لحظاتي همراه با دکتر شهاب وحيديان، پزشک متخصص استخوان و مفاصل و از آزادگان و جانبازان جنگ تحميلي
اگر از اهالي محلهي فردوس در منطقهي 18 شهرداري تهران بپرسي مطب دکتر شهاب وحيديان- متخصص بيماريهاي استخوان و مفاصل و رماتيسم- کجاست نشانت ميدهند و از مهرباني و حاذق بودنش ميگويند؛ اما کمتر کسي ميداند که او از جانبازان و آزادگان جنگ تحميلي است. ايشان در سال 66 بهعنوان پزشک به جبهههاي جنگ اعزام شد و يک سال بعد به اسارت نيروهاي عراقي درآمد.
گزارش اين صفحه را گلگفتههاي جانباز و آزادهاي پر ميکند که خاطرات تلخ و شيرين زيادي از سالهاي دور دارد و اين روزها در يکي از جنوبيترين مناطق تهران به درمان بيماران ميپردازد.
برداشت اول: روز- خارجي- چادر صحرايي- سال 66
پزشک اورژانس خط مقدم که باشي...
پزشک که باشي درگير غم بيماران ميشوي، دردشان را ميفهمي و تلاشت را ميکني تا مرهمي و تسکيني بر دردشان شوي. حالا اگر پزشک باشي و در جبهههاي جنگ طبيب تن مجروحان و زخميها باشي کارت سختتر ميشود.
تا بيمارستان چند کيلومتر بيشتر نمانده بود. نوبت مرخصياش بود و ميدانست که همسر، پدر و مادرش سخت انتظارش را ميکشند.
بارها با پزشک همراهش «دکتر تيموري» صحبت کرده بود؛ اما اينبار اصرار و حرفهاي دکتر براي ماندن و نرفتن او به مرخصي جنس ديگري داشت.
به بيمارستان رسيدند. شهاب هنوز به حرفهاي «دکتر تيموري» فکر ميکرد. از يک طرف دلش براي ديدن خانوادهاش ميتپيد و از طرفي تأکيد و خواهش دکتر فکرش را مشغول کرده بود.
گوشهاي ايستاد و به وضعيت مجروحان جنگي نگاه کرد. اوضاع خوبي نبود. از زمزمهي آنجا عمليات تازهاي به گوش ميرسيد و دکتر ميدانست انجام عمليات مساوي است با افزايش تعداد مجروحان و زخميها؛ اما تصميمش را گرفت و با قاطعيت به دکتر تيموري گفت ميمانم.
دکتر وحيديانکه اين روزها 52 سالگي را تجربه ميکند، در آبان 66 بعد از فارغالتحصيل شدن براي گذراندن دوران سربازي به جبهههاي جنگ اعزام و در بهمن همان سال در اورژانس خط جبههي سومار مشغول به خدمت شده بود.
او ميگويد: «جنگ هميشه با تصاوير و صحنههاي تلخ همراه است. حالا اگر پزشک باشي و با تن و روح مجروح در ارتباط، شرايط سختتر ميشود. نميتوانستم بروم و آنها را در شرايط کمبود پزشک در جبهههاي جنگ تنها بگذارم؛ اما هر روز که ميگذشت آستانهي تحملم کمتر ميشد و نياز به ديدن خانواده و پيدا کردن آرامشي نسبي که معمولاً در شرايط بحراني، و انجام عمليات چه از طرف ما و چه حملهها و پاتکهاي دشمن، حاصل نميشد.»
برداشت دوم: روز- خارجي- خط مقدم جبهه- تير ماه سال 67
شما برويد، من ميمانم
حملهي گستردهاي بود. بچهها غافلگير شدند. عراق از زمين و آسمان حمله کرده بود و تعداد زيادي شهيد و مجروح شده بودند.
دستور عقبنشيني هم که صادر ميشد فايدهاي نداشت. ما تقريباً محاصره شده بوديم و من و دکتر تيموري و دو سرباز بهيار کارهاي اوليهي مجروحان را انجام ميداديم و آنها را به عقب ميفرستاديم.
شرايط وحشتناکي بود. به سربازان کمکيمان گفتيم تا زمان داريد به عقب برگرديد من و دکتر ميمانيم. گوش نکردند. فکر ميکردند اگر کنار ما بمانند وضعيتشان امنتر است. بيشتر زخميها با کمک رزمندگان به بيمارستانهاي پشت خط منتقل شدند و ما سوار بر جيپي به سمت بيمارستان راه افتاديم.
دکتر وحيديان با بيان اين مطلب ميگويد: «ما اسلحه نداشتيم و دشمن از زمين و هوا حمله ميکرد و در نهايت به همراه تعداد زيادي از رزمندگان سالم و مجروح به اسارت درآمديم. آن روز 31 تير سال 67 چند روز قبل از شروع عمليات مرصاد بود....»
برداشت سوم: روز- خارجي- اردوگاه تکريت عراق
بيماري در اردوگاهها بيداد ميکرد
شايد بتوان ادعا کرد پزشکاني که در اسارت بودند کمتر از ديگران کتک خورده يا شکنجه شدهاند؛ اما به جرأت ميتوان گفت آنها با ديدن درد مجروحان هموطن و به دليل نداشتن داروي کافي، دردهاي روحي بيشتري را تحمل کردهاند.
دکتر وحيديان در اين مورد ميگويد: «در اردوگاه 19 تکريت عراق بهعنوان پزشک مشغول به کار شدم. تعداد مجروحان زياد بود. بيماريهاي عفوني، استخوانهاي شکسته در اردوگاه بيداد ميکرد و اعتراف ميکنم اگر کمک و خواست خدا نبود در آن شرايط سخت و بدون امکانات درماني موفق به درمان نميشديم. تأکيد ميکنم که تنها معجزههاي خداوند بود که با دست خالي و نبود وسايل پزشکي و داروهاي مورد نياز برخي از مجروحان بهبودي پيدا کردند.»
برداشت چهارم: شب- داخلي- درمانگاه اردوگاه
باندها را ميشستيم و دوباره استفاده ميکرديم
باور کردنش شايد براي جوانهاي امروزي سخت باشد؛ اما در روزهاي 8 سال دفاع مقدس اتفاقهايي ميافتاد که نياز به دليل، برهان، دلايل علمي و... نداشت.
آزادهي محلهي ما در اين مورد ميگويد: «به ما تعداد کمي باند معمولي ميدادند. باندهاي استريل که اصلاً وجود نداشت و به هيچ وجه براي پانسمان کردن عفونتها و زخمهاي مجروحان کافي نبود. مجبور بودم باندهاي استفاده شده را کاملاً با پودرهاي شستوجو بشويم و روي طنابي که در درمانگاه بسته بودم پهن کنم و دوباره استفاده کنم. آنتيبيوتيک بسيار کم بود و درمان بيماريهاي عفوني نياز به آنتيبيوتيک زياد داشت که در اختيارمان نميگذاشتند. گاه مجبور ميشديم براي درمان عدهاي که به بيرونرَوي خوني مبتلا شده بودند از ترفندهايي استفاده کنيم؛ بهعنوان مثال کساني که دچار اين بيماري نبودند به درمانگاه مراجعه ميکردند و تقاضاي آنتيبيوتيک ميدادند و داروها را مخفيانه در اختيار من ميگذاشتند تا براي درمان بيماران واقعي استفاده کنم.»
برداشت پنجم :روز- داخلي- بندهاي اردوگاه
لطفاً حالتان بد نشود
تصورش هم سخت است بيماري را ببيني که به تخصص و علم شما نياز دارد و تو نتواني با امکانات موجود به دادش برسي. آيا ميتوانيد تصور کنيد که روزي مجبور شويد براي نجات يک انسان، عفونت را با دست از زخمهاي ناسور کسي بيرون بياوريد؟ سخت است؛ اما اين کار را پزشکاني که در بيمارستانهاي صحرايي جبهههاي جنگ و درمانگاههاي اردوگاههاي عراقي بودند به کرّات آنجا انجام دادهاند.
دکتر وحيديان با تأکيد بر اين مطلب ميگويد: «سربازان عراقي خبر دادند که در سلولي در زندان الرشيد سربازي 18-17 ساله حالش خراب است. تير به کمرش خورده و عفونت کرده بود. بالاي سرش که رسيدم پسربچهاي ديدم که به طرز وحشتناکي لاغر و ضعيف بود و درد ميکشيد. بلندش کردم، سبک بود. برگرداندم. باورتان نميشود؛ بيش از 2 ليتر از کمرش عفونت با بوي تعفن شديد خارج شد. با کمک اسيران، هر چه باند بود در زخمش گذاشتم و با تزريق چند آمپول دردش کمي آرام شد. آن روز باندهاي تازه داده بودند؛ اما دارو به اندازهي کافي در اختيارم نبود. بعد آن روز هر چه از افسران عراقي خواستم مرا به ديدنش ببرند، موافقت نکردند و متأسفانه چندي بعد شنيدم که به دليل شدت جراحت شهيد شده بود.»
برداشت ششم: روز- خارجي- مطب دکتر
اهالي منطقهي 18 هنوز فرهنگ سنتي خود را حفظ کردهاند
اين روزها سر دکتر وحيديان شلوغ است؛ اما با روي باز ميپذيردمان. ميگويد: «دردهايي که بيماران دچارش ميشوند مشترک نيست. هر کدام به نوعي از يک بيماري خاص رنج ميبرند؛ اما در اينکه همه دردمندند و نياز به توجه دارند مشترک هستند.»
او تأکيد ميکند: «مردم مناطق جنوبي شهر مهربان، قدرشناس و صميمي هستند و هنوز به فرهنگهاي سنتي خود پايبندند. آنها همچنان فرهنگ ايثار، شهادت و رشادتهاي رزمندگان را از ياد نبردهاند و به خانوادهي شهدا، جانبازان و آزادگان احترام ميگذارند.»
دکتر با اشاره به اينکه اهالي اين منطقه در مواقع بيماري به يکديگر کمک ميکنند، ميگويد: «اگر در رفتارهاي شهروندي مردم محلات منطقه دقت کنيد، هنوز همان همبستگي و حس مسئوليت را ميتوانيد ببينيد. اين تصاوير متأسفانه در مناطق شمالي و حتي مرکزي شهر کمتر ديده ميشود و شايد به همين دليل است که بيشترين شهدا از خانوادههاي مناطق جنوبي شهر هستند.»
دکتر وحيديان در هفته يک روز در ساختمان شهرداري منطقهي 18 پرسنل شهرداري را ويزيت ميکند.
آزاده و جانباز محلهي اين روزها گاهي به ياد روزهاي جبهه و جنگ ميافتد و با يادآوري خاطرات جوشاندن لباسها و پتوها، ساختن سرويس بهداشتي توسط خود اسيران، يادآوري روزهاي سخت شيوع بيماري گال در اردوگاه و تلاشش براي گرفتن دارو و ريشهکن شدن اين بيماري و روز آزاد شدن از اسارت ميافتد. او معتقد است که همهي مردم ما چه آنهايي که در جبههها جنگيدند و چه کساني که عوارض و صدمات ناشي از جنگ را تحمل کردند، با کمک و همدلي روزهاي سخت را پشت سر گذاشتند. او تأکيد ميکند: «در 8 سال دفاع مقدس همهي مردم جنگيدند و در روز آزادي اسرا از اردوگاهها، همهي مردم آزاد شدند.»