه آن را بپردازند (كافى، ج‌1، ص‌548-547). با اين همه، روايت اشاره شده در بالا از حضرت جواد(ع) بخوبى نشان مى دهد كه آن ماليات تا سال 220 به شكل منظم و همگانى از جامعه شيعه دريافت نمى‌شد و منظور ما در متن بالا نيز همين نكته است. 50. تهذيب، ج‌4، ص‌141. همچنين نگاه كنيد به: مناقب ابن شهر آشوب، ج‌4، ص‌389. 51. نگاه كنيد به: وسائل الشيعه، ج‌6، ص‌349-348 و نقلهاى آن از ماخذ اصلى و متقدم. 52. براى امتناع امام باقر(ع) از دريافت هداياى مالى پيروان خود، نگاه كنيد به: غيبت نعمانى، ص‌237 (وعقد الدرر سلمى، ص‌40). براى قبول و پذيرفتن گاه به گاهى امام صادق(ع) نسبت‌به آن وجوه، نگاه كنيد به: بصائر الدرجات، ص‌99; اصول كافى، ج‌2، ص‌512; عيون المعجزات، ص‌87; الخرائج والجرائح; ج‌2، ص‌777. 53. تهذيب، ج‌4، ص‌60 و91. 54. براى اين موارد نگاه كنيد به: اصول كافى، ج‌1، ص‌538-537; رجال كشى، ص‌434; تهذيب، ج‌4، ص‌91 و غير اينها. براى دوره‌هاى بعد مراجعه كنيد به: اصول كافى، ج‌1، ص‌524 و548، ج‌4، ص‌310، ج‌7، ص‌38 و59; هدايه خصيبى، ص‌342; من لايحضره الفقيه، ج‌2، ص‌442، ج‌4، ص‌232 و237; كمال‌الدين، ص‌498، 501 و522; تاريخ قم، ص‌279; تهذيب، ج‌9، ص‌189، 196-195، 198، 210 و242; استبصار، ج‌4، ص‌123، 124، 126، 129 و133; غيبت‌شيخ، ص‌75، 91 و225; اثبات الوصيه، ص‌247; بحارالانوار، ج‌5، ص‌185، ج‌51، ص‌29. 55. مطالب السئول ابن طلحه، ص‌82. 56. بحارالانوار، ج‌47، ص‌187. همين اتهام بعدا عليه امام كاظم(ع) هم در دوره امامت‌حضرتش مطرح شد. نگاه كنيد به: رجال كشى، ص‌265; عيون اخبار الرضا، ج‌1، ص‌81. 57. در غيبت‌شيخ، (ص‌210) گفته شده كه نصر بن قابوس لخمى و عبدالرحمن بن حجاج به عنوان وكلاى امام صادق(ع) فعاليت مى‌كرده‌اند، مع ذلك در مآخذ اوليه شيعه مستندى براى اين گفته ديده نمى‌شود. عبدالرحمن بن حجاج بعدها وكيل امام كاظم(ع) بوده و شايد همين، منشا انتساب فوق شده باشد (نگاه كنيد به: قرب الاسناد حميرى، ص‌191; رجال كشى، ص‌431. در منبع اخير (ص‌265 و 269) ديده مى‌شود كه امام كاظم به وسيله عبدالرحمن بن حجاج پيامى براى يكى ديگر از هواداران خود فرستاده است كه نشانه نزديك بودن او به ايشان و اعتماد امام به او براى واگذارى اين گونه ماموريتهاست). براساس نقل ديگر (اصول كافى، ج‌6، ص‌446; مهج الدعوات، ص‌198) معلى بن خنيس خدمتكار امام صادق هم وجوه مالى مربوط به آن حضرت را از شيعيان دريافت مى‌كرده است. روشن است كه اين، با مفهوم وكيل و وكالت‌به صورتى كه بعدا در جامعه شيعه وجود يافت فرق دارد. 58. رجال كشى، ص‌598-597; غيبت‌شيخ، ص‌43. 59. رجال كشى، ص‌459; رجال نجاشى، ص‌249. 60. رجال كشى، ص‌467-466. 61. همان، ص‌446. 62. غيبت‌شيخ، ص‌44. 63. رجال كشى، ص‌405، 459 و493. 64. همان، ص‌467 و493. 65. همان، ص‌405، 459، 467، 468، 493 و598. 66. همان، ص‌459. 67. همان، ص‌506; رجال نجاشى، ص‌197 و447; غيبت‌شيخ، ص‌211-210. 68. براى مثال نگاه كنيد به: رجال كشى، ص‌596، كه زكريا بن آدم اشعرى وكيل مقيم امام در قم، به ايشان گزارشى درباره اختلاف نظر ميان دو فرستاده مخصوص امام به آن شهر (مسافر و ميمون) مى‌دهد. 69. براى مثال، نگاه كنيد: به رجال كشى، ص‌549; رجال نجاشى، ص‌197. 70. مانند رجال نجاشى، ص‌344. 71. رجال كشى، ص‌514-513. 72. اصول كافى، ج‌1، ص‌545 و548; رجال كشى، ص‌514، 577، 579 و581-580; تهذيب، ج‌4، ص‌123، 138 و143. 73. وى در سال 232 از طرف امام هادى(ع) به جاى على بن حسين بن عبد ربه كه سه سال پيش از آن درگذشته بود (رجال كشى، ص‌510) به سمت وكيل ارشد امام در عراق منصوب شد (همان منبع، ص‌514-513. همچنين نگاه كنيد به: اصول كافى، ج‌1، ص‌59; تهذيب، ج‌9، ص‌234). 74. وى به جاى عبدالله بن جندب و پس از درگذشت او، به عنوان وكيل ارشد امام در اهواز انتخاب شد (رجال كشى، ص‌549). 75. رجال كشى، ص‌608 و612-611; رجال نجاشى، ص‌344. 76. اصول كافى، ج‌1، ص‌547; تهذيب، ج‌4، ص‌123. 77. براى نمونه، نگاه كنيد به: رجال كشى، ص‌514-512. 78. عاليرتبه‌ترين وكيل و كارگزار امام هادى (رجال كشى، ص‌532، 527 و606 608; غيبت‌شيخ، ص‌212). در متن توثيق بالا از وى به عنوان «الغائب العليل‌» ياد مى‌شود كه معلوم مى‌شود در دوره زندانى بودن على بن جعفر صادر شده است. 79. وكيل موقوفات امام در قم (تاريخ قم، ص‌211; غيبت‌شيخ، ص‌212). 80. وكيل امام هادى در كوفه (رجال كشى، ص‌514، 525، 572 و612; رجال نجاشى، ص‌102; تهذيب، ج‌9، ص‌196-195; استبصار، ج‌4، ص‌123; غيبت‌شيخ، ص‌212). 81. وكيل امام در همدان كه ذكر او در بالا گذشت. 82. متن توثيق در: رجال كشى، ص‌557. 83. غيبت‌شيخ، ص‌147-146 و220-215. 84. همان، ص‌216. 85. براى مثال، شيخ حر عاملى در وسائل الشيعه، ج‌18، ص‌100 (به قرينه عنوان آن باب وسائل). 86. از جمله اتان كالبرگ در مقاله خود: «امام و جامعه در دوره پيش از غيبت‌»، ص‌39-38. 87. نگاه كنيد به: رجال كشى، ص‌509 و581-580. 88. مروج الذهب مسعودى، ج‌5، ص‌51-50. 89. تاريخ طبرى، ج‌9، ص‌185; مروج الذهب، ج‌5، ص‌51. 90.رجال كشى، ص‌608-607. 91. از جمله نگاه كنيد به: رجال كشى، ص‌603 (مقايسه كنيد با تاريخ طبرى، ج‌9، ص‌201-200) تاريخ بغداد، ج‌7، ص‌357. همچنين نمونه پاره كرده ديوان و بريدن زبان عبدالله بن عمار برقى شاعر شيعى اين دوره كه منتهى به مرگ او شد (معالم العلماء ابن شهر آشوب، ص‌148; رسائل ابوبكر خوارزمى، ص‌166; اعيان الشيعه، ج‌8، ص‌64; الغدير، ج‌4، ص‌140). 92. براى هويت نويسنده واقعى اين اثر كه به قاسم بن ابراهيم رسى، امام زيديه در اين دوره (متوفى 246) نسبت داده شده و نمى‌تواند از او باشد، نگاه كنيد به كتاب ويلفرد مادلونگ درباره قاسم بن ابراهيم، ص‌99-98. 93. الرد على الروافض، برگ‌106، پاورقى 108. 94. مانند ابو زيد علوى در كتاب الاشهاد، بند39. 95. نقض كتاب الاشهاد از ابن قبه، بندهاى 4142. 96. رجال كشى، ص‌581-577. 97. همان، ص‌580-575. 98. اين شخص عروة بن يحيى دهقان، وكيل ارشد امام در بغداد (رجال كشى، ص‌543و579) بود كه به سبب اختلاس در وجوه متعلق به ايشان مورد لعن قرار گرفت (همان منبع، ص‌537-536 و573-574). يكى ديگر از وكلايى كه نام آن را در آن نامه آمده است، ابوطاهر محمد بن على بن بلال معروف به بلالى، بعدا به وسيله سفير دوم امام دوازدهم، لعن و طرد گرديد (غيبت‌شيخ، ص‌245). 99. عثمان بن سعيد، كار خود را در خانه امام هادى(ع) از يازده سالگى آغاز كرد (رجال شيخ، ص‌420) و بعدها دستيار اصلى امام شد (اصول كافى، ج‌1، ص‌330; رجال كشى، ص‌526 و غير اينها). 100. نگاه كنيد به: اصول كافى، ج‌1، ص‌330; غيبت‌شيخ، ص‌215. در يك توقيع كه از ناحيه مقدسه به نماينده امام در نيشابور كه آن هنگام در سامراء بود ارسال شده است، به وى دستور داده مى‌شود كه «فلا تخرجن من البلدة حتى تلقى العمرى رضى‌الله عنه برضاى عنه وتسلم عليه وتعرفه ويعرفك فانه الطاهر الامين العفيف القريب منا والينا فكل مايحمل الينا من شى‌ء من النواحى فاليه يصير آخر امره ليوصل ذلك الينا». (رجال كشى، ص‌580). 101. بويژه نگاه كنيد به: رجال كشى، ص‌544، كه عبارت متن به گونه‌اى است كه گويا مؤلف حتى مطمئن نبوده كه تصرفات جناب عثمان بن سعيد همواره زير نظر و اشراف مستقيم حضرت عسكرى(ع) قرار داشته، و تمام جزئيات آن الزاما مورد خواست و تصويب آن حضرت بوده است، كه بايد گفت منظور آن است كه وى از طرف امام، اجازه و اختيار عام در امور مالى و مسائل مرتبط به آن داشته است. 102. الفصول العشره از شيخ مفيد، ص‌355.

نام کتاب : نشریه نقد و نظر نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 7  صفحه : 7
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست