responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نشریه نقد و نظر نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 37  صفحه : 22

مباحث الفاظ اصول فقه در ميان دانشهاى زبانى1جغرافياى دانشهاى زبانى

ملکيان مصطفى


در اين جُستار, غَرَض اين بوده است كه جايگاه مباحث لفظى علم اصول فقه مسلمين در ميان دانشهاى زبانى امروزين نشان داده شود. از آنجا كه نويسنده, على رغم كوشش بسيار, نتوانسته است جستار خود را در نوشته اى كه حجمش درخورِ طبع و نشر در يك شماره مجلّه باشد بگنجاند, لاجَرَم, آن را در دو بخش عرضه مى كند. سجغرافياى دانشهاى زبانيز, كه بخش اوّل است, در اين شماره ى مجله چشم به آفتاب مى گشايد و بخش دوم با عنوان ستبارشناسى مباحث لفظى علم اصولز تا شماره ى بعد در محاق مى نمايد.

براى تعيين جايگاه مباحث لفظى (يا: مباحث دليل لفظى) علم اصول فقه مسلمين در ميان دانشهاى زبانى امروزين, لازمست كه دانشهاى زبانى امروزين را, لااقلّ به اجمال و تقريب, بشناسيم; و براى شناخت دانشهاى زبانى امروزين, بايد شناخت دقيق ـ هرچند مختصر ـ ى از خود زبان داشته باشيم.
1. زبان را به صورتهاى بسيار متعدّدى تعريف كرده اند. براى مقصود ما, كافيست كه فقط به چند نُمونه از معروفترين تعاريف زبان نظرى بيفگنيم.
الف) اِدْوَارْد ساپير (Edward Sapir), انسانشناس و زبانشناس پر آوازه ى امريكايى (1939ـ1884), زبان را بدين صورت تعريف ميكند: سزبان شيوه اى كاملاً انسانى و غير غريزى براى انتقال افكار, هيجانات, و خواسته ها به مَدَدِ نُمادهايى است كه مختارانه توليد شده اند.
ب) بلاك (B. Bloch) و تريگر (G.L. Trager) از زبان اين تعريف را عرضه ميكنند: سزبان منظومه اى از نُمادهاى صوتى دلبخواهى است كه به مدد آن يك گروه اجتماعى تشريك مساعى ميكند.
ج) تعريف هال (R. A. Hall), زبانشناس امريكايى, از زبان چنينست: سنهادى كه در آن انسانها, به مَدَدِ نُمادهايِ دلبخواهيِ گفتارى ـ شنيدارى اى كه از سَرِ عادت به كار ميروند, با يكديگر ارتباط برقرار ميكنند و كنش و واكنش دارند.
د) رابينز (R. H. Robins), زبانشناس بريتانيايى, معتقدست كه زبانها عبارتند از: سمنظومه هايى از نُمادها… كه تقريباً بكلّى بر قرارداد محض يا دلبخواهى مبتنيند.
هـ) نوام چامسكى (Noam Chamsky), زبانشناس و فيلسوف زبان مشهور امريكايى ( ـ 1928), زبان را عبارت ميداند از سمجموعه اى (متناهى يا نامتناهى) از جملات كه هر يك از آنها درازاى متناهى اى دارد و از مجموعه ى متناهى اى از اجزاء ساخته شده است.1
چنانكه پيداست, در چهار تعريف از اين پنج تعريف (به استثناى تعريف چامسكى), زبانها منظومه هايى از نُمادها تلقّى شده اند كه به غرض ارتباط انسانها با يكديگر و انتقال ما فى الضمير خود به يكديگر برنامه ريزى و ساخته شده اند; و اين تلقّى از زبان در اكثريّت قريب به اتّفاق تعاريفى كه از زبان عرضه شده اند به چشم ميخورد.
اكنون, اگر نشانه شناسى (semiotics) را رشته يا شاخه ى مطالعاتى اى بدانيم كه به پژوهش درباره ى رفتار نُمادين يا ارتباطى اختصاص دارد, ميبينيم كه هرگونه مطالعه اى در باب زبان زيرمجموعه اى از مطالعات نشانه شناختى خواهد بود. همين نكته مدخل ما است به قلمرو دانشهاى زبانى امروزين.
2. نشانه شناسى (semiotics يا semiotic يا semiology, به زبان انگليسى) علم مطالعه ى نشانه ها (signs) يا دالّها است.
چارلز سَنْدِرْز پِرسْ (Charles Sanders Peirce), فيلسوف پراگماتيست امريكايى (1914ـ 1839), نخستين كسى است كه اصطلاح semiotic را براى اشاره بر آموزه اى راجع به نشانه ها, كه خود ابداع كرده بود, وضع كرد. وى, به سال 1897, نوشت: سمنطق, به معناى عامّ آن, چنانكه, به گمان خودم, نشان داده ام, فقط نام ديگرى است براى semiotic, يعنى آموزه ى ظاهراً ضرورى, يا صورى, راجع به نشانه ها. از اينكه اين آموزه را سظاهراً ضروريز, يا صورى, ميخوانم مرادم اينست كه ما ويژگيهاى نشانه هايى را كه ميشناسيم مشاهده ميكنيم, و از رهگذر چنين مشاهده اى, و در طيّ فرايندى كه به (انتزاع) ناميدنِ آن اعتراضى ندارم, به گزاره هايى راه ميبريم كه به نحو بارزى خطاپذيرند و, بنابراين, به يك اعتبار, به هيچ رو, ضرورى نيستند. اين گزاره ها راجع به اين اند كه ويژگيهاى همه ى نشانه هايى كه ذهن سعلميز, يعنى ذهنى كه ميتواند از تجربه درس بياموزد, به كار ميگيرد, چه بايد باشند.2
فردينان دو سوسور (Ferdinand de Saussure), زبانشناس پر آوازه ى سويسى (1913ـ 1857), نيز, به سال 1906, در دوره ى زبانشناسى عمومى, كه در دانشگاه ژنو تدريس ميكرد, چنين گفت: سزبان نظامى نشانه اى است كه بيانگرِ انديشه هاست و از اين رو با خط, الفباى كر و لال ها, آيين هاى نمادين, آداب معاشرت, علائم نظامى و غيره قابل مقايسه است. زبان فقط مهم ترينِ اين نظام هاست. پس مى توان علمى را طراحى كرد كه به بررسى زندگى نشانه ها در دل زندگى اجتماعى بپردازد; اين علم بخشى از روان شناسى اجتماعى و در نتيجه بخشى از روان شناسى عمومى خواهد بود و ما آن را نشانه شناسى [=sژmiologie] مى ناميم (از semion يونانى به معناى (نشانه)). نشانه شناسى به ما مى آموزد كه نشانه ها از چه تشكيل شده اند و چه قوانينى بر آن ها حاكم اند. 3 و, بدين ترتيب, براى نخستين بار, اصطلاح sem”ologie فرانسوى (معادل semiology انگليسى) را براى اشاره به علمى كه سبه بررسى زندگى نشانه ها در دل زندگى اجتماعى بپردازدز و, به گمان خود او, سهنوز به وجود نيامده استز4 وضع كرد.
چنانكه پيداست, پِرس بر كاركرد منطقى نشانه ها تأكيد داشت و سوسور بر كاركرد اجتماعى آنها. به هر تقدير, امروزه, علم (مطالعه ى) نشانه ها را در كشورهاى بريتانيا و امريكا, به تَبَعِ پِرس, بيشتر semiotic يا semiotics مينامند, و در كشورهاى بَرّ اروپا, به تَبَعِ سوسور, بيشتر semiologie (يا معادلهاى آن در كشورهاى غير فرانسوى زبان برّ اروپا) ميخوانند.5
اختلافِ نظرِ بسيار مهمّ ميان سوسور و پرس اينست كه سوسور نسبت نشانه بودن را دو جانبه ميداند و نسبت ميان يك مفهوم و يك صوت ميانگارد,6 و حال آنكه پرس نسبت مذكور را سه جانبه ميداند و امكانِ دو جانبه شدنِ آن را منتفى ميانگارد و, از اين رو, نشانه را بدين صورت تعريف ميكند: سيك نشانه [=sign], يا representamen [= باز نُمودن], چيزيست كه, براى كسى, از يك لحاظ يا شأن, نُماينده ى چيزى [ديگر] است. [توضيح اينكه] نشانه كسى را مخاطب قرار ميدهد, يعنى در ذهن آن شخص يك نشانه ى هم ارز, يا شايد يك نشانه ى باليده تر, پديد مياوَرَد. آن نشانه اى را كه پديد مياوَرَد من interpretant [=تعبير] نشانه ى نخست مينامم. نشانه[ى نخست] نماينده ى چيزى است, و آن چيز متعلّق آن نشانه است. نشانه نماينده ى آن متعلَّق هست, امّا نه از همه ى لحاظها, بلكه فقط از لحاظ يك نوع تصوير ذهنى [=idea] كه من گاهى آن را خاستگاه [=ground] باز نُمون ناميده ام. 7 به زبانى ساده تر, سيك نشانه نُماينده ى چيزى است, و اين چيز object [=متعلَّق] آن نشانه است (شobjectص, در اين سياق, به معناى صچيزش نيست ـ چون منحصر در موجودات جسمانى نيست). نشانه ها ميتوانند براى كسى, كه همان تعبيرگر [=interpreter] است, نُماينده ى چيزى باشند. امّا يك نشانه فقط بدين سبب براى تعبيرگر كاركرد نشانه اى دارد كه تعبيرگر ميفهمد كه چنين كاركردى را دارد, و اين فهم interpretant [=تعبير] ناميده ميشود…. [مثلاً] پوسته ى لُخت درخت, كه كلّ چيزى است كه تعبيرگر ميتواند ببيند, به او علم ديگرى ميدهد, يعنى علم به اينكه گوزنهايى در اينجا بوده اند, و اين بدين علّت است كه تعبيرگر لختى پوسته ى درخت را نشانه ى اين حضور قبلى گوزنها تلقّى ميكند. بدين نحو, اين نشانه تعبيرگر را در تماسّ معرفتى با گوزنها قرار ميدهد.8
پرس, پدر علم نشانه شناسى, در 1903, نشانه ها (signs) را تقسيمبندى كرد: سنشانه ها را ميتوان با سه تقسيم ثُلاثى تقسيمبندى كرد: تقسيم اوّل بر حسب اينكه نشانه, فى نفسه, يك كيفيّت صِْرف است, يا يك موجود بالفعل, و يا يك قانون عامّ; تقسيم دوم بر حسب اينكه نسبت نشانه به متعلَّق آن عبارت از اين است كه نشانه, فى نفسه, ويژگيى دارد, يا عبارت است از يك نسبت وجودى با آن متعلَّق, و يا عبارت است از ربط نشانه با يك تعبير; و تقسيم سوم بر حسب اينكه تعبير آن نشانه آن را به عنوان نشانه ى امكان باز مينُمايد, يا به عنوان نشانه ى امر واقع, و يا به عنوان نشانه ى دليل.9
براى مقصود ما, در اين نوشته, فقط به شرح و بسط تقسيم دوم نياز هست. به نظر پرس, از لحاظ تقسيم دوم, سنشانه يا تصوير [=icon] است, يا نُمايه [=index], و يا نُماد [=symbol]. تصوير نشانه اى است كه, حتّا اگر متعلَّق آن وجود نميداشت, باز, ويژگيى را كه دلالتگر [=significant]ش ميسازد ميداشت; مانند خطى كه با مداد رسم ميشود و يك خط هندسى را نشان ميدهد. نُمايه نشانه اى است كه اگر متعلَّقش از ميان ميرفت, بيدرنگ ويژگيى را كه نشانه اش ميسازد از دست ميداد, امّا اگر تعبيرگرى نميبود آن ويژگى را از دست نميداد. براى نُمونه, يك قالب كه جاى گلوله اى در آن هست و نشانه ى يك گلوله است از اين قبيل محسوب ميشود; زيرا بدون گلوله سوراخى وجود نمييافت, امّا خواه كسى اين فهم و درايت را داشته باشد كه آن سوراخ را به گلوله نسبت دهد و خواه نداشته باشد, به هر حال, سوراخى وجود دارد. نُماد نشانه اى است كه اگر تعبيرگرى نميبود ويژگيى اى را كه نشانه اش ميسازد از دست ميداد. از اين قبيل است هرگونه پاره گفتار [=utterance of speech] كه دلالتش بر مدلول خود فقط به يُمنِ اين است كه كسى هست كه بفهمد كه آن پاره گفتار آن دلالت را دارد.10

باز, براى مقصود ما, فقط به شرح و بسطِ بيشترِ قسم سومِ اين تقسيم دوم, يعنى نُمادها, حاجت هست. پِرْس نُماد را به صورتى ديگر نيز تعريف ميكند: سنُماد نشانه اى است كه به يُمْنِ يك قانون, كه معمولاً نوعى تداعى معانى عامّ است, از متعلَّقى كه مدلول آن است حكايت ميكند. 11 اين تعريف را ميتوان بدين نحو توضيح داد كه: سيك نُماد فقط بدين جهت با متعلَّق خود ارتباط دلالتگرانه دارد كه قراردادى هست بدين مضمون كه آن نُماد به آن شيوه ى خاصّ تعبير شود. يك پرچم در كنار دريا ممكنست دلالت كند بر اينكه شنا خطرى ندارد; امّا نه ميان آن پرچم و وضع جزر و مدّ و امواج شباهتى هست, و نه جزر و مدّ و امواج علّيّتى بيواسطه نسبت به پرچم دارند. يگانه چيزى كه به پرچم اين صلاحيّت را ميدهد كه دلالت داشته باشد بر اينكه شنا خطرى ندارد اينست كه عموماً از پرچمها بدين شيوه استفاده ميشود.12
امّا آنچه براى مقصود ما بيشترين اهمّيّت را دارد اينست كه پرس, پس از عرضه ى يكى از چندين تعريف خود از سنُمادز, بيدرنگ ميافزايد كه: سهمه ى واژه ها, جمله ها, كتابها, و ساير نشانه هاى قراردادى [=وَضْعى] نُمادند. 13 قبلاً, ديديم كه سوسور نيز زبان را مهمّترين نظام نشانه اى ميداند. ناگفته پيداست كه, اگر زبان, به تعبير پرس, نُماد و, در نتيجه, از اقسام نشانه ها و, به تعبير سوسور, يكى از نظامهاى نشانه اى باشد, زبانشناسى يكى از بخشهاى نشانه شناسى خواهد بود. به تصريح خود سوسور, سزبان شناسى فقط بخشى از اين دانش عمومى [يعنى نشانه شناسى] است و قواعدى را كه نشانه شناسى كشف مى كند مى توان در مورد زبان شناسى نيز به كار بست. 14 پس, ميتوان گفت كه: سنشانه شناسى مطالعه ى نشانه ها است, و زبانشناسى را ميتوان آن زيررشته اى از نشانه شناسى دانست كه اختصاصاً با ماهيّت نشانه ى زبانى سر و كار دارد. از رشته ى نشانه شناسى, آنچه به زبانشناسى ربط دارد عبارتست از آن دسته از نتايجى كه نشانه شناسى درباره ى عموم نشانه ها استنتاج ميكند و بر نشانه هاى زبانى قابل اطلاق اند. 15
اينك وقت آن است كه به زبانشناسى, به عنوان يكى از شاخه هاى نشانه شناسى بپردازيم.
1.2. سزبانشناسيز (زlinguisticsس) را به سمطالعه ى جدّى زبان و زبانهاز,16 سعلم زبان,17 و سمطالعه ى علمى زبانز18 تعريف كرده اند. امّا براى فهم بهتر ماهيّت, موضوع, روش, هدف, گستره, و شاخه هاى اين دانش, چاره اى نيست جز اينكه به آراء سوسور, بنيانگذار زبانشناسى نوين, رجوع كنيم.
دوره هاى زبانشناسى عمومى سوسور, كه فقه اللّغة (philology) سده ى نوزدهم را, كه صبغه ى تاريخى و مقايسه اى داشت, به رشته ى علمى زبانشناسى معاصر تبديل كرد, بر پنج اصل اساسى مبتنى بود; و اين پنج اصل حاكى از مهمّترين آراء سوسور درباره ى زبانشناسى اند:
س[1] زبانشناسى مطالعه ى علمى زبان, براى خاطر خود زبان, است
تأكيد بر علم چيز جديدى نبود, اگرچه تفسيرى كه از علم ميشد بر حسب زمان و اوضاع و احوال فرق ميكرد. آنچه براى سوسور مهمّ بود تمركز بر زبان, براى خاطر خود زبان, بود (فقه اللّغة هيچگاه پيوند خود را با مطالعه ى متون, واقعاً, نگسسته بود).
[2] زبانشناسى توصيه اى نيست
به نظر سوسور, اين اصل از مقدّمات واضح تعريف علم زبان بود….
[3] زبان گفتارى [spoken language] موضوع اصلى مطالعه [ى زبانشناسى] است….
[4] زبانشناسى يك رشته ى علمى مستقلّ است
زبانشناسى, به عنوان يك علم جديد, چاره اى نداشت جز اينكه به دعاوى ساير رشته هاى نيرومندتر, مانند روانشناسى, فلسفه, و انسانشناسى, پاسخ گويد. اصل اوّل (مطالعه ى زبان صبراى خاطر خود زبانش) ـ و نيز اصل آخر, يعنى اصل همزمانى ـ در اين سياق اهميّت بسيار داشت.
[5] مطالعات همزمانانه [=synchronic] زبان, در يك برهه ى زمانى خاصّ, بر مطالعات در زمانانه [=diachronic] (تاريخى) تقدّم دارند
به نظر سوسور, اين همان اصلى بود كه زبانشناسى را دستخوش انقلاب ميكرد ـ صاين اصل قطعى و بى قيد و شرط است و قابل مصالحه نيستش…. به تعبيرى, مانعى بود كه فقه اللّغة نميتوانست پشت سر بگذارد…. 19
همچنين, در همان دوره ى زبانشناسى عمومى, سوسور, درباره ى اهداف زبانشناسى ميگويد:
ساهداف زبان عبارتند از:
(a) توصيف همه ى زبانهاى شناخته شده و ثبت و ضبط تاريخ آنها, اين كار مستلزم دنبال گيرى تاريخ خانواده هاى زبانى و, حتّى المقدور, بازسازيِ زبانهايِ مادرِ هر خانواده است;
(b) تعيين نيروهايى كه به نحوى هميشگى و همه گير در همه ى زبانها دست اندركاراند, و تنسيق قوانين عامّى كه همه ى پديده هاى زبانى خاصّى را كه از لحاظ تاريخى تأييد شده اند توجيه ميكنند;
(c) تحديد و تعريف خود زبانشناسى. 20
زبانشناسى, با اين اوصاف, هم تقسيماتى دارد و هم زيررشته هايى; و اكنون, بترتيب, به آنها اشاره ميكنيم.
1.1.2. لااقلّ, چهار تقسيمبندى براى زبانشناسى انجام گرفته اند:
1.1.1.2. زبانشناسى, از لحاظ موضوع مطالعه ى خود, به دو قسم تقسيم ميشود: زبانشناسى عمومى (general) و زبانشناسى توصيفى (descriptive). زبانشناسى عمومى به مطالعه ى زبان, به نحو عامّ, ميپردازد و زبانشناسى توصيفى به توصيف زبانهاى خاصّ. اين دو, به هيچ روى, بى ارتباط با يكديگر نيستند; بلكه هر يك از آنها, تصريحاً يا تلويحاً, به ديگرى بستگى دارد: زبانشناسى عمومى مفاهيم و مقولاتى را فراهم مياوَرَد كه زبانهاى خاصّ را بايد بر حسب آنها تحليل كرد, و زبانشناسى توصيفى نيز, به نوبه ى خود, داده هايى فراهم مياوَرَد كه قضايا و نظريّاتى را كه در زبانشناسى عمومى پيشنهاد ميشوند تأييد يا ردّ ميكنند.
2.1.1.2. زبانشناسى, اعمّ از زبانشناسى عمومى و زبانشناسى توصيفى, از لحاظ رويكردى كه به موضوع مطالعه ى خود دارد, به دو قسم تقسيم ميشود: زبانشناسى تاريخى (historical) يا در زمانى (diachronic) و زبانشناسى غير تاريخى (non-historical) يا همزمانى (synchronic). زبانشناسى تاريخى يا در زمانى به پژوهش در جزئيّات تحوّلات تاريخى زبانهاى خاصّ يا تنسيق فرضيّات عامّ درباره ى دگرگونى زبان ميپردازد. زبانشناسى غير تاريخى يا همزمانى شرحى از هر يك از زبانها در يك برهه ى خاصّ زمانى يا گزارشى از زبان, به نحو عامّ, در يك برهه ى خاصّ زمانى عرضه ميكند.
3.1.1.2. زبانشناسى, از لحاظ غَرَض, به دو قسم تقسيم ميشود: زبانشناسى نظرى (theoretical) و زبانشناسى كاربسته يا كاربردى يا عملى (applied). زبانشناسى نظرى زبان يا زبانها را به اين منظور مطالعه ميكند كه درباره ى ساختار و كاركردهاى آنها نظريّه پردازى كند و به كاربردهاى عملى اى كه پژوهش در زبان يا زبانها ميتواند داشته باشد كارى ندارد, و حال آنكه زبانشناسى كاربسته به كاربرد مفاهيم و يافته هاى زبانشناسى در امور عملى گوناگون, از جمله تدريس زبان, علاقه دارد.
4.1.1.2. زبانشناسى, از لحاظ قلمرو موضوع خود, به زبانشناسى خُرْد (microlinguistics) و زبانشناسى كلان (macrolinguistics) تقسيم ميشود. زبانشناسى خُرْد فقط با ساختار منظومه هاى زبانى (language-systems) سر و كار دارد, و كارى به اين ندارد كه چگونه زبانها فرا گرفته ميشوند, در مغز اندوخته ميشوند يا در كاركردهاى گونه گونشان به كار گرفته ميشوند, كارى به وابستگى متقابل زبان و فرهنگ ندارد, كارى به سازوكارهاى تَنْكَرْدشناختى (physiological) و روانشناختيِ دخيل در رفتار زبانى (language-behaviour) ندارد, و خلاصه كارى به چيزى غير از منظومه ى زبانى, فى نَفْسه و لِنَفْسه, ندارد. امّا زبانشناسى كلان به هر چيزى كه, به نحوى از انحاء, به زبان يا زبانها مربوط ميشود كار دارد.
البتّه, بيشتر زبانشناسان, امروزه, معتقدند كه از اين ميان, زبانشناسيِ عموميِ غير تاريخيِ نظريِ خُرد هسته ى مركزى زبانشناسى و موجِبِ وحدت و تلائم اين رشته ى علمى است.21
2.1.2. زيررشته هاى زبانشناسى را ميتوان در سه گروه عمده جاى داد:
1.2.1.2. گروه اوّل شامل زيررشته هايى است كه به منابع زبان (language resources) مربوط ميشوند, و مراد از سمنابع زبانز اجزاء سازنده اى است كه يك زبان را, به عنوان ابزارى كه آدميان از آن براى بيان ما فى الضّمير خود و ارتباط با يكديگر استفاده ميكنند, به وجود مياورند, و اين اجزاء سازنده عبارتند از: اصوات گفتارى (speech sounds), واجها (phonemes), تكواژها (morphemes), واژه ها (words), جمله ها (sentences), و معانى (meanings). هر يك از زيررشته هاى گروه اوّل به يكى از اين اجزاء سازنده ميپردازد يا, به تعبيرى ديگر, هر يك از اين اجزاء سازنده واحد تحليل (unit of analysis) يكى از آن زيررشته ها است.
چون, در واقع, موضوع بحث هر يك از زيررشته هاى گروه اوّل يكى از اجزاء سازنده ى پيشگفته است, بجاست كه, پيش از شمارش اين زيررشته ها, نخست, به اختصار هرچه تمامتر, هر يك از آن اجزاء سازنده را توضيح دهيم.
سصوت گفتاريز به معناى صوتى است كه به مَدَدِ اندامهاى گفتارى انسان, يعنى ششها, نايژه ها, و ناى (كه, در اصل, اندامهاى تنفّس اند), اندامهاى موجود در حنجره, و حلق, دهان, و بينى, توليد ميشوند, امّا از اين حيث كه اين اصوات در زبان نقشى دارد.
براى توضيح سواجز و ستكواژز, بايد به واقعيّتى توجّه داد كه, نخستين بار, آندره مارتينه (Andrژ Martinet), زبانشناس فرانسوى (1999ـ 1908), به آن تفطّن يافت و از آن به ستجزيه ى دوگانهز زبان تعبير كرد و آن را فصل مميّز قطعى زبان از ساير دستگاههاى نشانه اى دانست.22 به نظر وى, خاصّه ى اصلى زبان اينست كه كلام پذيراى دو تجزيه است: يكى تجزيه ى خود كلام به اجزائى كه هم داراى صورت صوتى و هم داراى محتواى معنايى اند; و ديگرى تجزيه ى هر يك از آن اجزاء به اجزاء كوچكترى كه فقط داراى صورت صوتى اند و محتواى معنايى ندارند. مثلاً جمله ى ساين نيز بگذردز, نخست به پنج جزء ساينز, سنيزز, سبز, سگذرز و سدز تجزيه ميشود كه هريك از آنها هم صورت صوتى دارد و هم محتواى معنايى; و, سپس, فى المثل, ساينز نيز, به نوبه ى خود, به سه جزء ساز, سيز, و سنز تجزيه ميشود كه هريك از آنها فقط صورت صوتى دارد و محتواى معنايى ندارد. اجزائى از كلام كه هم واجد صورت صوتى و هم واجد محتواى معنايى اند ستكواژز ناميده ميشوند و آنها كه فقط واجد صورت صوتى اند سواجز. در مثال ما, ساين نيز بگذردز مركّب از پنج تكواژ و ساينز, كه خود يك تكواژ است, مركّب از سه واج است. تكواژ را, كه يكى از اجزاء تجزيه ى اوّل است, نبايد با واژه مشتبه كرد, زيرا تكواژ كوچكترين واحد معنادار زبان است, و حال آنكه يك واژه ممكنست از يك تكواژ درست شده باشد (مانند هر يك از دو واژه ى ساينز و سنيزز) و ممكنست از دو يا سه يا چند تكواژ درست شده باشد (مانند واژه ى سبگذردز كه از سه تكواژ درست شده است: سبز كه جزء پيشين فعل است, سگذرز كه بن مضارع است, وسدز كه شناسه اى است براى ساخت سوم شخص مفرد مضارع) همچنين, واج را, كه يكى از اجزاء تجزيه ى دوم است, نبايد با حرفِ الفباء خَلط كرد; زيرا اوّلاً: در واج تلفّظ معتبرست, و در حرف كتابت, و, به عبارت ديگر, در اصل, واج صورتِ ملفوظِ حرف است, و حرف صورتِ مكتوبِ واج; و ثانياً: معمولاً, در هيچ زبانى تعداد واجها و حروف برابر نيست, چرا كه يا واجهايى هستند كه به ازاى آنها در كتابت حرفى وجود ندارد (مثل مُصَوَّتهاى كوتاه فارسى كه قُدَما آنها را سحركتز ميناميدند), يا حروفى هستند كه معادل صوتى يا واجى ندارند (مثل واو معدوله در واژه ى فارسى سخواهرز كه نوشته ميشود و خوانده نميشود), و يا در برابر پاره اى از واجها بيش از يك حرف وجود دارد (مانند واج s كه در خطّ فارسى به ازاء آن سه حرف داريم: ث, س, ص, و واج z كه برايش چهار حرف داريم: ز, ذ, ض, ظ).
پس, تكواژها حاصل تجزيه ى اوّل كلام, و واجها حاصل تجزيه ى دوم كلام, يعنى حاصل تجزيه ى تكواژها,اند.23
سواژهزصوت گفتارى, يا مجموعه ى اصوات گفتارى,اى است كه به كار انتقال معنا ميايد و مركبست از لااقلّ يك تكواژ پايه (base morpheme) با يا بى پيشاوند يا پساوند امّا لزوماً با يك روى آوند (=برآوند= superfix يعنى الگويِ تكيه ايِ واجهاى زنجيره اى براى نشان دادن نقش دستورى); به تعبير ديگر, سواژهز واحد زبانى اى است در ميان تكواژ و پاره گفتار تامّ (complete utterance), يعنى جمله.
سجملهز را شايد بتوان ساخت كلامى اى دانست كه لزوماً جزئى از ساخت كلامى بزرگترى نيست. مثلاً, مجموعه ى سديروز او راز جمله نيست, زيرا بايد سازنده ى ساخت كلامى بزرگترى باشد: سديروز او را ديدمز; امّا اين ساخت كلامى اخير و حتّا خود سديدمز, بتنهايى, جمله اند, زيرا لزوماً سازنده ى ساخت كلامى بزرگترى نيستند; اگرچه امكان دارد كه سازنده ى ساخت كلامى بزرگترى شوند.
و امّا سمعناز را, كه در باب معناى آن اختلاف نظر باور نكردنى اى وجود دارد, استعجالاً اوضاع و احوالى قلمداد ميكنيم كه يك نشانه ى زبانى در خصوص آن اوضاع و احوال به كار برده ميشود.
اينك به شمارش زيررشته هاى زبانشناسى, در گروه اوّل, ميپردازيم:
1.1.2.1.2. آواشناسى (phonetics) به اصوات گفتارى ميپردازد, از اين طريق كه اجزاء سازنده ى يك سيّاله ى صوتى (stream of sound) پيوسته را عناصر يك گنجينه ى جهانى قلمداد ميكند كه همه ى زبانها از زيرمجموعه ى برگزيده اى از آن گنجينه استفاده ميكنند و بيرون از آن گنجينه هرچه هست جز اصوات غير زبانى (مثلاً خميازه يا عطسه ى قابل شنيدن) نيست. در آواشناسى, تمركز كار يا بر خاصّه هاى فيزيكى اصوات است (آواشناسى فيزيكى = acoustic phonetics), يا بر شيوه ى توليد اصوات در جِهازِ صَوْتيِ انسان (آواشناسى توليدى= articulatory phonetics), و يا بر دريافت اصوات (آواشناسى شنيدارى= auditory phonetics).24
2.1.2.1.2. واجشناسى (phonology) هم به اصوات گفتارى ميپردازد, امّا در اين مطلب كندوكاو ميكند كه چگونه اين اصوات نظامهايى ميسازند كه براى اهل يك زبان خاصّ اين امكان را فراهم مياوَرَند كه در اين باب به توافق برسند كه در چه زمانى دو زنجيره ى صوتى (string of sounds) (كه توليد آنها ميتواند تنوّع بينهايت داشته باشد), در اصل, صيكيشاند. اصوات گفتارى, اگر از اين منظر نگريسته شوند, تبديل به صواجش ميشوند. پس, ميتوان گفت كه موضوع بحث واجشناسى, در واقع, واجها است كه اجزاء اصلى و اساسيِ واحدهاى زبانى معنادار, مانند تكواژها و واژه ها, محسوب ميشوند.
3.1.2.1.2. ريختشناسى يا تكواژشناسى (morphology) درباره ى تكواژها و شيوه هاى گوناگون تركيب آنها با يكديگر براى ساختن واژه تحقيق ميكند. چنانكه قبلاً اشاره شد, تكواژ كوچكترين نشانه ى زبانى است, بدين معنا كه كوچكترين واحد زبانى اى است كه معنايى وضعى دارد يا به نحوى وضعى در معناى واحدهاى بزرگتر سهمى دارد. تكواژها به دو دسته ى بزرگ تقسيمپذيرند: تكواژهاى آزاد (free morphemes) كه ميتوانند خودشان نيز, به عنوان واژه هاى مستقلّ, به كار روند, مانند ساندوهز كه هم مستقلاً به كار ميرود و هم در واژه هايى مانند ساندوهگينز, ساندوهناكز, و سپراندوهز; و تكواژهاى وابسته (bound morphemes) كه چاره اى جز تركيب شدن با تكواژهاى ديگر و ساختن واژه ندارند. تكواژهاى آزاد گاهى به هم ميپيوندند و واژه ميسازند, مثلاً در: سگوش دردز (=سگوشز « سدردز); و اين تركيب (composition يا compounding) خوانده ميشود. تكواژهاى وابسته گاهى به تكواژ آزادى ميپيوندند و واژه هاى جديدى ميسازند كه مقوله ى واژه اى (word class) آنها با مقوله يِ واژه ايِ آن تكواژ آزاد فرق دارد و به ما امكان ميدهند كه از آن تكواژ آزاد واژه هاى جديدى مشتق كنيم, مثلاً تكواژهاى وابسته ى سبيز, سيدز, و سدرز به تكواژ آزاد سآغازز ميپيوندند و واژه هاى سبى آغازز, سآغازيدز, و سدر آغازز را ميسازند كه, برخلاف خود سآغازز كه به مقوله و طبقه ى اسم تعلّق دارد, بترتيب, صفت, فعل, و قيداند; و اين اشتقاق (derivation) ناميده ميشود. و تكواژهاى وابسته گاهى نيز به تكواژ آزادى ميپيوندند و واژه هاى جديدى ميسازند كه مقوله ى واژه اى آنها با مقوله ى واژه اى آن تكواژ آزاد فرقى ندارد و, در واقع, براى ما امكانِ صَرف كردنِ آن تكواژ را فراهم مياورند, مثلاً تكواژهاى وابسته ى سنَهز, سميز, و سندز به تكواژ آزاد سرفتز ميپيوندند و واژه هاى سنرفتز, سميرفتز, و سرفتندز را ميسازند كه, مانند خود سرفتز, همگى به مقوله ى فعل متعلّقند; و اين صَرْف (inflection) خوانده ميشود. واضحست كه تركيب و اشتقاق با صَرْف تفاوت مهمّى دارند, و آن اينكه آن دو مجالِ ساختنِ واژه هاى جديد را پديد مياورند و اين كاريست كه از عهده ى صَرْف برنميايد. پس, ميتوان گفت كه ريختشناسى به دو زيررشته ى فرعيتر تقسيم ميشود كه عبارتند از: علمِ صَرْف و علم واژه سازى; و اين دومى, به نوبه ى خود, دو بخش دارد: علم اشتقاق و علم تركيب.25
4.1.2.1.2. نحو يا نحوشناسى (syntax يا syntattics) به مطالعه ى فرايندهاى جمله سازى (sentence-formation) ميپردازد. بيشتر اشارت رفت كه واژه (يا: واحد لُغَوى lexical item) آن واحد تحليل زبان است كه معناى وضعى دارد و يا يك تكواژ آزاد يا تركيبى از تكواژها است. خود واژه ها نيز ميتوانند با يكديگر تركيب شوند و زنجيره اى تشكيل دهند كه, در آن زنجيره, واژه ها, بر طبق قواعدى زبانى, در يك نظام خطّى قرار ميگيرند و جمله اى پديد مياورند. درست همان طور كه ريختشناسى با ريخت/ شكل/صيغه ى خود واژه ها سروكار دارد, نحو نيز با نحوه ى تركيب واژه ها سروكار دارد.
5.1.2.1.2. معناشناسى (semantics) در معناى واحدهاى زبانى كندوكاو ميكند; و اين كندوكاو معمولاً در سطح واژه ها انجام ميگيرد و معناشناسى لُغَوى (lexical semantics) را پديد مياورد; و گاهى نيز در سطح جملات انجام ميشود, اعمّ از جملاتى كه حاكى از قضاياى بسيط اند (مانند سپرنده پرواز كردز) و جملاتى كه از قضاياى مركّب حكايت ميكنند (مانند سعلى ديد كه پرنده پرواز كردز يا س على ميگويد كه گمان دارد كه پرنده پرواز كرده باشدز)
اهم مباحث معناشناختى در سطح واژه ها عبارتند از:
الف) تقسيمبندى واژه ها, مانند تقسيم واژه ها به صورى (form word) (مانند سآنز, و سبهز) و پر (full word) (مانند سدرختز, سآوازز, سآبيز, و سآرامز), تقسيم واژه ها به شيئى (object word) (مانند سدرختز و سصندليز) و قاموسى (dictionary word) (مانند سآوازز و سآرامشز), و تقسيم واژه ها به شفّاف (transparent word) (مانند سكتابخانهز و سدودكشز) و تيره (opaque word) (مانند سناخداز و سآفتابهز).26
ب) ايهام يا تشابه (ambiguity) واژه ها و اقسام سه گانه ى آن: هم آوايى (homophony), يعنى تشابه در گفتار (مانند تشابه سخارز و سخوارز), همنويسى (homography), يعنى تشابه در نوشتار (مانند تشابه سرستنز, به معناى رهايى يافتن, و سرستنز, به معناى روييدن), و همنامى (homonymy), يعنى تشابه در گفتار و نوشتار (مانند تشابه سشيرز, به معناى يكى از حيوانات, و سشيرز, به معناى يكى از آشاميدنيها).
ج) ابهام (vagueness) واژه ها و اقسام چهارگانه ى آن: ابهام ناشى از وجود موارد بينابينى, ابهام ناشى از معلوم نبودن نقطه ى آغاز و نقطه ى انجام مصداق لفظ, ابهام ناشى از وجود موارد بينابينى و معلوم نبودن نقطه هاى آغاز و انجام مصداق لفظ, و ابهام ناشى از معلوم نبودن اينكه چه نسبت يا خصيصه اى در ذهن گوينده/نويسنده سَبَبِ اطلاقِ لفظ بر مورد خاصّى شده است.
د) هم معنايى يا ترادف (synonymy), شمول معنايى (hyponymy), هم شمولى (co-hyponymy), و تضاد معنايى (antonymy); و نيز اقسام واژه هاى متضادّ (antonyms): واژه هاى متضادّ دوتاييِ مدرّج يا ذومراتب يا مشكّك (gradable binary antonyms) (مانند ستند/كندز, و سپست/بلندز), واژه هاى متضادّ دوتايى نامدرّج يا متواطى (ungradable binary antonyms) (مانند سمذكّر/مؤنّثز, سمرده/زندهز, سصادق/ناصادقز, سصادق/كاذبز, و سمتأهّل/غير متأهّلز) كه يا تقابل همنيرو (equipollent contrast) دارند (مانند سمذكّر/مؤنّثز, سمرده/زندهز, و سصادق/كاذبز) و يا تقابل سَلْبى (privative contrast) (مانند سصادق/ناصادقز و سمتأهّل/ غير متأهّلز).
هـ) نسبت (relation) و اقسام آن, مانند نسبت تقارن (symmetry) (مانند نسبت همسرى), نسبت تعدّى (transitivity), و نسبت تضادّ نسبى يا تضايف (relational opposition) (مانند نسبت پدرى/فرزندى).
و اهمّ مباحث معناشناختى در سطح جمله ها عبارتند از:
و) تقسيمبندى جمله ها, مانند تقسيم جمله ها, از لحاظ ساختار (structure),به جمله هاى بسيط (simple) و غير بسيط (non-simple) (يعنى جمله هاى تركيبى (complex) و مركّب (compound)), و تقسيم جمله ها, از لحاظ كاركرد (function), به جمله هاى اخبارى, استفهامى, امرى, و….
ز) تفكيك جمله ها از گزاره ها (statements) و قضايا (propositions)
ح) ايهام جمله ها و اقسام آن, مانند وهم افكنى (amphiboly) (مانند سزن خياط را ديدمز) و ايهام مرجع ضمير (ambiguity of reference) (مانند سپرويز هوشنگ را كتك زد و پروين او را كتك زدز) كه ايهام در آنها به ساختار جمله يا عبارت مربوط ميشود و, از اين لحاظ, ابهام نحوى نام ميگيرد; ابهام معنايى (semantic ambiguity) (مانند سدر فراز كنيدز); و ابهام در ناحيه ى مراد (pragmatic ambiguity) (مانند سعجب نابغه اى!ز)
ط) اقسام صدق/كذب جمله ها (truth/falsehood): صدق/كذبِ تحليلى/تركيبى (analytical/synthetical), صدق/ كذبِ ضرورى/امكانى (necessary/ contingent), و صدق/كذب پيشين/پسين (a priori/ a posteriori)
يى) بيهنجارى (anomaly) جمله ها و خاستگاههاى آن (جمله ى سانديشه هاى سبز بيرنگ خشمگينانه ميخوابندز (مثالِ چامسكى) جمله اى نابهنجار (anomalous) است)
يا) نِسَب معنايى (sense relation) جمله ها, مانند نسبت تناقض (contradiction), نسبت استلزام (entailment), و نسبت هممعنايى.
يب) نظام اشارى (deictic system) زبان, يعنى منظومه ى الفاظى كه حاكى از پيوندهاى زبان با بافت اند و عبارتند از: الفاظ اشارى دالّ بر شخص (person deixis), يعنى ضمائر شخصى اوّل شخص و دوم شخص, الفاظ اشارى دالّ بر زمان (temporal deixis), يعنى نظام زمانى و قيود زمانى, الفاظ اشارى دالّ بر مكان (spatial deixis), يعنى قيود مكان (ساينجاز و سآنجاز), و اسماء و ضماير اشاره (ساينز, سآنز, ساينها/اينانز, و سآنها/آنانز), شگردهاى نوشتارى دالّ بر گفتار (discourse deixis), مانند سدر بالاز و سپيشگفتهز, و ضماير خودمانى يا مؤدّبانه تر و رسميتر كه دالّ بر شأن اجتماعى گوينده و شنونده/شنوندگان اند (social deixis).27
2.2.1.2. گروه دوم شامل زيررشته هايى است كه موضوع بحث هر يك از آنها پيوند زبان با يك پديده ى ديگر است. اينك پاره اى از اين زيررشته ها:
1.2.2.1.2. عصب ـ زبانشناسى يا زبانشناسى عصبى (neurolinguistics) ميكوشد تا خاستگاهها و فرايندهاى عصبى ـ تَنْكَردشناختى (neurophysiological) گفتن و شنيدن (و آنچه ممكنست در اين حيطه به خطا رَوَد) را آشكار سازد. به تعبير ديگر, عصب ـ زبانشناسى مطالعه ى ارتباط ميان زبان و خاستگاه عصبشناختى آن است.
2.2.2.1.2. روان ـ زبانشناسى يا زبانشناسى روانى (psycholinguistics) به مطالعه ى ارتباطات ميان زبان و ذهن و روان ميپردازد. به عبارت ديگر, روان ـ زبانشناسى علمى است كه در آن دريافته هاى زبانشناسى و روانشناسى در مطالعه ى جنبه هاى شناختى فهم و توليد زبان به كار گرفته ميشوند.
3.2.2.1.2. زبانشناسيِ شناختى (cognitive linguistics) زبان را بخشى از تواناييهاى شناختى ذهن و روان آدمى, از قبيل ادراك حسّى, حافظه, توجّه, هيجان و عاطفه, و استدلال, تلقّى ميكند كه با تواناييهاى شناختى ديگر تأثير و تأثّر متقابل دارد. از اين لحاظ, چه بسا بتوان آن را زيررشته اى از روان ـ زبانشناسى نيز محسوب كرد.
4.2.2.1.2. جامعه ـ زبانشناسى يا زبانشناسى اجتماعى (sociolinguistics) سروكارش با اين است كه چگونه روابط, مقام و منزلت ها, الگوها, و چارچوبهاى اجتماعى و ساختار و كاربرد زبان تأثير و تأثّر متقابل دارند. به بيان ديگر, جامعه ـ زبانشناسى دو چيز را مطالعه ميكند: مطالعه ى زبان در بافتهاى اجتماعى آن و مطالعه ى زندگى اجتماعى از رهگذر زبان.
5.2.2.1.2. زبانشناسيِ انسانشناختى (anthroplogical linguistics) به بررسى روابط ميان زبان(ها) و فرهنگ(ها) اختصاص دارد.
3.2.1.2. گروه سوم شامل زيررشته اى است كه موضوع بحث آن كاربرد زبان يا, به بيان ديگر, پديده هاى زبانى از نظرگاه خاصّه ها و فرايندهاى مربوط به كاربرد آنها است; و اين يگانه زيررشته كاربردشناسى (pragmatics) نام دارد. پرسش اصلى كاربردشناسى اينست: منابع زبان چگونه به كار ميرَوَند؟ و واضحست كه پديده هاى زبانى اى كه بايد از نظرگاه كاربردشان مورد مطالعه واقع شوند ميتوانند در هر مرتبه ى ساختارى جاى داده شوند يا ممكنست به هر نوع رابطه ى صورت ـ معنا تعلّق داشته باشند. كاربردشناسى كاربرد زبان از جانب انسانها را يكى از اشكال رفتار يا عمل اجتماعى ميداند و آن را از اين وجه مورد مطالعه قرار ميدهد. پس, ساحتى كه غَرَض از اتّخاذِ نظرگاهِ كاربردشناختى روشن ساختن آن است پيوند ميان زبان و كلّ زندگى انسان است; و, از اين جهت, كاربردشناسى يگانه پيوند ميان زبانشناسى و بقيّه ى علوم انسانى و اجتماعى نيز هست. بنابراين, ميتوان گفت كه: كاربردشناسى نظرگاه معرفتى, اجتماعى, و فرهنگى كلّى اى است در باب پديده هاى زبانى از حيث كاربردشان در اشكال گوناگون رفتار (البتّه, به شرط اينكه سمعرفتيز, ساجتماعيز, و سفرهنگيز تفكيك ناپذير تلقّى شوند). با اين توضيحات, پرسش اصلى كاربردشناسى, يعنى سمنابع زبان چگونه به كار ميروند؟ز, به اين صورت درميايد: سزبان در زندگى انسانها چه كاركردهايى دارد؟
در فقره ى 1.2.1.2 از زبانشناسى مربوط به منابع زبان سخن گفتيم كه متشكّل از مؤلّفه هاى سنّتى نظريّه ى زبانى بود و موضوع بحث هر يك از آنها يك واحد تحليل زبانى بود. در فقره ى 2.2.1.2 از حوزه هاى ميان رشته اى پژوهش سخن گفتيم كه موضوع بحث هر يك از آنها پيوند زبان با يك پديده ى ديگر بود. و در اين فقره ى 3.2.1.2 از كاربردشناسى سخن ميگوييم كه: الف) زبانشناسيِ مربوط به كاربرد زبان است; ب) نه يك واحد تحليل زبانى موضوع بحث آن است (زيرا هيچ پديده ى زبانى, در هيچ مرتبه ى ساختارى اى, نيست كه نظرگاه كاربردشناختى بتواند از آن تغافل ورزد) و نه پيوند زبان با يك پديده ى ديگر (زيرا ناظر به پيوند زبان با همه ى پديده هاى ديگرِ زندگيِ انسان است); ج) نظرگاهى كاركردى و كلّى (يعنى, در عين حال, معرفتى, اجتماعى, و فرهنگى) در باب زبان است; د) موضوع تحقيقش نقش آفرينيِ معنادارِ زبان در كاربرد عملى و بالفعل, به عنوان يك شكل پيچيده ى رفتار كه معنا پديد مياورد, است; و هـ) در قلمرو علوم وابسته به زبان, در حكم تلاقى گاه حوزه هاى ميان رشته اى پژوهش و نيز حلقه ى اتّصال اين حوزه ها با زيررشته هاى زبانشناسى مربوط به منابع زبان است.

اهمّ مباحث كاربردشناسى عبارتند از:
الف) شيوه هاى تثبيت كاربرد زبان در جهان واقعى, از طريق اشاره به متغيّرهاى مربوط به پاره اى از ابعاد كاربرد زبان, مخصوصاً متغيّرهاى مربوط به زمان, مكان, جامعه, و گفتار (discourse).
ب) افعال گفتارى (speech acts), يعنى كارهايى كه انسان با واژه ها, در سطح ساختارى جمله, انجام ميدهد.
ج) معناى ضمنى يا تلويحى (implicit meaning), يعنى آنچه ميتوان, وراى سخنانى كه تصريحاً يا به معانى حقيقى شان گفته ميشود, با استفاده از پيشفرضها, لوازم, و تضمّنات (implicatures), اراده يا ابلاغ كرد.
د) مكالمه (conversation), يعنى كنش و واكنش زبانى ميان دو يا چند شخص, به عنوان عمل اجتماعى هماهنگ و مشترك.
هـ) ادب كلامى (politeness), يعنى راهبردهايى كه كاربَران زبان, براى حفظ شأن و حيثيت خود و مخاطبانشان, در پيش ميگيرند.
و) استدلال (argumentation), يعنى ساختدهى كلّى گفتار در جهت نيل به اهداف ارتباطى خاصّ.
ز) تحليل واحدهاى زبانى بزرگتر از جمله, مانند گفتار, متن, و مكالمه, و نيز تحليل سياق كلام (speech genre)
3.1.2. در ميان زيررشته هاى زبانشناسى, نحو(شناسى), معناشناسى, و كاربردشناسى, بيشكّ, از ساير زيررشته ها بسيار مهمّترند. چارلز موريس (Charles Morris), پايه گذار كاربردشناسى, اساساً براى نشانه شناسى (و نه خصوص زبانشناسى) سه زيررشته قائلست: نحو(شناسى) كه با خود نشانه ها سروكار دارد و روابط نشانه ها را با يكديگر مطالعه ميكند, معناشناسى كه با اشيائى كه نشانه ها بر آنها دلالت دارند سروكار دارد و روابط نشانه ها با اشياء را مطالعه ميكند, و كاربردشناسى كه با كاربران يا تعبيرگران نشانه ها سروكار دارد و روابط نشانه ها با كاربران يا تعبيرگران آنها را مطالعه ميكند. به تعبيرِ خودِ موريس: سقواعد نحوى نسبتهايِ نشانه ايِ موجود ميان محملهاى نشانه ها (sign vehicles) را تعيين ميكنند. قواعد معناشناختى محملهاى نشانه ها را با اشياء ديگر مرتبط ميسازند. قواعد كاربردشناختى بيانگر وضع و حالى اند كه در تعبيرگران پديد ميايد و در آن وضع و حال مَحمِلِ نشانه نشانه است. هر قاعده اى, وقتى كه عملاً و به صورت بالفعل به كار گرفته شود در حكم نوعى رفتار است; و به اين اعتبار, در همه ى قواعد مؤلّفه ى كاربردشناختى اى وجود دارد. 28
نكته ى ديگر اينكه زيررشته هاى زبانشناسى, به هيچ روى, منحصر در يازده زيررشته اى نيستند كه برشمرديم; ما, در احصاء زيررشته هاى زبانشناسى به اهمّ آنها اكتفاء كرديم. وانگهى, هر يك از اين يازده زيررشته نيز رشته ها و شاخه هاى فرعيترى دارد كه ما از ذكر بيشتر آنها صرف نظر كرديم.
نكته ى سوم اينكه حدود و ثغور هيچيك از اين زيررشته ها چنان معيّن و مشخّص و چون و چراناپذير نيست كه در پاره اى از مباحث با زيررشته ى ديگرى تداخل نداشته باشد. فى المثل, معناشناسى و كاربردشناسى در مبحث نظام اشارى (deictic system) و شاخصها (deixises) تداخل دارند. اين گونه تداخلها, تا حدّى, معلول اختلاف نظر در تعريف و توصيف هر يك از اين زيررشته ها نيز هست.29
2.2. گفتيم كه زبانشناسى درباره ى زبان به روش تجربى سخن ميگويد, امّا درباره ى زبان به روش فلسفى نيز ميتوان سخن گفت, و اگر چنين كنيم به قلمروى از فلسفه گام نهاده ايم كه از آن به سفلسفه ى زبانز تعبير ميشود. فلسفه ى زبان را گاهى به نام سمعناشناسى فلسفيز (زphilosophical semanticsس) نيز مينامند.30 در واقع, ميتوان گفت كه سمعناشناسى مطالعه ى معناى زبانى و ساحتى از زبانشناسى است كه كمترين فاصله را با فلسفه ى زبان دارد. تفاوت عمده ميان شيوه ى پرداخت زبانشناس [يعنى معناشناس] و فيلسوف [يعنى فيلسوف زبان] به مسأله ى معنا اينست كه زبانشناس معمولاً بر طرز عمل معنا در زبان متمركز ميشود, و حال آنكه فيلسوف بيشتر علاقه مند به ماهيّت خود معنا ـ و بويژه, به ارتباط ميان امور زبانى و امور غيرزبانى ـ است. ولى, از دهه ى 1980 بدين سو, زبانشناسان هر روز بيش از پيش به پديده ى شاخص (deixis) علاقه مند شده اند ـ يعنى به اينكه چگونه شركت كنندگان در رويارويى زبانى آنچه را ميگويند به زمان, مكان, و خود شركت كنندگان در گفتار ربط ميدهند; به عبارت ديگر, علاقه مند شده اند دقيقاً به همان رابطه اى كه ميان زبان و آنچه زبان راجع به آن است وجود دارد و دير زمانى فيلسوفان زبان را به خود مشغول ميداشته استز.31
اگرچه نام ديگر فلسفه ى زبان سمعناشناسى فلسفيز است و معناشناسى, اعمّ از تجربى و فلسفى,چنانكه از نامش پيداست, على القاعده بايد درباره ى معنا سخن بگويد, امّا, همان طور كه كواين (Quine), فيلسوف و منطقى امريكايى (2000ـ1908) ميگويد: سوقتى كه گسستگى ميان معنا و حكايت (= ارجاع reference) بدرستى مورد اعتناء واقع شود, مسائل علمى كه مسامحةً معناشناسى [فلسفى] خوانده ميشود به دو حوزه تقسيم ميشوند كه از يكديگر تمايزى چنان اساسى دارند كه اصلاً شايسته نيست كه عنوان مشتركى داشته باشند. اين دو حوزه را ميتوان نظريّه ى معنا [theory of meaning] و نظريّه ى حكايت (=ارجاع) [theory of reference] خواند. سمعناشناسيز نام خوبى براى نظريّه ى معنا ميبود, اگر اين واقعيّت در كار نميبود كه پاره اى از بهترين كارها در به اصطلاح معناشناسى, و بويژه كارهاى تارسكى [=Tarski رياضيدان, منطقى, و فيلسوف لهستانى تبار امريكايى (83 ـ1902], به نظريّه ى حكايت (=ارجاع) تعلّق دارند. مفاهيم عمده ى نظريّه ى معنا, به غير از خود معنا, عبارتند از: هممعنايى (يا يگانگى معنا), معنادارى [significance=] (يا داشتن معنا), و تحليليّت (analycity) (يا صدق به يُمْنِ معنا). مفهوم ديگر استلزام [entailment], يا تحليليّت شرطيّه ها [the conditional=], است. مفاهيم عمده ى نظريّه ى حكايت (=ارجاع) عبارتند از: نامگذارى [naming], صدق [truth=], دلالت [denotation=] (يا صادق بودن در موردِ), و گستره ى مصاديق [extension=]. مفهوم ديگر مفهوم مقادير متغيّرها [values of variables=] است. مرزهاى ميان [اين] حوزه ها سدّ و مانع [ناگذشتنى] نيستند. در هر يك از دو حوزه, متصوّرست كه يك مفهوم مركّب از مفاهيمى برگرفته از هر دو حوزه باشد. 32
اگر سمعناشناسى فلسفيز را نامى بدانيم كه بر سرتاسر قلمرو فلسفه ى زبان اطلاق ميشود (و نه بر بخشى از اين قلمرو) و اگر سخن كواين را در حصر مفاهيم عمده ى معناشناسى فلسفى به ده مفهوم بپذيريم (كه على القاعده ميتوان پذيرفت, زيرا سخن كواين, به عنوان يكى از اعاظم فيلسوفان زبان, در اين باب, نبايد چندان دور از صواب باشد) ميتوانيم بگوييم كه اهمّ مباحث فلسفه ى زبان ده مبحث اند: معنا, هممعنايى, معنادارى, تحليليّت, استلزام (اهمّ مباحث نظريّه ى معنا), نامگذارى, صدق, دلالت, گستره ى مصاديق, و مقادير متغيّرها (اهمّ مباحث نظريّه ى حكايت يا ارجاع). امّا كسانى فلسفه ى زبان را گسترده تر از اين دانسته اند و آن را, علاوه بر معناشناسى فلسفى, شامل كاربردشناسى فلسفى نيز قلمداد كرده اند و, مثلاً, گفته اند: سفلسفه ى زبان در روابط ميان خود ما و زبان ما و روابط ميان زبان ما و جهان كندوكاو ميكند. كاوش قسم اوّل ميپرسد كه بخشيدن معنايى خاصّ به واژه ها و جملات چيست, و حال آنكه كاوش قسم دوم در باب روابط ميان واژه ها و چيزهايى كه واژه ها به آنها ارجاع ميدهند (=از آنها حكايت ميكنند) يا امور واقعى كه واژه ها آنها را وصف ميكنند تحقيق ميكند. گاهى, مبحث اوّل كاربردشناسى خوانده ميشود, و مبحث دوم معناشناسى; هرچند حدّ و مرز ميان اين دو بسهولت دستخوش ابهام ميتواند شد. 33 و كسانى فلسفه ى زبان را از اين نيز گسترده تر دانسته اند و, مثلاً, گفته اند: سفلسفه ى زبان در زمان ما حَوْلِ محورِ نظريّه ى معنا ميچرخد, امّا شامل نظريّه ى ارجاع (=حكايت), نظريّه ى صدق, كاربردشناسى فلسفى, و فلسفه ى زبانشناسى (philosophy of linguistics) نيز ميشود. 34
با توجّه به اين سخنان ديگر, شايد بتوانيم فلسفه ى زبان را شامل مباحث مربوط به نظريّه ى معنا, مباحث مربوط به نظريّه ى حكايت يا ارجاع, و مباحث مربوط به كاربردشناسى فلسفى بدانيم. با اين كار, آنچه را در اين قول اخير نظريّه ى صدق خوانده شده است, به تَبَع كواين, جزو مباحث مربوط به نظريّه ى حكايت يا ارجاع قلمداد كرده ايم و آنچه را, باز در همين قول, فلسفه ى زبانشناسى ناميده اند از قلمرو فلسفه ى زبان بيرون كرده ايم; و اين اِخراج, با توجّه به اينكه فلسفه ى زبان على القاعده علمى درجه ى اوّل است و حال آنكه فلسفه ى زبانشناسى يقيناً علمى درجه دوم محسوب ميشود, ناموجَّه نخواهد بود.
بدين قرار, اهمّ مباحث فلسفه ى زبان عبارتند از: الف) مباحث مربوط به نظريّه ى معنا:
1) معنا: ماهيّت معنا(ى زبانى) چيست؟ نظريّات بسيار متنوّع و متكثّرى را كه در باب ماهيّت معنا ابراز شده اند, به گمان نگارنده, ميتوان به سه دسته ى بزرگ تقسيم كرد: نظريّاتى كه فقط ناظرند به معناى واژه ها (و تكواژها و عبارات), نظريّاتى كه فقط ناظرند به معناى جملات, و نظريّاتى كه, در عين حال, به معناى واژه ها (و تكواژها و عبارات) و جملات ناظرند. بيشتر اين نظريّات را سميتوان در سه طبقه گروهبندى كرد, كه آنها را صارجاعى (=حِكايى)ش [شreferentialص=], صتصوّريش [شideationalص=], و صرفتاريش [شbehavioralص=] مينامم. نظريّه ى ارجاعى (=حكايى) معناى يك تعبير [زبانى] را با آنچه آن تعبير به آن ارجاع ميدهد (=از آن حكايت ميكند) يا با ارتباط ارجاعى (=حكايى) [referential connection=] يكى ميداند, نظريّه ى تصوّرى معناى يك تعبير را با تصوراتى كه آن معنا با آنها پيوند دارد و تداعى ميشود يكى ميداند, و نظريّه ى رفتارى معناى يك تعبير را با محرّكهايى كه موجِبِ اظهار آن [معنا يا تعبير] ميشوندو/يا واكنشهايى كه آن [معنا يا تعبير يا اظهار], به نوبه ى خود, موجب ميشود يكى ميداند. 35 هر يك از اين سه طبقه شامل چندين نظريّه است.
2) هممعنايى: تعريف هممعنايى; ارتباط هممعنايى با معناى وصفى (descriptive), معناى وصف الحالى (expressiپي نوشتها: 1. پنج تعريف مذكور, بترتيب, از صفحات3,4,4,6, و6 كتاب زير نقل شده اند: Lyons, John, Language and Linguistics: An Introduction (Cambridge: Cambridge University Press, 1990). نويسنده ى كتاب در باب هريك از اين پنج تعريف ملاحظات و نكات ايضاحى و نقدى اى آورده است. بنگريد به صفحات 8 ـ3 كتاب. 2. Buchler, Justus (ed.) Philosophical Writings of Peirce (New York: Dover, 1955), p.98. 3. بنگريد به: سوسور, فردينان دو, دوره زبان شناسى عمومى, ترجمه كورش صفوى, چاپ اوّل, انتشارات هرمس, 1378, ص4ـ23; و سوسور, فرديناند دو, درسهاى زبانشناسى همگانى, ترجمه نازيلا خلخالى, چاپ اوّل, نشر و پژوهش فرزان, 1378, ص45. نگارنده, خود, ترجمه ى فارسى محمّد نبوى را از اين قطعه نقل كرده است: گيرو, پى ير, نشانه شناسى, ترجمه ى محمد نبوى, چاپ اوّل, مؤسّسه انتشارات آگاه, 1380, ص14.4. بنگريد به: دوره زبان شناسى عمومى, ص24; و درسهاى زبانشناسى همگانى, ص45. نگارنده اين عبارت را از نشانه شناسى, ص14 نقل كرده است.5. بنگريد به: نشانه شناسى, ص15.6. بنگريد به: دوره زبان شناسى عمومى, ص8 ـ 95 و درسهاى زبانشناسى همگانى, ص ص5 ـ 103. 7. Buchler, Justus (ed.), op. cit., p.99.8. Malmkjaer, Kirsten, زSemioticsس in Malmkjaer, Kirsten (ed.) The Linguistics Encyclopedia, 2nd edition (London and New York: Routledge, 2004), p.466.9. ibid., p.101. براى بحث و تفصيل بيشتر اين تقسيم دوم, بنگريد به: ibid., pp. 102-3 and 104-15.10. ibid., p.104.11. ibid., p102.12. Malmkjaer, Kirsten, op. cit., p.467.13. Buchler, Justus (ed.), op. cit., p.112. 14. بنگريد به: دوره زبان شناسى عمومى, ص24 و درسهاى زبانشناسى همگانى, ص ص6 ـ 45. نگارنده ترجمه ى محمد نبوى را نقل كرده است: نشانه شناسى, ص14. 15. Malmkjaer, Kirsten, op. cit., pp. 465-6.16. Howatt, Tony, زIntroductionس in Malmkjaer, Kirsten(ed.), op. cit., p.XXV.17. ibid. and Lyons, John, op.cit., p.37.18. Lyons, John, op. cit., pp. 1 and 37.19. Howatt, Tony, op. cit., p.XXViii.20. به نقل از: Howatt, Tony, op. cit., p.xli. نيز بنگريد به: دوره زبان شناسى عمومى, ص10 و درسهاى زبانشناسى همگانى, ص33.21. براى تقسيمبنديهاى چهارگانه ى زبانشناسى, عمدتاً, از اين منبع سود جسته ام: Lyons, John, op.cit., pp.34-7. 22. براى اطلاع تفصيلى تر بر ستجزيه ى دوگانهز بنگريد به: مارتينه, آندره, مبانى زبانشناسى عمومى: اصول و روشهاى زبانشناسى نقشگرا, ترجمه ى هرمز ميلانيان, چاپ اوّل, انتشارات هرمس, 1380, ص8 ـ21.23. براى تعريف واج و تكواژ بنگريد به: نجفى, ابوالحسن, مبانى زبان شناسى و كاربرد آن در زبان فارسى, چاپ دوم, انتشارات نيلوفر, 1371, ص ص33ـ26.24. براى اطلاع بر اصول و مبانى آواشناسى عمومى, به زبان فارسى, بنگريد به: حق شناس, على محمّد, آواشناسى (فونتيك), چاپ دوم, انتشارات آگاه, 1369. البتّه, نويسنده ى اين كتاب, در عين حال كه ميپذيرد كه سناچار پژوهشهاى زبانى را بايد با مطالعه آواهاى زبان آغاز كرد. پس آواشناسى را بايد در شمار مقدمات زبانشناسى دانست كه مطالعه آن شرط آغازى پژوهشهاى زبانى استز و نيز سآواشناسى يكى از علوم وابسته به علم زبانشناسى استز, قبول نميكند كه اين علم سبخشى از علم زبانشناسيز به حساب آيد. بنگريد به: ص14ـ13 كتاب.25. براى اطلاع بر اهمّ مباحث سه زيررشته ى ريختشناسى, بنگريد به:McCarthy, Michael J., زMorphologyس in Malmkjaer, Kirsten (ed.), op. cit., pp.357-61.26. براى اطلاع تفصيلى بر واژه هاى شفاف و تيره, به زبان فارسى, بنگريد به: باطنى, محمدرضا, درباره زبان, چاپ اوّل, مؤسسه ى انتشارات آگاه, 1367, مقاله ى ششم, ص ص47ـ117.27. براى ذكر اهمّ مباحث معناشناسى از دو اثر زير بهره جُسته ام: Malmkjaer, Kirsten, زSemanticsس in Malmkjaer, Kirsten (ed.), op. cit., pp.455-65.Palmer, F. R., Semantics: A New Outline (Cambridge: Cambridge University Press, 1976)28. Morris, Charles, Foundations of the Theory of Signs (Chicago; The University of Chicago Press, 1938), p.35. 29. در سرتاسر بندهاى 2.1.2 و 3.1.2 از اين اثر بهره ى فراوان برده ام: Verschueren. Jef, Understanding Pragmatics (London: Arnold, 1999), pp.1-11 and 17-51. براى اطلاع تفصيليتر بر زبانشناسى و زيررشته هاى آن رجوع به اين دو اثر نيز توصيه ميشود: Lyon, John, op.cit. Bolinger, Dwight, Aspects of Language, 2nd edition (New York: Harcourt Brace Jovanovich, 1975) دو كتاب زير, نيز, به زبانى ساده, بترتيب, اهمّ مباحث معناشناسى و كاربردشناسى را توضيح ميدهند: Gregory, Howard, Semantics, (London and New York: Routledge, 2000).Peccei, Jean Stilwell, Pragmatics (London and New York: Routledge, 1999). از آثار مهمّ راجع به زبانشناسى عمومى, فقط سه اثر به وجهى نيكو به زبان فارسى ترجمه شده اند: سايپر, ادوارد, زبان: درآمدى بر مطالعه سخن گفتن, ترجمه على محمد حق شناس, چاپ اوّل, انتشارات سروش, 1376, مارتينه, آندره, مبانى زبانشناسى عمومى, و بلومفيلد, لئونارد, زبان, ترجمه على محمّد حق شناس, چاپ اول, مركز نشر دانشگاهى, 1379 اين كتاب از بهترين آثار راجع به تاريخ زبانشناسى است: روبينز, آر.اچ., تاريخ مختصر زبانشناسى, ترجمه على محمد حق شناس, چاپ اول, نشر مركز, 1370. در باب تاريخ زبانشناسى, نيز بنگريد به: واترمن, جان تى., سيرى در زبانشناسى, ترجمه فريدون بدره اى, چاپ اول, شركت سهامى كتابهاى جيبى, 1347.اين كتاب بعضى از مسائل مربوط به زبان و زبانشناسى را به آسانيابترين وجهى آموزش ميدهد: هال, رابرت ا., زبان و زبانشناسى, ترجمه دكتر محمدرضا باطنى, چاپ دوم, مؤسسه انتشارات اميركبير, 1363.مبانى زبان شناسى و كاربرد آن در زبان فارسى بهترين كتابى است كه در زمينه ى زبانشناسى عمومى, به زبان فارسى, تأليف شده است. براى اطلاع بر نقاط قوّت اين كتاب, بنگريد به: حق شناس, على محمد,مقالات ادبى, زبانشناختى, چاپ اول, انتشارات نيلوفر, 1370, آخرين مقاله (ص ص39ـ321)30. بنگريد به: Malmkjaer, Kirsten, زPhilosophy of Languageس in Malmkjaer, Kirsten (ed.), op. cit., p.393.31. Malmkjaer, Kirsten, زSemanticsس p.455.32. Quine, Willard Van Orman, From a Logical Point of View: 9 Logico-Philosophical Essays, 2nd edition, (New York: Harper and Row, 1953), p.130.33. Blackburn, Simon, زProblems of the Philosophy of Languageس in Honderich, Ted (ed.) The Oxford Companian to Philosophy (Oxford University Press, 1995), p.458.34. Lycan, William G., زPhilosophy of Languageس in Audi, Robert (ed.) The Cambridge Dictionary of Philosophy, 2nd edition (Cambridge: Cambridge University Press, 2001), p.673.35. Alston, William, P., Philosophy of Language (N.J.: Prentice Hall, 1964), pp.11-2. 36. در باب تقسيمات هممعنايى, از جمله, بنگريد به: Lyon, John, op. cit., pp.148-5137. بترتيب, برگرفته از صفحات 116, 169, 413, 450, و 508 اين كتاب: شاپور, پرويز, قلبم را با قلبت ميزان مى كنم: كاريكاتور, چاپ اول, انتشارات مرواريد, 1384.38. براى اطلاع اجمالى بر پاره اى از اين نظريات بنگريد به: Alston, William, P., op. cit.و براى اطلاع تفصيلى به: Misak, C. J., Verificationism: Its History and Prospects (London and New York: Routledge, 1995). 39. جامعترين كتاب, به زبان انگليسى, در باب تحليليّت اين اثر است: Harris, J. F. and Severens, R. H. (eds.) Analycity (Quadrangle Books, 1970). 40. بنگريد به: Kirwan, Christopher, زentailmentس in Honderich, Ted, op.cit., p.237.41. در اين باره, از جمله, بنگريد به: كريپكى, سول اِى. نام گذارى و ضرورت, ترجمه ى كاوه لاجوردى, چاپ اول, انتشارات هرمس, 1381.42. در باب نظريات صدق, رجوع به اين كتابها توصيه ميشود: Blackburn, Simon and Simmons, Keith (eds.), Truth (Oxford: Oxford University Press, no date).Soames, Scott, Understanding Truth (Oxford: Oxford University Press, 1997).Hoaek, Susan, Philosophy of Logics (Cambridge: Cambridge University Press, 1980), ch.7.Blackburn, Simon, Spreading the Word: Groundings in the Philosophy of Language (Oxford: Oxford University Press, 1983), ch.7 and 8. 43. در باب مباحث مربوط به اين فقره, بنگريد به: كريپكى, سول, اِى., همان منبع, و نيز به: Evans, Gareth, The Varieties of Reference, edited by John McDowell (Oxford: Oxford University Press, 1982), especially Part One.Makin, Gideon, The Metaphysicians of Meaning: Russell and Frege On Sense and Denotation (London and New York: Routledge, 2000).Wettstein, Howard, Has Semantics Rested on a Mistake? and Other Essays, (Stanford: Stanford University Press, 1991). 44. براى اطلاع بر پاره اى از اين مسائل, بنگريد به: Allan, Keith, Natural Language Semantics (U.K.: Blackwell, 2001) pp.45-64. 45. براى اطلاع بر پاره اى از اين مسائل بنگريد به: Copi, Irving M., Introduction to Logic, 6th edition (New York: Macmillan Publishing Co., 1982), chs. 8 and 10.Copi, Irving M., Symbolic Logic, 5th edition (New York: Macmillan Publishing Co., 1979), ch.4.Bonevac, Daniel, Deduction: Introductory Symbolic Logic, 2nd edition, (USA: Blackwell, 2003), ch.5-8. 46. در باب اين مبحث, از جمله, بنگريد به: Verschueren, Jef, op. cit., pp.18-22.Lyon, John, op. cit., pp.168-70. 47. در باب اين مبحث, بهترين آثار عبارتند از: Austin, J. L., How to Do Things with Words (Oxford: Oxford University Press, 1962)Searle, John R., Speech Acts: An Essay in the Philosophy of Language (Cambridge: Cambridge University Press, 1969).Searle, John R., Expression and Meaning: Studies in the Theory of Speech Acts (Cambridge: Cambridge University Press, 1979). نيز, بنگريد به: Verschueren, Jef, op. cit., pp.22-5هرچند, نويسنده ى كتاب اخير, مَقْسَمِ اِخبارى, تحريكى, التزامى, وصف الحالى, و ايجادى را افعال گفتارى ميداند, نه افعالِ گفتاريِ در بيانى; و اين, به گمان راقم اين سطور, خطا و خِلافِ نصِّ سخنِ خود سِرل است (بنگريد به: Searle, John R., Expression and Meaning, p.12). ضمناً الفاظِ سافعال بيانيز, سافعال دربيانيز, سافعالِ با بيانيز, ساخباريز, ستحريكيز, سالتزاميز, سوصف الحاليز, و سايجاديز از برساخته هاى راقم اين سطوراند.48. بهترين آثار, در باب اين مبحث,عبارتند از: Grice, Paul, Studies in the Way of Words (Cambridge, MA: Harward University Press, 1979).Blakemore, D., Understanding Utterences: An Introduction to Pragmatics (Oxford: Blackwell, 1992). 49. براى اطلاع تفصيلى تر بر مباحث فلسفه ى زبان, از جمله, بنگريد به: Blackburn, Simon, Spreading the Word Alston, William p., op.cit.Taylor, Kenneth, Truth and Meaning: An Introduction to the Philosophy of Language (Oxford: Blackwell, 1998).Devitt, Michael and Sterelny, Kim, Language and Reality: An Introduction to the Philosophy of Language (Oxford: Basil Blackwell, 1987). در خصوص معنا, بنگريد به: Lance, Mark Norris and OصLeary-Hawthorne, John. The Grammar of Meaning: Normativity and Semantic Discourse (Cambridge: Cambridge University Press, 1997).Cohen, L. Jonathon, The Diversity of Meaning (London: Methuen and Co. Ltd, 1962).Parkinson, G. H. R. (ed.), The Theory of Meaning (Oxford: Oxford University Press, 1978). و در خصوص ارجاع يا حكايت, بنگريد به: Recanati, Francois, Direct Reference: From Language to Thought (Oxford: Blackwell, 1997).50. Quinton, زLinguistic philosophyس in Honderich, Ted (ed.), op.cit., p.489.51. Wedbery, Anders, A History of Philosiphy (Oxford: Clarendon Press, 1984), Vol.3, From Bolzano to Wittgenstein, p.313. 52. البته, مراد فيلسوفان زبانى از ستعريفز تحليل معنا يا تحليل كاربرد يك لفظ است.53. در تنظيم اين فهرست هشتگانه از اين كتاب بهره برده ام: Wedbery, Anders, op.cit, Vol.1: Antiquity and the Middle Ages, Ch.IV, and Vol.3: From Bolzano to Wittgenstein, Ch.IX. 54. براى آشنايى بيشتر با فلسفه ى زبانى, رجوع به اين كتابها توصيه ميشود: Katz, Jerrold J., Linguistic Philosiphy: The Underlying reality of Language and Its Philosiphical (London: George Allen and Unwin Ltd., 1971).Passmore, J. A., A Import Hundred years of Philosophy (Londen: Penguin Books, 1975), ch.18 (pp.424-65)Wedberg, Anders, op.cit., Vol.3, ch.IX در نقد فلسفه ى زبانى, رجوع شود به: Ressell, B., My Philosiphical Development (London: George Allen and Unwin, 1959), final chapter.Mundle, C.W.K., Critique of Linguistic Philosiphy (Oxford: Oxford University Press, 1970).55. Angeles, Peter A., The Harper Collins Dictionary of Philosiphy, 2nd edition (New York: Harper Collins, 1992), p.216.56. Quinton, op.cit., p.489. 57. اين شش وجه تقابل را از اين اثر نقل كرده ام: Wedberg, Anders, op. cit., Vol.3, p.3558. در اين باره, بنگريد به: Lacey, A. R., A Dictionary of Philosiphy, 3rd edition (London: Routledge and Kegan Paul, 1996), pp.253-4.59. بنگريد به: Wedberg, Anders, op. cit., Vol.3, p.31660. Quinton, زAnalytic Philosiphyس in Honderich, Ted (ed.), op. cit., pp.28-9. 61. براى اطلاع تفصيلى تر بر فلسفه ى تحليلى, بنگريد به: Wedberg, Anders, op. cit., Vol.3, especially pp.33-50.Passmore, John, Recent Philosophers (La Salle: Open Court Publishing Company, 1985).

نام کتاب : نشریه نقد و نظر نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 37  صفحه : 22
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست