responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : فقه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 25  صفحه : 9
اصول اربعمائه يا نخستين مرحله فقه شيعه
على اكبر كلانترى

آنچه اكنون به نام فقه شيعه, به گونه سرشار, گسترده, منسجم و مستدل, در ميراث علمى و فرهنگى شيعه مى درخشد و پيروان اهل بيت(ع) بدان مى بالند, در بستر تكوين و پيدايش خود, مراحل گوناگونى را سپرى كرده و برهه هاى بسيارى را به خود ديده است.
بى گمان, بايد نخستين مرحله اين فرايند افتخارآميز را در دوران ائمه(ع) جست وجو كرد كه گروهى از راويان حديث, برخلاف سيره ديگر راويان, تنها به شنود و ضبط احاديث, بسنده نمى كردند, بلكه در شنيده هاى خود درنگ, و به گاه نياز, اجتهاد و فتوا صادر مى كرده اند. به گونه اى كه در ميان مردم, به فقاهت, شناخته مى شدند.
ابوعمرو كشى, زير عنوان: (تسمية الفقهاء من اصحاب ابى جعفر و ابى عبدالله, عليهما السلام) مى نويسد:
(اجمعت العصابة على تصديق هؤلاء الاوّلين من اصحاب ابى جعفر و اصحاب ابى عبداللّه, عليهما السّلام, وانقادوا لهم بالفقه, فقالوا: أفقه الاوّلين ستّة: زرارة, و معروف بن خَرَّبوذ,و بريد, و ابوبصير الاسدى, والفضيل بن يسار, و محمّد بن مسلم الطائفى. قالوا: وأفقه الستّة: زرارة.)[1]
اماميّه بر تصديق اين نخستين گروه از اصحاب امام باقر(ع) و امام صادق(ع) اتفاق نظر دارند و آنان را به فقاهت شناخته اند و گفته اند: فقيه ترين آنان, شش نفر است: زراره و معروف بن خرّبوذ و بريد و ابوبصير اسدى و فضيل بن يسار و محمد بن مسلم طائفى. و گفته اند در ميان اين شش نفر, زراره, فقيه تر است.
نجاشى, درباره على بن حسن طاهرى, نوشته است:
(كان فقيها ثقة فى حديثه.)[2]
او, فقيه و در نقل حديث, ثقه بود.
وشيخ در معرفى او نوشته است:
(له كتب فى الفقه.)[3]
وى درباره حسن بن محمد بن سماعه نيز نوشته است:
(واقفى المذهب الاّ انّه جيّد التصانيف نقى الفقه حسن الانتفاع له ثلاثون كتاباً.)[4]
او واقفى مذهب بود. ولى آثارى خوب و فقهى پاكيزه و سودمند داشت و داراى سى كتاب بود.
محقق در معتبر, مى نويسد:
(برَز بتعليمه من الفقهاء الافاضل جمّ غفير كزرارة بن اعين, واخوته بكير و حمران و جميل)[5]
از بركت آموزش امام صادق(ع) گروه بزرگى از فقهاى فاضل, به ظهور رسيدند, مانند زراره پسر اعين و برادرانش بكير و حمران و جميل.
شمار فراوانى از اين راويان, به نگارش كتاب پرداختند و بدين وسيله, شنيده هاى خود را ثبت و ضبط كردند. در ميان ايشان نيز, بسيارى, كتاب يا كتابهاى خود را بر ائمه(ع) عرضه مى داشته اند, مانند: عبيداللّه بن على حلبى, كه شيخ درباره اش نوشته است:
(له كتاب مصنف معمول عليه وقيل انّه عرض على الصادق(ع) فلمّا رآه استحسنه وقال ليس لهؤلاء يعنى المخالفين مثله.)[6]
او, كتابى نگاشت كه به آن عمل مى شود و گويند آن را بر امام صادق(ع) عرضه داشت و حضرت با ديدن كتاب, آن را نيكو شمرد و فرمود: مخالفان شيعه, مانند اين كتاب ندارند.
در ميان كتابهاى فراوانى كه شاگردان با ذوق و مستعد ائمه(ع) نوشته اند, كتابهايى كه به (اصول) نامبردارند, از ارزش و جايگاه ويژه اى برخوردارند. اين اصول, مرجع و منبع براى نخستين طبقه از فقهاى شيعه; يعنى فقهاى عصر ائمه(ع) بوده است.
در اعتبار علمى و ارزش فقهى اين اصول, همين بس كه بسيارى و سرشارى آنها, فقهاى شيعه را در دوران ائمه(ع) از روى آوردن به قياس و استحسان, و ديگر نمودهاى اجتهاد به رأى كه جماعتى از فقهاى عامه, به علت كم آوردن نصوص, به آن روى آوردند, نگه داشت.
نيز همين اصول, زمينه ساز پيدايش مجامع حديثى معتبر, مانند: كافى, من لايحضره الفقيه, استبصار و تهذيب الاحكام شد و از بركت غناى اين منابع, فقهاى پس از دوران ائمه(ع) نيز, از فروافتادن در شيوه هاى نادرست و خطرناك اجتهاد, در امان ماندند.
اصل چيست؟ علما در تعريف اصل, اختلاف كرده و گوناگون رأيها ارائه داده اند:
1- اصل, اثرى است كه تنها در بردارنده كلام معصوم(ع) است, برخلاف كتاب كه در آن, سخن و نظر نويسنده آن نيز, يافت مى شود[7]
محقق تسترى, مى نويسد:
(اصل, صرف نقل اخبار, بدون گسستن و استوار كردن و جمع ميان ناسازگاران و بدون حكم كردن به درستى يا شذوذ خبر است. چنانكه در اصول رسيده به ما, مانند اصل زيد زرّاد و اصل زيد نرسى, شاهد اين ويژگى هستيم, بدون فرق ميان اين كه صاحب اصل, بدون واسطه از معصوم روايت كند, يا با واسطه, چنانكه اين ويژگى در اصولى كه در دست ماست, ديده مى شود.)[8]
در اين تعريف, مناقشه كرده و گفته اند:
(در بسيارى از غير اصول, مانند كتاب سليم بن قيس و كتاب على بن جعفر(ع) نيز سخن نويسندگان آنها, يافت نمى شود.)[9]
در پاسخ اين اشكال مى توان گفت: در اين صورت, چه مانعى دارد دو كتاب ياد شده را نيز اصل بناميم؟ چنانكه خواهيم ديد, علماى رجال در مواردى, به جاى اصل, تعبير به كتاب كرده اند.
2- اصل, اثرى است كه روايات گردآمده در آن, باب بندى نشده باشد; بلكه آنچه در آن آمده, مجموعه اى از اخبار و آثار پراكنده باشد.
در رد اين تعريف نيز گفته اند: بسيارى از اصول, به گونه باب بندى, نگارش يافته اند, چنانكه شيخ در ترجمه احمد بن محمد بن نوح, نوشته است:
(وله كتب فى الفقه على ترتيب الاصول.)[10]
او, كتابهايى در فقه, به ترتيب اصول دارد.
ولى شايد بتوان گفت: مقصود شيخ اين است كه وى كتابهايى در فقه دارد كه همانند اصول, به صورت باب بندى نوشته نشده اند.
به هر حال, اشكال ديگرى كه بر اين تعريف شده اين است كه رسائل و مسائلى كه در آن زمان, مى نوشته اند نيز, باب بندى نبوده اند. بنابراين, بايد به اين گونه آثار نيز, اصل گفته شود. افزون بر اين, در صورت درستى تعريف, بايد ارزش كتاب, از اصل, بيش تر باشد, و حال آن كه در نگاه اهل فن, اصل, از اعتبار و ارزش بيش ترى, برخوردار است.
ولى در پاسخ اشكال دوم, مى توان گفت: كسانى كه اصل را چنين تعريف كرده اند, تنها در مقام جداسازى آن از كتاب بوده اند و توجهى به ناسانى اصول با مسائل و رسائل, نداشته اند.
3- اصل, عبارت است از آنچه اصحاب امام صادق(ع) به طور مستقيم, در جواب مسائل خود از آن حضرت شنيده و نگاشته اند و كتابهايى كه به اين گونه, نگارش يافته, به اصول اربعمائه, شناخته شده اند[11]
درباره اين قول نيز گفته شده است: كتابهاى بعضى از اصحاب امام صادق(ع) اصول ناميده نمى شوند, با اين كه آنان, بى واسطه, از امام, حديث شنيده اند, مانند ابان بن تغلب, ابان بن عثمان, احمد بن محمد بن عمار, و زياد بن منذر[12]
4- اصل, آن است كه به صورت رويارو, و بدون واسطه, از امام گرفته شده باشد.
در اشكال بر اين تعريف نيز گفته مى شود: شمارى از راويان, صاحب اصل, به شمار آمده اند, با اين كه بيش از دو حديث از امام صادق(ع) نقل نكرده اند, مانند حريز. عكس اين سخن نيز, صادق است; زيرا چنانكه گذشت, شمارى از كتب در زمره اصول, به شمار نيامده اند, با اين كه روايتهاى موجود در آنها, بى واسطه, از معصوم روايت شده است[13]
5- اصل, كتابى است كه در دوران ائمه(ع) نگاشته شده, برخلاف كتاب, كه پس از سپرى شدن اين دوران, به رشته نگارش درآمده است.
صاحب هداية المحدّثين, اين قول را به شيخ طوسى, نسبت مى دهد[14]
به هر حال اين قول, بسيار ضعيف به نظر مى رسد; زيرا كم نبوده اند كتابها و نگارشهايى كه در دوران حيات ائمه(ع) نوشته شده اند. حتى با نگاهى به كتابهاى رجالى, روشن مى شود شمار كتابها و نگارشها در اين دوران, بيش تر از اصول است.
6- اصل آن است كه از كتاب و نسخه ديگرى گرفته نشده باشد; بلكه نويسنده آن, يا خود از معصوم(ع) شنيده باشد و يا از كسى كه او از معصوم شنيده است. به نظر مى رسد اين تعريف, خالى از اشكال و درخور پذيرش باشد; زيرا با معناى لغوى اصل نيز سازگار است.
در لسان العرب, آمده است:
(الاصل: أسفل كل شىء و جمعه اصول.)[15]
اصل, زيرساز هر چيزى و جمع آن اصول است.
راغب مى نويسد:
(اصل الشىء: قاعدته التى لو توهمت مرتفعة لارتفع بارتفاعه سائره لذلك.)[16]
اصل چيزى, شالوده آن است كه با از بين رفتن آن, بقيه آن نيز از بين مى رود.
در ميان محققان, دسته اى همين تعريف را اختيار كرده اند. از جمله بحرالعلوم كه گفته است:
(الاصل فى اصطلاح المحدّثين من اصحابنا بمعنى الكتاب المعتمد الذى لم ينتزع من كتاب اخر.)[17]
اصل در اصطلاح محدّثانِ شيعه, كتابِ مورد اعتمادى است كه از كتاب ديگرى, گرفته نشده است.
ابوعلى حائرى, صاحب منتهى المقال نيز, در مقام فرق ميان اصل و كتاب و مصنف مى نويسد:
(اصل كتابى است كه مصنف, در آن احاديثى را كه از معصوم(ع) يا راوى, شنيده, گرد آورده باشد; امّا كتاب و مصنَّف اگر در آنها حديث معتبرى يافت شود, به طور غالب, از اصول, گرفته شده است.)[18]
شيخ آقا بزرگ تهرانى نيز, همين تعريف را برگزيده و آن را شرح داده است[19]
محدث نورى, اين تعريف را مى پذيرد, ولى با افزودن اين قيد كه كتاب, آن گاه اصل است كه مورد اعتماد باشد:
(در اصل بودن يك كتاب, تنها اين كافى نيست كه از كتاب ديگرى گرفته نشده باشد, اگر چه مورد اعتماد هم نباشد; زيرا علماى ما داشتن اصل را موجب مدح صاحب آن و سبب اعتماد بر محتواى آن دانسته اند. ايشان, چه بسا روايتى را به دليل يافت نشدن متن آن در هيچ يك از اصول, ضعيف و سست بنياد شمرده اند, چنانكه اين كار از مفيد و شيخ و ديگران, سر زده است. بنابراين, مورد اعتماد بودن در اصل, در نظر گرفته شده است. به اين معنى كه قاعده در اصل اين است كه قابل اعتماد باشد, مگر اين كه خلاف آن آشكار شود.)[20]
ولى با توجه به معناى لغوى اصل و سخنان محققان درباره اصول, به نظر مى رسد, افزودن اين قيد, خالى از وجه باشد. از اين روى, رجال نويسان, در ترجمه ٌ برخى از راويان مى نويسند: (له اصل معتمد). البته انكار نمى كنيم اعتبار و ارزشى كه اصول دارند, ديگر كتابها ندارند و به همين سبب, علماى رجال, داشتن اصل را نشانه ستوده بودن راوى, دانسته اند, ولى بحث بر سر تعريف و ماهيت اصل است, نه ويژگيها و برتريها و امتيازهاى آن.

تفاوت اصل با كتاب, مصنَّف, نوادر و جامع

در ميان آثار قلمى زمان ائمه(ع) غير از اصل, به آثار ديگرى, به نامهاى كتاب, مصنف, نوادر و جامع نيز بر مى خوريم.
از نقل ديدگاهها و گفته ها در تعريف اصل, تفاوت آن با كتاب, روشن شد. در اساس بيش تر اين بيانها و تعريفها, به منظور جداسازى اصل از كتاب, ابراز شده است. بر اين اساس, در تبيين فرق ميان اصل و كتاب, ديدگاههاى گوناگونى خواهيم داشت. البته به نظر مى رسد همه اين ديدگاهها, در يك جهت اشتراك نظر دارند و آن اين كه كتاب, دايره اى گسترده تر از اصل دارد و بدين ترتيب و با توجه به آنچه در تعريف اصل گفتيم, كتاب عبارت است از: هر اثرى كه در آن, مجموعه اى از روايات, گرد آمده باشد, خواه در آن نويسنده دست برده باشد و دست يازيها, گسستن و استوار ساختن او يافت شود و خواه چنين نباشد. و نيز بدون فرق ميان اين كه محتواى آن كتاب, از نسخه ديگرى گرفته شده باشد, يا چنين نباشد.
كتاب با اين تعريف, نه تنها اصل را, كه مصنف, نوادر و جامع را نيز در بر مى گيرد.
به هر حال, اختلاف و رويارويى كه ميان كتاب و اصل ديده مى شود, تنها به عموم و خصوص مطلق است; زيرا مى توان به هر يك از اصول, كتاب گفت ولى عكس آن درست نيست.
اما محقق تسترى, رويارويى ميان كتاب و اصل را انكار كرده است و براى ثابت كردن اين مدعا, از عبارتهايى از شيخ, در ترجمه شمارى از صاحبان اصول, كمك گرفته است, مانند عبارت زير در ترجمه احمد بن ميثم:
(روى عنه حميد بن زياد كتاب الملاحم وكتاب الدلالة وغير ذلك من الاصول.)
حميد بن زياد از او كتاب ملاحم و كتاب دلالت و ديگر اصول را روايت كرده است.
ييا در ترجمه احمد بن سلمه:
(روى عنه حميد بن زياد اصولا كثيرة, منها كتاب زياد بن مروان القندى.)
ييا در ترجمه احمد بن مفلس:
(روى عنه حميد كتاب زكريا بن محمد المؤمن و غير ذلك من الاصول.)
ييا در ترجمه عبيدالله بن احمد بن نهيك و على بن برزج:
(روى عنه كتبا كثيرة من الاصول.)
ييا در ترجمه محمد بن عباس بن عيسى و محمد بن احمد بن رجا:
(روى عنه حميد كتبا كثيرة من الاصول.)
و يا در ترجمه يونس بن على العطار:
(روى عن حميد بن زكريا كتاب ابى حمزة الثمالى و غير ذلك من الاصول.)
از نظر اين محقق, آن چه در برابر اصل, قرار دارد, تصنيف است, زيرا شيخ در ترجمه هارون بن موسى, نوشته است:
(وروى جميع الاصول والمصنّفات.)
و درباره حيدر بن محمد بن نعيم سمرقندى, نوشته است:
(روى جميع مصنفات الشيعه واصولهم.)[21]
آنچه ادعاى اين محقق را تأييد مى كند, سخن شيخ در كتاب فهرست است. وى در آغاز اين كتاب, اصل را در برابر مصنف قرار مى دهد, نه در برابر كتاب. وى, در اشاره به كار ابن غضائرى, مى نويسد:
(انه عمل كتابين, احدهما ذكر فيه المصنّفات, والآخر ذكر فيه الاصول واستوفاهما على مبلغ ماوجده وقدر عليه غير أنّ هذين الكتابين لم ينسخهما احد من اصحابنا واخترم هو رحمه الله وعمد بعض ورثته الى اهلاك هذين الكتابين وغيرهما من الكتب على ما حكى بعضهم عنه.)
ابن غضائرى, دو كتاب نگاشت كه در يكى, نگاشته ها را يادآور شد و در ديگرى اصول را. وى اين دو كتاب را به مقدار وسع و توان خود كامل كرد, ولى هيچ يك از علماى ما, از اين دو كتاب نسخه بردارى نكردند, تا اين كه نويسنده آنها, از دنيا رفت و شمارى از وارثان او ـ چنانكه از بعضى از بازماندگان او نقل شده ـ به عمد, اين دو كتاب او را نابود ساختند.
سپس شيخ مى افزايد:
(من تصميم به نوشتن كتابى گرفتم كه در بردارنده نگاشته ها و اصول باشد و آنها را در دو كتاب جداگانه نياوردم كه مبادا اين دو كتاب طولانى شود; زيرا شمارى از نويسندگان داراى اصل هستند.)[22]
با اين وجود, به نظر مى رسد رويارويى كتاب و اصل, به گونه عموم و خصوص مطلق, درخور انكار نيست. پاره اى از عبارتهاى شيخ نيز, گواه اين حقيقت است. از باب مثال, وى ضمن ترجمه اسماعيل بن مهران, نوشته است:
(صنّف مصنّفات كثيرة منها كتاب الملاحم… وله اصل.)[23]
نجاشى نيز در ترجمه حسن بن ايوب, نوشته است: (له كتاب اصل.)[24]
از عبارت شيخ و عبارتهاى ديگران, ناسانى اصل با نوشته نيز تا حدودى روشن مى شود و آن اين كه: اصل, تنها دربردارنده رواياتى است كه صاحب آن از معصوم(ع) بى واسطه يا با واسطه, شنيده است, ولى نگاشته شده, افزون بر روايات, ديدگاههاى نويسنده و اعمال سليقه هاى وى را نيز دربردارد. نمونه بارز نوشته ها و نگاشته شده ها كه امروز در اختيار ماست كتابهاى چهارگانه است كه با بهره گيرى از اصول اربعمائه, نگارش يافته اند.
وامّا فرق اصل با نوادر نيز, با توجه به معنايى كه اهل فن براى نوادر, در نظر مى گيرند, روشن است; زيرا از نظر ايشان, نوادر, كتابى است كه در آن مجموعه اى از احاديث گوناگون و ناقاعده مند كه زير يك عنوان ويژه اى قرار نمى گيرند, گردآمده باشد. گاهى نيز نوادر, به شمار اندكى حديث گفته مى شود كه در پايان يك يا چند باب از بابهاى يك كتاب آورده مى شود, مانند نوادر الصلاة, نوادر الزكاة و…[25]
روشن است نوادر به معناى نخست, ناسازگارى با اصل بودن ـ با تعريفى كه براى آن در نظر گرفتيم و پاره اى ديگر از تعريفها ندارد. به اين ترتيب ممكن است به يك اثر هم اصل و هم نوادر, گفته شود, چنانكه نجاشى, در ترجمه مَرْوكْ بن عبيد بن سالم, نوشته است:
(قال اصحابنا القميون: نوادره اصل.)[26]
ولى در بيش تر موارد, اين دو با هم فرق دارند و ناسانند. از باب نمونه, شيخ, در ترجمه ابراهيم بن عبدالحميد نوشته است:
(ثقة له اصل… وله كتاب النوادر.)[27]
و بر اين اساس, مى توان نسبت ميان اصل و نوادر را عموم و خصوص من وجه دانست. گرچه براى ماده اجتماع آنها, نمونه زيادى سراغ نداريم.
درباره فرق اصل با جامع نيز, توجه به اين نكته لازم است كه در سير تدوين و نگارش حديث, بايد پيدايش جامع هاى حديثى را در دوره پس از تدوين اصول, جست وجو كرد.
در مقدمه جامع احاديث الشيعه, پس از اشاره اى به اصول اربعمائه, آمده است:
(به سبب اين كه احاديث, در كتابهاى ياد شده پراكنده بودند, و در بسيارى از اين كتابها نيز, روايتهاى زيادى گرد نيامده بود, گروهى از فضلاى طبقه ششم, از اصحاب امام رضا(ع), مانند احمد بن محمد بن ابى نصر, جعفر بن بشير, حسن بن على بن فضال, حسن بن محبوب, حماد بن عيسى, صفوان بن يحيى, محمد بن ابى عمير و مانند اينان, عهده دار گردآورى و ضبط احاديث در كتاب واحد شدند. و هر يك از ايشان, جامعى نوشت و در آن, اخبار اصول را گردآورد. سپس شاگردان ايشان; يعنى حسن و حسين, پسران سعيد بن مهران و على بن مهزيار, دو كتاب, نوشتند. و در آن دو, احاديث نوشته شده در جوامع اساتيد خود را گردآوردند و به حسب ظاهر, مرجع علماى شيعه, همين دو كتاب بود, تا اين كه ثقةالاسلام ابوجعفر كلينى (م 328 يا 329) دست به تدوين حديث زد.)

اعتبار و ارزش اصول

آنچه بيش از هر چيز به اهميت اصول مى افزايد, درجه اعتبار و ارزش مندى آنها در ميان فقها و ديگر دانشمندان است, تا جايى كه شمارى مانند علامه بحرالعلوم, قابل اعتماد بودن را جزئى از مدلول اصل گرفته است. بحرالعلوم درباره اصل زيد نرسى, مى نويسد:
(وعدّ النرسى من اصحاب الاصول وتسمية كتابه اصلا, مما يشهد بحسن حاله واعتبار كتابه, فانّ الاصل فى اصطلاح المحدّثين من اصحابنا بمعنى الكتاب المعتمد الذى لم ينتزع من كتاب اخر, وليس بمعنى مطلق الكتاب.)[28]
اين كه نرسى, از صاحبان اصول شمرده شده و كتاب او, اصل ناميده شده, گواه بر حسن حال او و معتبر بودن كتابش است; زيرا اصل در اصطلاح محدثان ما, كتابى است كه از كتاب ديگر گرفته نشده و اين اصطلاح, درباره هر كتابى, به كار نمى رود.
اگر در درستى اين سخن, ترديد داشته باشيم, در اين حقيقت نمى توان ترديد روا داشت كه صاحب اصل بودن راوى, سبب مدح او و نقل شدن روايت در يكى از اصول, موجب تقويت و حتى از نظر بعضى, تصحيح آن است.
محقق داماد, پس از سخن درباره اصول چهارصدگانه, نوشته است:
(وليعلم انّ الاخذ من الاصول المصحّحة المعتمدة احد اركان تصحيح الرواية.)[29]
گرفتن حديث از اصولى كه صحيح شمرده شده و مورد اعتماد است, يكى از اركان تصحيح روايت است.
صاحب وسائل, هنگام برشمردن نشانه هايى كه دلالت بر ثابت بودن خبر, يا درستى مضمون آن مى كند, مى نويسد:
(ومنها كون الحديث موجودا فى كتاب من كتب الاصول المجمع عليها.)[30]
از جمله اين نشانه ها, وجود حديث در يكى از كتابهاى اصول است كه اعتبار آنها, مورد اجماع است.
نيز درباره يكى از صاحبان اصول كه محقق حلّى روايت او را پذيرفته, مى نويسد:
(به حسب ظاهر, پذيرفتن محقق روايت على بن حمزه را, با اين كه وى در مذهب فاسد خود, تعصب مى ورزيده است, مبتنى بر اين است كه روايت او, از اصلش, نقل شده است. و دليلى كه محقق مى آورد, به اين امر, اشعار دارد; زيرا راوى ياد شده, از اصحاب اصول است.)[31]
نيز در دليل صحيح دانستن علامه, روايت اسحاق بن جرير را از امام صادق(ع) نوشته است:
(او ثقه و نيز از صاحبان اصول است.)[32]
ارزش و اهميت اصول از نگاه علماى رجال حديث و فقه در حدى است كه حتى انحراف فكرى و لغزش عقيدتى صاحبان آنها نيز, از اعتبار آنها,نمى كاهد.
شيخ در ابتداى كتاب فهرست خود, مى نويسد:
(انّ كثيرا من المصنّفين واصحاب الاصول كانوا ينتحلون المذاهب الفاسدة وان كانت كتبهم معتمدة.)[33]
بسيارى از نويسندگان و گردآورندگان اصول, پيروان مذهبهاى فاسد بوده اند, گرچه كتابهاى آنان, مورد اعتماد است.
نيز در ترجمه اسحاق بن عمار ساباطى, نوشته است:
(اسحاق بن عمار الساباطى و ان كان فطحيا الاّ انّه ثقة واصله معتمد عليه.)[34]
اسحاق بن عمار ساباطى اگر چه فطحى مذهب است, ولى ثقه و اصل او مورد اعتماد مى باشد.
همان گونه كه شيخ آقا بزرگ تهرانى نيز اشاره كرده است[35], سبب اعتبار و ارزش بالاى اصول نسبت به ديگر كتابهاى روايى, اين است كه در اصول, درصد احتمال خطا و غلط و سهو و فراموشى, كم تر است; زيرا روايات گردآورى شده در اصول, به گونه شفاهى از امام يا از كسى كه از امام شنيده, دريافت شده است.
بر خلاف كتابهاى ديگر كه روايات آنها از ديگر كتابها نقل و نسخه بردارى شده و در مورد آنها, در صد احتمال خطا و سهو, بيش تر است.

تعداد اصول

در كتابهاى گوناگون و بر سر زبانها, معروف اين است كه شمار اصول, چهارصد است.
محقق داماد, در رواشح خود نوشته است:
(المشهور انّ الاصول اربع مئة مصنّف لاربعة مئه, مصنّف.)[36]
(بر حسب مشهور, شمار اصول, چهار صد است كه چهارصد نفر آنها را گردآورده و نگاشته اند.
ولى به هيچ روى, نمى توان اين عدد را دقيق دانست. شيخ آقا بزرگ تهرانى, مى نويسد:
(تأسف جدى ما از اين است كه عدد تحقيقى, بلكه تقريبى صاحبان و مؤلفان اصول, مشخص نيست.)
وى پس از نقل اين سخن شيخ در ابتداى فهرست:
(من ضمانت نمى كنم فهرست همه نوشته ها و نگارشها و اصول شيعه را بياورم; زيرا اين كتابها, به علت فراوانى, پراكندگى اصحاب ما در شهرها به هيچ روى, ثبت و ضبط شده نيست.)
مى نويسد:
(وقتى جست وجوگر پر تلاش و معروفى, مانند شيخ الطائفه, به ناتوانى از انجام اين كار, اعتراف دارد, ما به ناتوانى از آن, سزاوارتريم; زيرا او در زمانى نزديك به دوران صاحبان اصول مى زيسته و مى توانسته به خود آن اصول, كه در كتابخانه شاپور, در كرخ بغداد وجود داشته اند, دست يابد. در دنيا, كتابخانه اى از آن بهتر يافت نمى شده. كتابها و اصولى كه در اين مكان نگهدارى مى شده, همه به خط و تحرير شخصيتهاى معتبر بوده است… افزون بر اين, شيخ, به خزانه كتاب استادش, شريف مرتضى, دسترسى داشته, كه در آن بيش از هشتاد هزار كتاب نگهدارى مى شده است.)[37]
بنابر آنچه علماى رجال, درباره صاحبان اصول نوشته اند, شمارى از ايشان داراى چندين اصول بوده اند. از باب نمونه, شيخ در ترجمه ابراهيم بن سليمان بن حيان, نوشته است:
(روى عنه حميد بن زياد اصولا كثيرة.)[38]
حميد بن زياد اصول فراوانى از او روايت كرده است.
محدث نورى پس از نقل اين سخن شيخ مفيد:
(انّ الامامية صنّفت من عهد اميرالمؤمنين, عليه السلام… اربعمائة كتاب سمّى الاصول.)
مى نويسد:
(معلوم است كه اماميه, در اين مدت, بيش از اين عدد, كتاب داشته اند, همان گونه كه كتب رجال, گواهى مى دهد.)[39]
چنانكه در جاى خود شرح خواهيم داد, احتمال مى رود اين چهارصد اصل, كه در سخنان بسيارى از دانشمندان, به آن اشاره رفته است, تنها از آثار اصحاب امام صادق(ع) باشد, چنانكه عبارت محقق داماد نيز, نوعى صراحت در اين معنى دارد. و گرنه به گمان نزديك به يقين, شمار اصول, بيش از عدد ياد شده است, بويژه كه شمارى از راويان حديث, داراى چندين اصل بوده اند كه به نمونه آن, اشاره كرديم. نيز بايد توجه داشت كه در كتابهاى رجالى, گاهى به جاى اصل, تعبير به كتاب و يا نوادر شده است كه نمونه هاى آن را ديديم.
حتى ممكن است در ترجمه يك راوى, هيچ اشاره اى به اصل او نشده باشد, ولى بتوان با نشانه هايى, وجود اصل را براى او ثابت كرد. در همين زمينه, محدث نورى, پس از نقل اين سخن نجاشى در ترجمه زيد زراد:
(زيد الزراد كوفى روى عن ابى عبداللّه عليه السلام له كتاب اخبرنا….)
مى نويسد:
(كلام نجاشى صريح در اين است كه زيد زراد, از صاحبان اصول است, زيرا در آغاز ترجمه او گفته است روى عن ابى عبداللّه عليه السلام, و آوردن چنين تعبيرى, عادت او در ترجمه صاحبان اصول است.)[40]

تاريخ نگارش اصول

از نگارش اصول چهارصدگانه و ديگر اصول و نيز وفات صاحبان و گردآورندگان آنها, تاريخ روشن و دقيقى در دست نيست. ولى آنچه در اين باره يقين است آن است كه هيچ يك از اين اصول, پيش از دوران اميرالمؤمنين(ع) نوشته نشده است, چنانكه هيچ يك از آنها, پس از وفات امام عسكرى(ع) نيز نگارش نيافته است; زيرا بنابر بيان روشن بسيارى از محققان, صاحبان اصول, راويان كوشايى بوده اند كه به محض شنيدن بى واسطه يا باواسطه حديث, يا احاديثى از ائمه(ع) به نوشتن و ثبت آن, مى پرداخته اند.
صاحب وسائل, به نقل از علامه حلّى, مى نويسد:
(مشايخ ما, قدّس الله ارواحهم, گفته اند: عادت صاحبان اصول بر اين بوده است كه هرگاه از يكى از ائمه(ع) سخنى مى شنيده, به ثبت آن در اصول خود مبادرت مى ورزيده اند, تا مبادا با گذشت روزها و ماه ها و سالها, دچار فراموشى شوند.)[41]
در ميان صاحب نظران, در مورد تاريخ تدوين اصول, دو قول, جلب نظر مى كند:
قول نخست: تمام اصول چهارصدگانه, در زمان امام صادق(ع) توسط اصحاب آن حضرت, نگارش شده و غير از آنها, اصول ديگرى از اصحاب ديگر ائمه(ع) به ما نرسيده است[42]
محقق داماد, اين قول را به مشهور, نسبت مى دهد, و مى نويسد:
(المشهور انّ الاصول اربع مئه مصنف لأربعة مئة مصنف من رجال ابى عبدالله الصادق عليه السلام.)[43]
كندوكاو در كلمات ديگر محققان نيز, اين شهرت را تأييد مى كند.
طبرسى در اعلام الورى, نوشته است:
(روى عن الصادق(ع) من مشهورى اهل العلم اربعة الآف انسان وصنف من جواباته فى المسائل اربعمائة كتاب معروفة تسمّى الاصول, رواها اصحابه واصحاب ابنه موسى(ع))[44]
چهارهزار نفر كه به دانش شهره اند و زبانزد, از امام صادق(ع) نقل حديث كرده اند و از پاسخهاى آن حضرت به مسائل, چهارصد كتاب كه به اصول معروفند, به رشته نگارش درآورده اند. اين كتابها را اصحاب آن حضرت و نيز اصحاب امام موسى(ع) روايت كرده اند.
محقق حلّى نيز در كتاب معتبر, به همين مضمون مى نويسد:
(روى عنه(ع) من الرجال ما يقارب اربعة آلاف رجل… حتى كتبت من اجوبة مسائله اربعمائة مصنّف سمّوها اصولا.)[45]
شهيد نيز در كتاب ذكرى مى نويسد:
(از پاسخهاى امام جعفر صادق(ع) به مسائل, چهارصد كتاب نگاشته شد و از اصحاب معروف او, چهارهزار نفر از اهالى عراق و حجاز و خراسان و شام, به نگارش حديث پرداختند. راويانى نيز از امام باقر(ع) به نقل حديث همت گماشتند و اصحاب ديگر ائمه, مشهور و معروف و داراى نوشته ها و نگارشهاى مشهور و مباحث فراوانى هستند كه بسيارى از اينها را عامه در رجال خود يادآور شده اند.)[46]
در درايه شيخ حسين بن عبدالصمد نيز آمده است:
(قد كتبت من اجوبة مسائل الامام الصادق عليه السلام فقط أربع مئة مصنَّف لاربع مئة مصنِّف تسمى الاصول فى انواع العلوم.)[47]
آنچه ديدگاه اين گروه از محققان را تأييد مى كند, حقيقتى است كه بسيارى از تاريخ نگاران و تراجم نويسان شيعه و سنّى يادآور شده اند. و بسيارى نقل آن به حدى است كه مى توان آن را از حقايق قطعى تاريخ دانست و آن اين كه: بيش از چهار هزار نفر, با انديشه ها و آراى گوناگون, از كلاس پر رونق امام صادق(ع) استفاده و شنيده هاى خود را از آن حضرت, با دقت و اهتمام, ثبت مى كرده اند.
شيخ مفيد, در كتاب ارشاد, مى نويسد:
(نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الركبان. وانتشر ذكره فى البلدان… فانّ اصحاب الحديث نقلوا أسماء الرواة عنه من الثقات على اختلافهم فى الآراء والمقالات, فكانوا اربعة آلاف رجل.)[48]
مردم از آن حضرت, دانشها را نقل كردند تا جايى كه به اين منظور كاروانها به راه افتاد و نام آن حضرت در بلاد, منتشر گرديد… اصحاب حديث, اسامى راويان ثقه را كه با وجود اختلافشان در رأى و انديشه, از آن حضرت روايت كرده, يادآور شده اند كه شمار آنان, چهارهزار نفر است.
ابن شهرآشوب نيز در مناقب, مى نويسد:
(راويان ثقه كه از امام صادق(ع) نقل حديث كرده اند, چهارهزار مرد هستند و ابن عقده اسامى آنان را در كتاب رجال خود, يادآور شده است.)[49]

قول دوم: اصول چهارصدگانه, از آن اصحاب همه ائمه, از زمان اميرالمؤمنين(ع) تا عصر امام عسكرى(ع) بوده است, ولى چون بيش تر آنها در زمان امام صادق(ع) نگارش يافته است, به اصحاب آن حضرت, نسبت داده مى شود[50]
ابن شهر آشوب, در معالم العلماء, به نقل از شيخ مفيد, مى نويسد:
(صنّف الامامية من عهد اميرالمؤمنين(ع) الى عهد ابى محمد العسكرى(ع) اربعمائة كتاب تسمى الاصول.)[51]
اماميه, از دوران اميرالمؤمنين(ع) تا زمان امام عسكرى(ع) چهارصد كتاب به نام اصول, نگاشته اند.
شيخ آقابزرگ تهرانى, در صدد توجيه سخن شيخ مفيد برآمده و نوشته است:
(مقصود وى اين نيست كه اصول ياد شده در خلال همه اين مدت, نگاشته شده, چنانكه دو كلمه (من) و (الى) اين گمان را پديد مى آورند. بلكه مفيد مى خواهد بگويد اصول حديثى در ميان اين دو عصر, نگاشته شده اند. و بنابراين, مخالفتى نيست ميان سخن او و بيان روشن شيخ طبرسى و محقق حلّى و شهيد و شيخ حسين بن عبدالصمد و محقق داماد و ديگر علماى بزرگ به اين كه اصول چهارصدگانه, در عصر امام صادق(ع) و از پاسخهايى كه آن حضرت به مسائل شاگردان خود مى داد, نگارش يافته است.)[52]
ولى روشن است كه اين برداشت صاحب ذريعه, برخلاف ظاهر عبارت شيخ مفيد است. تنها چيزى كه مى توان در اين ميان, قدر يقينى و ترديد ناپذير دانست اين است كه بيش تر صاحبان اصول, از اصحاب و شاگردان امام صادق(ع) بوده اند و اين چيزى است كه از كندوكاو در كتاب نجاشى و شيخ و ديگر آثار علماى رجال, به دست مى آيد.
راز اين حقيقت هم در سخنان بسيارى از جمله خود شيخ آقا بزرگ تهرانى آمده است,53 و آن اين كه اصحاب ديگر ائمه(ع) در سختيها و تنگناهاى بسيار مى زيسته اند و فشار و خفقان بر آنها چنان بوده است كه نمى توانسته اند به راحتى و با خيال آسوده, از چشمه سارهاى پرفيض اهل بيت(ع) كسب معارف كنند و به ثبت و ضبط شنيده هاى خود بپردازند, تا اين كه عصر نور و رحمت و عصر انتشار علوم آل محمد(ص) فرا رسيد; يعنى اواخر دوران بنى اميه, و اوايل دوران بنى عباس كه پايه هاى حكومت و كنترل حاكمان جور, سست گرديد و امام صادق(ع), در همين برهه, بهره مطلوب را برد و به پرورش شاگردان بسيارى, همت گماشت.
در حقيقت اين دوران, از سال هلاكت حجاج بن يوسف; يعنى سال[95], آغاز مى شود و تا فروپاشى بنى اميه در سال 113 و نيز ساليان آغازين حكومت بنى عباس, تا اوائل دوران هارون الرشيد, كه در سال 170 به حكومت رسيد, امتداد مى يابد. و با توجه به اين كه وفات امام باقر و امام صادق و امام كاظم(ع) به ترتيب, در سالهاى [114], 148 و 184 (يا 183) بوده است, مى توان دوران شكوفايى و نشر علوم اهل بيت(ع) و نگارش متون روايى, از جمله اصول را, از اوائل عصر امام باقر(ع), و تمامى دوران امام صادق(ع) و بخشى از عصر امام كاظم(ع) دانست.
در اين برهه تاريخ بود كه روايان حديث, بدون دغدغه و نگرانى, به حضور امامان(ع) مى رسيدند و آشكارا به ايشان ابراز ولايت و دوستى مى كردند. با توجه به اين حقيقت تاريخى و شواهد ديگرى كه اشاره شد, مى توان با اطمينان گفت بيش تر اصول, در زمان امام صادق(ع) و به دست اصحاب و شاگردان آن حضرت, نوشته شده اند.

سرنوشت اصول

در زمان ما, جز شمار اندكى از اصول, مانند: اصل زيد نرسى و اصل زيد زرّاد, در دسترس نيست. از اين روى, احتمال نابود شدن شمار زيادى از آن ها, دور از واقع نيست, چنانكه احتمال مى دهيم, پاره اى از آنها نيز در مناطقى از جهان و در پاره اى از كتابخانه ها, به صورت دست نوشته, نگه دارى شود.
نشانه هاى زيادى وجود دارد كه همه اين اصول, يا بيش تر آنها در كتابخانه هاى سيد مرتضى و شاگرد او, شيخ طوسى, موجود بوده است. بر اساس نشانه هاى ديگر, پاره اى از اين اصول, در اختيار علمايى مانند: ابن ادريس حلّى, ابن طاووس, شهيد اول, علامه مجلسى, محدث نورى, و … قرار داشته است. در زير, نگاهى به اين نشانه ها داريم:
صاحب معجم البلدان, ذيل مادّه (بين السُورين) مى نويسد:
(نام محلّه بزرگى در كرخ بغداد بوده است كه از نيكوترين و آبادترين محله هاى آن شهر, به حساب مى آمده است. در اين محله, خزانه كتبى قرار داشته كه آنها را ابونصر شاپور بن اردشير, وزير بهاء الدوله بن عضدالدوله وقف كرده است. در دنيا بهتر از اين كتابها, وجود نداشته, همه كتابها و اصول موجود در آن, به خط شخصيتهاى مورد اعتماد بوده است. كتابهاى موجود در اين كتابخانه, هنگام ورود طغرل بيك, نخستين پادشاه سلجوقيان به بغداد, در سال [447], در آتش سوختند.)[54]
ابن ادريس حلّى, در بخش پايانى كتاب خود, به نام مستطرفات سرائر, از كتابهاى اشخاص زير, روايت كرده است: موسى بن بكر واسطى, معاوية بن عمار, ابان بن تغلب, جميل بن درّاج, ابوعبدالله سيارى, حريز بن عبدالله سجستانى و نيز از نوادر و جامع احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى.
صاحب وسائل, پس از يادكرد اصول و كتابهايى كه ابن ادريس در مستطرفات خود از آنها نقل حديث كرده, مى نويسد:
(در كتابهاى سيد بن طاووس, دلايلى وجود دارد بر اين كه بيش تر اين كتابها و اصول و مانند آنها, نزد او موجود بوده است و از آنها روايات زيادى نقل كرده است.)[55]
صاحب مستدرك نيز, سخن زير را از مجلسى در مورد دو اصل زيد زراد و زيد نرسى, نقل مى كند:
(ما اين دو اصل را از نسخه اى عتيقه و تصحيح شده به خط شيخ منصور بن حسن أبى گرفته ايم و او نسخه خود را از خط شيخ جليل محمد بن حسن قمى, نقل كرده است. و تاريخ نگارش اين دو, سال 374 است و شيخ منصور بن حسن گفته: دو اصل ياد شده و اصول ديگرى را كه يادآورى كرده, از خط شيخ اجلّ هارون بن موسى تلعكبرى, گرفته است.)[56]
خود محدث نورى, مى نويسد:
(مجموعه اى كتاب نزد من است كه همه آنها به خط شيخ جليل محمد بن على جباعى است و او آنها را از خط شيخ شهيد نقل مى كند. در اين كتابها اوراقى ديده مى شود كه بر آن احاديث مختصرى, نوشته شده. وى اين احاديث را از اصولى انتخاب كرده كه در اختيار داشته است, مانند كتاب صلات حسين بن سعيد, كتاب اسحق بن عمار, كتاب معاذ بن ثابت, كتاب على بن اسماعيل ميثمى, كتاب معاوية بن حكيم, كتاب ابراهيم بن محمد اشعرى, كتاب فضل بن محمد اشعرى, كتاب زيد زرّاد. و اين كتاب آخرين كتابى است كه از آن نقل كرده و در پايان آن, به خط جباعى آمده است: ابن مكى; يعنى شهيد گفت: بيش تر اين كتابها, بر شيخ طوسى, قراءت شده است.)[57]
و شيخ آقا بزرگ مى نويسد:
(اين اصول, همگى, موجود هستند. پاره اى از آنها با همان هيئت تركيبى نخست وجود دارند و پاره اى ديگر از آنها, گرچه شكل نخست آنها از بين رفته, ولى مواد اصلى آنها بى آن كه يك حرف, كم و زياد شود, در ضمن جوامع حديثى قديم, وجود دارند. در جوامع ياد شده, مواد آن اصول, به صورت مرتب, منقح, مهذب و باب بندى شده, گردآورى شده است; زيرا اصول يادشده, ترتيب خاص نداشته اند آنها حاصل املاى احاديث در مجالس و پاسخ مسائل مختلف و متفرقى از بابهاى فقه و اصول بوده است, چنانكه در اصول موجود, شاهد اين ويژگى هستيم.)[58]

آشنايى با برخى از گردآورندگان صاحبان اصول

1. ابراهيم بن عبدالحميد اسدى, اهل كوفه, برادر محمد بن عبدالله بن زراره از امام صادق(ع) روايت مى كند59 شيخ مى نويسد: (ثقة له اصل.)60
2. ابراهيم بن مِهْزَم اسدى, از طايفه بنى نصر, معروف به ابن ابى بُرده. از امام صادق و امام كاظم(ع) نقل حديث مى كند. عمرى طولانى كرد61 شيخ در فهرست, مى نويسد: (له اصل)62.
3. ابراهيم بن ابى البلاد, از امام صادق و امام كاظم و امام رضا(ع) روايت مى كند. عمرى طولانى كرد. امام رضا(ع) به او نامه اى نوشته, و او را ثنا گفته است63 شيخ مى نويسد: (له اصل)64
4. ابراهيم بن عمر يمانى, از بزرگان شيعه و مورد وثوق است. از امام باقر و امام صادق(ع) نقل حديث مى كند65 شيخ مى نويسد: (له اصل.)66
5. اسحاق بن عمار, از بزرگان شيعه و مورد وثوق است. يونس و يوسف و قيس و اسماعيل, برادران او هستند. او در يكى از خاندان بزرگ شيعه, زندگى مى كرد. از امام صادق و امام كاظم(ع) روايت مى كند. نجاشى مى نويسد: (له كتاب النوادر)67 ولى شيخ مى گويد: (له اصل.)68
در كتابهاى رجال, به اسامى زيادى از صاحبان اصول بر مى خوريم. اكنون و در اين جا, براى پرهيز از به درازا كشيده شدن سخن, به ياد كرد نام شمارى از آنها بسنده مى كنيم:
6. ايوب بن حرّ جعفى.
7. اديم بن حرّ.
8. آدم بن حسين نخاس كوفى.
9. حسن بن ايوب.
10. اسماعيل بن مهران
11. اسماعيل بن محمد.
12. اسماعيل بن عثمان بن ابان.
13. اسحاق بن جرير.
14 اسباط بن سالم بياع الزطى
15. بكر بن محمد ازدى.
16. بشر بن مسلمه.
17. جميل بن دراج.
18. جميل بن صالح
19. جابر بن يزيد جعفى.
20. حسين بن موسى
21. حسن عطار.
22. حسن الرباطى
23. حسين بن ابى غندر.
24. حميد بن مثنى عجلى .
25. حفص بن بخترى.
26. حفص بن سوقه.
27. حفص بن سالم.
28حكم بن ايمن.
29. حكم الاعمى.
30. حبيب الخثعمى.
31. حارث بن احول.
32. خالد بن صبيح.
33. خالد بن ابى اسماعيل.
34. داود بن زربى.
35. ذريح محاربى.
36. ربيع الاصم.
37. ربعى بن عبدالله بن جارود.
38. زياد بن منذر.
39. زرعة بن محمد حضرمى.
40. زكار بن يحيى واسطى.
41. سعد بن ابى حلف.
42. سعيد بن يسار.
43. سعيد بن غزوان.
44. سعيد بن مسلمه.
45. سعدان بن مسلم عامرى.
46. سفيان بن صالح.
47. شعيب بن يعقوب عقرقوفى.
48. شعيب بن اعين حواء.
49. شهاب بن عبد ربه.
50. صالح بن رزين.


پى نوشتها:
[1] (اختيار معرفة الرجال, المعروف برجال الكشى) شيخ طوسى, تصحيح و تعليق حسن مصطفوى / 238, دانشگاه مشهد; (رجال الكشى), ج507/2, مؤسسة آل البيت(ع) لاحياء التراث, قم.
[2] (رجال النجاشى), ابى العباس احمد بن على النجاشى الكوفى الاسدى/ 255, انتشارات اسلامى, وابسته به جامعه مدرسين, قم.
[3] (الفهرست) شيخ طوسى 92/.
[4] همان51/.
[5] (معتبر)4/, چاپ سنگى.
[6] (الفهرست), شيخ طوسى/106.
[7] (منتهى المقال), ابوعلى حائرى, ج67/1ـ68
[8] (قاموس الرجال) علاّمه تسترى, ج64/1 ـ 65, مؤسسة النشر الاسلامى.
[9] (اصول علم الرجال), شيخ مسلم داورى261/.
[10] (الفهرست)61/.
[11] (اصول علم الرجال) به نقل از (مقباس الهدايه فى علم الدرايه)20/, 26.
[12] همان260/.
[13] همان261/.
[14] (هداية المحدثين الى المحمدين, معروف به مشتركات كاظمى), محمد امين كاظمى/307, كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى.
[15] (لسان العرب), ابن منظور, ج155/1.
[16] (مفردات), راغب اصفهانى79/, ماده اصل.
[17] (الفوائد الرجاليه) بحرالعلوم, ج367/2, مكتبة الصادق.
[18] (منتهى المقال), ج67/1ـ68
[19] (الذريعه), آقا بزرگ تهرانى, ج125/2ـ126
[20] (مستدرك الوسائل), محدث نورى, ج301/3, چاپ قديم.
[21] (قاموس الرجال), ج1,64/ ـ 65.
[22] (الفهرست)1/ ـ 2.
[23] همان11/.
[24] (رجال النجاشى)51/.
[25] (منتهى المقال), ج68/1.
[26] (رجال النجاشى)425/.
[27] (الفهرست)7/ ـ 8.
[28] (الفوائد الرجاليه), بحرالعلوم, ج367/2, مكتبة الصادق.
[29] (الذريعة الى تصانيف الشيعه), ج126/2.
[30] (وسائل الشيعه), شيخ حر عاملى ج93/20.
[31] همان70/.
[32] همان.
[33] (الفهرست)2/.
[34] همان15/.
[35] (الذريعة الى تصانيف الشيعه), ج126/2.
[36] همان129/.
[37] همان128/ ـ 129/.
[38] (الفهرست)440/.
[39] (مستدرك الوسائل), ج301/3, چاپ سنگى.
[40] همان297/.
[41] (وسائل الشيعه), ج70/20.
[42] (سير حديث در اسلام), سيد احمد ميرخانى, با مقدمه و پاورقى على دوانى328/, گنجينه.
[43] (الذريعة الى تصانيف الشيعه), ج129/2.
[44] (اعلام الورى), 276/, اسلاميه, تهران.
[45] (معتبر)4/, چاپ سنگى.
[46] (ذكرى)6/, چاپ سنگى.
[47] (الذريعة الى تصانيف الشيعه), ج129/2, به نقل از (دراية) شيخ حسين عبدالصمد40/.
[48] (الارشاد)304/, المطبعة الحيدريه, نجف.
[49] (المناقب), ابن شهر آشوب, ج247/4, چاپ قديم.
[50] (سير حديث در اسلام)329/.
[51] (معالم العلماء), ابن شهر آشوب1/, مطبعة فردين, تهران.
[52](الذريعة الى تصانيف الشيعه), ج131/2.
[53] همان131/ ـ 133.
[54] (معجم البلدان), ياقوت حموى, ج534/1, دار بيروت للطباعة والنشر.
[55] (وسائل الشيعه), ج75/20.
[56] (مستدرك الوسائل), ج303/3, چاپ سنگى.
[57] همان298/ ـ 299.
[58] (الذريعة الى تصانيف الشيعه), ج134/2.
[59] رجال النجاشى20/.
[60] (الفهرست)7/ ـ 8.
[61] (رجال النجاشى)22/.
[62] (الفهرست)9/.
[63] (رجال النجاشى)22/.
[64] (الفهرست)9/.
[65] (رجال النجاشى)20/.
[66] (الفهرست)9/.
[67] (رجال النجاشى)71/.
[68] (الفهرست)15/.

نام کتاب : فقه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 25  صفحه : 9
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست