responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاریخ اسلام نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 3  صفحه : 6

اغالبه

حجت الله جودکی

اموى‌ها در شرق، روم و مغرب به فتوحات ادامه دادند. سرزمین مغرب مدت یک قرن ناآرام بود و میان خوارج، اموى‌ها، عباسیان و کارگزاران ایشان دست‌به‌دست مى‌شد. با حاکمیت اغالبه در افریقیه، از نزاع‌ها کاسته شد و آن سرزمین روبه عمران و آبادانى نهاد. عرب‌هاى مهاجر با بربرها، یعنى ساکنان بومى آن سرزمین، آمیختند و به عرب‌هاى افریقایى تبدیل شدند و نسل، فرهنگ و زندگى جدیدى به وجود آمد که از اسلام، سنت‌هاى قبایلى و شرایط منطقه‌اى متاثر بود.
محمد زینهم محمد عزب که کتاب «تاریخ مملکة الاغالبه‌» نوشته ابن‌وردان را تصحیح کرده، مقدمه و حواشى مفصلى به آن افزوده است. مقاله حاضر ترجمه این مقدمه است.
ایجاد حکومت اغالبه در افریقیه در سال 184ه / 800م با ناآرامى‌ها و هرج و مرج و درگیرى مذهبى و شورش‌هاى سپاهیان عرب و بربر حاکم در منطقه، در مدتى طولانى، یعنى از خلافت هشام بن عبدالملک (105-125ه / 724-743م) تا پایان دولت اموى در سال 132ه / 750م، ارتباط تنگاتنگى دارد. [1]
در حقیقت‌خلافت عباسى در مشرق جهت تثبیت موقعیتش مشکلاتى داشت و بر خود فرض مى‌دید که با زندیقان بجنگد و بر جنبش‌هاى علویان چیره شود و خطر رومیان را مرتفع نماید. از این رو خلیفه ابوالعباس سفاح نسبت‌به آن‌چه در سرزمین مغرب 2 رخ مى‌داد، اهتمام زیادى به خرج نداد، زیرا اندیشه‌اش متوجه مشرق بود. با وجود این از جناح غربى حکومت اسلام که «مصر»، «برقه‌» و «افریقیه‌» را در برمى‌گرفت، غافل نشد و فقط درخواست عبدالرحمان بن حبیب را پاسخ گفت. عبدالرحمان بن حبیب بن ابى عبیدة بن عقبة بن نافع رهبر سیاسى فعالى بود. [خلیفه] به دلیل شهرت، فرمان‌برى و پیروزى‌هاى جنگى جدش (عقبة بن نافع) به او اعتماد داشت، ولى او از شیوه سیاسى جد خود عدول کرد. وى که چشم به حکومت دوخته بود، مانند عبدالرحمان بن معاویة بن هشام بن عبدالملک (138-172ه) حکومت را سر و سامان نداد و در همه حال به فکر باقى ماندن در مسند قدرت بود، بدون آن‌که از مشروعیت‌برخوردار باشد. [2]
عبدالرحمان بن حبیب یکى از رهبران بزرگ بومى افریقیه‌اى بود و از این رو، شدیدتر از آنان به حکومت افریقیه دلبسته بود. او به رغم بسیارى از هم‌طرازان خود، یعنى رهبران عرب بومى افریقیه‌اى، خود را سزاوار حکومت مى‌دید. تا این زمان در تاریخ مسلمانان سابقه نداشته است که خلافت‌با استقلال یکى از کارگزارانش، چه استقلال کامل و یا ناقص، همراهى کرده باشد.
اوضاع در حکومت اسلام با هرج و مرج و بى‌ثباتى جریان داشت. در دوران انتقال حکومت از امویان به عباسیان که از نیمه حکومت مروان‌بن محمد جعدى شروع شد و در تمامى دوران ابى‌العباس سفاح و بخشى از دوران ابى جعفر منصور ادامه داشت و ده سال بعد از حاکمیت منصور ثبات یافت، منصور خلیفه، رئیس بلامنازع حکومت اسلامى شد. [3]
هنگامى که عبدالرحمان بن حبیب خود را امیر قیروان نامید براى اعلام فرمان‌بردارى‌اش کسى را نزد ابى‌جعفر منصور فرستاد. خلیفه عباسى در آن هنگام براى دقت نظر در مسئله افریقیه وقت کافى نداشت. پس تا هنگامى که براى نگریستن در کار جناح غربى حکومت‌بزرگش، شرایط [4] ، فرصت کافى را در اختیار او قرار دهد، حکومت وى را به رسمیت‌شناخت و از او خواست اموالى را براى حکومت‌بفرستد. این کار از سوى منصور طبیعى بود، زیرا وى خلیفه مسلمانان بود و بر همه استاندارانش لازم بود که باقى مانده خراج سرزمینشان را براى حکومت مرکزى بفرستند تا خلافت‌براى انجام خواسته‌هایش از آن بهره‌مند شود. عبدالرحمان بن حبیب با این درخواست غافلگیر شد، زیرا او در آن هنگام در افریقیه آن اندازه قدرتمند نبود که بتواند دارایى کافى به‌دست آورده و آن را براى اداره کشور و کارهاى عام‌المنفعه هزینه کند، و مقدارى را هم براى مرکز خلافت‌بفرستد. او مى‌توانست اوضاع را براى خلیفه منصور تشریح کند، اما به جاى این کار، لباس سیاه را که شعار بنى‌عباس بود، از تن به‌در کرد و نام منصور را هم از خطبه انداخت. این نخستین خطاى بزرگى بود که عبدالرحمان‌بن حبیب مرتکب شد، زیرا مى‌پنداشت که مى‌تواند بر همه رقبایش در سرزمین افریقیه چیره شود. در حالى که زمان مناسب نبود او مى‌خواست‌با جدایى از دولت عباسیان کارش را تثبیت کرده و از دست‌سپاهیان آن‌ها در امان بماند; به‌ویژه که رقیبان زیادى در سرزمین افریقیه داشت. از سوى دیگر دولت عباسیان، به سرزمین افریقیه توجه ویژه‌اى داشت چون طرابلس، افریقیه و زاب را دربرگرفته و براى امنیت مصر اهمیت داشت و نیز یکى از استان‌هاى سیاسى، نظامى و مالى دولت اسلامى محسوب مى‌شد. [5]
عبدالرحمان بن حبیب پس از اعلام جدایى از دولت عباسیان، به کمک سپاهیان عرب تحت فرمانش و افرادى که از اهالى افریقیه به خدمت در آورده بود، تثبیت‌حکومتش را شروع کرد. برادرش الیاس بن حبیب که رهبر نظامى توانمندى بود، در این مسئله او را یارى نمود. وى همان کسى است که کارهاى دولت‌برادرش را تایید کرد. عبدالرحمان بن حبیب به جاى این‌که با برادرش همکارى کرده و بر پیمان خویش با او مبنى بر ولایتعهدى الیاس وفا نماید، از او بیمناک شده و به فکر برکنارى او از فرماندهى سپاه افتاد. الیاس موفق شد گروه قابل توجهى سوارکار و جنگجو از میان سپاهیان بومى افریقیه‌اى، در کنار خود آماده نماید. [6]
آن‌چه موجب ضعف بیشتر عبدالرحمان بن حبیب شد این بود که وى براى همگون کردن عناصر عرب موجود در کشور، فکرى نکرد یا از عناصر بربر براى اداره کارهاى حکومت کمک نگرفت تا بتواند موقعیتش را در مقابل رقیبان و کسانى که علیه او خروج مى‌کنند، تثبیت نماید. عبدالرحمان بن حبیب در کار خود عجله کرد و برادرش را از فرماندهى عزل نمود و در صدد برآمد براى پسرش حبیب، به عنوان ولایتعهد، بیعت‌بگیرد [7] . این کار باعث‌شد تا الیاس اهالى افریقیه را علیه او بشوراند و همراه برادرش عبدالوارث جهت قتل او توطئه چینى کند.
در مقابل این خطاهاى عبدالرحمان، از سوى دولت عباسى و افریقیه، اوضاع دگرگون شد و میان او و برادرش الیاس جنگ در گرفت. سران سپاهى همراه الیاس بودند، در نتیجه عبدالرحمان بن حبیب در سال 137ه کشته شد و فرزندش حبیب به تونس فرار کرد.
به این ترتیب بعد از گذشت ده سال و هفت ماه که بیشتر آن در جنگ با بربرها سپرى شد، پرده‌ها براى عبدالرحمان بن حبیب فهرى کنار رفت.
سپس فرزندش حبیب از گروه‌هاى بربر کمک گرفت تا بتواند پادشاهى پدرش را در افریقیه باز گرداند و موفق شد عمویش الیاس را بکشد، اما حکومتش دیرى نپایید و عمویش عبدالوارث بر قیروان چیره شد. حبیب به سوى یکى از قبایل بزرگ بیابانگرد بربر به نام «ورفجومه‌» [8] فرار کرد، که قبیله طارق بن زیاد محسوب مى‌شد و عاصم بن جمیل [9] ریاست آن را عهده‌دار بود. عاصم از خوارج صفریه و خواهرزاده طارق بن زیاد بود و توانست‌با چیره شدن بر حکومت از نفوذ بنى‌حبیب در افریقیه بهره‌مند شود. وى با مردان قبیله‌اش به قیروان یورش برد و حکومتى با مرام خوارج صفریه در آن‌جا ایجاد نمود و به شکنجه اهل سنت پرداخت. حتى گفته شده‌است که آنان با اسبانشان به مسجد جامع قیروان وارد شدند. هنگامى که این خبر به عبدالاعلى بن سمح معافرى پیشواى خوارج اباضیه در «جبل نفوسه‌» رسید از اقدام آنان در مورد مسجد غضبناک شد، با همراهانش به سوى قیروان روانه شد و عاصم بن جمیل را کشت. با این اقدام، حکومت فرزندان عبدالرحمان بن حبیب در افریقیه به پایان رسید.
این حوادث، ابوجعفر منصور را به وحشت انداخت. لذا به استاندار مصر در آن دوران، محمد بن اشعث‌خزاعى دستور داد به افریقیه برود و اباضیه یعنى خوارج صفریه را که بر آن‌جا مستولى شده بودند، بیرون کرده و حکومت آن‌جا را به اهل سنت و جماعت‌باز گرداند. استاندار مصر با سپاه چهل‌هزار نفرى توانست‌بار دیگر مذهب اهل سنت‌یعنى مذهب حکومت عباسى را به افریقیه برگرداند.
محمد بن اشعث فردى به نام اباالاحوص عمرو بن الاحوص عجلى را در افریقیه جانشین خود کرد اما وى نتوانست‌بر رخدادهاى جارى در آن‌جا چیره شود. رهبر خوارج اباضیه، ابوالخطاب عبدالاعلى بن سمح بن مالک معافرى وى را بیرون کرد و خطر خوارج اباضیه افزون شد نیز منصور خلیفه را واداشت تا بار دیگر از استاندار مصر بخواهد به سرعت متوجه افریقیه شود. در منطقه «تاورغا» (واقع در شرق طرابلس) جنگى رخ داد و ابوالخطاب رهبر اباضیه در آن‌جا کشته شد، و بعد از او یعقوب بن حاتم، معروف به ابى حاتم ملزوى، رهبرى اباضیه را عهده‌دار شد. [10]
محمد بن اشعث‌خزاعى، استاندار جدید قیروان، دست‌به کارهایى زد که بوى خشونت و بى‌رحمى مى‌داد، از جمله: وى پادگان جدیدى ساخت، با ساکنان قیروان به شدت رفتار کرد، حتى دستور داد هر مردى را که نام اموى داشت - مانند سفیان و مروان - بکشند. [11] علت این پدیده را نمى‌دانیم. شاید خواسته است‌بدین وسیله در افریقیه که صحنه حوادث بود از شخصیت‌هایى خلاصى یابد که بیم قیامشان علیه عباسیان مى‌رفت. در این‌جا اندکى به این استان مى‌پردازیم تا ببینیم در آن دوران اوضاع آن چگونه بوده‌است.
نگاهى گذرا به امارت افریقیه
بعد از این‌که مسلمانان در محل «سبیطله‌» برکشور روم پیروز شدند (27ه/ 648م) و عقبة بن نافع فهرى مسجد جامع شهر قیروان [12] را در فاصله سال‌هاى 50-55ه / 670-675م بنا نهاد، استان افریقیه پا به عرصه وجود گذاشت. استان افریقیه اسلامى ولایت مستقلى شد که داراى استاندار و مدیریتى جداى از مصر بود.
هنگامى که حسان بن نعمان غسانى (71-85ه / 690-704م) استاندار آن‌جا شد، براى آن استان نظام ادارى جدیدى پى ریخت. حدود جغرافیایى و سیاسى این استان با حدود استان افریقیه روم برابر است. افریقیه روم در برگیرنده استان طرابلس بود که خود افریقیه به آن اضافه شده بود و به‌طور تقریبى مى‌توان محل آن را جمهورى فعلى تونس قلمداد کرد. بعدا بخشى از اقلیمى شد که جغرافى‌دانان اسلامى آن را «اقلیم زاب‌» نامیدند.
افریقیه روم، با این حدود، استان بزرگى بود که مساحت وسیعى از شمال افریقا را شامل مى‌شد. اگر بخواهیم حدود غربى آن را به شکل دقیق مشخص کنیم، مى‌گوییم: آن سرزمین در برگیرنده اقلیم قسطیلیه و ادامه شمالى آن تا ساحل دریا بود و از جانب غرب ادامه مى‌یافت، نصف شرقى کوه‌هاى اوراس را شامل مى‌شد و به مرزهایى ختم مى‌شد که امروزه در سرزمین قبایل در بخش شرقى جمهورى الجزایر فعلى قرار دارد. قلعه لمبیزه یا قلاقل لمبیزه و باغایه داخل آن بود، به دریا وصل مى‌شد و استان «بیجیا»ى فعلى را در برمى‌گرفت و به محل جریان رودخانه شلف مى‌رسید. به گمان ما، این حدود استان افریقیه‌اى است که حسان‌بن‌نعمان آن را سامان داد. [13]
هنگامى که موسى بن نصیر لخمى استاندار افریقیه شد، او و فرزندانش مغرب میانه و مغرب الاقصى را به‌طور کامل فتح کردند. موسى سه استان جدید به وجود آورد: نخست استان مغرب الاقصى که نیمه شمالى کشور مغرب کنونى را شامل مى‌شد. دوم، استان سجلماسة که نصف جنوبى کشور مغرب فعلى را در برمى‌گرفت. سوم، سرزمینى که از مرزهاى غربى استان افریقیه تا مرزهاى استان مغرب الاقصى ادامه داشت و بخش بزرگى از سرزمین جمهورى تونس فعلى را شامل مى‌شد. [14]
در اواخر دوران اموى و در نتیجه آشوب‌هاى وسیعى که از سال 122ق در مغرب در استان حکومتى عبیدالله بن حبحاب شروع شد و تا پایان عصر اموى به طول انجامید و به رغم تلاش‌هاى فراوانى که هشام بن عبدالملک براى فرو نشاندن این آشوب‌ها و مهار شورش گروه‌هاى خوارج صفریه و اباضیه به خرج داد، مغرب میانه و مغرب‌الاقصى از تصرف خلافت اموى خارج گردید و قدرت امویان به رودخانه شلف محدود شد که از کوه‌هاى اوراس سرچشمه مى‌گرفت و به سمت‌شمال تا جنوب شهر الجزایر فعلى ادامه مى‌یافت، آن‌گاه در سمت غرب به دریا نزدیک مى‌شد و از شرق شهر وهران فعلى به دریاى مدیترانه مى‌ریخت. از سخنان یعقوبى جغرافى‌دان [15] چنین فهمیده مى‌شود که قدرت خلافت و به‌ویژه حکومت عباسى، از قسمت‌بالاى این رودخانه تجاوز نمى‌کرده‌است. روشن است هنگامى که عباسیان وارث خلافت امویان شدند، دریافتند که حکومتشان سرزمین وسیعى را شامل مى‌شود و نیروى آن‌ها قادر نیست‌سیطره کاملى بر آن داشته باشد; به‌ویژه که انتقال مرکز حکومت از دمشق به بغداد، مسئولیت‌هاى آسیایى این حکومت را افزون کرد و مسئولیت‌هاى جدیدى به دوش آن‌ها نهاد که امویان از آن جهت آسوده خاطر بودند.
از این رو عباسیان تلاششان را براى حفظ این بخش که در افریقیه براى حکومتشان باقى مانده بود، متمرکز کردند.
اما از آن‌چه در غرب رودخانه شلف یعنى میان مغرب میانه و اقصى واقع شد، چیزى که بیانگر قدرت عباسیان و یا تلاش آنان براى بسط نفوذشان باشد، در دست نداریم و این همان چیزى است که بعد از شکست‌خوارج اباضیه و قتل ابى‌خطاب عبدالاعلى بن سمح بن مالک معافرى در سال 144ه ، عبدالرحمان بن رستم [16] را واداشت‌به غرب رودخانه شلف فرار کند و براى ایجاد کومت‌خوارج اباضیه در آن سرزمین که خارج از قدرت عباسیان بود، تلاش کرده و حکومتش را از دسترس سپاهیان ایشان در امان دارد.
حکومت مرکزى عباسى به دلیل بى‌ثباتى در استان افریقیه که ناشى از درگیرى داخلى بود و عباسیان را مشغول مى‌کرد، توانست‌بر آن‌جاتسلط پیدا کند و فرصتى نیز نیافت تا براى توسعه قدرتش در سایر بخش‌هاى سرزمین مغرب تلاش نماید.
هنگامى که محمد بن شعث‌خزاعى برکنار شد، ابوجعفر منصور استان افریقیه را به یکى از رهبران عرب به نام اغلب بن سالم بن عقال تمیمى [17] تفویض کرد. وى از بزرگان سپاه مصر بود. اغلب بن سالم و پسرش ابراهیم به افریقیه رفتند. اما رهبر خوارج، ابوحاتم، او را به قتل رساند و فرزندش ابراهیم به منطقه «زاب‌» فرار کرده و مهیا کردن زمینه‌هاى کارش را آغاز نمود.
عباسیان به افریقیه این گونه مى‌نگریستند که آن‌جا سرزمینى است‌به دور از مرکز خلافت، و گروه‌هاى متعدد و متخاصم که برخى از آن‌ها دشمن اهل سنت‌اند، در آن‌جا زندگى مى‌کنند; بعضى از ایشان پیرو مذاهب مختلف خوارج هستند، برخى عرب‌اند و بعضى بربر. منصور به این نتیجه رسید که زمام امور این استان را به فرد لایقى بسپارد، این فرد عمر بن حفص بن قبیسة بن‌مهلب، مکنا به ابوجعفر و معروف به هزار مرد - یعنى کسى که به‌سان هزار مرد در میدان جنگ است، (نوعى مبالغه) [18] - و فرمانده معروفى از طایفه بنى مهلب بن ابى صفره بود که پیروزى‌هاى نظامى چشمگیرى در دوران اموى داشت.
هنگامى که عمر بن حفص نتوانست‌به نیروهاى خراسانى مقیم در افریقیه و قبایل عرب ساکن در آن‌جا اعتماد کند، سپاه جدیدى با خود آورد و به رغم نفوذ سپاهیان عباسى در افریقیه، خوارج از اطاعت و نیروى مردمى عرب و بربر برخوردار شدند و سپاهیان عباسى را وادار کردند که در دژها و قلعه‌ها محصور بمانند، بى‌آن‌که با ساکنان افریقیه در آمیزند.
در دوران او انقلاب خوارج اباضیه به رهبرى ابى حاتم یعقوب بن تمیم کندى شروع شد و آنان توانستند بر قیروان چیره شوند. آن‌گونه که ابن عذارى مى‌گوید خوارج صفریه و اباضیه در «طبنة‌» زیر پرچم ابى‌قره صفرى براى جنگ علیه سپاه عباسى متحد شدند. وى خودش را امام نامید و فرمانده عباسى، عمر بن حفص را محاصره کرد اما او توانست‌حصار را شکسته و به قیروان پناهنده شود. بعد از آن وحدت خوارج اباضى و صفرى گسسته شد و نتوانستند بر آن‌جا مستولى شوند و قیروان در چنگ استاندار عباسى باقى ماند. [19]
عمر بن حفص به منصور نامه نوشت و از او کمک‌هاى جدیدى درخواست نمود، اما پیش از رسیدن نیروهاى کمکى در سال 154ه / 771م کشته شد و ابو حاتم اباضى در سال 155ه / 772م قیروان را اشغال کرد، و بدین گونه خوارج توانستند بر افریقیه مسلط شوند و تعداد یارانشان به حدود چهل هزار جنگجو بالغ شد.
منصور، شور و علاقه دینى را با نام جهاد علیه خوارج به خدمت گرفت، و حکومت افریقیه را به یزید بن حاتم بن قبیضة مهلبى سپرد. مهالبه در جنگ با خوارج و شکست آنان در دوران اموى نقش آشکارى داشتند.
یزید بن حاتم مکنا به اباخالد، در جنگ و بزرگوارى به جدش مهلب بن ابى صفره بسیار شباهت داشت. وى به شایستگى و مهارت سیاسى و حسن رهبرى شهره بود و از سوى ابوجعفر منصور در مناطق ارمنستان، سند، مصر و آذربایجان استاندار شد. [20]
بزرگ‌ترین استانى که یزید بن حاتم در آن حکومت کرد، مصر بود. وى از سال 144-152ه استاندار آن خطه بود. منصور سپاهى پنجاه هزار نفرى، همراه تعدادى جنگجو از شام و الجزیره به سوى او اعزام کرد و به او فرمان داد به افریقیه برود. براى مهیا کردن این سپاه، منصور با سخاوت تمام رفتار کرد و 63 میلیون درهم هزینه سپاه نمود. براى تاکید بر اهمیت این حمله، منصور سپاه را تا شهر قدس در فلسطین همراهى کرد. بعد از چندین جنگ شدید، استاندار، یزید بن حاتم توانست‌شورش‌هاى بزرگ خوارج را مهار کرده و در سال 155ه / 772م در نزدیکى شهر طرابلس ، اباحاتم اباضى را به قتل رساند. یاران اباحاتم به مناطق کوه‌هاى نفوسه که گروه‌هاى خوارج در آن‌جا سکنا داشتند، گریختند.
یزید بن حاتم مدت پانزده سال استاندار افریقیه بود. اقامت او در آن‌جا یکى از بهترین دوران‌هاى استانداران افریقیه محسوب مى‌شود که به لحاظ اقتصادى یا اجتماعى و یا معمارى، محاسن زیادى دربرداشت. وى مسجد اعظم قیروان را از نو بنا کرد، به فقهاى مالکى جایگاه و اهمیت زیادى داد و در جنگ با خوارج به آن‌ها تکیه کرد و با آنان به مشاوره و نظر خواهى پرداخت. در نتیجه افریقیه پایگاه مذهب اهل‌سنت‌یا به عبارتى پایگاه سنى‌ها براساس مذهب امام مالک بن انس در سرزمین المغرب شد. [21] این مسئله مضمون عمیقى در تحول تاریخ مغرب اسلامى دارد که بعدا به تفضیل به آن مى‌پردازیم.
بعد از یزید بن حاتم، پسرش داوود جانشین او شد، زیرا وى به هنگام مریضى و پیش از مرگش، براى او به عنوان ولیعهد بیعت گرفت. وى نه ماه و نیم حکومت کرد و طى این مدت با رهبران قبایل بربر خوارج جنگید. نصیر بن صالح اباضى رهبر قبایل بربر، علیه او شورش کرد. داوود ، برادرش مهلب بن یزید را به جنگ او فرستاد که شکست‌خورد و خود و اصحابش کشته شدند. سپس سلیمان بن یزید فرمانده سپاهش را با ده هزار نیروى جنگنده به سوى او فرستاد که بربر از معرکه فرار کردند، آن‌ها را دنبال نموده و نزدیک به ده هزار نفر از آنان را کشتند. داوود در افریقیه ماندگار شد تا این‌که هارون الرشید، روح بن حاتم ، عموى او را عهده‌دار افریقیه کرد. هارون داوود را هم استاندار مصر و سپس سند کرد. وى تا هنگام مرگش در آن‌جا ماند.
روح قبل از آمدنش به افریقیه، مناصب ادارى متعددى را در استان‌هاى بصره، کوفه، طبرستان، فلسطین و سند عهده‌دار شد. وى از برادرش یزید بزرگ‌تر بود، اما حکومتش در افریقیه دوام نیاورد، زیرا هارون الرشید او را برکنار و نصربن حبیب مهلبى را جانشین او کرد.
آخرین امیر مهالبه در افریقیه، فضل بن روح بن حاتم بود که در سال 177ه / 793م به حکومت رسید و تقریبا یک سال و نیم در این سمت‌باقى ماند. سپاهیان افریقیه و مغرب به دلیل استبداد وى علیه او شوریدند. عبدالله بن عبدویه جارود، فرمانده سپاه تونس، توانست قدرت را به‌دست گرفته و در سال 178ه / 794م او را به قتل برساند. [22]
بدین ترتیب حاکمیت مهالبه بر افریقیه که مدت ربع قرن، یعنى از اواخر دوران ابو جعفر منصور تا زمان هارون الرشید ادامه داشت، به پایان رسید. تجربه تفویض حکومت‌به یک شخص که از خلافت پیروى نماید، تجربه موفقى بود. دوران مهالبه در افریقیه ثمر بخش بود و اوضاع و احوال این منطقه تثبیت‌شد. شهرها آبادان شد، مساجد به وجود آمد، کشاورز و تاجر امنیت‌یافت و در آمد منطقه به‌ویژه در ایام بزرگ این سلسله، یزیدبن حاتم که پانزده سال حکومت کرد، رو به فزونى نهاد.
بعد از پایان حکومت مهالبه، افریقیه به پیروى مستقیم از حکومت‌خلافت‌بازگشت و استانداران از بغداد به آن‌جا گسیل شدند. اما هرج و مرج بر آن‌جا حاکم شد و رهبران عرب در آن سرزمین، براى رسیدن به حکومت در قیروان یا کسب قدرت سیاسى در مناطقشان با یکدیگر به رقابت‌شدیدى پرداختند.
از آن‌جا که خلافت عباسى به امور استان افریقیه که در برگیرنده طرابلس، افریقیه و زاب بود، توجه ویژه‌اى مى‌کرد - یعقوبى که در دوران اغالبه از افریقیه دیدن کرده است مى‌گوید آخرین نقطه غربى قدرت عباسیان شهر «اربه‌» واقع در کناره بالایى رودخانه شلف بود - هارون الرشید کارگزار عرب بى‌نظیرى مثل هرثمة‌بن‌اعین را استاندار این منطقه کرد. وى یکى از مردان بزرگ حزب عربى در سرزمین هارون الرشید و پیرمرد با تجربه‌اى در زمینه جنگ و حکمرانى بود. [23]
هرثمة‌بن اعین نزدیک به دو سال (180-181ه / 796-797م) در افریقیه حکومت کرد. طى این مدت اندک، آرامش و ثبات به منطقه بازگشت. هرثمه از نو شهرها، بندرها و اسکله‌ها را تجدید بنا کرد تا اعتماد مردم را به حکومت عباسى جلب کند. بندر تونس را از نو ساخت، مسجد قیروان را تعمیر کرد و بازارهایى در آن درست کرد و به ساختن خانه‌هاى مردم توجه نشان داد.
بعد از این دو سال - آن‌گونه که ابن خلدون مى‌گوید - هرثمة‌بن اعین دید به دلیل اقداماتش در افریقیه امنیت و آسایش در این منطقه حاکم شده‌است، و در حقیقت او سختى فراوانى کشیده و خود را به تنگنا افکنده‌است، و خواست که به بغداد باز گردد. در سال 181ه/797م به بغداد بازگشت و از یاران و معتمدین هارون الرشید شد. هارون فرماندهى سپاه را به او واگذار کرد. [24]
در سال 181ه امیرالمؤمنین هارون الرشید محمد بن مقاتل عکى [25] را استاندار افریقیه کرد. وى برادر رضاعى هارون بود و پدرش از مردان بزرگ حکومتى محسوب مى‌شد. اما وى در مقام استاندارى براى هارون الرشید نیکو سیرت نبود. از این رو در افریقیه به گونه‌اى رفتار نکرد که رضایت مردم را جلب کند، و کارها در این استان به هم ریخت; به‌ویژه اقدام او در تازیانه زدن به فقیه، بهلول بن راشد که به مرگ او منجر گردید، موجب ناخرسندى و عصبانیت فقها، علما و اهالى افریقیه شد، زیرا این فقیه جایگاه و منزلتى در میان اهالى آن‌جا داشت. هم‌چنین سپاهیانش به دلیل کمبود مواجبشان علیه او شوریدند و به شورشى پیوستند که ابن تمیم تمیمى آن را رهبرى مى‌کرد. [26] هرج و مرج آن سرزمین را فراگرفت و میان رهبران سپاه جنگ در گرفت. در این اوضاع و احوال، ابراهیم بن اغلب در عرصه رخدادهاى سیاسى افریقیه پدیدار گشت.
زندگى اجتماعى در افریقیه قبل از برپایى حکومت اغلبیان
براى روشن نمودن مسئله زندگى اجتماعى در افریقیه، پیش از برپایى حکومت اغلبیان، باید گزارشى از تاریخ گسترش اسلام در این منطقه بیاوریم تا مشخص شود که این کار مهم در دوران مهالبه (بنى‌مهلب) و پیش از شروع دوران اغالبه (بنى‌اغلب) چگونه صورت گرفت و چطور افریقیه، سرزمینى اسلامى - عربى شد که عرب و بربرهاى عرب شده و اندکى از رومیان در آن زندگى مى‌کردند؟
1- روم: اینان همان بیزانسى‌ها هستند که به عنوان حاکمان آن سرزمین بودند. با شروع فتوحات عربى بسیارى از ایشان مخفى شدند و فقط گروه اندکى از آنان در سواحل و شهرها و به‌ویژه در قرطاجنه و در سرزمین‌هاى بى‌آب و علف باقى ماندند. بسیارى از آنان اسلام را پذیرفته و در ساکنان آن‌جا ذوب شدند. فقط گروهى از آنان به سیسیل و دیگر سرزمین‌هاى جنوب اروپا مهاجرت کردند.
2- بربر: آنان ساکنان اصلى آن سرزمین بودند که به دو دسته تقسیم مى‌شدند: طایفه بربر متمدن که به «برانس‌» مشهور بودند و در مناطق حاصل‌خیز و زراعتى کوهپایه‌اى زندگى مى‌کردند و به زراعت و کارهاى صنعتى اشتغال داشتند، و طایفه بربر«بتر» که در صحراها و واحه‌ها ساکن، و به دامپرورى مشغول بودند و به نواحى آبادان مجاورشان هجوم مى‌بردند.
3- افارقه: آنان توده مردم بودند که در نواحى ساحلى سکونت مى‌کردند و به زراعت و کارهاى صنعتى اشتغال داشتند. ابن عبدالحکم در کتاب تاریخش درباره آنان مى‌نویسد: افارقه خدمتکار رومیان بودند و با هر کس که بر سرزمینشان چیره مى‌شد، سازش مى‌کردند. [27]
اما عنصر عرب، همراه فتوحات اسلامى به سرزمین المغرب وارد شد. آنان همانند سپاهیان پیروزمند وارد این منطقه شده بعد از تکمیل فتوحات در همه مناطق مغرب مستقر شدند سپس گروه‌هاى دیگرى از سپاهیان و مهاجران عرب با ادامه فتوحات به آنان پیوستند. نتیجه این اقدام، برپایى جوامع عربى کوچکى بود که بزرگ‌ترین آن‌ها در شهرها و پادگان‌ها زندگى مى‌کردند. همه این‌ها روى هم عرب‌هاى بومى [28] یعنى عرب افریقایى را تشکیل مى‌دادند که در آن‌جا مستقر شدند و بدون این‌که از عروبتشان ست‌بکشند، آن‌جا را به مثابه وطن تلقى کردند. اینان به آیین پیشین خود تمسک مى‌جستند و علیه سپاهیان عرب اعزامى جهت ایجاد امنیت از سوى حکومت مرکزى، متحد مى‌شدند. این سپاهیان عرب «شامى‌» خوانده مى‌شدند، نه از آن رو که اهل شام بودند، بلکه بدان سبب که از شام مى‌آمدند و شام در آن دوران پایتخت امویان بود.
روشن است که بسیارى از مردان این سپاهیان عرب، در نتیجه استقرار در این سرزمین و آمیزش با اهالى آن، به عرب‌هاى بومى تبدیل مى‌شدند. به این ترتیب تعداد این عرب‌هاى بومى تا پایان دوران اموى رو به ازدیاد نهاد، به طورى که بسیارى از این بومیان - با این‌که از عناصر مهم قدرت بودند - به مرور زمان و نسل به نسل، به عرب افریقایى تبدیل شدند، و از میان آن‌ها علما و فقهاى بزرگى نظیر بهلول بن راشد و عبدالرحمان بن حبیب فهرى و اسد بن فرات و حبیب بن سعید و برادرش سحنون و دیگران ظهور کردند. زمانى که عقبة بن نافع فهرى نقشه فتح شهر قیروان را در سال‌هاى 50-55ه کشید، نهضت عربى شدن با گسترش اسلام و زبان عربى و علوم فقه و حدیث در قیروان شروع شد، به گونه‌اى که گروهى از اهالى بربر مسلمان شدند. ابن خلدون قبایلى را که در ساختن شهر قیروان مشارکت کرده و اسلام را پذیرفتند، یعنى قبایل لواته، نفوسه و نفراوه را نام مى‌برد. [29]
در دوران حسان بن نعمان [30] - بنیان‌گذار نظام ادارى در سرزمین مغرب - به رغم این‌که در آن دوران جنگ‌هاى ناشى از فتوحات و درگیرى‌هاى سختى میان بربر و عرب‌هاى فاتح وجود داشت، تعداد بسیارى از اهالى بربر مسلمان شدند; در این جنگ‌ها فرماندهى مثل عقبة بن نافع، ابن ابى مهاجر و زهیر بن قیس کشته شدند با وجود این، برخى از قبایل بربر مثل قبیله اوربه به اسلام گرویدند.
بعد از حسان، با اشاره عبدالعزیز بن مروان، موسى بن نصیر استاندار شد. [31] وى در پى فتح مغرب میانه و اقصى بود، ولى براى این کار شیوه‌هاى سخت و خشن پیش گرفت و بسیارى از اهالى بربر از او بیزار شدند. موسى همتش را در جنگ با قبایل بربر و دستیابى به غنایم و ارسال اسیران زیادى به دمشق براى جلب رضایت‌خلیفه اموى، صرف نمود. این کار تاثیر بدى در میان مردم بربر داشت.
بعد که عمر بن عبدالعزیز خلیفه حکومت اموى شد، سیاستش گسترش اسلام و وارد نمودن مردم سرزمین‌هاى گشوده شده با نرمى و نیکى به اسلام بود. نخستین اقدام او در استان افریقیه این بود که به جاى محمدبن یزید قرشى، زمام آن را به اسماعیل بن عبیدالله بن ابى مهاجر سپرد. محمد از سوى سلیمان بن عبدالملک این منصب را عهده‌دار شده بود و به دلیل خطاهایى که در حق مردم افریقیه نمود و به قیام اهالى بربر و قتل او منجر شد، نیکو سیرت قلمداد نمى‌شد. [32]
منابع و متون گذشته اتفاق نظر دارند که اسماعیل بن عبیدالله «از بقیه اهالى بربر خواست که به دین اسلام در آیند.» [33] وى «بهترین امیر و استاندار بود و همواره بربرها را به اسلام دعوت مى‌کرد تا سرانجام عده زیادى از آنان در حکومت عمر بن عبدالعزیز اسلام آوردند. وى حلال و حرام را به اهالى افریقیه آموزش داد.» [34] او «شیفته دعوت اهالى بربر به اسلام بود تا این‌که بسیارى توسط او مسلمان شدند.» [35]
از استاندار جدیدش درخواست کرد تمام همتش را صرف گسترش اسلام در میان بربرها نماید. دباغ [37] این استاندار را چنین توصیف مى‌کند: «وى مردى فقیه، صالح، فاضل و زاهد بود». عمر بن عبدالعزیز، اسماعیل بن عبیدالله بن ابى مهاجر را به همراه دو نفر از تابعین اعزام کرد. این ده نفر عبارت بودند از: ابوعبدالرحمان بن یزید معافرى [38] افریقایى، ابو مسعود سعید بن مسعود تجیبى [39] ، اسماعیل‌بن‌عبید انصارى [40] ، ابو جهم عبدالرحمان بن رافع تنوخى [41] ، ابو سعید جعثل بن هاعان بن عمیر رعینى [42] ، اسماعیل بن عبیدالله بن ابى مهاجر مخزومى [43] ، حیان بن ابى جبله قرشى [44] ، عبدالله بن مغیرة بن ابى برده کنانى [45] ، موهب بن حبى معافرى [46] ، و طلق بن جابان فارسى. [47]
این تابعین شروع به آموزش اصول و قواعد دین جدید به بربر و فرزندانشان نمودند. آشکار است که اهالى افریقیه به دلیل بردبارى، برابرى و عدالتى که در دین جدید یافتند، با رضایت‌به اسلام روى آوردند و عقاید مخالف اسلام را کنار گذاشتند. [48] ابن عذارى گفته است: «شراب در افریقیه حلال بود وقتى این تابعین - رضى‌الله عنهم - به آن‌جا رسیدند، حرامش کردند». [49]
ملاحظه مى‌شود که بیشتر این تابعین مقیم قیروان بودند، از این رو مساجد بسیارى ساختند که در آن‌ها اصول اسلام را آموزش مى‌دادند. قوم بربر به این مساجد روى مى‌آوردند و به درس‌هایى که در آن‌جا تدریس مى‌شد، گوش فرا مى‌دادند. به دست این تابعین مساجد متعددى ساخته شد که از آن میان، مسجد «رباطى‌» را ابو عبدالرحمان حبلى عبدالله بن یزید معافرین افریقى و جامع «زیتونه‌» را اسماعیل بن عبیدالله ملقب به تاجرالله بنا کردند.
به همت این تابعین، بذرهاى علم و فقه اسلامى کاشته شد; به گونه‌اى که توسط ایشان طبقه نخست علماى افریقیه مانند: ابى کریب معافرى، عبدالله بن عبدالحکم بلوى، ابى‌خالد عبدالرحمن بن زیاد بن انعم معافرى، ابى محمد خالد بن عمران تجیبى، سعید بن لبید معافرى و ابى زکریا یحیى بن سلام و دیگران، پرورش یافتند.
این دانش اندوزان از اهالى افریقیه بودند که مقدارى از وقتشان را در قیروان صرف پژوهش مى‌کردند، سپس به سوى قبایلشان رفته و در مناطق خود به شغل قضاوت و امور دینى مى‌پرداختند و به مردم اصول و مبانى اسلام را مى‌آموختند. در خصوص زندگى اسد بن فرات بن سنان گفته شده است که پدرش «به افریقیه آمد و مادرش او را حامله بود. اسد در سال 145ه در تونس متولد شد و نزد على بن زیاد درس خواند.» [50]
جالب این جا است که در این دوران وقتى اعراب به افریقیه آمدند اهتمام و علاقه شدیدى داشتند که براى پسرانشان حلقه‌هاى کوچک درسى در مساجد درست کنند تا آنان قرآن، حدیث، دین و زبان عربى را فرا گیرند. گفته استاد بزرگ حسن حسنى عبدالوهاب در تفسیر این پدیده، مرا شگفت زده کرده است: «هنگامى که آنان در پادگان‌هایشان اقامت گزیدند و قیروان را طراحى کردند، خانه‌ها و مساجد را ساختند سپس به آموزش فرزندانشان پرداختند. محل ساده‌اى را به نام «مکتبخانه‌» برگزیده و در آن جمع شده و به خواندن کتاب خدا مى‌پرداختند.» [51]
با برپایى خلافت عباسى، عنصر عربى اعم از قیسى‌و یمنى [عرب شمالى و جنوبى] در افریقیه تکیه گاهى از سوى حکومت عباسى نیافت; به گونه‌اى که عباسیان در حملات خود خراسانیان را به سرزمین افریقیه گسیل مى‌کردند.
درست است که در آغاز کار نا آرامى‌ها و برخوردهاى مستقیمى میان سپاهیان عربى و خراسانى رخ داد و علاوه بر تهدید بقاى قدرت عباسیان در افریقیه، موجب کشته شدن محمدبن اشعث‌خزاعى شد، اما با گذشت زمان، عنصر عربى خراسانى با اهالى اصلى این سرزمین (بربرها) از طریق پیوند خویشاوندى در آمیخت. از میان عنصر خراسانى تعدادى فقیه و عالم، مثل محمد بن عبدوس ظهور کردند که نقش مهمى در نهضت فقهى و علمى در افریقیه داشتند.
اما آن‌چه موجب تشویش خاطر حکومت عباسیان در افریقیه مى‌شد، مذاهب مختلف خوارج بود، زیرا خوارج از عوامل اصلى سقوط حکومت اموى بودند. از این رو خلیفه منصور، دست استانداران مصر را براى حمله‌هاى پى‌درپى جهت پیروزى بر خوارج در مغرب، باز گذاشت; به عنوان مثال، محمد بن اشعث در حمله خود اموال فراوانى را هزینه کرد و موفق شد رهبر خوارج اباضیه، ابوالخطاب عبدالاعلى بن سمح بن مالک معافرى را هلاک نماید. اما چیزى نگذشت که ابو حاتم اباضى بر قیروان چیره شد و با پیروزى بر استاندار عباسى، محمد بن اشعث ، او را کشت.
مشکل خوارج ادامه یافت و موجب ترس و وحشت‌بنى‌عباس گردید. منصور پى در پى یورش مى‌برد و سرانجام این مهم را به مهالبه (بنى‌مهلب) سپرد که از دوران امویان با قدرت تمام در زمین‌گیر کردن خوارج زبردست‌بودند. [52]
مهالبه این کار مهم را به انجام رساندند، به گونه‌اى که خوارج، منطقه افریقیه را ترک کرده و به مناطق دیگرى در سرزمین مغرب روى آوردند. بنى مدرار (که اصل آن‌ها بربر بود) حکومتشان را در سجلماسة بنا نهادند (140ه / 757م) وبنى رستم اباضى مذهب در مغرب میانه چنین کردند (گفته مى‌شود اینان ایرانى‌الاصل بوده‌اند). [53]
در دوران مهالبه، بربر و عباسیان در جهت جلوگیرى خوارج متحد شدند و این مسئله از نقش فقها و دانشمندان و تابعینى نشئت مى‌گرفت که در کنار مکتبخانه کوچک علمى و مساجدى که در آن دروسى از بدى‌هاى خوارج و مذاهب تخریبى آن‌ها براى اسلام، یعنى آن‌چه که ما امروزه به آن ارشاد دینى مى‌گوییم، آموزش مى‌دادند و مذهب اهل سنت را به مثابه شعار حکومت‌بنى عباس برگزیدند.
دوران مهالبه به‌ویژه زمان یزیدبن حاتم مهلبى از دوران رفاه، ثبات و آرامش افریقیه به حساب مى‌آید. یزید بن حاتم در رهبرى استان افریقیه شایستگى نشان داد و به کارهایى موفق شد که مورخان و راویان آن را گواهى داده‌اند. از مهم‌ترین آن‌ها - همان گونه که گفتیم - پیروزى او بر شورش‌هاى خوارج بود. در دوران او هیچ انقلاب یا عصیانى از سوى خوارج گزارش نشده‌است. وى به سازندگى اهمیت مى‌داد لذا مسجد اعظم قیروان را ساخت. هم‌چنین به فقها، علما و شعرا توجه مى‌کرد; به عنوان مثال و نه منحصرا، عبدالرحمان بن زیاد بن انعم، بهلول بن راشد و ابن فروخ را نام مى‌بریم. [54]
1) ایجاد حکومت اغالبه (184-296ه / 800م)
در میان اوضاع و احوالى که در فصل پیشین ذکر شد، ابراهیم بن اغلب در عرصه زندگى سیاسى در سرزمین افریقیه پدیدار شد. گفته شده که ظهور او نتیجه خدمتش در سپاهیان بنى‌مهلب بوده‌است. [55] ابن اثیر گفته است: ابراهیم بن اغلب در سال 180ه در استان زاب بود و با «هرثمة بن اعین‌» کنار آمد و هدایایى براى او فرستاد و هرثمه او را حاکم زاب کرد. سرزمین زاب اقامتگاه بسیارى از افراد قبیله تمیم و گروه بنى‌اغلب بود که بعدها براى ابراهیم‌بن‌اغلب پشتیبان نیرومندى شدند. [56]
هنگامى که هارون الرشید، هرثمة بن اعین را از استاندارى افریقیه برکنار کرد، ابراهیم بن اغلب به او دلبستگى نشان داد. هم‌چنین در آن‌جا شرایط و عواملى وجود داشت که راه او را براى رسیدن به استاندارى مهیا کرد; از جمله این‌که «محمد بن مقاتل عکى‌» با سپاهش بدرفتارى کرد و آن‌گونه که گفتیم مواجب آن‌ها را قطع نمود. سپاه علیه او شورید و در کنار اهالى قیروان به دشمنى با او برخاست. این دشمنى ریشه در روابط او با رومیان در سیسیل داشت. گفته شده‌است که وى از طریق ارسال مس، سلاح، شلاق و هدایاى گران‌بها به رومیان با ایشان، سازش کرد. ما چیزى که این مطلب را ثابت نماید در دست نداریم، ولى به هر حال این نکته در بین مردم شایع شده بود. فقیه، بهلول بن راشد، وى را از ارسال این چیزها براى دشمنان دین که از جمله مواد نظامى محسوب مى‌شود، برحذر داشته بود. این نشان مى‌دهد که اقدام‌هاى فقها تنها به امور دینى محدود نمى‌شده‌است‌بلکه آنان مواضع قومى نیز داشته‌اند. [57]
علاوه بر این‌ها، مهارت ابراهیم بن اغلب در غلبه بر شورش تمام بن تمیم که اهالى افریقیه را دچار ترس و وحشت کرده بود، موجب شد که ابراهیم از اهالى آن‌جا کمک بخواهد و این از امتیازهاى اغالبه نسبت‌به خاندان آل‌طولون است. مورخان و راویان در خصوص انگیزه‌ها و عللى که باعث‌شد هارون الرشید با سپردن استاندارى افریقیه به ابراهیم بن اغلب موافقت نماید، اختلاف کرده‌اند. ابن‌ابار گفته است که رسیدن ابراهیم بن اغلب به استاندارى افریقیه نتیجه پیروزى او بر نیرنگ ادارسه بود. [58]
در این باره نویرى گفته است: هارون الرشید به دلیل آن‌چه که وى با «محمد بن مقاتل عکى‌» در کمک به او براى غلبه بر شورش تمام تمیمى انجام داد، حکومت افریقیه را به او سپرد. در این خصوص نظر دیگرى مى‌گوید: «امتیاز ابراهیم بن اغلب در کمک سالیانه‌اى که از مصر دریافت مى‌کرد و به صدهزار دینار مى‌رسید، و تعهد او به پرداخت‌سالانه چهل هزار دینار به خلافت عباسى، هارون را واداشت‌با خوشحالى پاسخ مثبت داده و استاندارى افریقیه را به او واگذار نماید.» [59]
«یحیى بن زیاد» [60] در واگذارى افریقیه به ابراهیم نقش داشته است. وى در مورد کارها و اوضاع این استان و اخلاص و کفایت‌سیاسى و جنگى ابراهیم، به هارون الرشید خبر داده است.
دکتر حسین مونس [61] مى‌گوید: هدف سیاست هارون الرشید، امنیت استان افریقیه بود، زیرا آن خطه تنها سرزمینى بود که از سمت غرب اسلامى براى حکومت‌بنى‌عباس باقى مانده بود. پیش‌تر گفتیم که مرزهاى حکومت‌بنى‌عباس به کناره رودخانه شلف یعنى حدفاصل استان افریقیه و مغرب میانه ختم مى‌شد. از این رو هنگامى که هرثمة بن اعین اندیشه حکومت ابراهیم بن اغلب را در افریقیه تایید کرد، براساس شروطى که ذکر شد و هارون الرشید با آن موافقت کرد به او اجازه استقلال محلى داد و استاندارى افریقیه به خانواده ابراهیم بن اغلب واگذار شد. [62]
گزیده کلام این‌که: رخدداهاى سرزمین مغرب، خلافت عباسى را به این فکر انداخت تا سرپرستى این استان را به مرد شاخصى بدهد که علاوه بر قدرت حکومت کردن، نسبت‌به خاندان عباسى دوست و صمیمى باشد. چیزى که عباسیان را براى واگذارى این استان به ابراهیم‌بن اغلب تشویق کرد، تجربه پیشین آنان با مهالبه بود; خاندانى که حکومتشان یکى پس از دیگرى، با حفظ اطاعت از حکومت عباسى به طول انجامید، زیرا بنى‌عباس بر این باور بودند که افریقیه مسئولیت‌سنگینى بر دوش آنان مى‌گذارد و مایل بودند که از آن ناحیه آسوده‌خاطر باشند، به‌ویژه که مال فراوانى را براى آن‌جا هزینه مى‌کردند. پس وقتى یکى از مردانشان مى‌توانست‌با حفظ اطاعت از ایشان، و تامین امنیت آن استان بدون هزینه مالى، این مسئولیت را تحمل کند، طبیعى بود که به چنین پیشنهادى راضى مى‌شدند. پس اگر خاطر آن‌ها از ابراهیم بن اغلب که در این معامله پیشنهاد کرده‌بود از امتیاز صدهزار دینار مصر به عنوان هزینه استاندارى افریقیه برخوردار است، آسوده باشد، در چنین شرایطى این مبلغ به خزانه حکومت عباسى باز مى‌گردد. بنابراین حکومت عباسى با قرار گرفتن استاندارى افریقیه در دست‌خاندان ابراهیم بن اغلب به شرط اطاعت و دوستى وى موافقت کرد.
ابراهیم بن اغلب توانست‌به تعهداتش در مقابل خلافت وفادار باشد. وى نیروى نظامى بزرگى از بربرهاى عرب شده تشکیل داد. اینان همانند سپاهیان در سپاه اغالبه کار مى‌کردند. ابراهیم بن اغلب سیسیلى‌هاى زیادى هم داشت. آنان سپاهیانى اروپایى‌الاصل بودند که از کوچکى از برده‌فروشانى خریدارى مى‌شدند که آنان را از اروپا مى‌آوردند، سپس به شیوه عربى - اسلامى تربیت مى‌شدند تا بعدها سپاهى شوند و در خدمت‌حکومت در قصرها به انجام وظیفه بپردازند، ابراهیم بعدها نیروهاى سیاهان را هم به این سپاه افزود. [63]
هم‌چنین ابراهیم بن اغلب نیروى دریایى عظیمى‌تشکیل داد، این نیرو اغالبه را قادر ساخت که در سیسیل، مالت و سواحل ایتالیا به جنگ بپردازند. وى تا زمانى که این نیروها را به وجود نیاورده بود یعنى در خلال سال‌هاى نخستین حکومتش به حکومت‌خود مطمئن نبود. هم‌چنین ابراهیم بن اغلب بر فراز منبر به نام بنى‌عباس خطبه خواند و شعار آنان را برافراشت. مبلغ چهار هزار دینار خراج مقررى خود را هم پرداخت و اسم خلیفه را بر سکه‌ها منقوش کرد و شهر جدیدى ساخت و براى بزرگداشت ایشان آن را عباسیه (قصر قدیم) نام نهاد که در سه مایلى جنوب قیروان واقع شده‌است. در دوران ابراهیم بن اغلب یکى از مردان عرب به نام حمدیس در تونس قیام کرد و شعار بنى‌عباس را برانداخت. ابراهیم، فرمانده سپاهش، عمران بن مجالد را در راس سپاه بزرگى جهت غلبه بر آن جنبش اعزام کرد. در نزدیکى تونس عمران با او وارد نبرد شد و حمدیس و یارانش را شکست داد و نزدیک به ده هزار نفر از ایشان را کشت و بالاخره عمران توانست وارد تونس شود. به‌رغم این‌که در دوران بنى‌اغلب شورش‌ها و قیام‌هایى رخ داد، اما با شورش‌هایى که در اعصار قبل رخ مى‌داد و افریقیه را ناآرام مى‌کرد، قابل قیاس نیست . به هرحال ابراهیم بن اغلب به دلیل کفایت، شجاعت و تیزهوشى‌اش و نیروى گروه‌هاى یمنى و قیسى که او را تایید مى‌کردند، توانست دولت جدیدى تشکیل بدهد که در سرزمین افریقیه، نماینده حکومت عباسى باشد. [64]
تربیت دینى ابراهیم بن اغلب در فرهنگ او اثر زیادى داشت. وى حافظ قرآن کریم، فقیه و دانشمندى بود که مذهب اهل‌سنت را تایید مى‌کرد. بسیار به دیدار شیخش که او را تربیت کرده بود، یعنى لیث‌بن سعد فهمى مى‌رفت. وى کنیزى به نام جلاجل به او بخشید و این کنیز مادر فرزندش زیادة‌الله بود. وى هم‌چنین شاعر، خطیبى صاحب نظر، مصمم، توانمند و آگاه به جنگ و حیله بود و همین باعث نزدیکى او به فقهاى دین و تایید مردمى او مى‌شد. وى از میان فقیهان مشاورانى برگزید که در کارهاى حکومتى یاور او باشند و او را به راه دانش، تمدن و پیشرفت‌سوق دهند.
در چنین جوى از آسایش و ثبات، تعداد قابل توجهى فقیه دینى ظهور کردند که نقش مهمى در جنبش فقهى مذهب مالکى ایفا نموده و نیز راه خوارج را سد کردند; خوارجى که قبل از ایجاد دولت اغالبه و بعد از آن براى اهل‌سنت و نیز قدرت بنى‌عباس در افریقیه خطرناک محسوب مى‌شدند. [65]
2) تمدن و آبادانى
پیش‌تر گفتیم که دوران اغالبه همان‌گونه که مورخان روایت کرده‌اند یکى از با عظمت‌ترین دوران‌ها در افریقیه به حساب مى‌آید. این دوران بیش از یک قرن به طول انجامید و در آن زمان ثبات سیاسى نسبى در سرزمین افریقیه حاکم شد. مذهب سنى و شیوخ آن سهم زیادى در ایجاد و تثبیت پایه‌هاى این ثبات داشتند. فقها به کمک امیران اغالبه توانستند خوارج را از سرزمین افریقیه برانند. خوارج فقط در جبل نفوسه در جنوب استان طرابلس که بخشى از املاک اغالبه بود، زندگى مى‌کردند. خود طرابلس شهر با شکوهى بود که فقه مالکى آن‌را هدایت مى‌کرد. هنگامى که خوارج اباضیه حکومتى تشکیل دادند، آن را در خارج سرزمین اغالبه یعنى در منطقه تاهرت ایجاد کردند; تاهرت بخش غربى مغرب میانه است. [66]
ایجاد حکومت اغالبه ، افریقیه و اهالى آن را در میان همه سرزمین‌هاى مغرب، شاخص و متمایز کرد. شهرها و روستاهاى افریقیه مورد توجه مردم بود و از مراکز دانش بزرگان و تجار به حساب مى‌آمد. در آن‌جا حرکت‌به سوى آبادانى و سازندگى در کنار زراعت و دامپرورى ، شروع شد. آنان از جایى به جاى دیگر مى‌رفتند. تونس با این اقدامات سریع جاى شهر قرطاجنه و شاخص‌هاى زندگى را در برگرفت; از جمله ساختمان‌ها، بازارها، کارخانه کشتى‌سازى که حسان بن نعمان و استانداران بعد از او و حاکمان اغلبى درست کردند، باعث‌شد که عرب‌هاى ساکن افریقیه احساس غرور و بزرگى کرده و بر حاکمان قیروان بشورند. [67]
مشهور است که مهالبه در افریقیه به ایجاد بناها و ساختمان‌ها اهتمام زیادى داشتند و همین موجب شاخص شدن افریقیه شد; به‌ویژه در دوران یزید بن حاتم، [68] که نقش بزرگى در توسعه مسجد قیروان و ساختن بازارهاى متعددى در شهرهاى تونس، قیروان و ... داشت. هم‌چنین هرثمة بن اعین قصرهایى براى مرابطین، پارسایان و جنگجویان در ساحل ساخت. در مقابل، اغالبه موجب گسترش مدنیت و تمدن در افریقیه و مغرب میانه شدند.
از اقدامات معمارى اغلبیان، باز سازى دو مسجد قیروان و تونس، معروف به مسجد عقبة‌بن نافع و مسجد زیتونه بود. مسجد قیروان از زمانى که عقبة بن نافع فهرى آن را بنا نهاد تا پایان دوران اغالبه بارها باز سازى شد; در دوران حسان بن نعمان، حنظلة بن صفوان و زیادة الله بن اغلب، نوسازى‌هاى زیادى در آن صورت گرفت و قبه و مناره آن مرتفع‌تر شد و به شکل کنونى درآمد. ابن عذارى [69] مى‌گوید: زیادة الله اموال فراوانى را در این راه هزینه کرد. وى به این کار افتخار مى‌کرد و مى‌گفت: روز قیامت‌به آن‌چه که پیش فرستاده‌ام، مى‌بالم; در نامه اعمالم چهار کار نیکو وجود دارد: ساختن مسجد جامع قیروان، ساختن ساختمان مرتفع ام ربیع، ساختن دژ شهر سوسة و سپردن قضاوت افریقیه به احمد بن ابى محرز. [70]
استاد احمد فکرى درباره مسجد جامع قیروان در کتابش «آثار تونس الاسلامیة و مصادر الفن الاسلامى‌» گفته است: برترى قیروان به تعیین حدود منحصر نمى‌شد. این مسجد بزرگ، عناصر معمارى‌اى در برداشت که براى نخستین بار در تاریخ ساختمان‌ها پدیدار شد یا حداقل در آن بهترین نمونه‌ها به کار رفت که بعدها در سرزمین‌هاى شرق و غرب انتشار وسیعى یافت و از عناصر شاخص معمارى اسلامى گردید، از این عناصر مى‌توان طاق‌هاى مسجد قیروان را نام برد. [71]
هم‌چنین زیادة‌الله به نوسازى و گسترش مسجد جامع تونس اقدام کرد. ولى قبل از اتمام آن درگذشت. بعد از او ابراهیم بن احمد، به حکومت رسید. وى همان کسى است که دستور داد گنبد راه راه ساخته شود و در آن ستون‌هاى مرمرى به کار برد و آن را با نقوش و وسایل تجملى و کتیبه‌هاى کوفى زیبا زینت داد. هم‌چنین ابراهیم بن احمد دستور ساختن گنبد بزرگى را داد که هم‌اکنون در مسجد جامع قیروان موجود است و یکى از زیباترین گنبدها در تاریخ مساجد اسلامى است. در مورد گنبدهاى مسجد قیروان دکتر احمد فکرى مى‌گوید: «بى‌شک نخستین نمونه اسلامى براى نظام ابتکارى گنبدهاى مبتنى بر طاق‌ها، در مسجد قیروان پدیدار شد. صرف نظر از این‌که امتیاز ایجاد چنین نظامى از آن ایرانیان یا رومیان باشد و نیز صرف نظر از این‌که اصل درست کردن این گنبدها به قبطیان مصر یا رومیان افریقایى برمى‌گردد، هرکدام از این‌ها که باشد چیزى از شان ساختمان قیروان نمى‌کاهد.» [72]
سپس ابوالعباس محمد بن اغلب به ساختن مسجد جامعه سوسه اقدام نمود که یکى از زیباترین آثار معمارى اسلامى در افریقیه است. از بناهاى او هم‌چنین رباط شهر سوسه، معروف به قصر الرباط است. [73]
اگر چه بنى اغلب به ساختمان‌هاى دینى توجه مى‌کردند، اما ساختمان‌هاى نظامى و مدنى آن‌ها هم بى‌اهمیت نیست. اغالبه براى شهرها، به‌ویژه شهرهایى که در ساحل واقع شده بودند، حصارها و برج‌هاى بسیارى ساختند. کارخانه تونس را براى ساختن کشتى و کارخانه سوسه را براى ساختن اسلحه فراموش نمى‌کنیم. این دو در تاریخ دریانوردى اسلامى به‌ویژه در حوزه دریاى مدیترانه جایگاه ویژه‌اى دارند و بهترین مثال براى این مهم، فتح جزیره سیسیل است. [74]
از مشهورترین ساختمان‌هاى نظامى در دوران اغالبه چنان که گذشت - رباط ها هستند که شبیه قصرها مى‌باشند. این رباطها به مجاهدین و مرابطین (مرزداران) اعم از جنگجویان رسمى و افراد داوطلب اختصاص داشت، اگر چه معروف است که رباطها براى افراد و پادگان‌ها براى سپاهیان رسمى بنا مى‌شدند. استاد دکتر حسین مونس رباطها را براى ما چنین توصیف کرده‌است: [75] به طور معمول حصارهاى بلند رباط را در برگرفته است. برستون‌هاى دیوار و در فاصله‌هاى معین، برج‌هایى قرار دارد که نگهبانان در آن مى‌ایستند و به هنگام خطر در آن‌جا آتش مى‌افروزند. از رباطهاى دوران اغالبه، رباط سوسه باقى مانده‌است. این رباط را زیادة‌الله بن اغلب در سال 206ه بنیان گذاشت. تاریخ بناى آن بر روى صفحه‌اى مرمرى در بالاى مناره ثبت و این متن روى آن نوشته شده‌است: به دستور امیر زیادة‌الله بن ابراهیم که خداوند طول عمرش دهد، به دست‌سرور خادم، غلام او، در سال 206ه [ بنا نهاده‌شد]. خداوند ما را به منزلگاه مبارکى فرود آر و تو بهترین فرود آورندگانى. رباط سوسه در کناره خلیج قابس واقع است و از سمت دریا در داخل حصار شهر قرار دارد و طول ضلع دیوارش تقریبا چهل متر است. در داخل حصار سه تالار وسیع به نام استوانه وجود دارد که بر ستون‌هایى استوار است و سقف آن از سه گنبد تشکیل شده‌است. این تالارها و استوانه‌ها به یکدیگر راه دارند و براى خواب و خوراک به کار مى‌روند. به دنبال آن، حیاط رباط قرار دارد که مساحت وسیعى است و دور تا دور آن را دیوار فراگرفته‌است. در اطراف آن بوائک (در و پنجره) دو طبقه‌اى هستند که به حیاط رباط باز مى‌شوند و بر آن اشراف دارند و در گوشه‌اى از حیاط، مسجد رباط قرار دارد. [76]
درباره رباط و قصر آن استاد حسن حسنى عبدالوهاب گفته است: [77] در سپیده دم قرن سوم، امیر زیادة‌الله به بازسازى دژى که ابوابراهیم اکبر در مکان خالى رباط ایجاد کرده بود، توجه کاملى مبذول داشت. وى به یکى از غلامانش دستور داد حوزه دژ نخستین را گسترش داده و آن را دو طبقه (بالا و پایین) نماید و علاوه بر حمام‌ها و دستشویى‌ها، سى اتاق براى سکونت مرزبانان بسازد. نیز در طبقه فوقانى مسجد جامعى جهت نماز و سخن‌رانى(خطبه) بسازد، به گونه‌اى که طاق‌هاى آن به هم پیوسته باشد. این نخستین مسجدى است که پیش از ایجاد حیاط آن و قبل از مسجد جامع بزرگ که ذکر آن خواهد آمد، ساخته شد. کسانى که در آن زمان ساکن سوسه بودند براى اداى نماز جمعه و شرکت در اعیاد به آن رباط مى‌آمدند.
رباط سوسه شبیه به رباط منستیر [78] ولى به لحاظ مهندسى قدیمى‌تر و زیباتر از آن بود. این رباط توسعه پیدا کرد تا به شکل دژى با خانه‌هاى بسیار در آمد. این رباط دو طبقه دارد: طبقه اول آن مسجد و تالار درس و اجتماع و غذاخورى است که مرزبانان و اهالى رباط با هم در آن‌جا زندگى مى‌کنند و طبقه دوم به حراست، عبادت و خلوتگاه اختصاص دارد. به‌طور معمول شیخ باتقوا و نیکوکارى مسئول رباط است که به تنظیم امور عبادى و حفاظتى آن‌جا مى‌پردازد. [79]
اما ساختمان‌هاى مدنى(شهرى) به ویژه شهر قصرقدیم [80] در فاصله سه کیلومترى جنوب قیروان قرار دارد. ابراهیم بن اغلب آن را ساخت تا این‌که پادگان سپاه و اقامتگاه خود و پناهگاه خانواده‌اش باشد. این شهر در برگیرنده ساختمان‌هاى باشکوه، باغ‌ها و پادگان‌ها و عبادت‌گاه‌هاست. اکنون چیزى از آثار این شهر باقى نمانده است. این شهر نخست عباسیه نامیده شد، سپس براى این‌که از شهر قصر جدید (رقاده) [81] که ابراهیم بن احمد در سال 264ه بنا کرد، تمیز داده شود، آن را قصرقدیم خواندند.
اغالبه هم‌چنین به ساختن آب انبارها (صهریج، جباب) توجه کردند. «صهریج‌» عبارت از مخزن‌هاى روى زمین است و «جب‌» به مخزن‌هاى داخل زمین گفته مى‌شود. جب، مخزن بزرگى است که از سنگ ساخته شده و قطر آن به چهل‌متر و عمق آن به بیست متر مى‌رسد. سپس در کنار آب، خانه یا گنبدهاى بزرگى با سنگ یا آجر بهمنى یا کاشى مى‌سازند به گونه‌اى که آب از آن رخنه نمى‌کند.
هم‌چنین اغالبه ماجل‌هاى زیادى ساختند. ماجل عبارت از حوض‌هاى آب بزرگ و عمیقى شبیه حوض‌هاى مرمرى است که آب باران در آن جمع مى‌شود و همواره رو باز است. در وسط ماجل قصرى وجود دارد که امیر براى استراحت در آن مى‌نشیند. ماجل‌هاى قیروان، سوسه و تونس از آثار زیبایى هستند که سزاوار دیدن‌اند. [82]
زیادة‌الله، سومین امر اغالبه، در دوران خودش برکه یا ماجلى ساخت که طول آن پانصد و عرض آن چهارصد ذرع بود و جوى‌هاى آب به سمت آن جریان داشت، این ماجل را «الفسیح بالبحر» مى‌نامیدند. در کناره یکى از این رودها قصرى وجود داشت چهار طبقه که به آن «عروس‌» مى‌گفتند. گفته مى‌شود براى ساختن آن 232000 دینار هزینه کردند. دیگر این‌که فاطمیان در دوران خودشان در سرزمین افریقیه رخنه کردند و سپاهیانشان فزونى یافت و به قیروان نزدیک شدند. در این حال زیادة‌الله هزار نفر از افراد خاندانش را جمع و با آنان به مصر فرار کرد و افریقیه را که پایتختش بود، به فاطمیان واگذار کرد. [83]
بى‌شک زندگى اقتصادى در افریقیه با ایجاد حکومت اغلبى‌ها شکوفا شد. آنان از اوضاع آن سرزمین استفاده کردند و ثروت هنگفتى جمع نمودند و به دلیل بندرهاى مختلف در کناره دریاى مدیترانه، مثل بندرهاى سوسه، تونس و بجایه، اغالبه توانستند کشتى‌هایى ساخته و پیروزى‌هایى را به دست آورند. این مسئله بر ساکنان افریقیه تاثیر گذاشت و اقتصادشان نیرومند شد.
در نتیجه محکم گرفتن زمام بدون رقیب دریانوردى توسط اغالبه، آنان نقش واسطه انحصار تجارى را در تجارت جهانى میان شرق و غرب بازى کردند و از این رهگذر از دستاورد خوبى بهره‌مند شدند. هم‌چنین به تجارت با جنوب توجه کردند و راه‌هاى کاروان‌ها را براى آسوده کردن تجارت با «ملثمون‌» 4 و سرزمین «جرید» 5 فراهم نمودند. همان‌گونه که کارگاه‌هاى صنعتى با استفاده از آرامش نسبى کشور در تونس ، سوسه و غیره رونق پیدا کرد و شهر قیروان بزرگ‌ترین مرکز تجارى در غرب دریاى مدیترانه شد، هم‌چنین شهرهاى دیگرى مثل سوسه، اربس، قفصه، رقادة و نیز عباسیه به داشتن بازارها، مسافرخانه‌ها و ساختمان‌هاى بزرگ، شهره شدند. اگر بغداد، دمشق و اسکندریه به داشتن بازارى تخصصى معروف بودند، قیروان نیز از دوران حاتم بن یزید شاهد چنین بازارهایى شد و راه اصلى آن از تجارتخانه‌ها و کارگاه‌ها پر گردید.
مالکى از دکان‌هاى رفایین و کفایین 6 که به دکان‌هاى جدید مشهور بودند و تجمع آن‌ها در یک جا، سخن مى‌گوید. [84]
افریقیه در دوران اغالبه گندم و جو به اسکندریه و برده سیاه به سرزمین شام صادر مى‌کرد همان‌گونه که پارچه، زیر انداز و قماش هاى نفیس را به بغداد صادر مى‌کرد. [85]
اغالبه به محصولاتى که سرزمینشان به آنان ارزانى مى‌داشت اکتفا نکردند بلکه محصولات زراعى دیگرى مثل پنبه و نیشکر را از مشرق وارد مى‌کردند. اغالبه از این داد و ستد کلان عایدات زیادى به‌دست آوردند که آثار آن در ساختن تاسیسات در افریقیه پدیدار شد. [86]
دوران ابراهیم به اغلب و فرزندش زیادة‌الله اول، از اعصار شکوفایى اغالبه محسوب مى‌شود; به گونه‌اى که رفاه اقتصادى در آن زمان حاکم شد و دینار و درهمى که با عیار عباسى برابرى مى‌کرد، ضرب گردید. هم‌چنین دیوان‌هایى مثل دیوان خراج به وجود آمد که به شخصیت‌هاى عالى‌رتبه و مورد اعتماد در دربار اغلبى واگذار مى‌شد، از جمله دیوان خاتم که ابراهیم ابن اغلب آن را به پسرش عبدالله سپرد و نیز دارالطراز که خلعت و هدایایى را فراهم مى‌کرد، که امیر براى مشاهیر و بزرگان حکومتى در مناسبت‌ها مى‌فرستاد، اغالبه با نظام حسبه(شهردارى) و عس (شهربانى) آشنا بودند و دربار اغالبه شکل کوچک شده دربار عباسى بود. [87]

پی نوشت ها:
[1] محمود اسماعیل عبدالرزاق، الاغالبة (قاهره، 1956م) ص 9
[2] ابن عذارى، البیان المغرب فى اخبار المغرب، ج 1، ص 63; ابن خلدون، العبر من دیوان المبتدا و الخبر، ج 4، ص 189-190 و عبدالواحد مراکشى، المعجب فى تلخیص المغرب، ص 16
[3] حسین مونس، معالم تاریخ المغرب و الاندلس، ص 67
[4] عبدالرحمن بن حبیب بن منصور نوشته بود: همه افریقیه امروز مسلمان است و اسیر و دارایى او قطع شده، لذا از من در خواست مال نکن. منصور به او جواب داد: من گمان مى‌کردم که این خائن، به حق و پایدارى بر آن دعوت مى‌کند، تا این که خلاف آن‌چه که براى برپایى عدالت‌براساس آن با من بیعت کرده بود آشکار شد. از این رو من اکنون او را خلع مى‌کنم همان‌گونه که این نعلین را از پاى خویش بیرون مى‌آورم و نعلین را به زمین انداخت (ر.ک: نویرى، نهایة الارب فى فنون الادب، ج 24، ص 66; ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 28 و ابن عذارى، البیان المغرب فى اخبار المغرب، ج 1، ص 67).
[5] ابن رقیق قیروانى، تاریخ افریقیه و المغرب (تونس، 1968م) ص 134; نویرى، همان، ج 24، ص 67; ابن اثیر، همان، ج 4، ص 281; ابن عذارى، البیان المغرب، ج 1، ص 67 و محمد ضیاء الدین، الخراج، ص 149
[6] ابن ابار، الحلة السیراء، ج 1، ص 82
[7] رقیق قیروانى، همان، ص 134 و 139 و نویرى، همان، ص 68
[8] ابن عذارى، همان، ج 1، ص 80; سید عبدالعزیز سالم، تاریخ المغرب فى العصر الاسلامى، ص 251; حسین مونس، همان، ص 69 و ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص 497
[9] عاصم بن جمیل رهبر پیش‌گویى بود که داعیه پیامبرى و پیش‌گویى داشت. در دین تغییراتى ایجاد کرد، نماز را افزایش داد و ذکر پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را از اذان انداخت. گفته شده که وى از عشایر نفزاوه است (ر.ک: ابن خلدون، همان، ج 4، ص 409; ابن اثیر، همان، ج 4، ص 280 و رقیق قیروانى، همان، ص 141).
[10] ر.ک: نویرى، همان ج 24، ص 70-74; ابن ابى دینار، المؤنس فى اخبار افریقیا و تونس، ص 46; ابن عذارى، همان، ج 1، ص 83; انصارى، المنهل العذب فى تاریخ طرابلس الغرب، ص 66 و محمود اسماعیل عبدالرزاق، الخوارج فى بلاد المغرب، ص 76
[11]حسین مونس، فتح العرب للمغرب (قاهره، 1947م) ص 82
[12] یاقوت حموى: قیروان کلمه‌اى معرب است که در فارسى به معناى کاروان است و این شهر بزرگى است در افریقیه که روزگار آن را عوض کرد. در مغرب تا هنگام ورود اعراب به افریقیه شهرى از آن بزرگ‌تر وجود نداشته است. یعقوبى: شهر قیروان را عقبة بن نافع فهرى در سال ششم خلافت معاویه بنا نهاد. ادریسى: مادر شهرها و مرکز کشورهاست. بزرگ‌ترین، پرجمعیت‌ترین، غنى‌ترین و آبادترین شهر منطقه غرب بود. بکرى: مرکز قیروان دره پردرخت و بیشه‌زارى براى حیوانات وحشى بود. مورخ نویل بارور، :( Nevillebarour) قیروان پایتخت جدیدى بود که در سرزمین غرب به‌وجود آمد (به‌ترتیب ر.ک: معجم البلدان (قاهره، 1324ه/1906م) ج 7، ص 193; البلدان، ص 136 و نزهة المشتاق فى اختراق الآفاق، ص 284 و .A Survey of North the West Africal
[13] ر.ک: یعقوبى، البلدان (لیدن، 1809م) ص 345 و نویرى، همان، ج 24، ص 36
[14] ر.ک: ابن ابار، همان، ج‌2، ص 332 و 333 و رقیق قیروانى، همان، ص 68 و [69]
[15] ر.ک: حسین مونس، معالم تاریخ المغرب و الاندلس، ص 63 و یعقوبى، همان، ص 347
[16] جد عبدالرحمان بن رستم بن بهرام فارسى، بهرام، از موالى عثمان بن عفان بود. برخى از نویسندگان نوشته‌اند که نسب او به پادشاهان قدیم ایرانى مى‌رسد. عبدالرحمن بن رستم در قیروان پرورش یافت و از فقهاى آن‌جا کسب علم کرد و تحت تاثیر آموزه‌هاى سلامة بن سعید که مبلغ خوارج اباضیه بود، به این مذهب گرایش یافت. زندگى‌نامه او را ببینید در: درجینى، طبقات مشایخ افریقیه، ج 1، ص 19; ابن خلدون، العبر من دیوان المبتدا و الخبر (قاهره، بولاق، 1284م) ج 6، ص 121 و بکرى، المغرب فى ذکر بلاد الفریقیة و المغرب (پاریس، 1911م) ص‌[67]
[17] بلاذرى گفته است اصل او به مرو رود برمى‌گردد. او از سپاهیان عربى خراسان یعنى از اصحاب ابومسلم خراسانى بود. همراه با نیروهاى عباسى به مصر رفت و از سپاهیان آن‌ها شد. اغلب به شجاعت، آزمودگى و خوش فکرى مشهور است و به شهید ملقب شده است. زندگى‌نامه او را ببینید در: سلاوى، الاستقصا لاخبار دولة المغرب الاقصى (مغرب، دارالبیضاء، 1954م) ج 1، ص 57; بلاذرى، انساب الاشراف (1883م) ص 350 و سیدعبدالعزیز سالم، همان، ص 261
[18] ر.ک: حسین مونس، همان، ص 55; ابن حزم، همان، ص 370 و نویرى، همان، ج 24، ص 79
[19] ر.ک: نویرى، همان، ج 24، ص 81; رقیق قیروانى، همان، ص 143; ابن عذارى، همان، ج 1، ص 88 و ابن خلدون، همان، ج 4، ص [193]
[20] ر.ک: ابن ابى دینار، الموسس فى اخبار افریقیا و تونس (تونس، 1967م) ص 46; نویرى، همان، ص 82; محمود اسماعیل عبدالرزاق، همان، ص 11; ابن خطیب، اعمال الاعلام (مغرب، دارالبیضاء، 1964م) ج 3، ص‌8; ابن عذارى، همان، ج 1، ص 93 و رقیق قیروانى، همان، ص 151
[21] ر.ک: حسین مونس، همان، ص 57; نویرى، همان، ج 24، ص 86-88 و ابن ابار، همان، ج 1، ص 73
[22] ر.ک: ابن عذارى، همان، ج‌1، ص 99-106; سید عبدالعزیز سالم، همان، ص 273; طبرى، تاریخ الرسل و الملوک، ج 8، ص 273 و نویرى، همان، ج 24، ص 89
[23] ر.ک: حسین مونس، همان، ص 79; ابن عذارى، همان، ص 110 و نویرى، همان، ج 24، ص 95-96
[24] ر.ک: ابن خطیب، همان، ج 3، ص 11; احمد بن ابى ضیاف، اتحاف اهل الزمان باخبار تونس (تونس، 1963م) ج 1، ص 98; ابن خلدون، همان، ج 4، ص 419; ابن ابى دینار، همان، ص 48; طبرى، همان، ج 8، ص 323; نویرى، همان، ج 24 و رقیق قیروانى، همان، ص 203
[25] جعفر بن یحیى برمکى به محمد بن مقاتل عکى توجه بسیار داشت. وى در سال 181ه به قیروان وارد شد. پدرش از مبلغان بزرگ حکومت عباسى بود و همراه قحطبة بن شبیب در جنگ با مروان شرکت کرد. سپس هنگامى که برکنار شد و ادعاى حکومت کرد، عبدالله بن على او را کشت (ر.ک: ابن ابار، همان، ج 1، ص 88-89).
[26] تمام بن تمیم تمیمى جد ابى العرب محمد بن احمد بن تمیم صاحب کتاب «طبقات فریقیه‌» و پسر عموى ابراهیم بن اغلب رئیس حکومت اغالبه است. وى در تونس علیه محمدبن مقاتل عکى استاندار افریقیه شورش کرد و توانست در رمضان 183 وارد قیروان شود. در این هنگام ابراهیم بن اغلب که حاکم زاب بود به یارى محمد بن مقاتل عکى برخاست. تمام، نامه‌اى به ابراهیم به اغلب نوشت تا رضایت او را جلب کند. ابن ابار چگونگى استقبال تمام از نامه ابراهیم و ترس و وحشتى که او را فراگرفت، به نقل از فلاح کلاعى براى ما چنین توصیف مى‌کند: او گفت: روزى که نامه ابراهیم خوانده شد نزد تمام بودم. رنگش پرید و چنان به خود لرزید که نامه از دستش افتاد. تمام به قاطعیت و شجاعت معروف بود. ابن عرب از جدش نقل مى‌کند: تمام بن تمیم جد ماست. او فرزند کسى است که از شرق آمد و در سال 178ه در بغداد در گذشت. در کتاب «المغرب فى اخبار المغرب‌» آمده‌است: زمانى که ابراهیم بن اغلب به قدرت رسید او را به همراه گروهى از بزرگان سپاه که قدرت برخورد با امیران را داشتند، نزد رشید فرستاد. اما تمام، دستگیر شد و در زندان در گذشت.
روایت دیگرى مى‌گوید: هارون الرشید به برادرش سلمة بن تمیم قول آزادى تمام را داد. هنگامى که این خبر به ابراهیم بن اغلب رسید، نامه‌اى به عمه‌اش نوشت تا او را در بغداد مسموم کند. تمام، هوس خوردن ماهى کرد. وى ماهى را مسموم کرد و تمام پس از خوردن آن کور شد و سپس مرد. رشید از این مسئله آگاه شد و بر وى رحمت فرستاد و از مرگ او اندوهگین شد و به برادرش نیکى کرد و او را به افریقیه اعزام نمود.
[27] ر.ک: سیدعبدالعزیز سالم، همان، ص 333; حسین مونس، فتح العرب للمغرب، ص 284 و همو، معالم تاریخ المغرب و الاندلس، ص 23
[28] ابن عبدالحکیم، فتوح مصر و المغرب (بیروت، 1978م) ص 18
[29] ابن خلدون، همان، ج 6، ص 4
[30] این نخستین امیر شامى بود که در دوران امویان وارد افریقیه شد و به شیخ الامین ملقب بود. گفته شده‌است که خلیفه به هنگام فتح سرزمین مغرب دست او را در خراج مصر باز گذاشته بود. از قول او گفته شده‌است: اگر استاندارى حسان ادامه یابد به دست او مغرب همراه با سود فراوان به ما مى‌پیوندد (ر.ک: ابن ابى دینار، اخبار افریقیة و تونس، ص 17; مالکى، ریاض النفوس، ج 1، ص 11 و حسین مونس، همان، ص 239
[31] هنگامى‌که عبدالعزیز بن مروان، استاندار مصر، خواست که از حسان بن نعمان انتقام اشغال جایگاه جنگى‌اش را نزد خلیفه عبدالملک بن مروان بگیرد، به برادرش دستور داد، او را عزل کند و کار مهم فتوحات را به یکى از نزدیکان مورد وثوقش، موسى بن نصیر بسپارد. در مورد او گفته شده‌است که وى خراج استان بصره را چپاول کرد. پدر وى نصیر در خدمت و محافظت معاویة بن ابى سفیان بود.(ر.ک: محمد زینهم محمد عزب، الادارة المرکزیة للدولة الامویة (رساله فوق لیسانس (قاهره، آداب، 1981م) ص 67) .
[32] ابن اثیر، الکامل فى التاریخ (بیروت، دارصادر، 1385ه/1965م) ج 5، ص 55; ابن‌ابار، همان، ج 2، ص 335; سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 247 و نویرى، همان، ج 22، ص [83]
[33] ابن عذارى، همان، ج 1، ص 34
[34] سلاوى، همان، ج 1، ص 46
[35] حسین مونس، همان، ص 296
[36] ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص 57
[37]دباغ، معالم الایمان (تونس، 1914م) ج 1، ص 154
[38] وى در فتح اندلس همراه موسى بن نصیر بود. بعدها ساکن قیروان شد و نقشه خانه و مسجد را در ناحیه تونس کشید. وى در سال 100ه در قیروان درگذشت.
زندگى نامه‌اش را ببینید در: ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 6، ص 81; ابن حبان، مشاهیر علماء الامصار، ص 121; مالکى، ریاض النفوس (قاهره، 1949م) ج 1، ص 64; بخارى، التاریخ الکبیر، ج 3، ص 1 و دباغ، معالم الایمان، ج 1، ص 180-181
[39] وى ساکن قیروان شد. او مرد صالح و از علمایى بود که به دیندارى و فضیلت مشهورند. با پادشاهان کمتر نشست و برخاست داشت و در قیروان درگذشت.
زندگى نامه‌اش را ببینید در: ابوالعرب، طبقات علماء افریقیة (الجزایر، 1332ه/1914م) ص 21; دباغ، همان، ج 1، ص 184 و ابن ابى حاتم، الجرح و التعدیل، ج 1، ص 94
[40] او اهل فضیلت، عبادت، ریاضت و فقیه و عالمى مطلع بود و بسیار صدقه مى‌داد. ساکن قیروان شد و در زیتونه مسجد بزرگى بنا نهاد.
زندگى نامه‌اش را ببینید در: مالکى، همان، ج 1، ص 69; ابن حجر، همان، ج 1، ص 318 و ابوالعرب، همان، ص [25]
[41] نخستین قاضى در قیروان، ثقه و از فضلاى تابعین بود. در سال 113ه درگذشت (ر.ک: خزرجى، خلاصة تهذیب الکمال (بیروت، 1399ه/1979م) ص 92; ذهبى، میزان الاعتدال فى نقد الرجال (قاهره، 1382ه/1963م) ج 2، ص 103; مالکى، همان، ج 1، ص 72; ابن حجر، همان، ج 6، ص 186; بخارى، همان، ج 3، ص 1 و ابن حیان، همان، ص 121).
[42] وى فقیه نیکوکارى بود. هشام بن عبدالملک او را به منصب قضاوت سپاهیان افریقیه منصوب کرد. یکى از قاریان تابعین بود و در سال 115ه درگذشت. (ر.ک: مالکى، همان، ج 1، ص 72 و ابن حجر، همان، ج 2، ص‌79).
[43] وى فقیه نیکوکار، فاضل و زاهدى بود. در افریقیه منصب قضاوت داشت. بسیارى از اهالى بربر توسط او مسلمان شدند و در سال 122ه در گذشت.
زندگى نامه‌اش را ببینید در: ابن ابار، همان، ج 2، ص 335; بخارى، همان، ج 1، ص 366; ابن حیان، همان، ص 179 و ابو العرب، همان، ص 20
[44] وى با فضیلت و دین‌دار بود، ساکن قیروان شد و مردم از دانش او بهره‌مند شدند. وى درسال 125ه درگذشت (ر.ک: مقرى، نفخ الطیب (1367ه/1949م) ج 2، ص 53; ابن حجر، همان، ج 2، ص 171; مالکى، همان، ج 1، ص 73 و ابن ابى حاتم، همان، ج 2، ص 248).
[45] وى از فضلاى پرهیز کار تابعین بود. از سوى سلیمان بن عبدالملک به منصب قضاوت قیروان رسید.
زندگى نامه‌اش را ببینید در: خشى، طبقات علماء افریقیه، ص 234; مالکى، همان، ج 1، ص 81; ابو العرب، همان، ص 22 و ابن ابى حاتم، همان، ج 2، ص 175
[46] از فضلاى تابعین بود که ساکن قیروان شد و در آن‌جا دانش زیادش را نشر داد. زندگى نامه‌اش را ببینید در: بخارى، همان، ج 4، ص 2 و دباغ، همان، ج 1، ص 213
[47] وى فقیه و دانشمند نیکوکارى از اهالى مصر بود که در قیروان ساکن شد و در آن‌جا درگذشت(ر.ک: مالکى، همان، ج 1، ص 76; ابو العرب، همان، ص 20 و دباغ، همان، ج 1، ص 75).
[48] حسین مونس، همان، ص 296
[49] ابن عذارى، همان، ج 2، ص 34
[50] مالکى، همان، ج 1، ص 65-66 و 107-108; دباغ، همان، ج 1، ص 138-148; حسن مونس، همان، ص 296 و ابن ابار، همان، ج 2، ص 380
[51] حسن حسنى عبدالوهاب، ورقات، قسمت اول و همو، آداب المعلمین، ص 9
[52] ابن ابار، همان، ج 1، ص 356-357; مالکى، همان، ج 1، ص 360و نویرى، همان، ج 24، ص 72
[53] - براى اطلاع بیش‌تر ر.ک: ابن صغیر، تاریخ بنى‌رستم، ترجمه حجت‌الله جودکى(سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد) (مترجم).
[54] محمود اسماعیل عبدالرزاق، همان، ص 112; ابن عذارى، همان، ج 1، ص 67; حسن حسنى عبدالوهاب، ورقات، قسمت اول، ص 68 و نویرى، همان، ج 24، ص 86-87
[55] ابن عذارى، همان، ج 1 ص 112
[56] ابن اثیر، همان، ج 6، ص 154
[57] رقیق قیروانى، همان، ص 205 و محمود اسماعیل عبدالرزاق، همان، ص 22
[58] ر.ک: نویرى، همان، ج 24، ص 99 و ابن ابار، همان، ج 1، ص 99ادارسه منسوب به ادریس بن عبدالله بن حسن هستند که بعد از شکست‌برادرش در واقعه فخ در مکه، در سال 169ه به مغرب الاقصى فرار کرد و توانست همراه با غلامش راشد از مرگ نجات یافته و به مصر برود و از آن‌جا در سال 172ه به سمت غرب جهان اسلام، به سرزمین «دلیلى‌» پایتخت جبل زرهون رفت. قبیله بربر «اوربه‌» به عنوان امام با او بیعت کردند. وى موفق شد دولتى شیعى در این بخش از سرزمین مغرب تاسیس نماید. بعد قبایل دیگرى از جمله زواغه، سدرنه، غیاثه، مکناسه و غماره به او پیوستند.
ادریس بن عبدالله به یکپارچه کردن مغرب چشم دوخت، طبیعى بود که خلفاى عباسى از چشمداشت‌هاى ادارسه در مغرب و مصر مى‌ترسیدند. هارون الرشید درخواست ابراهیم بن اغلب را براى تشکیل حکومت اغالبه در مغرب نزدیک اجابت کرد تا مانعى باشد میان سرزمین زیر سلطه حکومت عباسى و سرزمین ادارسه در مغرب الاقصى، که خواستار جدایى مغرب از بقیه جهان اسلام بودند. حتى هدفشان یکپارچه کردن مغرب و مشرق عربى تحت رهبریشان بودند.
استاد دکتر احمد مختار عبادى متن نامه‌اى را آورده که ادریس بن عبدالله براى مصریان ارسال کرده است. از این نامه مى‌توان به حدود پیوند ادارسه با مصریان پى برد. ابن الخطب، اعمال الاعلام، ج 3، ص 17 و ابن عذارى، همان، ج 1، ص 298-299
[59] نویرى، همان، ج 24، ص 100-101 و ابن خلدون، العبر من دیوان المبتدا و الخبر، ج 4، ص 196
[60] سلاوى، همان، ج 1، ص 147
[61] حسین مونس، همان.
[62] خیزران، مادر هارون الرشید، از اهالى بربر مغرب بود و به عنوان دوست اعراب، پرورش یافت (ر.ک: محمدعلى دبوز، تاریخ المغرب الکبیر، ج 3، ص 131).
[63] سید عبدالعزیز، تاریخ المغرب فى العصر الاسلامى، ص 334 و نویرى، همان، ج 24، ص 102
[64] احمد مختار عبادى، سیاسة الفاطمیین نحو المغرب و الاندلس، ص 196; مجله دانشکده ادبیات، دانشگاه اسکندریه، شمار 1 و 2، 1957م; قلقشندى، صبح الاعشى، ج 5، ص 120; ابن عذارى، همان، ج 1، ص 117; سید عبدالعزیز سالم، همان، ص 289 و سعد زغلول عبدالحمید، تاریخ المغرب العربى، ج 2، ص 28
[65] ابن ابیک، الدرة المضیئة فى اخبار الدولة الفاطمیة (قاهره، 1380ه/1961م) ج 6، ص 23-25; باجى مسعودى، الخلاصة النقیة باامراء افریقیة، ص 22-23 و ابن عذارى، همان، ج 1، ص 116
[66] ر.ک: حسین مونس، معالم تاریخ المغرب و الاندلس، ص 95; انصارى، المنهل العذب فى تاریخ طرابلس الغرب، ج‌1، ص 68 و ابن عذارى، همان، ج 1، ص 89
[67] حسن حسنى عبدالوهاب، ورقات، قسمت اول، ص 39
[68] رقیق قیروانى، همان، ص 15; حسن حسنى عبدالوهاب، همان، ص 60; سید عبدالعزیز سالم، همان، ص 276 و مالکى، ریاض النفوس، ج 1، ص 45
[69] ابن عذارى، همان، ج 1، ص 138
[70] احمد فکرى، اثار تونس الاسلامیه و مصادر الفن الاسلامى (تونس، 1958م) ص 576
[71] حسن حسنى عبدالوهاب، همان، ص 113 و زکى محمدحسن، فنون الاسلام (قاهره، 1954م) ص 61
[72] احمد فکرى، مسجد القیروان، ص 78
[73] سعد زغلول عبدالحمید، تاریخ المغرب العربى (اسکندریه، 1984م) ج 2، ص 71
[74] سید عبدالعزیز سالم، همان، ص 363
[75] حسین مونس، همان، ص 97
[76] ;Cresswell A short account, p.232 سیدعبدالعزیز، همان، ص 364 و حسن حسنى عبدالوهاب،
همان، ج 2، ص 24
[77] حسن حسنى عبدالوهاب، همان، ص 24
[78] منستیربندرى است که میان سوسه و مهدیه واقع شده‌است. این محل در اصل رباط یا ساختمان بزرگى بوده که مسلمانان جهت‌حفاظت از مرزهاى افریقیه در مقابل هجوم دریایى رومیان، در آن‌جا اقامت مى‌کردند. استاندار افریقیه، هرثمة بن اعین که از سوى هارون الرشید در سال 180ه گماشته شده بود، آن را بنا کرد.
بکرى، این رباط را چنین توصیف مى‌کند: «در منستیر، خانه‌ها، حجره‌ها و آسیاب‌ها و مراجلى وجود دارد و آن دژ بلند و محکمى است. در طبقه دوم آن مسجد قرار دارد که از وجود شیخ فاضلى که محور قوم است، خالى نمى‌گردد. در آن‌جا گروهى نیکوکار و مرزبان هستند که بى‌زن و زندگى خود را وقف کار خویش کرده‌اند. آن‌جا ساختمان بزرگى هست که در داخل ربض دومین دژ بزرگ قرار گرفته است و بسیارى از خانه‌ها، مساجد و ساختمان‌هاى بزرگ چند طبقه را در برمى‌گیرد. در میانه حیاط بزرگ، گنبدهاى بلندى وجود دارد که زنان مرزبان در آن‌جا اجتماع کرده و در روز عاشورا مراسم باشکوهى برگزار مى‌کنند و مردم قیروان با اموال و هدایایى به آن‌جا مى‌آیند. در نزدیک منستیر پنج مرکز دیده بانى مستحکم وجود دارد که انسان‌هاى نیکوکار در آن جمع‌اند» (ر.ک: همان ص 36 و ابن خطیب، همان، ج 3، ص 11).
[79] حسین مونس، معالم تاریخ المغرب و الاندلس، ص 97
[80] پیداست که علت‌ساختن این شهر توسط ابن اغلب، به ساکنان قیروان برمى‌گردد. چون وى به دین‌دارى و پرهیزکارى شهره بود، مردم به دلیل روى آوردن به میگسارى و فرو رفتن در لذات دنیوى، بر او خشم گرفتند. ابن اغلب براى بهره‌مند شدن از یک زندگى به دور از انظار مردم، ناچار شد در این شهر اقامت گزیند. چیزى مبنى بر نکوهش و انتقاد فقها نسبت‌به رفتار او در دست نیست. چه بسا این کار او تقلیدى از خلفاى بنى‌امیه و بنى‌عباس باشد که قصرهایشان را در خارج از پایتخت مى‌ساختند یا ناشى از عدم تمایل به حضور در بین مردم باشد به دلیل این‌که خود را مظهر عظمت و ابهت مى‌دیدند. اغلب، بدین منظور زمینى را از بنى طالون خرید و قصرى را براى پادشاهى در آن ساخت و پنهانى سلاح و نیرو به آن‌جا برد و بندگان، جوانان، غلامان و خدمتکاران مورد وثوقش را نزد خود ساکن کرد. این مکان در مقابل قصرى که ابراهیم بن احمد در سال 264ه در رقادره ساخت، قصر قدیم نام گرفت و نیز به دلیل رنگ دیوارهایش قصر سفید نامیده شد. [ابن اغلب] در این شهر به سال 185ه از نمایندگان شارلمان که براى انتقال جسد قدیس سال سیبرین به آن‌جا آمده‌بودند، استقبال کرد.
ر.ک: ابن عذارى، همان، ج 1، ص 117; یعقوبى، البلدان، ص 347; یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 24، ص 362 و Marcais L, Architecture Musulmane , p.26-27
[81] بکرى آن را چنین توصیف مى‌کند: بیشتر آن‌جا باغ است و در افریقیه هوایى معتدل‌تر، نسیمى خنک‌تر، و خاکى حاصلخیزتر از رقاده وجود ندارد. امیر ابراهیم از آن رو، وى را رقاده نامید که زمانى بى‌خواب شد، خواب از سرش پرید، نخوابید و دستور قدم زدن داد. هنگامى که به این مکان رسید، آن را رقاده نامید. کسى که رقاده را بنا کرد و در آن منزل گزید، ابراهیم بن احمد بن محمد بن اغلب بود که از شهر قصر قدیم به آن‌جا نقل مکان نمود و کاخ‌هاى متعدد و مسجدهاى جامعى در آن ساخت و بازارها، حمام‌ها و مسافرخانه‌هایى بنا نهاد. حصارى از آجر و گل، رقاده را در بر گرفته که امیر زیادة الله سوم، آن را تعمیر کرد و به هنگام محاصره ابو عبدالله شیعى به آن‌جا پناه‌گرفت (ر.ک: بکرى، همان، ص 27 و (Marcais, op. ct. p.28
[82] ادریسى مى‌گوید ماجل بزرگ قیروان از بناهاى عجیب است، زیرا بنایى است‌به شکل مربع که در وسط آن ساختمانى همانند صومعه قراردارد و هر ضلعش دویست ذرع طول داشته و پر از آب است.
اما بکرى در توصیف ماجل بزرگ مى‌گوید: به شکل دایره بزرگى است که برجى هشت ضلعى در وسط آن قرار دارد. در بلنداى آن نشیمنگاه چهار درى وجود دارد که گنبد بالاى آن را یازده ستون نگه مى‌دارد. درکنار ضلع شمالى آن ماجل دیگرى وجود دارد که کوچک‌تر از ماجل قبلى است و به فسقیمه معروف است و آب آن از طریق دره تامین مى‌شود و سرعت جریان آب توسط آن کاهش مى‌یابد. هنگامى که این ماجل به اندازه دو پا پر مى‌شود، آب از طریق روزنه‌اى که به آن «صرح‌» گفته مى‌شود به ماجل بزرگ سرازیر مى‌گردد.
امیر ابراهیم بن احمد در سال 245ه شروع به ساختن آن نمود و در سال 248ه آن را به پایان رساند. روایت‌شده است هنگامى که وى ماجل را براى شهر قصرقدیم درست کرد مریض شد و مى‌پرسید: آیا آب به آن وارد شده است؟ آب از دره آمد، خبر آن را به او دادند، خوشحال شد و دستور داد قدحى از آن آب برایش بیاورند، نوشید و گفت: خدا را سپاس که پیش از مرگم این کار پایان یافت، و بعد از آن مرد.
آن گونه که بکرى مى‌گوید در قیروان پانزده ماجل دایره شکل وجود داشت که از ملات بسیار محکمى ساخته شده‌بود (ر.ک: ابن الخطیب، همان، ج 3، ص 23; بکرى، همان، ص 25 و ادریسى، همان، ص 110).
[83] ابن عذارى، همان، ج 1، ص 186; سعد زغلول عبدالحمید، تاریخ المغرب العربى، ج 2، ص 167 و 182; محمود اسماعیل عبدالرزاق، همان، ص 40 و ادریسى، نزهة المشتاق فى اختراق الآفاق، ص 121
[84] سید عبدالعزیز سالم، همان، ص 323; بکرى، همان، ص 27-28; حسن ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام السیاسى، ج 3، ص 320 و 325 و مالکى، ریاض النفوس، ج 1، ص 195-196
[85] افریقیه در صنعت نساجى مشهور شد. ابن عذارى مى‌گوید: هنگامى که ابو عبدالله شیعى، اغالبه را شکست داد، اموال، سلاح‌ها، ساز و برگ زین، لجام‌ها و... زیادى را به غنیمت گرفت و این نخستین غنیمتى بود که نصیب شیعى و یارانش شد. پس از این، لباس حریر پوشیدند، شمشیرهاى طلاکوبى شده آویزان کردند و اسبانى سوار شدند که زین نقره‌اى و لجام طلایى داشتند. ر. ک، بکرى، همان، ص 34; الاستبصار، ص 119; ابن عذارى، همان، ج 1 ص 185 و [187]ابن عذارى مى‌گوید که زیادة الله سوم، حسن بن حاتم را به هدایایى به عراق فرستاد; ابن خلدون، مقدمه، ص [181]
[86] Heyd Histoire Du commerce Vol.I. p.50
در آن‌جا ثروت معدنى وجود داشت، منطقه «بجانة‌» به معادن فراوانش به‌ویژه نقره، سرمه، آهن و سرب مشهور بود. استاد مارسیه معتقد است از نیمه قرن دوم به دلیل معادن زمینى از فعالیت اقتصادى بهره‌مند شد. ، op. cit. p. 79) (Marcais
[87] استاد مارسیه براین باور است که مسئولین دارالضرب از موالى و رومى‌ها یا بردگان و غلامانى بودند که امیران بنى‌اغلب آن‌ها را به عنوان افراد مورد اطمینانشان در آن‌جا مى‌گماردند. مارسیه برخى از اسامى این غلامان را نام مى‌برد از جمله: موسى در دوران ابراهیم بن اغلب و مسرور در دوران زیادة الله اول. ابن عذارى مى‌گوید علاقه زیادة‌الله سوم به غلامش خطاب، به اندازه‌اى زیاد شد که نام او را بر سکه‌هاى دینار و درهم نقش کرد ([82];Marcais, op.cit. p ابن عذارى، همان، ج 1، ص 180; محمود اسماعیل عبدالرزاق، همان، ص 76; ابن اثیر: همان، ج 6، ص 14 و سیدعبدالعزیز سالم، همان، ص 326).
یادداشت‌ها:
1) پژوهشگر تاریخ.
2) عرب‌ها کلمه «المغرب‌» را به سرزمین‌هاى گسترده‌اى که از غرب مصر آغاز مى‌شود و تا اقیانوس اطلس امتداد مى‌یابد، اطلاق کرده‌اند. اما واژه المغرب، نزد فاتحان مسلمان که به این منطقه روى آوردند، ناشناخته بود. عرب‌ها در آن زمان این منطقه را «افریقیه‌» مى‌نامیدند.
با گسترش فتوحات‌اسلامى تا ساحل اقیانوس اطلس و از آن‌جا تا اندلس، لفظ افریقیه به نظر مسلمانان کفایت نمى‌کرد، از این‌رو به تدریج لفظ المغرب متداول شد و افریقیه به منطقه‌اى بین قیروان تا طرابلس محدود گردید. در قرون بعدى جغرافى‌دانان عرب، سرزمین‌هاى دورتر از مغرب را «المغرب الاقصى‌» نامیدند و از این دوران به بعد لفظ «المغرب الاوسط‌» یا مغرب میانه متداول شد (مترجم).
3) احتمالا برید و صاحب دیوان برید درست‌باشد(مترجم).
4) ملثمون و ملثمین نام منطقه‌اى است در سرزمین مغرب الاقصى (مترجم).
5) منطقه‌اى است در مغرب الاقصى (مترجم).
6) احتمالا به ترتیب به معناى پاره‌دوزها و پالان‌دوزها باشد (مترجم).
نام کتاب : تاریخ اسلام نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 3  صفحه : 6
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست